برگزیده های پرشین تولز

ماجراهای پینوکیو

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
- Ah! gli è con questo bel garbo, mastr'Antonio, che voi regalate la vostra roba? M'avete quasi azzoppito!... - Vi giuro che non sono stato io! - Allora sarò stato io!... - La colpa è tutta di questo legno... - Lo so che è del legno: ma siete voi che me l'avete tirato nelle gambe! - Io non ve l'ho tirato! - Bugiardo! - Geppetto non mi offendete; se no vi chiamo Polendina!... - Asino! - Polendina! - Somaro! - Polendina! - Brutto scimmiotto! - Polendina! - A sentirsi chiamar Polendina per la terza volta, Geppetto perse il lume degli occhi, si avventò sul falegname, e lì se ne dettero un sacco e una sporta. A battaglia finita, mastr'Antonio si trovò due graffi di più sul naso, e quell'altro due bottoni di meno al giubbetto. Pareggiati in questo modo i loro conti, si strinsero la mano e giurarono di rimanere buoni amici per tutta la vita. Intanto Geppetto prese con sé il suo bravo pezzo di legno, e ringraziato mastr'Antonio, se ne tornò zoppicando a casa.​


- آه! استاد آنتونیو، با این رسم خوبی که برای هدیه دادن داری، تقریبا چلاقم کردی!...
- قسم میخورم من نبودم!
- پس من بودم!...
- همش تقصیر این چوبه اس...
- میدونم این چوبه بود، اما تو بودی که اونو رو پام انداختی!
- من ننداختم!
- دروغگو!
- ژپتو دلخورم نکن، در غیر اینصورت صدات میزنم پولندینا!...
- احمق!
- پولندینا!
- الاغ!
- پولندینا!
- میمون زشت!
- پولندینا!
ژپتو وقتی برای بار سوم پولندینا رو شنید، چشماش از عصبانیت کور شد و به طرف نجار رفت و دعوای شدیدتری شروع شد.
وقتی دعوا تموم شد، آنتونیو دوتا خراش رو دماغش داشت و اون یکی هم دوتا دگمه رو کتش کم شده بود. هر دو شون برابر بودن، پس باهم دست دادند و قسم خوردن تا آخر عمر دوستای خوبی باشن.
در این ضمن ژپتو چوب رو گرفت و از آنتونیو تشکر کرد و لنگان به سمت خونش رفت.

pinocchio01.jpg
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3


Capitolo III

Geppetto, tornato a casa, comincia subito a fabbricarsi il burattino e gli mette il nome di Pinocchio. Prime monellerie del burattino.​

فصل سوم

ژپتو به خونه برمیگرده، بلافاصله ساخت عروسک رو شروع میکنه و اسمشو میذاره پینوکیو . اولین شوخ طبعی عروسک.
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
La casa di Geppetto era una stanzina terrena, che pigliava luce da un sottoscala. La mobilia non poteva ‎essere più semplice: una seggiola cattiva, un letto poco buono e un tavolino tutto rovinato. Nella parete ‎di fondo si vedeva un caminetto col fuoco acceso; ma il fuoco era dipinto, e accanto al fuoco c'era ‎dipinta una pentola che bolliva allegramente e mandava fuori una nuvola di fumo, che pareva fumo ‎davvero.‎
Appena entrato in casa, Geppetto prese subito gli arnesi e si pose a intagliare e a fabbricare il suo burattino.
- Che nome gli metterò?
- disse fra sé e sé.
- Lo voglio chiamar Pinocchio.
Questo nome gli porterà fortuna. Ho conosciuto una famiglia intera di Pinocchi: Pinocchio il padre, Pinocchia la madre e Pinocchi i ragazzi, e tutti se la passavano bene. Il più ricco di loro chiedeva l'elemosina.
- Quando ebbe trovato il nome al suo burattino, allora cominciò a lavorare a buono, e gli fece subito i capelli, poi la fronte, poi gli occhi. Fatti gli occhi, figuratevi la sua maraviglia quando si accòrse che gli occhi si movevano e che lo guardavano fisso fisso.​

