• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

شعر های تاریک

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

بری جواب روزاتو چی میدی

حرفای مارو تو گوش کی میگی

تو می دونی تو این بچه بازی

من و تو هردو بازنده ی بازیم

نرو که رفتنت صلاح ما نیست

ببین جدایی تو نگاه ما نیست

نرو نذار بگن عشق یعنی حسرت

نذار که این تمنا بشه نفرت
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
بیا ای ناجی قلبم
بی تو قلب من شکسته
این همون دل شکسته است که به انتظار نشسته
ای تو تنها خوب دنیا بی تو من تنها ترینم
با تو مثل یک ستاره بی تو من خاک زمینم
عاشقم،عاشقترینم
بگو که اینو میدونم
حالا که از عشقت دیوونم
بگو که با تو می مونم
ای تو تنها خوب دنیا بی تو من تنها ترینم
با تو مثل یک ستاره بی تو من خاک زمینم
می خوام از دست تو گهواره بسازم
سر بزارم روی دستات به سعادتم بنازم
می خوام اون چشمای دریایی رو آیینه کنم
با نگاهت توی چشمام دردمو تازه کنم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود
اول اگرچه با سخن از عشق آمده است
آخر، خلاف آنچه که گفته است می رود
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست میرود
هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
عشقها افسانه شد ویران شوی ای زندگی
خون، می پیمانه شد ویران شوی ای زندگی
در دیار آرزو ما هم مکانی داشتیم
وانهمه ویرانه شد ویران شوی ای زندگی
هر که را همدم گزیدم تا که دردم بشنود
ازغمم بیگانه شد ویران شوی ای زندگی
هر که را امید بستم تا بفهمد درد من
می کش میخانه شد ویران شوی ای زندگی
هستی ام تاریک تاریک است و غم از حد به بیش
دل ز غم دیوانه شد ویران شوی ای زندگی
سینه ام سوزان و قلبم شمع بش افروز غم
هستی ام پروانه شد ویران شوی ای زندگی
اخگر سوزان غمها همدم جاوید من
سینه ام غمخانه شد ویران شوی ای زندگی
واصفا ایمد پوچ زندگی از دل برفت
وادیم کاشانه شد ویران شوی ای زندگی
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
دیری است ، پشت پنجره
بنشسته ام خموش
در برگ ریز باغ پر از خاطرات خویش
آوازه خوان کوچه پاییز
برگ زرد
گویی به گویش رهگذران دیار شب
خواند حدیث محنت و دلتنگی مرا
یک شاخه خزان زده ، از پشت پنجره
سر می کشد که باز
آرد به یاد قصه ی بی برگی مرا
باران پشت شیشه ، چه غمگین به بارش است
دست خیال ، با قلم اشک
بر رخم
گرم نگارش است
در سایه روشنی که گذر می کند ز دور
دل می شود ز شوق
پر از نغمه و سرور
هر شام تا به صبح
هر صبح تا به شام
این جمله بر زبان ، می آیدم مدام
هر چند درد خویش ز یاران نهفته ام
بس قصه ها
ز مهر و وفای تو گفته ام
رفتند همرهان و مرا جا گذاشتند
مرا در این خرابه
چه تنها گذاشتند
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در اینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم
گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز
او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار ایدم امشب
کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند
او نیست که بوید چو در آغوش من افتد
دیوانه صفت عطر دلآویز تنم را
ای اینه مردم من از حسرت و افسوس
اونیست که بر سینه فشارد بدنم را
من خیره به اینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

بُود آیا که خرامان ز درم باز آیی!؟
گره از کار فروبسته ما بگشایی!؟

نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی!
گذری کن که خیالی شدم از تنهایی!!

گفته بودی که بیایم چو به جان آیی تو ...
من به جان آمدم، اینک تو چرا می نایی!؟

بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلـــف تو شدم سودائی!

همه عالم به تو می بینم و این نیست عجب!
به که بینم که تویـــــــــــی چشم مرا بینایی!؟

پیش از این گر دگری در دل من می گنجید
جز تـــو را نیست کنون در دل من گُنجایی!

جز تــــــــــــو اندر نظرم هیچ کسی می ناید!
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمائی!

گفتی از لب بدهم کام "عراقی" بدهم روزی
وقت آن است که آن وعده وفـــــــــا فرمائی!!
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
من از اندوه چشمای قشنگت

تو رو از پشت این ظلمت شناختم

چه معصومانه تو دستام شکستی

حلالم کن اگه بی وقفه باختم

حلالم کن اگه همدم نبودم

اگه با بغض تو محرم نبودم

حلالم کن اگه تنها و سردم

اگه همپای تو گریه نکردم

غم شب های بارونی چه سخته

شکستن های پنهونی چه سخته

خیال کردم یکی میشیم بزودی

ولی افسوس تو هم با من نبودی

حلالم کن که به اشک تو سوگند

نمی شد باورم این جور ببازیم

چه ساده پشت سر پل ها شکسته

باید انگار بسوزیم و ببازیم

غم شب های بارونی چه سخته

شکستن های پنهونی چه سخته
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
تنها و غمگین

در برهوت بی کسی…

در برزخ انتظار…

بد جایی ایستاده ام…
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
یک روز می آیی

و در گورستانی دور

در استخوانم می دمی

تا شعرهای نا سروده ام را بشنوی
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
شاکی ام امانه از تو

از خودم لجم گرفته

از خودم که بیشتر از تو

منو دست کم گرفته



شاکی ام اما نه اونقدر

که چشمامو خون بگیره

بزنم زیر رفاقت

گرچه حق تو همینه
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
رو سر بنه به بالین، تنها مرا رها کن!
ترکِ من ِخرابِ شبگردِ مبتــــــــلا کن!

