بنابر آمارها، از انقلاب اسلامی تاکنون بيش از سه ميليون نفر به دلايل مختلف از ايران به ساير کشورهای جهان مهاجرت کرده اند. اين مهاجرت در برخی موارد به اميد دست يافتن به زندگی بهتر و گاه به اجبار و تبعيد بوده است.
مهاجرت به هر دليلی که صورت گرفته باشد فرد مهاجر را با دنيايی تازه و ناآشنا و به همين ترتيب فرصت ها و مشکلاتی تازه و ناآشنا مواجه می کند. در هر حال مهاجرت حتی در مطلوب ترين شرايط نيز خالی از دغدغه و نگرانی نيست.
آثار مثبت و منفی پديده مهاجرت بر روح و روان گروه های مختلف از جمعيت مهاجر - زن، مرد، بزرگسال، جوان - نقاط مشترک و متفاوت متعددی دارد. در اينجا ناهيد کشاورز، مشاور امور مهاجران در شهر کلن آلمان*، مشکلات روانی زنان مهاجر ايرانی در اين کشور را چنين توضيح می دهد:
--------------------------------------------------------------------------------
زنان مهاجر ايرانی در آلمان را می توان به سه گروه تقسيم کرد :
- زنانی که به تنهايی به مهاجرت آمده اند .
- زنانی که به همراه فرزندانشان مهاجرت کرده اند.
- زنانی که به همراه همسر و فرزندانشان در آلمان اقامت گزيده اند.
با وجود تشابهات بيماری های روانی در اين زنان علت بروز آنها همواره يکسان نيستند.
قدرت زن در مقابله با مشکلات و همچنين شرايطی که در ايران زندگی می کرده است، در بروز و شدت و نوع بيماری آنها تاثير دارد.
زنان ايرانی تنها، به خصوص اگر محل اقامتشان در نقاط دور افتاده آلمان باشد از تنهايی به شدت رنج می برند. دوری از خانواده و يا دوستان و آشنايان باعث افسردگی و ترس در آنها می شود. زندگی در اردوگاه های پناهندگان و در ميان مليت های گوناگون و مردانی از کشورهای مختلف مهاجرت کرده اند، موجب اضطراب در آنها می شود. سالهای دراز انتظار برای گرفتن اقامت توان آنها را به تحليل می برد.
خستگی، افسردگی، اضطراب و سردرگمی احساسی اين گروه از زنان مهاجر به بچه های آنها تا حدودی منتقل می شود. فشار های ناشی از شرايط نامعلوم حقوقی، آنها را به اين فکر وا می دارد که شايد ماندن در ايران برای بچه ها بهتر بوده است.
خانم"س" مدت سه سال است که در آلمان زندگی می کند . او هنوز در انتظار گرفتن اجازه اقامت است. با اين که دوستانی در برلين دارد اما به علت محدوديت هايی که دولت آلمان به دليل شرايط اقامتی برای او تعيين کرده است، نمی تواند نزد آنها برود. او می گويد: " در کمپی که من زندگی می کنم مردان مجرد زيادی هستند که شبها مست می کنند و من اغلب اوقات می ترسم از اتاقم بيرون بيايم. تمام وقت در يک اتاق کوچک ماندن روحيه ام را بد کرده است . بيشتر وقتها گريه می کنم. بدون قرص های خواب آور نمی توانم بخوابم. حوصله هيچ کاری را ندارم...."
در بيشتر موارد دسترسی به روانشناسان دشوار است . ندانستن زبان و نبود فضای مطمئن، درمان روانی اين گروه از زنان را مشکل می کند.
در مورد گروه زنانی که به همراه فرزندانشان به مهاجرت آمده اند وضع دشوار تر است. وضعيت بد روحی اين گروه زنان بر فرزندانشان هم تاثير نامطلوبی می گذارد. اين گروه از زنان معمولا از قشر مرفه جامعه ايران هستند که کاستی های زندگی در خارج از کشور و نداشتن امکان مالی برای برآورده ساختن خواسته های فرزندان به فشار تازه ای در زندگی آنها بدل ميشود.
خستگی، افسردگی، اضطراب و سردرگمی احساسی اين گروه از زنان مهاجر به بچه های آنها تا حدودی منتقل می شود. فشار های ناشی از شرايط نامعلوم حقوقی، آنها را به اين فکر وا می دارد که شايد ماندن در ايران برای بچه ها بهتر بوده است.