خانه ژپتو اطاقی همکف بود که با نوری که از زیر پله ها میآد روشن میشه. اثاث منزل اون از این ساده تر نمیشد: یه صندلی قراضه، یه تخت کمی خوب و میزی شکسته. پشت دیوار یه اجاق با آتیش روشن دیده میشه، هرچند آتیش فقط یه نقاشیه و روی آتیش یه کتری هست که شادمانه میجوشه و بخاری که ازش بیرون میاد، مثل بخار واقعیه.
به محض اینکه ژپتو وارد خونه شد، ابزارشو برداشت و شروع کرد به ساختن عروسکش.
هی به خودش میگفت: اسمشو چی بذارم؟
- اسمشو میذارم پینوکیو. این اسم براش شانس میاره. من یه خوانواده پینوکیویی رو میشناسم: پینوکیو پدر، پینوکیو مادر و بچه پینوکیوها که همشون بخوشی زندگی میکردن. پولدارترینشون کارش گدایی بود.
وقتی که اسم عروسکشو پیدا کرد، با جدیت شروع کرد به کار کردن روی موهاش، بعد پیشونیش، بعدشم چشماش.
چشماشو که ساخت، تعجب کرد وقتی دید چشمها حرکت کردن و زل زل نگاش میکنن.
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
Geppetto, vedendosi guardare da quei due occhi di legno, se n'ebbe quasi per male, e ‎disse con accento risentito:
‎‏ ‏‎- Occhiacci di legno, perché mi guardate?
-‎‏ ‏Nessuno rispose.
‎‏ ‏Allora, dopo gli occhi, gli fece il naso; ma il naso, appena fatto, cominciò a crescere: e ‎cresci, cresci, cresci, diventò in pochi minuti un nasone che non finiva mai.
‎‏ ‏Il povero Geppetto si affaticava a ritagliarlo; ma più lo ritagliava e lo scorciva, e più ‎quel naso impertinente diventava lungo.‎‏
‏Dopo il naso gli fece la bocca.‎‏ ‏La bocca non era ancora finita di fare, che cominciò subito a ridere e a canzonarlo.
‎‏ ‏‎- Smetti di ridere! - disse Geppetto impermalito; ma fu come dire al muro.
‎‏ ‏‎- Smetti di ridere, ti ripeto! - urlò con voce minacciosa.‎
Allora la bocca smesse di ridere, ma cacciò fuori tutta la lingua.
Geppetto, per non guastare i fatti suoi, finse di non avvedersene, e continuò a lavorare. Dopo la bocca, gli fece il mento, poi il collo, poi le spalle, lo stomaco, le braccia e le mani.​

ژپتو وقتی دید دوتا چشم چوبی اینجوری نگاه میکنن، خوشش نیومد و با ناراحتی گفت:
- چشمای چوبی، واسه چی منو نیگاه میکنین؟
هیچکس جوابی نداد.
به این ترتیب، بعد از چشمها، دماغو ساخت، اما دماغ تازه درست شده، شروع کرد به دراز شدن، دراز شد، دراز شد،در عرض چند دقیقه اونقدر دراز شد که تمومی نداشت.
بیچاره ژپتو سعی میکرد کوتاش کنه، اما هرچی میبرید و کوتاش میکرد، اون دماغ گستاخ بلند تر میشد.
بعد از دماغ دهنو ساخت. هنوز کار دهن تموم نشده بود که شروع کرد به خندیدن و مسخره کردن.
ژپتو با با ناراحتی گفت: -دیگه نخند!، اما مثل اینکه با دیوار حرف میزنه.
با صدای تهدیدآمیزی داد زد: - بهت گفتم، دیگه نخند!
خوب دهن دیگه نخندید بجاش تموم زبونشو بیرون اورد.
ژپتو واسه اینکه کارش نصفه نمونه، وانمود کرد که چیزی نمیبینه و کارشو ادامه داد. بعد از دهن، چونه رو ساخت، بعد گردن، شونه، شکم، بازو و دستها.
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
Appena finite le mani, Geppetto sentì portarsi via la parrucca dal capo. Si voltò in su, e che cosa vide? Vide la sua parrucca gialla in mano del burattino.
- Pinocchio!... rendimi subito la mia parrucca! -
E Pinocchio, invece di rendergli la parrucca, se la messe in capo per sé, rimanendovi sotto mezzo affogato.​

pinoccio02.JPG

به محض اینکه دستها تموم شد، ژپتو احساس کرد که کلاه گیس از سرش برداشته شد. بالا رو نگاه کرد، و چی دید؟ دید که کلاه گیس زردش تو دست عروسکه.
- پینوکیو!... زود کلاه گیسمو پس بده!
پینوکیو به جای برگردوندن کلاه گیس، اونو گذاشت رو سر خودش که تقریبا تمام سرشو پوشوند.
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
خوب از 237 صفحه 13 تا شو ترجمه کردیم که در مجموع فک کنم یه 5 ساعتی منو مشغول کرد، اگه با همین سرعت پیش بریم 616 ساعت دیگه راه داریم. به عبارت دیگه اگه روزی دوساعت وقت بذارم 308 روز دیگه طول میکشه تا این کتاب کامل ترجمه بشه:wacko: .
نگاه خوشبینانه اش اینه که به مرور سرعتم بیشتر بشه و زودتر تمومش کنم اما من یکی چشم آب نمیخوره.:p

