khabaloo
کاربر قدیمی پرشین تولز
ویسلاوا شیمبورسکا اولین کسی بود که توانست رابطه ی بین شیشلیگ و اچار فرانسه را کشف کند.
در سفری که به ایران داشت فهمید که مردم این سرزمین عاشق هر دوی این ها هستند.هر دو شان همه کار ازش بر می آید :دی
حالا این ویسلاوا شیمبورسکا چی هست؟اسمه؟یا ساختگیه؟
بنزین.دیوار ترک خورده.فنجان
من چه میدونم آقا
اسم اینو از قدیم دوست داشتم.تو زبون
خودشون میگن ویسواوا
شاعره لهستانی ،برنده نوبل ادبیات 1996
=======
1
هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
*
هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
و اتفاق نخواهد افتاد. به همین دلیل
ناشی به دنیا آمده ایم
و خام خواهیم رفت.
حتا اگر کودن ترین شاگردِ مدرسه ی دنیا می بودیم
هیچ زمستانی یا تابستانی را تکرار نمی کردیم
هیچ روزی تکرار نمی شود
دوشب شبیه ِ هم نیست
دوبوسه یکی نیستند
نگاه قبلی مثل نگاه بعدی نیست
دیروز ، وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوری شدم، که انگار گل رزی از پنجره ی باز
به اتاق افتاده باشد.
امروز که با همیم
رو به دیوار کردم
رز! رز چه شکلی است؟
آیا رز، گل است؟ شاید سنگ باشد
ای ساعت بد هنگام
چرا با ترس بی دلیل می آمیزی؟
هستی - پس باید سپری شوی
سپری می شوی- زیبایی در همین است
هر دو خندان ونیمه در آغوش هم
می کوشیم بتوانیم آشتی کنیم
هر چند باهم متفاوتیم
مثل دو قطره ی آب زلال.
==========
2
عشق در نگاه اول
*
هر دو بر این باورند
که حسی ناگهانی آنها را بههم پیوند داده.
چنین اطمینانی زیباست،
اما تردید زیباتر است.
چون قبلا همدیگر را نمیشناختند،
گمان میبردند هرگز چیزی میان آنها نبوده.
اما نظر خیابانها،پلهها و راهروهایی
که آن دو میتوانستهاند از سالها پیش
از کنار هم گذشته باشند، در اینباره چیست؟
دوست داشتم از آنها بپرسم
آیا به یاد نمیآورند-
شاید درون دری چرخان
زمانی روبروی هم؟
یک «ببخشید» در ازدحام مردم؟
یک صدای «اشتباه گرفتهاید» در گوشی تلفن؟
- ولی پاسخشان را میدانم.
نه، چیزی به یاد نمیآورند.
بسیار شگفتزده میشدند
اگر میدانستند ، که دیگر مدتهاست
بازیچهای در دست اتفاق بودهاند.
هنوز کاملا آماده نشده
که برای آنها تبدیل به سرنوشت شود،
آنها را به هم نزدیک میکرد، دور میکرد،
جلو راهشان را میگرفت
و خندهی شیطانیش را فرو میخورد و
کنار میجهید.
علائم و نشانههایی بوده
هر چند ناخوانا.
شاید سه سال پیش
یا سهشنبهی گذشته
برگ درختی از شانهی یکیشان
به شانهی دیگری پرواز کرده؟
چیزی بوده که یکی آن را گم کرده
دیگری آن را یافته و برداشته.
از کجا معلوم توپی در بوتههای کودکی نبوده باشد؟
دستگیرهها و زنگدرهایی بوده
که یکیشان لمس کرده و در فاصلهای کوتاه آن دیگری.
چمدانهایی کنار هم در انبار.
شاید یک شب هر دو یک خواب را دیده باشند،
که بلافاصله بعد از بیدار شدن محو شده.
بالاخره هر آغازی
فقط ادامهایست
و کتاب حوادث
همیشه از نیمهی آن باز میشود.

خودشون میگن ویسواوا
شاعره لهستانی ،برنده نوبل ادبیات 1996
=======
1
هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
*
هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
و اتفاق نخواهد افتاد. به همین دلیل
ناشی به دنیا آمده ایم
و خام خواهیم رفت.
حتا اگر کودن ترین شاگردِ مدرسه ی دنیا می بودیم
هیچ زمستانی یا تابستانی را تکرار نمی کردیم
هیچ روزی تکرار نمی شود
دوشب شبیه ِ هم نیست
دوبوسه یکی نیستند
نگاه قبلی مثل نگاه بعدی نیست
دیروز ، وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بلند گفت
طوری شدم، که انگار گل رزی از پنجره ی باز
به اتاق افتاده باشد.
امروز که با همیم
رو به دیوار کردم
رز! رز چه شکلی است؟
آیا رز، گل است؟ شاید سنگ باشد
ای ساعت بد هنگام
چرا با ترس بی دلیل می آمیزی؟
هستی - پس باید سپری شوی
سپری می شوی- زیبایی در همین است
هر دو خندان ونیمه در آغوش هم
می کوشیم بتوانیم آشتی کنیم
هر چند باهم متفاوتیم
مثل دو قطره ی آب زلال.
==========
2
عشق در نگاه اول
*
هر دو بر این باورند
که حسی ناگهانی آنها را بههم پیوند داده.
چنین اطمینانی زیباست،
اما تردید زیباتر است.
چون قبلا همدیگر را نمیشناختند،
گمان میبردند هرگز چیزی میان آنها نبوده.
اما نظر خیابانها،پلهها و راهروهایی
که آن دو میتوانستهاند از سالها پیش
از کنار هم گذشته باشند، در اینباره چیست؟
دوست داشتم از آنها بپرسم
آیا به یاد نمیآورند-
شاید درون دری چرخان
زمانی روبروی هم؟
یک «ببخشید» در ازدحام مردم؟
یک صدای «اشتباه گرفتهاید» در گوشی تلفن؟
- ولی پاسخشان را میدانم.
نه، چیزی به یاد نمیآورند.
بسیار شگفتزده میشدند
اگر میدانستند ، که دیگر مدتهاست
بازیچهای در دست اتفاق بودهاند.
هنوز کاملا آماده نشده
که برای آنها تبدیل به سرنوشت شود،
آنها را به هم نزدیک میکرد، دور میکرد،
جلو راهشان را میگرفت
و خندهی شیطانیش را فرو میخورد و
کنار میجهید.
علائم و نشانههایی بوده
هر چند ناخوانا.
شاید سه سال پیش
یا سهشنبهی گذشته
برگ درختی از شانهی یکیشان
به شانهی دیگری پرواز کرده؟
چیزی بوده که یکی آن را گم کرده
دیگری آن را یافته و برداشته.
از کجا معلوم توپی در بوتههای کودکی نبوده باشد؟
دستگیرهها و زنگدرهایی بوده
که یکیشان لمس کرده و در فاصلهای کوتاه آن دیگری.
چمدانهایی کنار هم در انبار.
شاید یک شب هر دو یک خواب را دیده باشند،
که بلافاصله بعد از بیدار شدن محو شده.
بالاخره هر آغازی
فقط ادامهایست
و کتاب حوادث
همیشه از نیمهی آن باز میشود.
فریده گفت : بازم میگم اگه قرار به دروغ گفتن باشه، خانم فریبامام دروغ بلدیم ها ؟
آفتابه، انرژی هسته ای، حامد کمیلی
پ.ن : ای کافر تیرت خورد به سنگ
