erfan_lcd
کاربر تازه وارد
روز جمعه ۱۲ آبان تيم های فوتبال پرسپوليس و استقلال تهران در ورزشگاه آزادی، شصت و يکمين ديدار تاريخ خود را برگزار کردند و در بازی هم با نتيجه دو بر يک به سود قرمزپوشان پرسپوليس به پايان رسيد.
به اين ترتيب در شصت و يک ديدار، تيم استقلال ۲۰ بار و پرسپوليس ۱۶ بار در مقابل حريف به پيروزی دست يافته اند. يکی از مشخصه هايی که اين دو تيم و بازيشان را فارغ از جايگاهشان در فوتبال ايران پر اهميت می کند، وجود طرفداران بيشمار و البته متعصبشان است که با حمايت ها و حضورشان، هر بار هيجان بازی اين دو تيم را دو چندان می کنند. طرفدارانی که ادبياتی مخصوص به خود دارند و در حمايت از تيم محبوب، همه استعدادشان را به کار می گيرند
در زير، نوشته دو خبرنگار ورزشی در تهران را می خوانيد که از چگونگی جذبشان به فوتبال و تيم مورد علاقه شان و بعدتر کار حرفه ای در اين زمينه می گويند:
حالا می توانم راحت بنويسم و کری بخوانم، پريسا قهرمانی
خوب يادم هست که ۱۱ سال پيش بود. کلاس سوم راهنمائی بودم و قرار بود فرشاد پيوس، گلزن مشهور پرسپوليس و تيم ملی در آن سالها، در يکی از همين داربی ها از فوتبال خداحافظی کند. استارت علاقه من به فوتبال هم از همان روز زده شد.
من طرفدار پرسپوليسی بودم که احمد رضا عابد زاده دروازه بانش بود؛ تيمی که فوتبال را زيبا بازی می کرد. سر بازی های پرسپوليس از جايم تکان نمی خوردم. دقيقه به دقيقه بازی زير نظرم بود. حتی چند بار نزديک بود به خاطر گوش دادن مخفيانه به گزارش بازی از راديو سر کلاس دستم برای همه رو شود که خوشبختانه به خير گذشت!
دوست های "عشق فوتبالی" هم داشتم. آنهايی که البته بيشتر طرفدار يک بازيکن خاص بودند و همان علاقه باعث می شد نتايج بازی ها را دنبال کنند. اما من شيفته خود فوتبال بودم. کم کم پای باشگاه های خارجی هم به ميان آمد. بازی های يوونتوس و بارسلونا را هم نگاه می کردم و بعد سعی می کردم خوب به صحبت های گزارشگر گوش کنم. آرايش های تيمی مثلا ۴-۴-۲ يا ۳-۵-۲ را يکی يکی ياد گرفته بودم. قبل از شروع بازی می توانستم تاکتيک تيم مورد علاقه ام را حدس بزنم.
خواندن روزنامه های ورزشی هم کمک زيادی به پا گرفتن اين اشتياق می کرد. اما هيچ وقت فکرش را هم نمی کردم که اين علاقه در نهايت به کار به عنوان فوتبال نويس در يکی از همين روزنامه های ورزشی برسد.
ورود من به مطبوعات ورزشی کاملا اتفاقی بود. پيشنهاد و البته دلگرمی يکی از بهترين دوستانم در روزهايی که تازه ۱۸ سالگی را پشت سر گذاشته بودم، من و عشق و علاقه ام را به فوتبال وارد مرحله جديدتری کرد؛ مرحله ای که بايد همه چيز را خيلی دقيق تر از گذشته پيش می گرفتم. آن روزها خيلی خوب در خاطره ام مانده. آمدن خبرنگار زن به فوتبال برای همه جالب بود و البته دور از ذهن.
اولين بار در تمرين پرسپوليس اين موضوع را حس کردم. وقتی بعد از ظهر يکی از روزهای سرد پائيزی وارد زمين تمرين اين تيم شدم همه نگاه ها به طرف من برگشت. فضای فوق العاده جالبی بود: يک خبرنگار زن که کنار جماعتی از هم صنفی های مردش ايستاده و دارد تمرين ها را نگاه می کند.
