هر وقت آخر شاهنامه رو میخونم قلبم درد میگیره.
این عرب های کثافت بر ما چیره شدن. تف به این زندگی. فردوسی چند تا بیت داره دیگه به اینا که میرسم مخصوصا یکیشون دیگه دوست دارم نظریه هیتلر رو در مورد اصلاح نژاد تو ایران خودمون اجرا کنم
اینا بیت هایی هستن که من رو رنج میدن همیشه
مخصوصا این قسمتی که قرمز رنگش کردم. اینم بگم تازی که همون عرب ها هستن اکثرشون هم در جنوب ایران سکونت دارن. ترک هم منظور مردمان ترک هست مثل ترکمن ها وگرنه آذری زبان ها از نژادهای آریایی هستن که اسم قدیمش هم آذرآبادگان بوده و تو خود شاهنامه خیلی اومده اسمش. به هر حال همین دو نژاد رو من اگه بخوام بگم تو کجاهای ایران میشینن خیلیا بهشون بر میخوره و ناراحت میشن. بگذریم.
چو بخت عرب بر عجم چیره شد *** همی بخت ساسانیان تیره شد
پر آمد ز شاهان جهان را قفیز [پیمانه] *** نهان شد ز رو گشت پیدا پشیز
همان زشت شد خوب، شد خوب زشت *** شده راه دوزخ پدید از بهشت
دگرگونه شد چرخ گردون بچهر *** ز آزادگان پاک ببرید مهر
به ایرانیان زار و گریان شدم *** ز ساسانیان نیز بریان شدم
دریغ آن سر و تاج و اورنگ و تخت *** دریغ آن بزرگی و آن فرّ و بخت
کزین پس شکست آید از تازیان *** ستاره نگردد مگر بر زیان
چو با تخت، منبر برابر شود *** همه نام بوبکر و عمّر شود
تبه گردد این رنجهای دراز *** نشیبی دراز است پیشش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر *** ز اختر همه تازیان راست بهر
ز پیمان بگردند وز راستی *** گرامی شود کژّی و کاستی
رباید همی این از آن، آن ازین *** ز نفرین ندانند بازآفرین
نهانی بتر زآشکارا شود *** دل مردمان سنگ خارا شود
شود بنده بی هنر شهریار *** نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی نماند کسی را وفا *** روان و زبانها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان *** نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان، همه ترک و تازی بود *** سخنها به کردار بازی بود
نه جشن و نه رامش، نه گوهر نه نام *** به کوشش ز هرگونه سازند دام
بریزند خون از پی خواسته *** شود روزگار بد آراسته
زیان کسان از پی سود خویش *** بجویند و دین اندر آرند پیش
ز پیشی و بیشی ندارند هوش *** خورش نان کشکین و پشمینه پوش
چو بسیار از این داستان بگذرد *** کسی سوی آزادگان ننگرد
یکی نامه ای بر حریر سفید *** نوشتند پر بیم و چندی امید
به عنوان بر از پورِ هرمزد شاه *** جهان پهلوان رستم کینه خواه
سوی سعد وقاص جوینده جنگ *** پر از رأی و پر دانش و پر درنگ
به من بازگوی آنکه شاه توکیست *** چه مردی و آیین و راه تو چیست
به نزد که جویی همی دستگاه *** برهنه سپهبد برهنه ****
به نانی تو سیری و هم گرسنه *** نه پیل و نه تخت و نه بار و بُنه
ز شیر شتر خوردن و سوسمار *** عرب را به جایی رسیده ست کار
که تاج کیان را کند آرزو *** تفو باد بر چرخ گردان، تفو!
شما را به دیده درون شرم نیست *** ز راه خرد مهر و آزرم نیست
بدین چهر و این مهر و این راه و خوی *** همی تخت و تاج آیدت آرزوی
جهان گر به اندازه جویی همی *** سخن بر گزافه نگویی همی