با اين که زنان مهاجر ايرانی در آلمان برای انتخاب نوع زندگی از آزادی نسبی برخوردار هستند اما رودرويی دائم با مشکلات و نارضايتی دايم بچه ها آنها را خسته و مانده می کند.
در ايران بستگان نزديک معمولا می توانند باری را از دوش زن بر دارند که در آلمان اين نقش را مشاوران اجتماعی و روانکاوان برعهده می گيرند. اما آشفتگی وضعيت روحی زنان توام با نامعلوم بودن شرايط حقوقی آنها، امکان کمک جدی به آنها را عملا محدود می کند.
در ايران بستگان نزديک معمولا می توانند باری را از دوش زن بر دارند که در آلمان اين نقش را مشاوران اجتماعی و روانکاوان برعهده می گيرند. اما آشفتگی وضعيت روحی زنان توام با نامعلوم بودن شرايط حقوقی آنها، امکان کمک جدی به آنها را عملا محدود می کند.
در بيشتر موارد آنها برای پيش بردن وضعيت اقامتی شان و گرفتن نامه از پزشک و يا روانکاو علل دشواريهای روحی خود را تنها مشکلات زندگی در خارج از کشور ذکر می کنند، در حالی که اغلب ناراحتی های روحی آنها ريشه در دشواری های روانی آنها در ايران و گذشته شان دارد که به آنها پرداخته نمی شود.
در موارد زيادی فرزندان اين زنان به دليل دوری از پدر بهانه گيری می کنند. در مواردی که پدران به رفتن زن و فرزند خود راضی نبوده اند از راه دور اين نارضايتی را - چه با تلفن و چه نامه - ابراز می کنند و گاه فرزندانشان را عليه مادران تحريک می کنند.
آنچه که در مورد اين زنان به چشم می آيد عذاب وجدانی است که در رابطه با فرزندان خود دارند که به شکل اضطراب، بی خوابی و نگرانی دائم بروز می کند.
خانم "د" دوسال است به همراه دو فرزندش در آلمان زندگی می کند. با اينکه آنها از نظر اقامتی مشکلی ندارند اما بچه ها دائما با خواسته هايشان و درگيری با مدرسه عرصه را بر او تنگ می کنند. او به دليل فشار عصبی دو بار در بيمارستان بستری شده است و در اين مدت فرزندانش زير نظر "اداره جوانان" بوده اند. او در جلسات روانکاوی از سردردها ی مداوم و بی خوابی شکايت می کند.
صرف حضور همسران در کنار اين زنان بار مسائل زندگی خارج از کشور را حل نمی کند. در مواردی، که تعداد آنها کم هم نيست، زنان به عنوان سنگ صبور خانواده بار فشارهای عصبی و روحی مردان را تحمل می کنند و انباشته شدن اين فشارها و عدم بروز آنها به شکل خشم فرو خورده به افسردگی می انجامد.
در مورد زنانی که همراه همسرانشان در آلمان زندگی می کنند، وضع متفاوت است.
طبعا تنهايی آنها کمتر از دو گروه اول است اما درگيری های خانوادگی و مسائل زناشويی وضعيت روحی آنها را آشفته می کند.
به علاوه بايد در نظر داشت که صرف حضور همسران در کنار اين زنان بار مسائل زندگی خارج از کشور را حل نمی کند. در مواردی، که تعداد آنها کم هم نيست، زنان به عنوان سنگ صبور خانواده بار فشارهای عصبی و روحی مردان را تحمل می کنند و انباشته شدن اين فشارها و عدم بروز آنها به شکل خشم فرو خورده به افسردگی می انجامد.
خانم"ف" به همراه همسر و سه فرزندش هفت سال است که در آلمان زندگی می کند. آنها همچنان در وضعيت نا معلومی از نظر اقامتی هستند . بزرگ شدن فرزندان و مشکلات فرهنگی، که ناشی از دو گانگی فرهنگی است، و انتظاراتی که پدر و مادر قادر به بر آوردن آنها نيستند، زندگی را به خصوص برای اين خانم ايرانی دشوار کرده است.
