اين هم يكي از شاهكارهاي استاد شهريار :
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوي تو، ليکن عقب سر نگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
تو بمان و دگران ، واي به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجويند کران ، تا به کران
مي روم تا که به صاحب نظري باز رسم
محرم ما نبود ديده کوته نظران
دل چون آيينه اهل صفا مي شکنند
که ز خود بي خبرند اين زخدا بي خبران
دل من دار که در زلف شکن درشکنت
يادگاريست ز سر حلقه شوريده سران
...شهريارا غم آوارگي و دربدري
شورها در دلم انگيخته چون نو سفران