تهرانی
Registered User
- تاریخ عضویت
- 26 نوامبر 2011
- نوشتهها
- 2,007
- لایکها
- 2,351
وای دقیقا
همش تاریکی...چه صدایی داشت , با خودش همش حرف میزد .. شبا میشستم تو اتاقم هدفون تو گوشم میرفتم تو شهرش... امان از دزرت ایگل ! با مونا که کلی عشق و حال کردیم ! زیده خودم بود انگار , تیر میخورد غصه میخوردم ! میرفتم دست بعد بدجوری می کشتمشون !!!
همش تاریکی...چه صدایی داشت , با خودش همش حرف میزد .. شبا میشستم تو اتاقم هدفون تو گوشم میرفتم تو شهرش... امان از دزرت ایگل ! با مونا که کلی عشق و حال کردیم ! زیده خودم بود انگار , تیر میخورد غصه میخوردم ! میرفتم دست بعد بدجوری می کشتمشون !!!