Tales from Earthsea
چند وقت پیش انیمه Tales from Earthsea محصول استودیو گیبلی رو دیدم .
این کارتون ساخته پسر میازاکی (گورو میازاكی) هست که با وجود مخالفت های پدر اون رو ساخت . ( اینو از یه جایی شنیدم ) .
خلاصه این که انیمیشن جالبیه و مانند کارهای میازاکی پدر دارای محیط زیبایی هست و نوعی عشق کودکانه در اون دیده میشه .
من از 10 به اون نمره 7 میدم . ولی بهتره که همه ببینن . چون همه کارتون های میازاکی ها ارزش دیدن رو داره .
اینم خلاصه انیمیشن :
منبع : irdub.com
کشتی بادبانی در دریای متلاطم حرکت می کرد. کاپیتان به مراقبان هوا دستور دادتا دریا را آرام نمایند، اما مراقبان هوا ازبه خاطر آوردن نام درست دریا ناتوان بودند، و باد علی رغم تلاشهای آنان ادامه داشت. سپس ناگهان 2 اژدها از میان ابرهای تیره ظاهر گردیدند. اژدها ها همدیگر را می بلعیدند. برای اژدها هایی که در انتهای غربی دنیا زندگی می کردند، ظاهر شدن در اقیانوسهای شرقی که توسط انسانها مسکونی شده بود و تغذیه از همدیگر، چیز غیر قابل تصوری بود. توازن دنیا فرو پاشیده بود.
جد در سفر و در جستجوی نیروی شیطانی بود که در دنیا آشوب ایجاد کرده بود. جد، که زمانی پسر بچه بزچران نترس و مغروری بود، اکنون از به عنوان مردی بالغ از سوی دیگران " لرد آرچمارک" بزرگترین جادوگر ، نامیده می شد. او در طول سفرش با آرن شاهزده انلاد ملاقات می کند. این جوان از سوی " سایه ها " تعقیب می شود. نیروی خطرناکی که توازن دنیا را نابود می کند و مردم را به دیوانگی می کشاند در حال نزدیک شدن به آرن است.
آرن که سایه اش را احساس می کند و توانایی رودرویی با تاریکی درونش را ندارد در دوران کودکی بسیار شبیه به جد بوده است. این دو نفر از میان دره و کوهستان و بسیاری از ویرانه های متروک سفر می نمایند.در همه جا کشاورزان مزارعشان را رها نموده اند. این دو نفر به شهر هورت میرسند. به پایتخت. خیابان مملو از مردم بود اما صنعتگران ، هنر خود را فراموش کرده اند و هر آنچه فروخته می شود تقلبی و جعلی می باشد. برده ها خرید و فروش می شوند و گروه های مردم معتاد در کوچه پسکوچه ها جمع بودند. مردم از جایی به جای دیگر می روند اما به نظر می رسد این کارها را بدون دلیل انجام می دهند.نگاه مردم روی رویاها، مرگ و دمیای دیگر، هرجای دیگری ثابت شده بود.
این دونفر در جریان جستجویشان سرپناهی در قصر تنار، آشنای قدیمی جد، می یابند. تنار زمانیکه دختری بوده، کاهنه ای بوده است که از مقبره تاریک آتوآن نگهداری می کرده است. هنگامیکه جد حلقه شکسته ارث – اکبه را در مقبره پیدا می کند، وی را به دنیا و آزادی و نور باز می گرداند. در قصر تنار، همچنین تریو دختری که جای سوختگی آتش را بر صورتش دارد هم زندگی می کند. تریو که والدینش وی را رها کرده اند از آرن که تاریکی را با خود داشت دوری می کرد و گهگاه دچار یاس و ناانیدی می گردید.آرن روزهایش را با کار کردن روی زمین و در تقابل با طبیعت می گذراند و در این راه از سوی جد که عقیده دارد که تمام خلقتها تنها در توازن درک می شوند راهنمایی و همفکری می شود. تریو به تدریج قلبش را بر روی آرن می گشاید. اگرچه در طی این زمان ترس آرن نسبت به سایه ها جدی تر می گردد و او از کابوسهای تعقیب شدن از سوی سایه رنج می کشد.
جد در جستجوی جادوگری به نام کاب می باشد که دوازه میان دنیای زندگان و مردگان را باز کرده است و این کار باعث عدم توازن در دنیا شد. این مرد که زمانی کاب هاونوری خوانده می شد، اگر از او خواسته می شد و در برابر پول با استفاده از نیروی ((پلنیش لور پالان)) هر کسی را از دنیای دیگر احضار می کرد. در دوران جوانی او جد که به دلیل احضار روح استادش توسط کاب از او بسیار خشمگین بود، وی را در حالیکه ناله می کرد و استقامت نشان می داد به اجبار به سرزمین مردگان و نهایت ترس و وحشت فرستاد.بعد از آن کاب عهد کرد که دوباره برخیزد و به غرب باز گردد، اما در حقیقت وی سوگند خورد که انتقامش را از جد بگیرد.
آرن که می ترسید نتواند خشونت آن قسمت دیگر خودش را کنترل کند ، عاقبت خانه تنار را ترک کرد. آرن در حالیکه از سایه فرار می کرد و ضعیف شده بود به قلعه کاب رسید. کاب دروازه میان دنیای زندگان و مردگان را برای به دست آوردن زندگی ابدی گشود و نقشه کشید که جد را که در راه آنجا بود را بکشد. آرن که ترسش از سایه به نهایت رسیده بود ، اختیارش را از دست داد و عاقبت نام واقعیش را گفت و اسیر کاب گردید.
جد و تریو ، هردو جانشان را برای باز گرداندن آرن به اختیارخودش، به خطر انداختند با کمک آنها آرن بر وسوسه به دست آوردن زندگی ابدی غلبه کرد، شمشیری را که با قدرتهای جادویی ساخته شده بود بیرون کشید و در برابر کاب ایستاد.