برخوردها اوائل همين طور بود. خيلی ها نمی توانستند تصور کنند که يک زن هم می تواند از فوتبال بنويسد؛ درباره فوتبال فکر کند؛ بازی ها را تحليل کند و خيلی چيزهای ديگر که تا قبل از آن در حيطه کار مرد ها بود. تصور خيلی ها از من همان دختر "عشق فوتبالی" بود که علاقه به يک بازيکن او را تا اينجا کشانده.
تلاش برای اثبات
شرايط خيلی سختی داشتم. بايد ثابت می کردم که اين تصور اشتباه است. خوشبختانه برای جلو رفتن تنها نبودم. در ميان همين جماعت کم اعتماد بودند معدود فوتباليست هايی که بارها کمکم کردند.
سر يکی از تمرين های تيم ملی با مهدی مهدوی کيا از نزديک آشنا شدم. برخورد فوق العاده آن روزش را هرگز فراموش نمی کنم. می گفت هميشه در آلمان وقتی خبرنگار های فوتبال نويس زن را می ديده حسرت می خورده که چرا در ايران چنين اتفاقی نمی افتد. فوتباليست های ديگر هم بودند: علی کريمی، وحيد هاشميان، جواد کاظميان، فرشيد کريمی و ... که کمک های شان شرايط سخت آن روزها را برايم قابل تحمل تر می کرد.
تاثير اين برخورد ها را چند ماه بعد به تدريج ديدم چون ورزشکاران بيشتری دعوتم را برای مصاحبه قبول می کردند. بارها اتفاق می افتاد که بعد از تمام شدن مصاحبه اعتراف می کردند اعتقادی به کار خبرنگار زن نداشتند و حالا فکرشان کاملا تغيير کرده است. اين حضور نامتعارف روزهای قبل حالا ديگر داشت برای همه جا می افتاد.
امروز پنج سال از آن روزهای سخت گذشته و من دوباره در انتظار داربی ديگری هستم. منتظر ديدن يک نمايش زيبای ديگر از پرسپوليس .حالا می توانم براحتی کنار باقی همکار های مرد بنشينم و بازی پرسپوليس را تحليل کنم. می توانم خيلی راحت بنويسم و کری بخوانم.
اين مسابقه با بقيه فرق دارد! صنم بياناتی
شايد به زعم خيلی از خانم های "عشق فوتبالی" من آدم خوشبختی باشم. قرار گرفتن در بطن جريان های فوتبالی و سر در آوردن از چم و خم فنی و غير فنی ورزشی که روزگاری صرفا به عنوان ورزش ويژه آقايان به حساب می آمد دلايل قانع کننده ای است برای آنهايی که من و امثال من را در قامت يک خبرنگار زن فوتبالی خوشبخت می دانند.
خوب يادم می آيد که موضوع از کجا شروع شد. بسيار کم سن و سال بودم و مثل بيشتر دخترها با پدرم رابطه ای حسنه داشتم. پدر الگويم بود و علائقش ارزش های زندگی ام را می ساخت. پای من از همين زمان به دنيای فوتبال باز شد. علاقه بی حد وحصر پدرم به فوتبال و تعلق خاطربيش از اندازه اش به تيم استقلال و رنگ آبی باعث شد کوچک ترين فرزندش هم، بيشتر از خواهر و برادرش فوتبال دوست البته از نوع استقلالی بشود.
سالها به همراه پدرم به تماشای مسابقات می رفتم. اين روال تا سيزده سالگی ام ادامه پيدا کرد. چون جثه ام ريز بود با موهای کوتاه پسرانه در کنار پدر روی سکو می نشستم. اوايل چيز چندانی سر در نمی آوردم. فقط برايم مهم اين بود که مردان آبی پوش گل بزنند تا من هم مثل همه جماعت استقلالی به وجد بيايم.
امروز اوضاع بسيار عوض شده ولی شايد تنها چيزی که فرق نکرده باشد اين است که من هنوزم استقلالی ام آن هم از نوع دو آتشه اش.
