alefba0098
کاربر تازه وارد
- تاریخ عضویت
- 26 دسامبر 2008
- نوشتهها
- 314
- لایکها
- 28
ماه مرشد گفت: که عاشقی از نیشابور شروع می شود و قاف آخر عشق است. اما آشیانه سیمرغ بر بالای قاف نیست . آشیانه سیمرغ بر بالای چوبی است سرخ و آن وقت چوبی به ما دادو همیانی
وگفت: این همیان را پاس بدارید که آذوقه شماست. گرسنه که شدید از آن بخورید و تشنه که بودید از آن بنوشید.
واین چوب اما عصای شماست ، به آن تکیه کنید و قدم به قدم بیایید. اما روزی خواهد رسید که عصای شما دار شما خواهد بود و آن زمان که خون شما سر این عصا را سر خ می کند ، سیمرغ بر بالای آن آشانه خواهد ساخت از این سخن بود که پروا کردیم و همیان خق از دست ما افتاد ، عصای عاشقی نیز.
اما همچنان ازپی ماه مرشد می رفتیم . دیگر ما قهرمانانی نبودیم در جستجوی قاف و سیمرغ این بار تنها سیاهی لشکری بودیم که به تماشای قصه ای می رفتیم
در راه بودیم که کسانی را دیدیم می خرامیدند و می رفتند . دست انداز و عیاروارو در دست هر کدام چوبی بود مرشد گفت: اینان عاشقانند و دارشان را با خود می برند. زیرا می دانند که معراج مردان بر سر دار است
ماه مرشد گفت: دیری نخواهد شد که آنها وضوییی خواهند گرفت با خون خویش ، زیرا که در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید الا به خون
ماباز از عشق پرسیدیم و او باز گفت: اگر عشق سه حرف است پس آن را امروز ببینید و فردا و پس فردا . و روز نخست آن عاشقان را کشتند و روز دیگر سوختند و سوم روز خاکسترشان را بر باد دادند.
**********************
بهترین قسمت کتاب های داستان
وگفت: این همیان را پاس بدارید که آذوقه شماست. گرسنه که شدید از آن بخورید و تشنه که بودید از آن بنوشید.
واین چوب اما عصای شماست ، به آن تکیه کنید و قدم به قدم بیایید. اما روزی خواهد رسید که عصای شما دار شما خواهد بود و آن زمان که خون شما سر این عصا را سر خ می کند ، سیمرغ بر بالای آن آشانه خواهد ساخت از این سخن بود که پروا کردیم و همیان خق از دست ما افتاد ، عصای عاشقی نیز.
اما همچنان ازپی ماه مرشد می رفتیم . دیگر ما قهرمانانی نبودیم در جستجوی قاف و سیمرغ این بار تنها سیاهی لشکری بودیم که به تماشای قصه ای می رفتیم
در راه بودیم که کسانی را دیدیم می خرامیدند و می رفتند . دست انداز و عیاروارو در دست هر کدام چوبی بود مرشد گفت: اینان عاشقانند و دارشان را با خود می برند. زیرا می دانند که معراج مردان بر سر دار است
ماه مرشد گفت: دیری نخواهد شد که آنها وضوییی خواهند گرفت با خون خویش ، زیرا که در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید الا به خون
ماباز از عشق پرسیدیم و او باز گفت: اگر عشق سه حرف است پس آن را امروز ببینید و فردا و پس فردا . و روز نخست آن عاشقان را کشتند و روز دیگر سوختند و سوم روز خاکسترشان را بر باد دادند.
**********************
بهترین قسمت کتاب های داستان