پردیس جانم
کتابی که معرفی می کنی کامل باشه لطفا و چندتایی از شعرهاش رو بزار تا سبک کتاب دست بچه ها بیاد
قیمت/انتشارات حتما ذکر بشه
با تشکر
چشم!
سه دفتر فریدون مشیری(ابر و کوچه-گناه دریا-بهار را باور کن)
چاپ بیست و ششم
نشر چشمه
قیمت:4500(وقتی من خریدم)
شعر :
دلم می خواست بند از پای جانم باز می کردند
که من تا روی بام ابرها پرواز می کردم
از آنجا با کمند کهکشان٬ تا آستان عرش می رفتم
در آن درگاه٬ درد خویش را فریاد می کردم
که کاخ صد ستون کبریا لرزد
مگر یک شب ازین شب های بی فرجام
ز یک فریاد بی هنگام
به روی پرنیان آسمان ها خواب در چشم خدا لرزد
دلم می خواست دنیا رنگ دیگر بود
خدا با بنده هایش مهربان تر بود
از این بیچاره مردم یاد می فرمود
دلم می خواست زنجیری گران٬ از بارگاه خویش می آویخت
که مظلومان خدا را پای آن زنجیر
ز درد خویشتن آگاه می کردند
چه شیرین است وقتی بی گناهی داد خود را از خدای خویش می گیرد
چه شیرین است اما من٬
دلم می خواست اهل زور و زر٬ ناگاه
ز هر سو راه مردم را نمی بستند و زنجیر خدا را بر نمی چیدند
دلم می خواست دنیا خانه ی مهر و محبت بود
دلم می خواست مردم٬ در همه احوال با هم آشتی بودند
طمع در مال یکدیگر نمی کردند
کمر بر قتل یکدیگر نمی بستند
مرادِ خویش را در نامرادیهای یکدیگر نمی جستند
ازین خون ریختن ها٬ فتنه ها٬ پرهیز می کردند
چو کفتاران خون آشام٬ کمتر چنگ و دندان تیز می کردند
و
از همان روزي که دست حضرت قابيل
گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزي که فرزندان آدم
صدر پيغام آوران حضرت باري تعالي
زهر تلخ دشمني در خون شان جوشيد
آدميت مرد
گرچه آدم زنده بود.
از همان روزي که يوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزي که با شلاق و خون، ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود
بعد دنيا هي پر از آدم شد و اين آسياب
گشت و گشت
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت
اي دريغ،
آدميت بر نگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانيت است
سينه ي دنيا ز خوبي ها تهي است
صحبت از آزادگي، پاکي، مروت ابلهي است
صحبت از عيسي و موسي و محمد نابجاست
من که از پژمردن يک شاخه گل
از نگاه ساکت يک کودک بيمار
از فغان يک قناري در قفس
از غم يک مرد، در زنجير
حتي قاتلي بر دار!
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرين ايام، زهرم در پياله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
واي! جنگل را بيابان مي کنند
دست خون آلود را در پيش چشم خلق پنهان مي کنند
هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا
آنچه اين نامردمان با جان انسان مي کنند
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
فرض کن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض کن يک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بيابان بود از روز نخست
در کويري سوت و کور
در ميان مردمي با اين مصيبتها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانيت است..