او در جلسات روانکاوی از بيزاری از زندگی و اضطراب هميشگی سخن می گويد. داروهای آرام بخش هم تنها او را در حالت رخوت و خواب آلودگی نگه می دارند. او آرزو می کند که می توانست مادرش را که در ايران بيمار است، ببيند.
مشکلات روانی زن ايرانی در آلمان تنها ناشی از دشواريهای زندگی در خارج از کشور نيست. بسياری از زنان گره های روحی باز نشده در ايران را با خود به همراه آورده اند. گاه سرخوردگی از زندگی در اروپا هم باعث ياس در آنها می شود و در موارد زيادی آنها به دليل اينکه "پل ها پشت سر خود را خراب کرده اند" امکان بازگشت به ايران را ندارند و اين باعث غم زدگی آنها می شود.
مراکز روان درمانی که بتواند به اين زنان ياری رساند، زياد نيستند. ندانستن زبان هم کار روان درمانی را سخت می کند.
*خانم کشاورز در مرکز روان درمانی شهر کلن Therapiezentrum fuer Folteropfer Caritas - که از بيست سال پيش به طور رايگان برای مراجعه کنندگان از همه کشورها جلسه مشاوره برگزار می کند - فعاليت دارد.
تجربه شما از زندگی زنان مهاجر ايرانی در کشورهای ديگر چيست؟
با ما در ميان بگذاريد. لطفا به خط و زبان فارسی بنويسيد!
نظرات شما
خانم کشاورز متاسفانه در مطلبشان مشکلات را بررسی نکرده اند، بلکه فقط به ذکر انتزاعی از زندگی چند زن مهاجر آلمانی اکتفا کرده اند. گفتم انتزاعی، چون من خواننده مطلب نمی دانم کدام گروه سنی، از کدام قشر اجتماعی و با کدام فرهنگ خانوادگی مورد نظر بوده اند. آه و ناله سردادن برای زنان و يا از طرف آنها، نه تنها دردی را از کسی درمان نمی کند، بلکه به مشکلات و ناله سردهی آن ها هم می افزايد. بويژه که در آن مرد ستيزی هم مستتر باشد. به اين قسمت از نوشته ايشان دقت کنيم: به علاوه بايد در نظر داشت که صرف حضور همسران در کنار اين زنان بار مسائل زندگی خارج از کشور را حل نمی کند. در مواردی، که تعداد آنها کم هم نيست، زنان به عنوان سنگ صبور خانواده بار فشارهای عصبی و روحی مردان را تحمل می کنند و انباشته شدن اين فشارها و عدم بروز آنها به شکل خشم فرو خورده به افسردگی می انجامد. در همين عبارت، کج فهمی و يکسويه نگری نسبت به مشکلی که قرار است بررسی شود را، می توان به وضوح ديد. بخصوص که ايشان سه گروه از زنان را برای بررسی گزيده اند. در بررسی گروه اول و دوم، بطور تصريحی و تلويحی، نبود شوهر را و يا بد بودن شوهر در ايران را يکی از عامل های بروز روانی در زنان مهاجر می دانند و در گروه سوم، که شوهر همراه زن است، تحمل بار فشارهای عصبی و روحی مردان را هم عاملی مزيد بر علت می دانند. آيا نمی بايست از خودم بپرسم که در کجای دنيای پژوهش های متخصصين ايرانی قرار دارم؟ علی صيامی - هامبورگ
مشکلات روحی مانند مشکلات جسمی با ورزش حل می شود. با اين تفاوت که در مشکلات روحی بايد به ورزش های فکری مانند شطرنج يا هرگونه افکار معنا بخشيدن به زندگی مانند فلسفه رجوع کرد. وقتی انسانها از فکر کردن بيزار هستند و به غلط تصور می کنند افرادی که زياد فکر می کنند زود پير می شوند! در مسائلی مانند مهاجرت به راحتی خود را بدبخت ترين انسان دنيا می بينند! و به دنبال آن از توانايی پيدا کردن راه حل مشکلشان برخوردار نيستند! اينها بايد درسی برای انسانها باشد که مغز خودشان را بيشتر از جسم خودشان پرورش دهند. اما کو گوش شنوا! شهاب برادران ديلمقانی - تهران