اگه نحسی 13 ما رو نگرفت بقیه اشم میریم ببینیم چی پیش میاد:D .
 

viki

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آپریل 2006
نوشته‌ها
148
لایک‌ها
0
با تشکر از ویکی و مهدی، ما که استارت رو زدیم میریم جلو ببینیم چی پیش میاد. با توجه به اینکه این کتاب قبلا ترجمه شده، خوب بهتره که از تجربه مترجمش استفاده کنیم. :D

توی پست پنجمی جمله «ماسکی کنار فواره یا چشمه» رو من معنی لغت به لغتشو نوشتم و حقیقتش نفهمیدم منظور نویسنده چی بوده! ویکی جان اگر به کتاب دسترسی داری یه نگاهی بنداز ببین این جمله رو چجوری ترجمه کرده.:blush:

خب من کتابو پیدا کردم !

نکته اینجاست که ترجمه خیلی قدیمی یه و ماله کانون پرورش فکری هم نیست که من فکر میکردم باشه!! و اشتباه من به این خاطر بود که چون من از دو سه سالگی ممبرشیپ!! کانونو داشتم تقریبن کتابای فارسی! یه بچگیم همش مال کانونه اینه که فکر کردم که اینم همینطور! ... منتها این کتاب مال برادرم بوده که از قضا بر حسب اتفاق من در نهایت تمیزی و سالمی!! نگهش داشتن برام !!! و نقاشی و کثافت کاری های هنری من و نوشتن اسم و سن و سال و کشیدن قیافه دوستای مهد کودکم! و در فشانی های مربوطه!! با ماژیک های رنگی و به چند زبان مرده و زنده ی دنیا!! از جمله خط میخی!! درش به چشم نمیخوره !!!
2mfkcxs.gif




چاپ اولش مال سال 1334 و چاپ سوم مال ساله 1354 و ناشر "کتاب های شکوفه" هست ... مترجمش هم صادق چوبک
2qwzpqs.gif


7122.gif




/
اوکی کاوه جان ...الان اون قسمتو پیدا میکنم
7153.gif

5048.gif
 

viki

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آپریل 2006
نوشته‌ها
148
لایک‌ها
0
با تشکر از ویکی و مهدی، ما که استارت رو زدیم میریم جلو ببینیم چی پیش میاد. با توجه به اینکه این کتاب قبلا ترجمه شده، خوب بهتره که از تجربه مترجمش استفاده کنیم. :D

توی پست پنجمی جمله «ماسکی کنار فواره یا چشمه» رو من معنی لغت به لغتشو نوشتم و حقیقتش نفهمیدم منظور نویسنده چی بوده! ویکی جان اگر به کتاب دسترسی داری یه نگاهی بنداز ببین این جمله رو چجوری ترجمه کرده.:blush:

هممممم .... اینجا هم زیاد جالب ترجمه نکرده ... "

نوشته که :

از تعجب چشمهایش داشت از کاسه سرش بیرون می افتاد و زبانش از تو دهنش بیرون جست و به مجسمه بد ریختی مبدل شد


//
چیزی که واضحه با اینکه من تسلطی روی متن ایتالیاییش ندارم و الان دارم دنبال متن انگلیسی میگردم
7153.gif
ببینم به انگلیسی در جهان ! چطور ترجمه شده !
7122.gif
اینه که اینجا میخواد شدت تعجب رو نشون بده ... و در ضمن از عباراتی استفاده کرده که مخصوص فرهنگ خودشون هست ( از روی نوع ترجمه میگم ) و ترجمه لغت به لغت عملن در این جور مواقع حتی به درک معنی و مفهوم صدمه میزنه !
2e5l46g.gif


