• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

مهم ترین خاطره که باعث تغییر زیادی تو شما شد

Mohammad Star

Registered User
تاریخ عضویت
11 آگوست 2013
نوشته‌ها
1,074
لایک‌ها
1,674
محل سکونت
تهران
سلام
امیدوارم کسی این تاپیک رو نزده باشه..
من خودم خاطره ای که بیشترین تاثیر رو روم داشت فوت یکی از بستگان نزدیکم بود و از همونجا خیلی تغییر کردم..
حالا شما خاطره ای که خیلی باعث تغییرتون شد رو بگید
 
Last edited:

ҒarHad

Registered User
تاریخ عضویت
26 سپتامبر 2011
نوشته‌ها
287
لایک‌ها
254
چه نوع تغییری مد نظر شماست؟
 

only_flight

Registered User
تاریخ عضویت
12 مارس 2013
نوشته‌ها
860
لایک‌ها
595
محل سکونت
Under Sky
تغییر زیادی روم ایجاد نشده !

تیرماه 86 ، پدر بزرگم عمل میکنه و یک ماه رو میاد خونه ما و کلا اطاق من بودش.

بعد از یک ماه ، به محض اینکه میره خونه خودش ، 4 صبح فوت میکنه ! :(
 

Mohammad Star

Registered User
تاریخ عضویت
11 آگوست 2013
نوشته‌ها
1,074
لایک‌ها
1,674
محل سکونت
تهران
چه نوع تغییری مد نظر شماست؟

مثلا یه ادم چاقو کش لات بودی بعد یه اتفاقی درست شدی یا مثلا سیگار میکشیدی بعد اون اتفاق نمیکشی
این اتفاق ها برعکسشم میتونه باشه مثلا از اون موقع به بعد شروع به سیگار کشیدن کردی
(این ها همه مثال بود اصل اینه که تغییر توی شما و رفتار شما ایجاد شده باشه)
 

Max.Pain

Registered User
تاریخ عضویت
11 آپریل 2010
نوشته‌ها
1,188
لایک‌ها
710
محل سکونت
Into the Wild !!!
تاپیک جالبیه !
-2-37-.gif


عضویتم در PT باعث شد مسیر زندگیم تغییر پیدا کنه!
 

احسانبزرگي

Registered User
تاریخ عضویت
17 سپتامبر 2012
نوشته‌ها
6,882
لایک‌ها
3,301
محل سکونت
کنار رود بنشین گذر عمر ببین
منم وقتی در پی تی عضو شدم تازه فهمیدم مغازه دارا چه کلاهی سره مردم میزاشتم دوستای خوبی اینجا پیدا کردم چه موبایل و چه قطعات پی سی هم خوب خریدم و هم خوب فروختم
 

ҒarHad

Registered User
تاریخ عضویت
26 سپتامبر 2011
نوشته‌ها
287
لایک‌ها
254
مثلا یه ادم چاقو کش لات بودی بعد یه اتفاقی درست شدی یا مثلا سیگار میکشیدی بعد اون اتفاق نمیکشی
این اتفاق ها برعکسشم میتونه باشه مثلا از اون موقع به بعد شروع به سیگار کشیدن کردی
(این ها همه مثال بود اصل اینه که تغییر توی شما و رفتار شما ایجاد شده باشه)

1 یه آدم مذهبی بودم آدم غیر مذهبی شدم دلیل اصلیش قطع شدن امید به خداوند و موثر ندانستن دعا بود .... یادم نمیره ... زمستون 90 بود کارم گریه و زاری و متوسل شدن به ائمه و... بود توی زندگیم خیلی گرفتاری داشتم توی اون برهه ... بهم ثابت شد که هر چی زجه بزنی نه خدا نه هیچ کس دیگه به دادت نمیرسه ... شخصیت متوهمی چون امام زمان هم اصلا وجود نداره ... البته عوامل دیگه هم موثر بودند از جمله اینترنت ...

2 یه gf داشتم اون قصد ازدواج داشت البته منم عاشقش بودم هنوزم هستم آرزوم بود که برای همیشه بمونه... اما منتظر بودم چند سال بگذره بعد ...
چون شرایط ازدواج (پول) رو نداشتم هیچوقت جرات نکردم بهش چیزی بگم ...
هرچند اون از ما خوشش نیومد و رفت ...
اما از اون موقع تصمیم گرفتم بجای اینکه بشینم بگم چرا بابام پولدار نیست خودم برم دنبال پول...
آدم بی پول برای اینکه بمیره خوبه...