نميدونم چرا بعضی ايرانی ها فکر می کنن خارج از ايران بهشته. ولی اين طور نيست. ما ايرانی ها در ايران چيز هايی داريم که خا رجی ها ندارند يا به اندازه ما ندارند، مثل خانواده گرم، کمک کردن به هم و عاطفه و ۱۰۰۰ چيز ديگه. پس به جايه حسرت خوردن زندگی ماشينی و سرد آنها به داشته هامون نگاه کنيم و در ايران زندگی کنيم. آقايی کنيم که هر چه باشد بهتر از تحقير شدن در غربت است. احمد ريگی - زاهدان
مهاجر هميشه مهاجر است و مانند کسی است که بر عرشه کشتی نشسته و از زيبائی های دريا لذت می برد. و نيز هموراه از ناآرامی های آن نيز بيمناک می باشد. ولی در هر دو صورت منتظر است که کی به خشکی (وطن) برگردد. م - حسينی
به نظر من هر جا که باشی آسمان آبی است. خيلی سخته چيزی را که ۲۰ يا ۳۰ سال تجربه کردی در ۲ يا ۳ سال کاملاً بتوانی عوض کنی. من حدود دو سال است که برای ادامه تحصيل به آلمان آمده ام و فکر می کنم که همه جور آدمی در آلمان هست و فقط به تو بستگی داره که زندگی را چگونه ببينی. اکثر مهاجرين فکر می کنند در عرض ۱ يا ۲ سال به آزادی می رسند ولی روند رسيدن به آزادی تابعی از مکان نيست. نکته ديگر آنکه ما ايرانی ها آدم های پر توقعی هستيم. آلمانی ها با خانه اجاره ای و يک دوچرخه زندگی می کنند. استاد دانشگاه با يک دوچرخه به سر کار ميرود ولی ما ايرانی ها بايد ماشين، خانه، مبلمان و ... داشته باشيم تا بتوانيم زندگی کنيم. ولی در هر صورت من آرزو می کنم برای تمام مهاجرينی که تحت فشار روانی هستند در نهايت باعث خودشناسی بيشتر شود. در هر چيز ميتوان جنبه ای مثبت يافت. محمد رضا - آلمان
به نظر من بيشتر اين مشکلات ناشی از نداشتن اطلاعات کافی از کشوری که مهاجرت صورت می گيرد، است. بلد نبودن زبان آن کشور در نتيجه نتوانستن برقراری ارتباط با افرادی که در آنجا زندگی می کنند و برداشت های غير واقعی و خيال پردازانه از کشور مزبور موجب اين مشکلات می شود. حامد حسينی - ايتاليا
مشکلات زنان در همه جای دنيا وجود دارد اما در ايران متاسفانه خيلی بيشتراست. علی - ايران
به نظرم وقتی در خانه خود آدم به انسان ارزش لازمه داده نشود، نتيجه ای جز خودکشی و مهاجرت و ... در پی خواهد داشت. مانی - بندرعباس
عمده مشکل من در طول مدت ۱۷ سال که در خارج زندگی می کنم اقوام و آشنايان ايرانی بودند و از زمانی که ارتباطم را با آنان کم کردم و تصميم گرفتم که در زندگی انتخاب کننده و تصميم گيرنده باشم مشکلاتم کم شده. در طول اين مدت بيشترين همياری و همدلی از دوستان غير ايرانی شامل حالم شده! متاسفانه با توجه به شرايط سخت زندگی در ايران خصوصا برای خانمها زنان زيادی چه متاهل و چه مجرد ايران را ترک ميکنند و جای بسی تاسف است که برای اقامت دست به هر کاری ميزنند حتی اگر اقامتشان به قيمت نابودی يک خانواده باشه. از اين جهت آقايون ايرانی هميشه در خدمت اين خانمها هستند چرا که به علت مشکل زبان فقط ميتونند از آقايون ايرانی استفاده کنند! اميد به اينکه زنان و مردان ايرانی جايگاه و مقام واقعی خودشون را باز يابند. فهيمه - آلمان
