برگزیده های پرشین تولز

معرفی و شرح و بسط آثار : فرانتس کافکا

Devilish Song

Registered User
تاریخ عضویت
27 دسامبر 2006
نوشته‌ها
24
لایک‌ها
51
نظرم پیرامون آنچه که در پانوشت گفتید دقیقا" همان است.
در واقع آنچه که من پیرامون این داستان تصور می کنم جنبه ی دیگری از همان چیزی است که شما گفتید. دانستن اینکه انسان نیز جزیی از طبیعت و قوانین حاکم بر آن است ( بر خلاف جریانی که تمایل دارد انسان و سرنوشتش را مقوله ای کاملا متفاوت از تمامی جهان بداند ) و اگر زمانی برسد که دیگر خوب/مفید ( از بعد مادی و یا معنوی ) نباشید و یا حتی اگر بخواهید هم نتوانید! فارق از اینکه در گذشته چه کرده اید و یا چه بوده اید به سطح دیگری از تعاملات با دیگران سقوط خواهید کرد و در ادامه ممکن است به سادگی حذف شوید.
تصور می کنم گفته در این باره زیاد است ، مقولات روانشناختی و اخلاقی که با قلب و یا تعدیل در واقعیات و به دست یازیدن به دروغ به بنای جوامع امروزی پرداخته اند تمام آنچیزی است که کافکا فرو می ریزد.
 

metamorphosis_h

Registered User
تاریخ عضویت
13 آگوست 2009
نوشته‌ها
341
لایک‌ها
433
محل سکونت
هر جا باشيم شب نشينيم
با سلام.
کافکا از آن دست نویسنده هاییست که میشه خیلی رو آثارش بحث کرد. ولی اونجایی که میانه ی خوبی با تایپ متن ندارم. موجزتر نظرات خودمو میگم.
اول نظر شخصی خودم در مورد کافکا رو در یک جمله خلاصه می کنم:
به نظر من کافکا مانند شکنجه گریست که آدم از شکنجه شدن زیر دستش لذت می برد.
...
در مورد سبک نوشتاری کافکا:
هیچ نویسنده ای به اندازه ی کافکا تا به حال نتونسته با وام گیری از عباراتی از زبان حقوق و هم چنین با آن لحن رسمی و منحصر به فردش، این چنین تاثیری هنرمندانه ای روی خواننده ی خودش داشته باشه. معناهای کنایی و استعاره ای که کافکا از واژه ها پدید می آره، فوق العادست. از نظر من رمان "محاکمه" به بهترین شکل ممکن تمام ویژگی های سبکی نویسنده رو نشون میده.

در مورد شخصیت های داستان های کافکا:
در تمام کارهای کافکا، شخصیت اصلی داستان، با سرنوشت محتوم و عموما تلخ خودش مواجه میشه و جالب این که در پایان اونو می پذیره و نمیتونه بر سرنوشتش غلبه کنه و جالبتر این که خود نویسنده کوچکترین حس همدردی با شخصیت های داستان هایش، که عموما مفلوک هستند، نداره و حتی هیچ روزنه ی امید و یا دلخوشی برای شخصیت ها باقی نمی گذاره و در طول داستان همه ی امید های واهی شخصیت ها برای رهایی از زندگی کابوس وارشون رو از بین می بره. برای مثال شخصیت گره گوار سامسا در ایتدا انتظار دارد که از خواب برخیزد و به سر کار خود برود، و انگار نه انگار که این حادثه ی شوم برایش اتفاق افتاده است، اما رفته رفته، همه ی امیدش را برای بازگشت به زندگی از دست می دهد. و این همان بیان عریان و محض حقیقت است که کافکا در نشون دادن اون استاده.

نقل قولی از کافکا به این شکل موجود است:
"گاهی احساس می کنم که من فرو افتادن انسان را بهتر از هر کسی می فهمم."
به نظر من در این جمله ی کوتاه خود کافکا به بهترین شکل خودش را معرفی می کند.

چند عرض کوچک هم در مورد نظرات دوستان:

حتی بنظرم میشه هر بخش از داستان یا هر داستان را نمونه یک بعد از شخصیت ایشون دونست
حالا در مورد درست یا نادرست بودنش جای بحث زیاده
به عنوان مثال :
میشه گفت همین رمان کوتاه مسخ برگرفته از محیط خانوادگی کافکا هست و شرایطی که با اون زندگی کرده
البته به نظرم این مورد و این داستان میشه بسط داد به جوامع بشری همونطور که گفتم
اینطور که ویکیپدیا میگه خانواده کافکا بشدت مرد سالار بوده و این خود رای بودن پدر در یک برهه ای از زمان ( و شاید همه عمر ) سایه انداز زندگی این فرد بوده

به نوعی این جملات شما که بوی روانکاوی شخصیتی در نویسنده را می دهد، قضاوت در مورد کافکا به سبکیست که خود کافکا کاملا مخالف آن است. نکته ی مهم در مورد کافکا این است که تا حدودی زیاد (اگر نگویم کاملا) با نظرات روانکاوی فروید مخالف است و نقل قولی از کافکا موجود است که "روانکاوی لاجرم اشتباه است." کافکا نظریه ی فروید رو یک نظریه ی ناقص و خام میداند، چون جزئیات در نظریه های روانکاوی اینچنینی همیشه گم می شود.
ناباکوف منتقد بزرگ روس، تاثیر روابط پیچیده ی کافکا با پدرش در دوران کودکی، در نوشته های کافکا به خصوص رمان مسخ را کاملا رد می کند و آن را به نوعی سیاه بازی میداند. به نظر ناباکوف، آثار کافکا را نباید از دیدگاه صرفا روانکاوی و یا مذهبی مورد بررسی قرار داد، وی معتقد است که آثار کافکا را باید از دیدگاه کاملا هنری و هنرمندانه مورد بررسی قرار داد.

مقولات روانشناختی و اخلاقی که با قلب و یا تعدیل در واقعیات و به دست یازیدن به دروغ به بنای جوامع امروزی پرداخته اند تمام آنچیزی است که کافکا فرو می ریزد.

کاملا موافقم.
 
بالا