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنهـــــــا!
خواهی بیا ببخشای! خواهی برو جفا کن!!

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی!
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ
شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد
گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ
کرده‌ای عهد که بازآیی و ما را بکشی
وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ
رفتی و باز نمی‌آیی و من بی تو به جان
جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ
وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گرچه مستوجب سد گونه جفایی، بازآ
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

دوش دور از رویت ای جان، جانم از غم تاب داشت!
ابر چشمم بر رخ از ســـــــــودای تو سیلاب داشت!

نز تفکر عقل مسـکین پایگاه صبــــــــــــــر دید
نز پریشانی دل شوریده چشم خواب داشت!

نقش نامت کرده دل محـــــــراب تسبیح وجود
تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشت!

دیده ام می جست گفتندم نبینی روی دوست!
عاقبت معلوم کردم کاندر او ســــــیماب داشت!!

روزگار عشـــق خوبان شهد فائق می نمود
باز دانستم که شهد آلوده زهر ناب داشت!

"سعدی" این ره مشکل افتاده ست در دریای عشق
کاول آخر در صبـــــــــــــــــــــور ی اندکی پایاب داشت!
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

وفاداری بی دلیلم به تو
بدون رو به پایان امشب عزیز

دیگه چیزی باقی نمی مونه جز
یه کم خاطرات و یه مشت خورده ریز

یه تیکه فلزی که انگشتمه
ولی مثل زنجیر سرده به پام

دو خط نامه ای که خودم می دونم
با دوستات نشستی نوشتی برام !

اگه چیزی از من می خوای وقتشه
واسه پس فرستادنش حاضرم

بدم میاد از بچه بازی ولی
میارم تا آروم بشه خاطرم

یه عمر عاشقت بودن حالا دیگه
مثه مهر ننگه رو پیشونیه

تنم داغ و دل نا امید و چشام
پر از گریه ای که نمی دونیه !

شروع دوباره سفر کردنه
به آغاز راهی بدون گریز

وفا داری بی دلیلم به تو
دیگه رو به پایان امشب،عزیز
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
چشمان تو که از هیجان گریه می کنند

در من هزار چشم نهان گریه می کنند


نفرین به شعر هایم اگر چشمهای تو

اینگونه از شنیدنشان، گریه می کنند


شاید که آگهند ز پایان ماجرا

شاید برای هر دومان گریه می کنند


بانوی من چگونه تسلایتان دهم

چون چشم های باورتان گریه می کنند


وقتی تو گریه می کنی ای دوست در دلم

انگار ابر های جهان گریه می کنند


انگار عاشقانه ترین خاطرات من

همراه با تو مویه کنان گریه می کنند


حس میکنم که گریه فقط گریه تو نیست

همراه تو زمین و زمان گریه می کنند
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
دلم از حسرت يك پنجره مرد
پنجره از عطش منظره مرد

قصه منظره و پنجره را ……
خواهم آواز كنم حنجره مرد
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیـــم

بنده را نــــــام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم!

گر برانند و گر ببخشـــــایند
ره به جای دگر نمی دانیم!

چون دلارام می زند شمشیر
ســـــــر ببازیم و رخ نگردانیم!

دوستان در هوای صحبـت یار
زر فشانند و ما سر افشانیم!

هر گلــــــی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزار دستانیم!

تنگ چشمان نظر به میــوه کنند
ما تماشــــــــــــــاکنان بُستانیم!

تو به سیمای شخص می نگری
ما در آثــــــــــــــار صُنع حیرانیم!!

هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمـــــر از آن پشیمانیم!

"سعدیا" بی وجود صحبت یار
همه عالـم به هیچ نستانیم!
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
رسيده ام به غريبي كه رخ نداده هنوز
و اتفاق عحيبي كه رخ نداده هنوز

و جرم تازه ي از پيش متهم شده ام
گناه گندم و سيبي كه رخ نداده هنوز

ميان چشم من و تو كسي لگد كوبيد
به عشق، حس نجيبي كه رخ نداده هنوز

هنوز منتظرم من اگر چه مي افتد
دلم به دام فريبي كه رخ نداده هنوز

به احتمال قوي مرگ در كمين من است
و خواب هاي مهيبي كه رخ نداده هنوز

و باز دست پر از خالي ام حجوم آورد
به سمت«امّ يُجيبي» كه رخ نداده هنوز

دوباره از پس اين روزهاي در به دري
چه مانده است نصيبي كه رخ نداده هنوز؟
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

درد من حصار برکه نیست


درد من زیستن …با ماهیانی ست که فکر دریا


به ذهنشان……..خطور نکرده است ….


از درد سخن گفتن و از درد شنیدن


با مردم بی درد خدایا که چه دردیست
 
بالا