بسياری از اين مشکلات برخاسته از روش غير انسانی برخی از دولتهای اروپايی در برابر پناهجويان است . چرا اينگونه ناهنجاريها در ميان پناهجويان کشورهايی چون کانادا و بريتانيا بسيار کمتر است . تنها دليل آن روش انسانی تری است که اين کشورها در برابر پناهجويانی که از جهنم حکومت دينی گريخته اند بکار می گيرند. عدم دسترسی پناهجويان ساکن کشورهايی چون هلند، آلمان و سوئد به ابتدايی ترين نياز هر انسانی که همانا امنيت فرديست و بی توجهی همه جانبه اين دولتها به حقوق انسانی اين پناهجويان، آنان را در چنان شرايط دشوار روانی قرار می دهد که افسردگی کمترين نتيجه آن است. آرش - گلاسگو
در ابتدا لازم می دانم به خانم يا آقای م.خ از تهران بگويم که اين مقاله صرفا يک بررسی اجتماعی است و قرار نيست با جايی در کشورهای ديگر مورد مقايسه قرار بگيرد تا منصفانه باشد يا نباشد. چه خوب است هميشه دردهای انسانها از هر قوم وکيشی که هستند مورد توجه قرار گيرند و نگوييم هر که پر طاووس خواهد .... به نظر می رسد تا فردی در اوضاع و شرايط فردی که مشکلاتی اين چنين برايش پيش آمده قرار نگيرد نمی تواند نسخه و يا نصيحتی داشته باشد. صبر، اميد به بهبودی اوضاع و در پايان يک تصميم قاطع راه حلهای عمومی هستند. در پايان لازم می دانم که بگويم درج اينچنين مقالاتی بسيار مفيد است چرا که نخست جنبه های از مهاجرت را به افرادی که بدون فکر و توانايی درصدد مهاجرت هستند به آنها نشان ميدهد، دوم حاکی از يک بررسی علمی-اجتماعی است که راهگشای بسياری از آلام جوامع بشری است. با اميد به روزی که آگاهانه زندگی خود و ديگر انسانها را رقم بزنيم. رضا- تهران
تمام مشکلات ناشی از عدم تطابق با محيط جديد در خارج است. تا زمانی که تمام مشخصات خوب را به ملت و فرهنگ خود نسبت داده و قرهنگ جديد را غير قابل استفاده بدانيم نميتوانيم خود را با محيط جديد وقف دهيم و دچار مشکلات روحی می شويم. من ۲۰ سال است که در اينجا زندگی ميکنم و بسيار راضی هستم در حالی که هنوز خود را ايرانی ميدانم. م. ب. - کپنهاگ
عمده مسئله مهاجران اين است که نمی خواهند قبول کنند صرف زندگی در کشوری پيشرفته هويت آنان را تغيير نميدهد و از نظر مردم آن کشور آنها همچنان شرقی ايرانی و يا جهان سومی هستند واين موضوع آنها را ناراحت ميکند. حسين باهو - تهران
من حدود ۹ سال است که با خانواده ام در آلمان زندگی ميکنم . در ايران شغل مناسبی داشتم و مورد احترام قشری از جامعه بودم و جايگاهی هرچند کوچک در اجتماع داشتم. با مهاجرت شدم خارجی وقتی برای يافتن کار( حتی پيش پا افتاده و کارگری ) به اداره کار مراجعه کردم طبيعی است که بامشکل زبان و خارجی بودنم روبرو شدم . مهاجرت مشکلات فراوانی دارد و آدم را روانی ميکند. ش - آلمان
کاش مشکلات روانی زنان مقيم ايران را با مهاجرين ايرانی در آلمان مقايسه ميکرديد تا دريابيد آنها از ما سالمتر زندگی ميکنند. حداقل در يک محيط سالمتری از جامعه ما زندگی ميکنند. شيرين - تهران
شما نگران زنان ايرانی مهاجر نباشيد. بلاخره هر که فيل خواهد جور هندوستان کشد. شما اگر خيلی به حقوق زنان علاقمند و احترام قائل هستيد پس چرا اعمال خشونت بار عليه زنان در اسپانيا را بررسی نمی کنيد که توسط مردان مورد تعرض قرار می گيرند. در تمام دنيا و در هر کشوری مشکلات کم و بيش وجود دارد ايکاش قدری منصفانه تر بررسی می کرديد. م.خ - تهران
