تا حالا سوار موتور شدی؟ خوشت میاد اصلا؟
بچه بودم خيلىاز موتور خوشم ميومد، لوناپارک هم که ميرفتم عشقم بود برم سوار موتور بشم ولى اون مال 30 سال پيش بود، الان حالم از هرچى موتوره به هم ميخوره. طرف نميتونه خود موتور رو کنترل کنه، 8 نفر ديگه رو هم سوار کرده، 5 تا گوسفند هم نشونده تو بغلشون، 10 تا جعبه هم گذاشته پشت سرشون، 20 تا لوله ى دراز اندازه نيزه ى دون کيشوت هم رو پاشونه و اونوقت تر تر کنان تو خط سرعت هم داره ميره. بعد يهو احساس روئين تنى بهش دست ميده و ميزنه به سرش که بپيچه جلوى ماشين پشت سرش که اگه دست به فرمون راننده اش خوب نباشه حتما زيرش ميکنه (اگه حالا نخوره به ماشين کنارى يا چپ نکنه) . بعد نميان بگن که اون مقصر بود، ميگن ماشين بايد مراقب مى بود و حالا خر بيار و باقالى بار کن.
احساست وقتی یه موتور بهت نزدیک میشه چیه؟
هرچى بگم ممکنه به يکى بر بخوره پس کلى ميگم که احساس خوبى نسبت بهشون ندارم. درسته که کلى از کار آدم رو پيک هاى موتورى راه ميندازند ولى اذيتشون هم کم نيست يا شايد بهتر باشه اينجورى بگم که رفتار نادرست گروهى از موتورسواران که اتفاقا کم هم نيستند سبب بدبينى به کل اين جامعه ميشه که مطمئنا توشون افراد انسان و درست و بافرهنگ هم پيدا ميشن ولى خوب هميشه گفتند که خشک و تر با هم ميسوزند (متأسفانه).
تا حالا تو خیابون کیفتو زدن؟ ( چه سواره چه پیاده :دی)
کيف منو نه، ولى مال مامان و مامان بزرگم رو چرا. دليلش هم شايد اين باشه که من زياد از خونه بيرون نميرم و ديگه اينکه هر دو تا بند کولمو ميندازم
تا حالا تجربه دزدیده شدن اموالتو داشتی؟
البته، در دوران مدرسه به وفور در خدمت کژدستان نامحترم بودم ولى يک موردش هست که هيچ وقت از يادم نميره و هميشه هم آرزوى مرگ اون دزده رو ميکنم. امتحان نهايى سال چهارم دبيرستان بود، کيفتو که نميتونستى با خودت ببرى سر جلسه و بايد به اميد خدا رهايش ميکردى تو حياط، منتها من چون با مامانم ميومدم و مامانم منتظر ميشد هميشه نزديک رفتن سر جلسه ميومدم دم در و کيف خودمو و چند تا ديگه از دوستامو ميدادم بهش ولى روز آخرين امتحان پدرسوخته ها نذاشتند اين کار رو بکنم و مجبور شدم بگذارمش تو حياط.
خوب امتحانو داديم و اومدم و کيفمو برداشتم و اومدم خونه، ولى توشو نگاه نکردم تا اينکه يه روز يه چيزى ميخواستم که توى کيف کوچولويى که خيلى خيلىخيلى دوستش داشتم - توى کيف مدرسه ام - بود و رفتم سراغش ولى ... هر چى زير و روش کردم چيزى نيافتم، اميد داشتم شايد گوشه اى، کنارى، جايى رفته باشه که من نمى بينمش ولى اميدوارى بيخود بود، کيف کوچولوىخوشگل و نازنينم رو پست فطرتى که همواره اميدوارم زير تريلى 18 چرخ رفته باشه و له شده باشه دزديده بود. صد در صد هم خيط شده بود از دزديدنش چون اونتو فقط يک سرى کاغذ و نوشته و يادداشت بود از دوران ماقبل تاريخ تا اون زمان و نه پول. آخه اون اصلا کيف پول نبود بدبخت. تازه خود کيفشم بدردش نميخورد که بگم به خاطر شکلش دزديده بودش چون پارچه اى بود و گوشه اش جوهرى شده بود که ديگه پاک نميشد و کمى از نايلون روش هم رفته بود.
منکه هرگز هرگز هرگز هرگز اون فرد رو نمى بخشم، ممکنه خيلى چيزاىمختلف رو ازم دزديده باشند که فراموششون کرده باشم ولى اين يک مورد فرق ميکرد. ساليان سال در طول دوران مدرسه اين کيف کوچولو با من بود و اونوقت درست در آخرين روز امتحانات آخرين سال دبيرستان يک موجود عوضى بياد و صاف اينو بدزده. در حقيقت اون بخشى از خاطرات منو دزديده پس حتىمرگ هم کمترين مجازاته براش. لطفا هم نگيد که تقصير خودت بود و بايد برش ميداشتى چون اون شکلى شما هم هيچ وقت نبايد جامدادى پارچه اى زيپدار بگذاريد تو کيفتون چون ممکنه يه احمق پيدا بشه و فکر کنه کيف پوله!
در آخر ضمن تشکر از پاسخگویی به سوالات بنده به نظرت چه سوالی رو دوست داشتی که ازت بپرسن ولی نپرسیدن؟
خواهش ميکنم، منم تشکر ميکنم ^.^
سؤال، خوب، اوووم، شايد اين:
س: از کدوم هنرپيشه ى زن خيلى بدم مياد
ج: گوئينت پالترو
(فقط نپرسيد چرا چون هيچ دليل خاصى ندارم).
خوب ديگه، ما اين تخت کيانى را به نفر بعدى خود واگذار مىنماييم و اميدواريم تا حرارتش خيلى از دست نرفته زودتر بشينه روش
پ.ن. اين جلسه ى آخر چقدر حرف زدم ولى ها!!!
.