از زمانی که از سر تفنن و سرگرمی برای سردبير روزنامه ای که پدرم را می شناخت يکی دو مطلب نوشتم و چاپ شد، پايم به عالم مطبوعات باز شد. اگر تعريف از خود نباشد جاذبه خبرنگاری را هم داشتم آن هم خبرنگار فوتبال نويس. سريع تر از آنی که تصورمی کردم در کار جا افتادم هرچند اين به معنای آن نيست که در اين راه با مشکلی برخورد نکرده ام. کم روز سخت نگذرانده ام. اصول حرفه ای کار ايجاب می کند علاقه بی منطق را کنار بگذارم و واقعيات را آن گونه که هست ببينم و بنويسم. اين مهمترين دغدغه من در شغل خبرنگاريست.
داربی ۶۱
با اين وجود بعضی از دوستان بی غرضم معتقدند هنوز هم رگه هايی از احساس و تعصب به "آبی ها" در کارم به چشم می آيد. به همين دليل است که فکر می کنم هنوز راه زيادی تا رسيدن به حد مطلوب باقی مانده؛ شايد هم سقف آرزوهايم در اين حرفه خيلی بلند است. اما به هر حال شرايط موجود برايم راضی کننده است چون که تحصيلات دانشگاهی ام در رشته ای غير از روزنامه نگاری بوده و همه داشته های فعلی ام صرفا حاصل تجربه است و نه تئوری.
در حين کار بارها با کسانی سر وکار پيدا کرده ام که پذيرفتن من به عنوان خبرنگار ورزشی نويس برايشان کار آسانی نبود و گاهی شده که از همين رو رقابتی خارج از اصول و قاعده در پيش می گرفتند که در نهايت هم راه به جايی نمی برد. در عوض اکثريت قريب به اتفاق بازيکن ها، مربيان و تا حدودی هم مديران ارشد باشگاهها برخورد خوب و موجه با من داشته اند.
جدا از اين حرفها داربی ۶۱ در راهست. سه سالی می شود که استقلال هرگز بازنده داربی ها نبوده که از نظر من همين نقطه قوت استقلال است؛ چيزی که اميدوارم در اين بازی هم ادامه پيدا کند! هر چند اين بار ديگر امير قلعه نوعی در کنار استقلال نيست؛ کسی که دلگرمی های خود و خانواده اش نقش موثری در موفقيت کاری من داشت.
به هر حال اگر بتوانم علاقه و تعصب خودم را در همه مسابقات استقلال مهار کنم، در اين ديدار هرگز از پس چنين کاری بر نمی آيم! ای کاش صميمی ترين دوست زندگی ام، پريسا قهرمانی، هم رنگ من می بود تا با دلهره کمتری داربی امسال را تماشا می کردم.
به اين ترتيب در شصت و يک ديدار، تيم استقلال ۲۰ بار و پرسپوليس ۱۶ بار در مقابل حريف به پيروزی دست يافته اند. يکی از مشخصه هايی که اين دو تيم و بازيشان را فارغ از جايگاهشان در فوتبال ايران پر اهميت می کند، وجود طرفداران بيشمار و البته متعصبشان است که با حمايت ها و حضورشان، هر بار هيجان بازی اين دو تيم را دو چندان می کنند. طرفدارانی که ادبياتی مخصوص به خود دارند و در حمايت از تيم محبوب، همه استعدادشان را به کار می گيرند
در زير، نوشته دو خبرنگار ورزشی در تهران را می خوانيد که از چگونگی جذبشان به فوتبال و تيم مورد علاقه شان و بعدتر کار حرفه ای در اين زمينه می گويند:
حالا می توانم راحت بنويسم و کری بخوانم، پريسا قهرمانی

من طرفدار پرسپوليسی بودم که احمد رضا عابد زاده دروازه بانش بود؛ تيمی که فوتبال را زيبا بازی می کرد. سر بازی های پرسپوليس از جايم تکان نمی خوردم. دقيقه به دقيقه بازی زير نظرم بود. حتی چند بار نزديک بود به خاطر گوش دادن مخفيانه به گزارش بازی از راديو سر کلاس دستم برای همه رو شود که خوشبختانه به خير گذشت!
