قدری در اطراف اگزيستانسياليسم
پيش از آن که تأثير تفکرات نيچه بر اگزيستانسيالسم بررسی شود، بايد اگزيستانسياليسم را شناخت، اما از آنجا که مجالی برای اين کار نيست، فرض را بر اين میگذاريم که خوانندهی گرامی، پيش از اين با مقولهی اخير آشنايی لازم را دارد (میتوانيد برای آشنايی بيشتر به کتاب «اگزيستانسياليسم و اصالت نوع بشر» مراجعه کنيد).
و اما چند سطری در اين باره:
اگزيستانسياليسم پيش از آن که يک مکتب فلسفی باشد، يک شيوهی انديشيدن است که بر پايهی
آزادی درونی و تنهايی آدمی استوار است. نزد فيلسوفان اگزيستانسياليست که سر قانون عليت را بريدهاند، انسان همواره و صرفا در درون و در ارتباط با موقعيت خود آزاد است. ايشان از زبان انتزاعی منطقی گريزاناند و برای بيان افکار از ادبيات و هنر استفاده میکنند و در احوالات مرزی به سر میبرند _ مثل حالتی که قرار است ديگر نباشی، اما ناگهان خبر میرسد که نه، بمان! درست مثل داستان «ديوار» نوشتهی ژان پل سارتر.
نظريات يک اگزيستانسياليست اساسا به پرسشهای ماهيت نفس، جایگاه عواطف و نقش تخيل در آگاهی انسان معطوف است و معتقد است که ما در درون خود زيست میکنيم.
نيچه و اگزيستانسياليسم
نيچه که تأثير تفکرات او را بر فيلسوفان اگزيستانسياليست، به خصوص هايدگر، نمیشود ناديده گرفت، مانند همهی اگزيستانسياليستها اين سؤال را مطرح میکند: "آيا حيات بر معرفت مقدم است يا معرفت بر حيات؟" زندهگی بر انديشيدن مقدم است يا بر عکس؟" و مانند همهشان میپندارد که حيات و زندهگی برتر است. نيچه در پی ساخت يک «ابرانسان» است که اهداف و غايات زندهگیاش را خودش بسازد و آنچه را قبلا به او تزريق شده، بشکند.
از ديدگاه او انسانها دو دستهاند، دستهای والاگرند و دستهای زبون. انسانهای والاگر کسانی هستند که ارزشهايشان را خودشان میآفرينند و زبونان اين توانايی را ندارند. آنچنان که در در تئوری «ارادهی معطوف به قدرت» _ که به قول هايدگر، يکی از بزرگان مکتب فلسفی اگزيستانسيالسم، از مهمترين آرای نيچه است _ مطرح میشود: «ارزش کارها به قدرتزايی آنهاست». به عقيدهی او فيلسوف کسی نيست که در پی کشف حقيقت عالم باشد، فيلسوف بايد خودش دست به خلق ارزشها بزند. آنچنان که در مقولهی نيچه و نيهيلسم خواهيم ديد، نيچه فرا رسيدن نهيليسم را خوشيمن میداند.
اصطلاح نيهيليسم نخستين بار در نامههای ياکوبی به فيشته، ايدهآليست کانتی، مطرح شد.
کانت معتقد بود که انسان توانايی شناخت خداوند و روح را ندارد، و بعدها تحت عنوان نظريهی پديدارشناختی، مطرح کرد که انسان نمیتواند چيزی را کامل بشناسد و آنچه انسان درک میکند، تنها پديدارها هستند. فيشته که از شاگردان کانت بود، سر نخ را از کانت گرفت و جلوتر رفت. ياکوبی در نامهای به فيشته نوشت: "اين طرز تلقی شما از جهان خارج، شما را به سمت يک اگوئيسم منفی رهنمون میشود، اين يک نو اگوئيسم منفیست، خودمداری است." و اين همان چيزیست که بعدها به نيهيليسم منجر شد.
نيچه میگويد: "خداوند مرده است! پس من با همان اگوئيسم منفی ارزشهای خودم را خلق خواهم کرد. گزارهی «خداوند مرده است»، او به معنای مرگ خدای مذهبی نيست، بلکه به اين معناست که تمام اهداف و آرايی که بالاتر از بشرند از بين رفتهاند يا بايد از بين بروند. و اين همان چيزیست که بعدها دغدغهی فيلسوفان اگزيستانسياليست میشود، آنچنان که سارتر و هايدگر به وجود خداوند مذهبی اعتقادی ندارند و همه چيز را درون خود انسان خلاصه میدانند.
نهيليسم پس از نيچه به چند دسته تقسيم میشود. نهيليسم زيباشناسانه که در روسيه متولد میشود، نيهيليسم سياسی که در قرن نوزده ميلادی آغاز شد و تا انقلاب روسيه (1917) ادامه يافت، و نيهيليسم اگزيستانسياليستی که در آثار کامو و سارتر ديده میشود.
