داداشـم کامپـيـوتر ُ روشن کرد ُ به جرمش اعتراف کرد ُ راضي شد !
عشق چون وجود نداشـت وارد ِ دنياي مجازي شد !
من از َ ش غافل شدم و به گناهم آگاهم
حـقـمه اگه متهم رديف دو ِ اين دادگاهم .
من هـمه چيز ُ واسـش توضيح دادم واضح ُ رُک ُ
روزي صد بار واسـش گذاشتم سـي دي ِ برنامه شـوک ُ
تا بـبـيـنـه و عـبرت بگـيره وقـتي مي بـيـنه اين آدماي خــُل ُ چـِـل ُ
حتي واسش فـيلتــــــر کردم Word و Power point و Excelو
اين بـلــد نـبـود تـنـهـايي بـره تا سـوپـر مارکت
" بشکـنه اووون پايي که باهاش رفـتي تو ايـنـتـرنت ! "