از خدا پرسید
زندگی چیست؟؟
پاسخ داد :گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر
حال را به آرامی و باامید بگذران
آینده ات را به من بسپار
شکهایت را باور نکن
باورهایت شک نکن
بیهوده نقاش بوده ام این همه سال!
به چشم هایت که میرسم,قلم مو ها خیس میشوند!
به لب هایت که میرسم دستم می لرزد!
رنگ ها می گریزند,و قاب ها خالی!
تنها,نبودن تو را…
به دیوار زندگی ام می کوبند…
كجا باید رفت؟.....
ز كه باید پرسید؟!!!
واژه عشق و پرستیدن چیست؟
جان اگر هست چرا در من نیست؟
من كه خود می دانم ..
راه من راه فناست
قصه عشق فقط یك رویاست....
اه ای راه سكوت...
اه ای ظلمت شب....
من همان گمشده ی این خاکم
به خدا عاشق قلبی پاكم
فرصت كم است!
مگر عمر آدمى چند هزار سال است؟!
چه زود هم مىگذرد
مثل صفحات كتابى كه باد آن را ورق مىزند،
آنهم كتاب كوچكى كه پنجاه، شصت صفحه بیشتر ندارد …
نامت چه بود؟
آدم فرزند؟
من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد؟
بهشت پاك اینك محل سكونت؟
زمین خاك آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است قدت؟
روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك اعضاء خانواده؟
حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك روز تولدت؟
روز جمعه، به گمانم روز عشق رنگت؟
اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه چشمت؟
رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان وزنت ؟
نه آنچنان سبك كه پرم دئر هوای دوست ... نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك جنست ؟
نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا شغلت ؟
در كار كشت امیدم شاكی تو ؟
خدا نام وكیل ؟
آن هم خدا جرمت؟
یك سیب از درخت وسوسه تنها همین ؟
همین
!!!! حكمت؟
تبعید در زمین همدست در گناه؟
حوای آشنا ترسیده ای؟
كمی ز چه؟
كه شوم اسیر خاك آیا كسی به ملاقاتت آمده؟
بلی كه؟
گاهی فقط خدا داری گلایه ای؟
دیگر گلایه نه؟، ولی... ولی چه ؟
حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟ دلتنگ گشته ای ؟
زیاد برای كه؟
تنها خدا آورده ای سند؟
بلی چه ؟
دو قطره اشك داری تو ضامنی؟
بلی چه كسی ؟
تنها كسم خدا در آ خرین دفاع؟
می خوانمش كه چنان اجابت كند دعا
خوب ببین ...
زندگی زیباست ... رنگارنگ است ...
روزها خوبند ... ماه ها بهترند ... و سالها عالی ترند ... می گذرند....
و تو تمامی خوبی ها را تجربه میکنی ...
قدم هایت که ایستاد ... روبرویِ خدایی ... رویِ ماهِ خدا را همانجا ببوس
مینویسم بدون تو
بدون حضور تو
با دلی تنها
با هزار آه
با نگاهی بغض آلود به این فاصله
به این شب ها به این کاغذ های باطله
کاغذ هایی برای کشیدن لطافت نگات
برای بیان مخمل رنگ چشمات
بدون تو
این واژه دلتنگی چه معنای دلگیری دارد
چه وسعتی...چه رنگ شبگیری دارد
بدون تو
سوگی دارد فضای اتاقم
و از با تو بودن خیال میبافم
اشک تمدید می شود در نگاهم
بدون تو آه بدون تو...
حسرت چه جولانی میدهد برای لحظه دیدار
جسمم چگونه میجوشد در این سوی دیوار
مثل یک بیمار
گذر کند این زمان طعنه تلخی است انگار
بدون تو قصه نیست
حال امشب و هر شب من است
بدون تو
لحظه های با تو بدون مثل نام قشنگ تو
پرستو وار از خاطره آرامشم کوچ میکند
بدون تو آه که زمان با من انگار گل یا پوچ میکند
بدون تو حال من اما...
پشت یک واژه آه
من تا همیشه تنها
ساده و کودکانه گریه میکنم
چـند وقتیســت ... هــر چــه مـی گــردم هیــچ حرفــی بهتـــــر از
سکــوتـــــــــ پیدا نمی کنــــم ... نگـاهـــم امــا ... گاهــی
حرفــــــــــ می زند گاهــی فریــاد می کشـــد ..... و من همیشـــــه به
دنبــــال کســـی می گردم کــه بفهمــد یکـــــــــ نگـــاه خستـــه چــه
می خواهـد بگویـد...