- این نوشته ساعاتی قبل از آغاز بازی تیمهای پرسپولیس و سپاهان نوشته شده است!
گرچه سبک نقاشیهای همسرش، باعث میشد نقاشی او شباهت کمی با چهرهاش داشته باشد، اما قطعا همسرش در به تصویر کشیدن یک چیز نهایت دقت را به عمل آورده بود: تنهایی او روی نیمکت ***** تیم سرخپوش!
http://************/files/7o39wstvib7iyqsr2fqz.jpg
مشکلات قطبی برای مربیگری در ایران از قبل از ورودش آغاز شده بود، یک تشابه اسمی، عرصه را بر «سید افشین قطبی» فرزند «سید محمد» و «سکینه» تنگ کرده بود، گروهی علیرغم تکذیب مکرر نمیخواستند این عدم وابستگی را باور کنند و در تاکسیها صحبت از شباهت ظاهری چهره او با آن زن میکردند!
مرد شیکپوش و جنتلمنی که هیچگاه دشواری سرمربیگری را در جایی که روابط و وظایف و اختیارات چندان تعریفشده نیست، تجربه نکرده بود، علیرغم همه حرف و حدیثها کارش را در تیمی شروع کرده که چندین سال بود، موفقیتی کسب نکرده بود و بدتر از آن فوتبال تماشاگرپسندی هم ارائه نمیکرد.
شاید بعضی انتظار داشتند با او «زوبل»وار برخورد کنند و بعد از چند بازی عذرش را بخواهند، اما او به تزریق چیزی به پیکره یک تیم خسته فکر میکرد که مدتها بود فراموش شده بود: روحیه، پیکار تا دقیقه 95 و شیردل بودن.
چقدر درست گفته بودم که فوتبال هر کشور را میتوان مدلی از کل جامعه آن دانست و چقدر درست گفته بودند که تاریخ تکرارپذیر است و این بار زمان اصلاحات و تحول به فوتبال رسیده بود. نشانههای چنین تحولی شاید قبل از قطبی شروع شده بود، زمانی که یک معلم علاقمند به برنامههای رایانهای تحلیل فوتبال، پاس تهران را قهرمان ایران کرد، این بار اما، نوبت قطبی رسیده بود که هم مادر و هم پدرش معلم بودند.
دانشآموخته مهندسی الکترونیک UCLA و دستیار گاس هیدینگ و دیک ادووکات، گمان میکرد که میتواند با تکیه و تأکید بر قوانین فوتبال حرفهای حتی «یاغی»های تیم را تحت کنترل درآورد، اما تا فرابگیرد که در فوتبال لمپنپرور ایران، چیزی که پیدا نمیشود احترام به حرفهایگری است، باید ضربات زیادی را از پشت تحمل میکرد: جلسات مخفی، مافیای نهانی، مصاحبههای کذایی و حتی شکسته شدن «مکبوک»ی که آن شب به «نود» آورده بود و با «کینوت»ش جلوهگری میکرد.
لبخند بامعنای او را بعد از پذیرش گل چهارم از تیم اهوازی، پایان همه چیز پنداشتیم، اما جبران 7 امتیاز اختلاف با تیم اصفهانی و اصلا جرأت فکر کردن به جبران چنین فاصلهای، که در ذهن ما مانند گراند کانیون پرنشدنی تصور میشد، چیزی بود که تنها از قطبی برمیآمد، همان نوجوانی که وقتی در برههای کوتاه، روزنامه میفروخت و باغبانی میکرد، رؤیاپردازی میکرد و بیمی از آن نداشت که رؤیاپردازش بخوانند.
http://************/files/dy36i24nf362uvsmbdc7.jpg
سالها بود که فوتبال اسما حرفهای ایران را میدیدیم و با دیدن نگاههای بیروحیه و ساقهای پراحتیاط بازیکنان تیم سرخپوش پایتخت، گمان میکردیم که ورود پول به فوتبال یعنی خروج تعصب. حتی سلطان چشمتیلهای قرمزها، بارها نالیده بود که علیرغم همه صحبتهای بین دو نیمه!، از تزریق تعصب و غیرت به این بازیکنان عاجز شده، اما به راستی قطبی با کاپیتان سادهدل تیمش چه کرده بود که در پیرانهسری عمر ورزشی، بهتر و بیپرواتر از روزهای جوانی بازی میکرد؟
http://************/files/q7qhxieke6c0iy3koqrp.jpg
امروز، روز خوبی برای فوتبال «ایران» بود.