دوست های "عشق فوتبالی" هم داشتم. آنهايی که البته بيشتر طرفدار يک بازيکن خاص بودند و همان علاقه باعث می شد نتايج بازی ها را دنبال کنند. اما من شيفته خود فوتبال بودم. کم کم پای باشگاه های خارجی هم به ميان آمد. بازی های يوونتوس و بارسلونا را هم نگاه می کردم و بعد سعی می کردم خوب به صحبت های گزارشگر گوش کنم. آرايش های تيمی مثلا ۴-۴-۲ يا ۳-۵-۲ را يکی يکی ياد گرفته بودم. قبل از شروع بازی می توانستم تاکتيک تيم مورد علاقه ام را حدس بزنم.
خواندن روزنامه های ورزشی هم کمک زيادی به پا گرفتن اين اشتياق می کرد. اما هيچ وقت فکرش را هم نمی کردم که اين علاقه در نهايت به کار به عنوان فوتبال نويس در يکی از همين روزنامه های ورزشی برسد.
ورود من به مطبوعات ورزشی کاملا اتفاقی بود. پيشنهاد و البته دلگرمی يکی از بهترين دوستانم در روزهايی که تازه ۱۸ سالگی را پشت سر گذاشته بودم، من و عشق و علاقه ام را به فوتبال وارد مرحله جديدتری کرد؛ مرحله ای که بايد همه چيز را خيلی دقيق تر از گذشته پيش می گرفتم. آن روزها خيلی خوب در خاطره ام مانده. آمدن خبرنگار زن به فوتبال برای همه جالب بود و البته دور از ذهن.
اولين بار در تمرين پرسپوليس اين موضوع را حس کردم. وقتی بعد از ظهر يکی از روزهای سرد پائيزی وارد زمين تمرين اين تيم شدم همه نگاه ها به طرف من برگشت. فضای فوق العاده جالبی بود: يک خبرنگار زن که کنار جماعتی از هم صنفی های مردش ايستاده و دارد تمرين ها را نگاه می کند.
برخوردها اوائل همين طور بود. خيلی ها نمی توانستند تصور کنند که يک زن هم می تواند از فوتبال بنويسد؛ درباره فوتبال فکر کند؛ بازی ها را تحليل کند و خيلی چيزهای ديگر که تا قبل از آن در حيطه کار مرد ها بود. تصور خيلی ها از من همان دختر "عشق فوتبالی" بود که علاقه به يک بازيکن او را تا اينجا کشانده.
تلاش برای اثبات
شرايط خيلی سختی داشتم. بايد ثابت می کردم که اين تصور اشتباه است. خوشبختانه برای جلو رفتن تنها نبودم. در ميان همين جماعت کم اعتماد بودند معدود فوتباليست هايی که بارها کمکم کردند.
سر يکی از تمرين های تيم ملی با مهدی مهدوی کيا از نزديک آشنا شدم. برخورد فوق العاده آن روزش را هرگز فراموش نمی کنم. می گفت هميشه در آلمان وقتی خبرنگار های فوتبال نويس زن را می ديده حسرت می خورده که چرا در ايران چنين اتفاقی نمی افتد. فوتباليست های ديگر هم بودند: علی کريمی، وحيد هاشميان، جواد کاظميان، فرشيد کريمی و ... که کمک های شان شرايط سخت آن روزها را برايم قابل تحمل تر می کرد.
تاثير اين برخورد ها را چند ماه بعد به تدريج ديدم چون ورزشکاران بيشتری دعوتم را برای مصاحبه قبول می کردند. بارها اتفاق می افتاد که بعد از تمام شدن مصاحبه اعتراف می کردند اعتقادی به کار خبرنگار زن نداشتند و حالا فکرشان کاملا تغيير کرده است. اين حضور نامتعارف روزهای قبل حالا ديگر داشت برای همه جا می افتاد.
امروز پنج سال از آن روزهای سخت گذشته و من دوباره در انتظار داربی ديگری هستم. منتظر ديدن يک نمايش زيبای ديگر از پرسپوليس .حالا می توانم براحتی کنار باقی همکار های مرد بنشينم و بازی پرسپوليس را تحليل کنم. می توانم خيلی راحت بنويسم و کری بخوانم.