پيش از آن که تأثير تفکرات نيچه بر اگزيستانسيالسم بررسی شود، بايد اگزيستانسياليسم را شناخت، اما از آنجا که مجالی برای اين کار نيست، فرض را بر اين میگذاريم که خوانندهی گرامی، پيش از اين با مقولهی اخير آشنايی لازم را دارد (میتوانيد برای آشنايی بيشتر به کتاب «اگزيستانسياليسم و اصالت نوع بشر» مراجعه کنيد).
و اما چند سطری در اين باره:
اگزيستانسياليسم پيش از آن که يک مکتب فلسفی باشد، يک شيوهی انديشيدن است که بر پايهی
آزادی درونی و تنهايی آدمی استوار است. نزد فيلسوفان اگزيستانسياليست که سر قانون عليت را بريدهاند، انسان همواره و صرفا در درون و در ارتباط با موقعيت خود آزاد است. ايشان از زبان انتزاعی منطقی گريزاناند و برای بيان افکار از ادبيات و هنر استفاده میکنند و در احوالات مرزی به سر میبرند _ مثل حالتی که قرار است ديگر نباشی، اما ناگهان خبر میرسد که نه، بمان! درست مثل داستان «ديوار» نوشتهی ژان پل سارتر.
نظريات يک اگزيستانسياليست اساسا به پرسشهای ماهيت نفس، جایگاه عواطف و نقش تخيل در آگاهی انسان معطوف است و معتقد است که ما در درون خود زيست میکنيم.
نيچه و اگزيستانسياليسم
نيچه که تأثير تفکرات او را بر فيلسوفان اگزيستانسياليست، به خصوص هايدگر، نمیشود ناديده گرفت، مانند همهی اگزيستانسياليستها اين سؤال را مطرح میکند: "آيا حيات بر معرفت مقدم است يا معرفت بر حيات؟" زندهگی بر انديشيدن مقدم است يا بر عکس؟" و مانند همهشان میپندارد که حيات و زندهگی برتر است. نيچه در پی ساخت يک «ابرانسان» است که اهداف و غايات زندهگیاش را خودش بسازد و آنچه را قبلا به او تزريق شده، بشکند.
از ديدگاه او انسانها دو دستهاند، دستهای والاگرند و دستهای زبون. انسانهای والاگر کسانی هستند که ارزشهايشان را خودشان میآفرينند و زبونان اين توانايی را ندارند. آنچنان که در در تئوری «ارادهی معطوف به قدرت» _ که به قول هايدگر، يکی از بزرگان مکتب فلسفی اگزيستانسيالسم، از مهمترين آرای نيچه است _ مطرح میشود: «ارزش کارها به قدرتزايی آنهاست». به عقيدهی او فيلسوف کسی نيست که در پی کشف حقيقت عالم باشد، فيلسوف بايد خودش دست به خلق ارزشها بزند. آنچنان که در مقولهی نيچه و نيهيلسم خواهيم ديد، نيچه فرا رسيدن نهيليسم را خوشيمن میداند.
اصطلاح نيهيليسم نخستين بار در نامههای ياکوبی به فيشته، ايدهآليست کانتی، مطرح شد.
کانت معتقد بود که انسان توانايی شناخت خداوند و روح را ندارد، و بعدها تحت عنوان نظريهی پديدارشناختی، مطرح کرد که انسان نمیتواند چيزی را کامل بشناسد و آنچه انسان درک میکند، تنها پديدارها هستند. فيشته که از شاگردان کانت بود، سر نخ را از کانت گرفت و جلوتر رفت. ياکوبی در نامهای به فيشته نوشت: "اين طرز تلقی شما از جهان خارج، شما را به سمت يک اگوئيسم منفی رهنمون میشود، اين يک نو اگوئيسم منفیست، خودمداری است." و اين همان چيزیست که بعدها به نيهيليسم منجر شد.
نيچه میگويد: "خداوند مرده است! پس من با همان اگوئيسم منفی ارزشهای خودم را خلق خواهم کرد. گزارهی «خداوند مرده است»، او به معنای مرگ خدای مذهبی نيست، بلکه به اين معناست که تمام اهداف و آرايی که بالاتر از بشرند از بين رفتهاند يا بايد از بين بروند. و اين همان چيزیست که بعدها دغدغهی فيلسوفان اگزيستانسياليست میشود، آنچنان که سارتر و هايدگر به وجود خداوند مذهبی اعتقادی ندارند و همه چيز را درون خود انسان خلاصه میدانند.
نهيليسم پس از نيچه به چند دسته تقسيم میشود. نهيليسم زيباشناسانه که در روسيه متولد میشود، نيهيليسم سياسی که در قرن نوزده ميلادی آغاز شد و تا انقلاب روسيه (1917) ادامه يافت، و نيهيليسم اگزيستانسياليستی که در آثار کامو و سارتر ديده میشود.