از ترجمه آقای چوبک این اشکال به نظرم میرسه (چقذه من باهوشم!!
2chvsky.gif
در هر صورت جمله رو بخونید میبینید که عین روز روشنه !!) که لحن عامیانه و رسمی رو با هم قاطی کرده و جمله بندی های خوبی رو انتخاب نکرده و مجسمه بدریخت هم چیز جالبی نیست به نظرم برای نشون دادن شدت وحشت و تعجب !..... و بقول شما ماسکی کنار فواره یا چشمه یا بقوا اوشون "مجسمه بدریختی" احتمالن تو فارسی باید یه معادل یا چیزی براش باشه که توصیف کننده قیافه پدر ژپتو!!! باشه از شدت تعجب و حالی که پیدا کرده ....
4c8iufd.png


uhm.gif


14c9pnk.gif



مثلن فکر کنم این به زبون گفتار! یه ماها نزدیک تر باشه !!
whistle.gif


: چشاش از حدقه بیرون زده ! و دهنش از تعجب وا مونده بود (بود اول حذف به قرینه معنوی !! :') ) و
14c9pnk.gif
شبیه منگل های بیسقوت شده بود ؟!!

یا همچین چیزی
2gt3w2d.gif
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
کاوه جان ... ادامه بده ...
wubpink.gif



پی نوشت : اتفاقا دیروز تو شهرکتاب ، یه نسخه پینوکیو دیدم ، یاد تو افتادم ...
veiledsmile.gif

ای ناقلا یه کمی توضیح بده ببینم، چطور شد که با دیدن پینو کیو یاد من افتادی؟! بخاطر این تاپیک بود یا یه چیز دیگه...:D



خب من کتابو پیدا کردم !

نکته اینجاست که ترجمه خیلی قدیمی یه و ماله کانون پرورش فکری هم نیست که من فکر میکردم باشه!! و اشتباه من به این خاطر بود که چون من از دو سه سالگی ممبرشیپ!! کانونو داشتم تقریبن کتابای فارسی! یه بچگیم همش مال کانونه اینه که فکر کردم که اینم همینطور! ... منتها این کتاب مال برادرم بوده که از قضا بر حسب اتفاق من در نهایت تمیزی و سالمی!! نگهش داشتن برام !!! و نقاشی و کثافت کاری های هنری من و نوشتن اسم و سن و سال و کشیدن قیافه دوستای مهد کودکم! و در فشانی های مربوطه!! با ماژیک های رنگی و به چند زبان مرده و زنده ی دنیا!! از جمله خط میخی!! درش به چشم نمیخوره !!!
2mfkcxs.gif




چاپ اولش مال سال 1334 و چاپ سوم مال ساله 1354 و ناشر "کتاب های شکوفه" هست ... مترجمش هم صادق چوبک
2qwzpqs.gif


7122.gif



/
اوکی کاوه جان ...الان اون قسمتو پیدا میکنم
7153.gif

5048.gif


ویکی جان خیلی ممنون بابت زحمتی که کشیدی. با این توضیحی که دادی بعید میدونم بشه الان این کتاب رو پیدا کرد، هرچند باید از سیمور بپرسیم اون کتابی که دیده چی بوده، ترجمه جدیدی بوده یا یه اقتباس دیگه؟

در باره ماسک کنار چشمه هم نمیدونم چطور به مجسمه بدریخت ترجمه شده، شاید این شاهکار اون مترجم انگلیسی بوده که آقای چوبک از روش ترجمه کرده (بعید میدونم مستقیما از روی نسخه ایتالیایی ترجمه شده باشه). در هر صورت من امروز این جمله رو به سیروس که شش ساله تو ایتالیا زندگی میکنه فرستادم و ازش خواستم نظرشو بگه، نتیجه اشم همینجا میگم.

در مورد ترجمه هم باید بگم، از اونجایی که میخوام افرادی که میان اینجا و متن ایتالیایی رو در کنار متن فارسی میخونن، هنگام مقایسه دچار سردرگمی نشن، سعی کردم در عین حفظ ترکیب مناسب جمله فارسی، معنی جمله حتی المکان به ترجمه لغت به لغت نزدیک باشه. اگه بخوام از جملاتی شبیه «شبیه منگل های بیسقوت شده بود ؟!!» استفاده کنم، باید قبلش یه فرهنگ لغات پنهان ایتالیایی به فارسی معرفی کنم.:D