اين مسابقه با بقيه فرق دارد! صنم بياناتی

خوب يادم می آيد که موضوع از کجا شروع شد. بسيار کم سن و سال بودم و مثل بيشتر دخترها با پدرم رابطه ای حسنه داشتم. پدر الگويم بود و علائقش ارزش های زندگی ام را می ساخت. پای من از همين زمان به دنيای فوتبال باز شد. علاقه بی حد وحصر پدرم به فوتبال و تعلق خاطربيش از اندازه اش به تيم استقلال و رنگ آبی باعث شد کوچک ترين فرزندش هم، بيشتر از خواهر و برادرش فوتبال دوست البته از نوع استقلالی بشود.
سالها به همراه پدرم به تماشای مسابقات می رفتم. اين روال تا سيزده سالگی ام ادامه پيدا کرد. چون جثه ام ريز بود با موهای کوتاه پسرانه در کنار پدر روی سکو می نشستم. اوايل چيز چندانی سر در نمی آوردم. فقط برايم مهم اين بود که مردان آبی پوش گل بزنند تا من هم مثل همه جماعت استقلالی به وجد بيايم.
امروز اوضاع بسيار عوض شده ولی شايد تنها چيزی که فرق نکرده باشد اين است که من هنوزم استقلالی ام آن هم از نوع دو آتشه اش.
از زمانی که از سر تفنن و سرگرمی برای سردبير روزنامه ای که پدرم را می شناخت يکی دو مطلب نوشتم و چاپ شد، پايم به عالم مطبوعات باز شد. اگر تعريف از خود نباشد جاذبه خبرنگاری را هم داشتم آن هم خبرنگار فوتبال نويس. سريع تر از آنی که تصورمی کردم در کار جا افتادم هرچند اين به معنای آن نيست که در اين راه با مشکلی برخورد نکرده ام. کم روز سخت نگذرانده ام. اصول حرفه ای کار ايجاب می کند علاقه بی منطق را کنار بگذارم و واقعيات را آن گونه که هست ببينم و بنويسم. اين مهمترين دغدغه من در شغل خبرنگاريست.
داربی ۶۱
با اين وجود بعضی از دوستان بی غرضم معتقدند هنوز هم رگه هايی از احساس و تعصب به "آبی ها" در کارم به چشم می آيد. به همين دليل است که فکر می کنم هنوز راه زيادی تا رسيدن به حد مطلوب باقی مانده؛ شايد هم سقف آرزوهايم در اين حرفه خيلی بلند است. اما به هر حال شرايط موجود برايم راضی کننده است چون که تحصيلات دانشگاهی ام در رشته ای غير از روزنامه نگاری بوده و همه داشته های فعلی ام صرفا حاصل تجربه است و نه تئوری.
در حين کار بارها با کسانی سر وکار پيدا کرده ام که پذيرفتن من به عنوان خبرنگار ورزشی نويس برايشان کار آسانی نبود و گاهی شده که از همين رو رقابتی خارج از اصول و قاعده در پيش می گرفتند که در نهايت هم راه به جايی نمی برد. در عوض اکثريت قريب به اتفاق بازيکن ها، مربيان و تا حدودی هم مديران ارشد باشگاهها برخورد خوب و موجه با من داشته اند.
جدا از اين حرفها داربی ۶۱ در راهست. سه سالی می شود که استقلال هرگز بازنده داربی ها نبوده که از نظر من همين نقطه قوت استقلال است؛ چيزی که اميدوارم در اين بازی هم ادامه پيدا کند! هر چند اين بار ديگر امير قلعه نوعی در کنار استقلال نيست؛ کسی که دلگرمی های خود و خانواده اش نقش موثری در موفقيت کاری من داشت.
به هر حال اگر بتوانم علاقه و تعصب خودم را در همه مسابقات استقلال مهار کنم، در اين ديدار هرگز از پس چنين کاری بر نمی آيم! ای کاش صميمی ترين دوست زندگی ام، پريسا قهرمانی، هم رنگ من می بود تا با دلهره کمتری داربی امسال را تماشا می کردم.