3 یکی دیگه از تغییراتم این بوده که یاد گرفتم از هیچ آدمی هیچگونه توقعی نداشته باشم ... غرورمو زمین نزنم ... گدا صفت نباشم... به کسی التماس نکنم...
 
Last edited:

gheysar.

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
5 فوریه 2012
نوشته‌ها
2,975
لایک‌ها
4,507
محل سکونت
Ambushed area
مثلا یه ادم چاقو کش لات بودی بعد یه اتفاقی درست شدی یا مثلا سیگار میکشیدی بعد اون اتفاق نمیکشی
این اتفاق ها برعکسشم میتونه باشه مثلا از اون موقع به بعد شروع به سیگار کشیدن کردی
(این ها همه مثال بود اصل اینه که تغییر توی شما و رفتار شما ایجاد شده باشه)

داداش من یه اتفاقی افتاد سیگار نمیکشیدم الان سیگار میکشم:|
 

docomid

Registered User
تاریخ عضویت
24 فوریه 2012
نوشته‌ها
319
لایک‌ها
299
محل سکونت
ً
شاید بزرگترینشون اینی که میگم نبوده ولی الان که فکر کردم پررنگ تر این توی ذهنم اومد:
سال دوم دبیرستان چندتا دوست بد پیدا کرده بودم خیلی شر شده بودم طوری که واقعا داشتم بی راهه می رفتم از درس فاصله گرفته بودم و دوست داشتم برم کار ازاد ولی بطور اتفاقی تابستون همون سال از روی تفریح و استقلال و این که بخوام خودم پول در بیارم دو روز پشت سر هم رفتم سر یه کار سخت ! اون جا بود که دیگه قدر همون درس خوندن خودمونو فهمیدم و عطای کار رو به لقاش بخشیدم و متوجه شدم که حداقل به درد کار نمی خورم ! و این دو روز سر کار رفتنم برام خیلی پیامد های مثبت داشت قدر خیلی چیزا رو فهمیدم ، قدر این پولایی که پدارمون در میارن و براحتی خرجشون می کنیم و ... بطوری که دیگه از اون به بعد خدا رو شکر کژ رفتنی توی خلقیات و درسم پیش نیومد ....
 
Last edited:

gheysar.

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
5 فوریه 2012
نوشته‌ها
2,975
لایک‌ها
4,507
محل سکونت
Ambushed area
شاید بزرگترینشون اینی که میگم نبوده ولی الان که فکر کردم پررنگ تر این توی ذهنم اومد:
سال دوم دبیرستان چندتا دوست بد پیدا کرده بودم خیلی شر شده بودم طوری که واقعا داشتم بی راهه می رفتم از درس فاصله گرفته بودم و دوست داشتم برم کار ازاد ولی بطور اتفاقی تابستون همون سال از روی تفریح و استقلال و این که بخوام خودم پول در بیارم دو روز پشت سر هم رفتم سر یه کار سخت ! اون جا بود که دیگه قدر همون درس خوندن خودمونو فهمیدم و عطای کار رو به لقاش بخشیدم و متوجه شدم که حداقل به درد کار نمی خورم ! و این دو روز سر کار رفتنم برام خیلی پیامد های مثبت داشت قدر خیلی چیزا رو فهمیدم ، قدر این پولایی که پدارمون در میارن و براحتی خرجشون می کنیم و ... بطوری که دیگه از اون به بعد خدا رو شکر کژ رفتنی توی خلقیات و تحصیلم پیش نیومد ....

بله داداش کار سخت تر از کارگری(بنایی) که نداریم قد و قلبه آدم میبره مخصوصا تو گرما تو آفتاب.
من امروز ظهر روی پشت بوم سرکار با هیلتی یه بتون 60 در 60 رو کندم توی آفتاب کل زمین و زمان رو بسته بودم به فحش.
اگر کار درست حسابی ندارید درسو اصلا ول نکنید قبل از اینکه درسو رها کنید حتما به بعدش فکر کنید.
اگر داداش کوچیکترتون میخاد درسو بیخیال بشه 2 روز بفرستینش پای بنایی.
 