ترس - اضطراب و افسردگی بزرگترين دستاورد مهاجرت از ايران بدون در نظر گرفتن عواقب اين عمل برای ايرانيان بوده است. متاسفانه نشان دادن دنيای خارج از ايران به بهشت برين در اذهان عمومی مردم به خصوص جوانان و زنان آن هم توسط خود مردم کشور که اکثرا هم هيچ تجربه ای از سفر و زندگی در غربت ندارند باعث شده بسياری تمام زندگی خود را نابود و خود رابه برزخ زجرآور غربت گرفتار کنند. در مملکتی که زندگی در خارج يک افتخار برای فرد و خانواده او محسوب می شود بايد منتظر چنين مشکلات برای مردمش داشت. در پايان بايد گفت مهاجران ايرانی دو راه بيشتر ندارند اول آماده سازی روحی خود ايستادن مبارزه کردن و موفق شدن و راه دوم جرات اعتراف به اشتباه و بازگشت هر چه سريعتر به ايران برای ساختن زندگی بهتر توسط خودشان. هادی - شيراز
دوست دارم به اين نکته اشاره کنم که مهاجرت هميشه مثل کندن درختی است که در ظاهر ساده به نظر می آيد... ولی به تدريج ريشه های نهفته در خاک آشکار می شوند و با کنده شدن هرکدام از آنها درد مهاجرت تشديد می شود... به نظر من اغلب ايرانيان به نوعی مجبور به مهاجرت از اين کشور می شوند... محدوديتهايی آنها را وادار به مهاجرت می کند که بی شباهت به محدوديت های يک کشور اشغال شده توسط بيگانگان نيست... به اميد روزی که هيچ ايرانی نيازی به مهاجرت نداشته باشد... به اميد روزی که هيچ ايرانی طعم تلخ تحقير بيگانگان را نکشد. رضا - تهران
من خيال می کردم جدا کردن زنان و مردان فقط منحصر به کشور خودمان است. اما ميبينم در رسانه های خارج از کشور هم علاقه زيادی به تفکيک انسانها از نظر جنسيت وجود دارد. بابک - رشت
به نظرمن ربطی به مهاجرت ندارد ما در همين ايران خودمان از اين مشکلات زياد داريم. بيتا - اهواز
چرا عاقل کند کاری که آرد پشيمانی. ابراهيم - زاهدان
من متاهلم و با همسرم که ايرانی نيست در اروپا زندگی ميکنم . ۳ تحول بزرگ يک جا در زندگی من بوجود آمد: اول ازدواجم در اينجا، دوم اينکه همسرم ايرانی نبودند و خيلی فرهنگشون با ايرانيها تفاوت داشت و سوم زندگی جديد من در غرب. اين ۳ تحول در زندگی من خيلی روی روحيه من اثر گذاشت من از يک زندگی شهری و فعال و پر تحرک و پويا به محيطی کاملا متفاوت با زندگی قبلی که داشتم آمدم به جايی که ميبايست همه چيز را از اول شروع کنم. در ايران که بودم فکر ميکردم که زبانم خوب است ولی وقتی اينجا آمدم پی به اشتباه خود بردم و بيشتر اينجا من زبان ياد گرفتم. من که در يک خانواده بسيار گرم و پر محبت ايرانی بزرگ شده بودم اينجا را از نظر عاطفی بسيار سرد و بی روح ميديدم و واقعا که اينطور بود بارها به خودم گفتم که بر ميگردم ولی ماندم و مبارزه کردم. چرا؟؟ نميدانم خيلی سخت گذشت ولی تحمل کردم اينجا در خانه من هيچ چيز ايرانی نيست. نه غذا نه سليقه و نه موزيک نه هم صحبتی داشتم نه دوستی که بتوانم گاهی برايش درد دل کنم. احساس خفگی داشتم ولی شوهرم را با اينکه تربيت و فرهنگش يک دنيا با ما ايرانيها فرق ميکند دوست داشتم. گرچه او بسيار کم حرف است و خيلی حرف برای گفتن دارم ولی از زندگيم راضيم. زندگی همه جا همين است سخت است و هر جای دنيا باشی گرفتاريهای مخصوص خودش را داری. ولی من هميشه خودم به خودم قوت قلب ميدهم. محيط سرد اينجا رو تبديل به محيط بسيار گرم کردم. تمام فاميل و دوستان خارجيم عاشق من و سليقه و دست پخت و مهربانی من هستند و همينطور همسرم به من افتخار ميکند. خيلی خيلی مشکل است زندگی. من مشکلات را کمتر ميبينم من نيمه پر ليوان را ميبينم زندگی همين است بايد با زندگی کنار آمد. ترانه - بروکسل