بزودی با ادامه داستان خدمتتون میرسم...:happy:
 

seymour

مدیر بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
3 آگوست 2005
نوشته‌ها
6,209
لایک‌ها
84
محل سکونت
Tehran
....... و دهنش از تعجب وا مونده بود و
14c9pnk.gif
شبیه منگل های بیسقوت شده بود ؟!!
خسته نباشی ...
em2-17.gif

ای ناقلا یه کمی توضیح بده ببینم، چطور شد که با دیدن پینو کیو یاد من افتادی؟! بخاطر این تاپیک بود یا یه چیز دیگه...:D
بخاطر همین تایپک بود ...
wink.gif

هرچند باید از سیمور بپرسیم اون کتابی که دیده چی بوده، ترجمه جدیدی بوده یا یه اقتباس دیگه؟
:happy:
ترجمه جدیدی نبود ...
169.gif
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
ضمن تشکر از سیمور، الان جواب سیروس اومد. اون میگه:

"احتمالا منظور از «ماسک کنار فواره Mascherone da fontana » حالت چهره مجسمه های آبخوریهای وسط میدونای ایتالیاست که متفاوت هستند، با توجه به اینکه جمله میخواد حالت تعجب رو نشون بده. به زبون دیگه : بیشتر به "ماسک " شبیه بود تا آدم. از دوستان ایتالیایی هم نظر خواستم."

خوب پس معنی این جمله هم مشخص شد. سیروس جان خیلی ممنون!:heart:
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
A quel garbo insolente e derisorio, Geppetto si fece tristo e melanconico, come non era stato mai in vita sua: e voltandosi verso Pinocchio, gli disse:
- Birba d'un figliuolo! Non sei ancora finito di fare, e già cominci a mancar di rispetto a tuo padre! Male, ragazzo mio, male! -
E si rasciugò una lacrima.
Restavano sempre da fare le gambe e i piedi.​

این رفتار گستاخانه و مسخره آمیز ، ژپتو رو انقدر ناراحت و غمگین کرد، بطوریکه تا حالا تو زندگیش اینقدر ناراحت نشده بود. رو به پینو کیو کرد و گفت:
پسره ناخلف! هنوز ساختنت تموم نشده، داری پدرت رو اذیت میکنی! بده، پسرم، اینکار بده.
بعد اشکشو پاک کرد.
هنوز ساخت پاها باقی مونده بود.
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
Quando Geppetto ebbe finito di fargli i piedi, sentì arrivarsi un calcio sulla punta del naso.
- Me lo merito! - disse allora fra sé. - Dovevo pensarci prima! Oramai è tardi! -
Poi prese il burattino sotto le braccia e lo posò in terra, sul pavimento della stanza, per farlo camminare.
Pinocchio aveva le gambe aggranchite e non sapeva muoversi, e Geppetto lo conduceva per la mano per insegnargli a mettere un passo dietro l'altro.
Quando le gambe gli si furono sgranchite, Pinocchio cominciò a camminare da sé e a correre per la stanza; finché, infilata la porta di casa, saltò nella strada e si dètte a scappare.​

وقتی ژپتو پاها رو هم درست کرد، احساس کرد یه لگدی خورد تو دماغش!
به خودش گفت، - حقمه! باید قبلا فکرشو میکردم! حالا دیگه دیر شده.
بعدش عروسکو رو دستش بلند کرد و گذاشت رو زمین، روی کف اطاق تا راه بره.
پینوکیو پاهاش بی حس بود و نمیدونست چطوری حرکت کنه، ژپتو با دست گرفتش تا بهش یاد بده که چطور قدم به قدم راه بره.
وقتی پاها رون شد، پینوکیو شروع کرد به تنهایی راه رفتن، تا به در خونه رسید، پرید تو خیابون و فرار کرد.
 

jhoseinii

Registered User
تاریخ عضویت
20 فوریه 2006
نوشته‌ها
154
لایک‌ها
1
محل سکونت
تهران
دوست عزیز نمیشه همشو تو یه pdf ارائه کنید؟
درضمن، ممنون از زحماتتون :)
 

kaveh_d

Guest
تاریخ عضویت
21 نوامبر 2005
نوشته‌ها
305
لایک‌ها
3
ميبينم كه اين تاپيك رو از قبر كشيديد بيرون:lol:

دوست عزيز حوصله ام نيومد همه اشو ترجمه كنم واسه همين لزومي به تبديل اين ترجمه نصفه نيمه به pdf نميبينم.:happy:
 
بالا