Mohammad Star

Registered User
تاریخ عضویت
11 آگوست 2013
نوشته‌ها
1,074
لایک‌ها
1,674
محل سکونت
تهران
داداش من یه اتفاقی افتاد سیگار نمیکشیدم الان سیگار میکشم:|
خیلی ها برای رهایی از درد هاشون یا تفریحشون شروع به سیگار کشیدن میکنن حتی خود منم دچار این مشکل شده بودم اما اخرش به خودم اومدم..نمیگم نکش اما بهت پیشنهاد میکنم کنترل شده بکشی ..
 

takesh

Registered User
تاریخ عضویت
4 مارس 2012
نوشته‌ها
5,312
لایک‌ها
4,325
محل سکونت
جَـفَـنـگِـــستــانــ...... . . . . .
هر روز منتظر مهم ترین اتفاق زندگیمم که منو شوت کنه اون بالا بالاها :دی
 

-0000-

Registered User
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2012
نوشته‌ها
1,374
لایک‌ها
1,236
محل سکونت
Gajil
اتفاق که زیاد تو زندگیم افتاده که مسیر یا خلق و خو و تفکراتمو تحت تاثیر خودش قرار داده.
ولی یه سری نتایجی گرفتم با دیدن چیزا و رفتن به جاهایی که خیلیا تا آخر عمرشون هم تجربش نمیکنن.
یاد گرفتم فقیر مردن ممکنه برای یک دهم افراد از بدشانسی و بد اقبالی باش ولی برای بقیه از گیجی و حماقت و تفکرات بی پایه خودشون هست.
دنیا طوری نیست که ما فکر میکنیم دنیا همونطوریه که هست :D (ممکنه یک سال یا یک هفته یا ماه خیلی تلاش کنیم و به هیچی هم نرسیم و روزی هم هست که با زحمت بسیار کم نتیجه خیلی خوبی میگیریم حالا چه پول باشه چه چیزای دیگه)
و رو اوردن به سیگار هم جزو اجبار بود چون اعصابم واقعا خرد میشه و تا حدی ارومم میکنه.
 

Mohammad Star

Registered User
تاریخ عضویت
11 آگوست 2013
نوشته‌ها
1,074
لایک‌ها
1,674
محل سکونت
تهران
اتفاق که زیاد تو زندگیم افتاده که مسیر یا خلق و خو و تفکراتمو تحت تاثیر خودش قرار داده.
ولی یه سری نتایجی گرفتم با دیدن چیزا و رفتن به جاهایی که خیلیا تا آخر عمرشون هم تجربش نمیکنن.
یاد گرفتم فقیر مردن ممکنه برای یک دهم افراد از بدشانسی و بد اقبالی باش ولی برای بقیه از گیجی و حماقت و تفکرات بی پایه خودشون هست.
دنیا طوری نیست که ما فکر میکنیم دنیا همونطوریه که هست :D (ممکنه یک سال یا یک هفته یا ماه خیلی تلاش کنیم و به هیچی هم نرسیم و روزی هم هست که با زحمت بسیار کم نتیجه خیلی خوبی میگیریم حالا چه پول باشه چه چیزای دیگه)
و رو اوردن به سیگار هم جزو اجبار بود چون اعصابم واقعا خرد میشه و تا حدی ارومم میکنه.

داداش حرفات که خیلی قشنگ بود و ممنونم از پستت اما برای پست اخرت:

و رو اوردن به سیگار هم جزو اجبار بود چون اعصابم واقعا خرد میشه و تا حدی ارومم میکنه.

من فکر نمیکنم هیچ چیز اجبار باشه تو این زمانه منم کلا ادمی نیستم که بخوام بگم کسی چیکار کنه یا نکنه یا کسی رو محدود کنم حتی پسر خودمو(البته در اینده:D ) حتی خودم انواع چیزا رو امتحان کردم .. سیگار از برگ و وینستون و کنت گرفته تا همین بهمن های ایرانی اما هیچ کدوم ارومم نکرد چه یه نخ تو روز چه دو تا پاکت تو روز .. اما این فکرته که تو رو اروم میکنه چون فکر میکنی اروم میشی وقتی که سیگار میکشی و این فقط یه حسه..
بازم میگم فقط نظر خودمه و هر کس یه نظری داره.. نظر شما هم حتما برای خودتون و اطرافیانتون مهم و محترمه..
موفق باشی
 

-0000-

Registered User
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2012
نوشته‌ها
1,374
لایک‌ها
1,236
محل سکونت
Gajil
داداش حرفات که خیلی قشنگ بود و ممنونم از پستت اما برای پست اخرت:



من فکر نمیکنم هیچ چیز اجبار باشه تو این زمانه منم کلا ادمی نیستم که بخوام بگم کسی چیکار کنه یا نکنه یا کسی رو محدود کنم حتی پسر خودمو(البته در اینده:D ) حتی خودم انواع چیزا رو امتحان کردم .. سیگار از برگ و وینستون و کنت گرفته تا همین بهمن های ایرانی اما هیچ کدوم ارومم نکرد چه یه نخ تو روز چه دو تا پاکت تو روز .. اما این فکرته که تو رو اروم میکنه چون فکر میکنی اروم میشی وقتی که سیگار میکشی و این فقط یه حسه..
بازم میگم فقط نظر خودمه و هر کس یه نظری داره.. نظر شما هم حتما برای خودتون و اطرافیانتون مهم و محترمه..
موفق باشی

شایدم تلقین باشه ولی تلقینش هم به هر حال ناراحتی هامو حتی برای چند دقیقه هم که شده از یادم میبره و نگاه میکنم به نوک سیگارم تا به فیلتر برسه!
بعضی وقتا فکر میکنم که شاید اونقدر خوشبخت بشم که سیگار رو ترک کنم ولی یادم میفته خاطراتم که از بین نمیرن! خاطراتی که هر لحظه اش آزار میده :(
 

ir2sedair

Registered User
تاریخ عضویت
2 مارس 2012
نوشته‌ها
887
لایک‌ها
613
محل سکونت
خاک پاک اصفهون
برگترین اتفاق در حال حاظر تا الان زندگی مجردی بوده تو سه سال درسی که خوندم توی شهر دیگه و قدر دونستن زحمات پدر و مادرم همچنین رو پای خودم وایسادن خدایی خیلی تجربه کسب کردم
 

patteerr

Registered User
تاریخ عضویت
27 مارس 2009
نوشته‌ها
4,016
لایک‌ها
3,140
توی دانشگاه من ادم بسیار شووووخ و تیکه پرون و بامزه ای بودم و یک روز با دوستم پرویز که ایستاده بودیم حیاط دوتا دختر اومدن رد شدن من رو به پرویز به دخترا گفتم که یکی ماله تو یکی ماله من . دختر برگشت جواب منو داد و رفت به دوتا پسر که کوس لیسی دختره رو میکردن گفت اون پسره هم اومد گفت که دختر خالمه و چرا اینطوری گفتی و منم دیدم تقصیر منه و نباید همچین حرفی میزدم مجبور شدم برم معذرت خواهی کنم . من دوستان بسیار زیاید در دانشگاه دارم که همه دورم جمع شدن که چه خبره و میخوای پسر رو بزنیم و فلان ولی من گفتم نه و رفتم معذرت خواستم جلو همه . تا دوشب خوابم نبرد و اعصابم به شدت خرد بود و بعد اون من کاملا عوض شدم و خیلی به شدت سنگین شدم و به هرچیزی نخندیدم و کلا لودگی و دمبلک بازی رو به کل گذاشتم زمین و شخصیت برداشتم . (این بزرگترین اتفاق یکسال اخیر زندگیم بود که باعث شد به شدت تغییر کنم )
 

Mohammad Star

Registered User
تاریخ عضویت
11 آگوست 2013
نوشته‌ها
1,074
لایک‌ها
1,674
محل سکونت
تهران
شایدم تلقین باشه ولی تلقینش هم به هر حال ناراحتی هامو حتی برای چند دقیقه هم که شده از یادم میبره و نگاه میکنم به نوک سیگارم تا به فیلتر برسه!
بعضی وقتا فکر میکنم که شاید اونقدر خوشبخت بشم که سیگار رو ترک کنم ولی یادم میفته خاطراتم که از بین نمیرن! خاطراتی که هر لحظه اش آزار میده :(

میدونی چرا خاطراتت اذیتت میکنه؟من بهت میگم : چون دوست داری بهشون فکر کنی..
تو چند روز ذهنتو ازاد کن ببین بازم اون خاطرات میاد سراقت یا نه.. برو پارک ، کوه،سینما و... بالاخره یادت میره.. تلاش کن بهشون فکر نکنی..
 
بالا