• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

آیناز

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 نوامبر 2006
نوشته‌ها
28
لایک‌ها
0
محل سکونت
star night
گلهای پر پر فریاد

شبی که پرشده بودم زغصه های غریب

به بال جان سفری تا گذشته ها کردم

چراغ دیده برافروختم به شعله اشک

دل گداخته را جام جان نما کردم

هزار پله فرا رفتم از حصار زمان

هزار پنجره بر عمر رفته وا کردم

به شهر خاطره ها چون مسافران غریب

گرفتم از همه کس دامن و رها کردم

هزار آرزوی ناشکفته سوخته را

دوباره یافتم و شرح ماجرا کردم

هزار یاد گریزنده در سیاهی را

دویدم از پی و افتادم و صدا کردم

هزار بار عزیزان رفته را از دور

سلام و بوسه فرستادم و صفا کردم

چه های های غریبانه که سردادم

چه ناله ها که ز جان وجگر جدا کردم

یکی از آن همه یایران رفته بازنگشت

گره به باد زدم قصه با هوا کردم

طنین گمشده ای بود در هیاهوی باد

به دست من نرسیده آنچه دستو پاکردم

دریغ از آنهمه گلهای پرپر فریاد

که گوشواره گوش کر قضا کردم

همین نصیبم ازین رهگذر که در همه حال

ترا که جان مرا سوختی دعا کردم

چرا اینقدر ناراحتی دوست عزیز؟؟؟
مگه قرار نبود طنز بنویسی؟
 

آیناز

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 نوامبر 2006
نوشته‌ها
28
لایک‌ها
0
محل سکونت
star night
با سلام
بچه ها من چند وقتی که نبودم
چند روز هم هستش که دارم مقدمات پذیرایی از یه دوست خیلی خیلی عزیز رو فراهم میکنم
شرمندم که نمیتونم بیشتر سر بزنم

دوباره سلام میکنم به روژه خودم.
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
چرا اینقدر ناراحتی دوست عزیز؟؟؟
مگه قرار نبود طنز بنویسی؟

اول سلام
بعد از اون
ببینم شما کجا بودی؟
تازه او.مدی؟
نمیتونم
آخه بعضی وقتها
دل ادم میگیره
:(:(:(:(:(
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
ای دل
ای دل تنها
چیه چشم انتظاری؟
باز یه لحظه
یه دم آروم نداری
مثل زمستون، تو حسرت بهاری
باز، عشقت خیمه زد رو خونه ام
باز، یادت آتیش زد به آشیونه ام
باز، بی تو باید تنها بمونم
بیا سکوت لبهات
هنوز حرمت خونست
قاصدکه دل من
هنوز بی آشیونست
بیا پر از امیده ،هنوز این دل خسته
هنوز به پای چشمات ، روی عشقت نشسته


توی آسمون دنیا هر کسی ستاره داره
چرا وقتی نوبت ماست آسمون جایی نداره؟
واسه من تنهایی درده
درد هیچ کس رو نداشتن
هر گل پژمرده ای رو، تو کویر سینه کاشتن
دیگه باور کردم این رو ، که باید تنها بمونم
تا دم لحظه مردن، عشقمو تنهایی بخونم
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
یکی بود یکی نبود

یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
فارغ از هر چی خوشی
قاصدکی خسته،نشسته بود
عشقشو ازش گرفتن
مهر غم بهش زدن
زیر بار زندگی
پرشم شکسته بود
اشک تو چشمش حلقه زد
خم به ابروش نیاورد
حتی پر شکستش رو
به فراموشی سپرد
پر کشید دوباره باز
تو این زمونه غریب
زمونه ای که حتی عشق
کلامیه واسه فریب
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
حال من.........
تو که قسم میخوردی عاشقونه
تو که میگفتی واسم میمری بی بهونه
چی شد یه باره رفتی و تنهام گذاشتی تو غربت
چی شد رفتی شدی بی معرفت
بی معرفت
خیال میکردی بری دلم میگیره
آره میگیره
میشینه بی تو یه گوشه میمیره
آره میمیره
اما انگار دیگه فایده نداره
اونی که رفت بمیره تنهات نمیزاره
تو که میدونی که من میدونم که میدونی
که میدونی
میدونی میدونم شبها میشینی ازم میخونی
میدونم که میخواهی بیایی سراغم
میخواهی حالا بشی شعر اتاقم
شعر اتاقم
میخواهی باشی و افسوس نمیتونی
میخواهی بیایی بمونی و اما نمیمونی
تو دریای نگات شب رو شناختم
قایق کاغذیم رو اینجوری باختم
کاشکی از اولش موج سپیدم
یه جای دیگه دریامو میساختم

یه جای دیگه دریامو میساختم.
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
تو.......................

گیرم بازم بیایی
از عاشقی بخونی
گیرم تا دنیا دنیاست
بخواهی پیشم بمونی
روز غمم نبودی
خوشیت با دیگرون بود
منو به کی فروختی
اون از ما بهترون بود
میایی بیا غریبه
حیف دیگه خیلی دیره
حالا که خاطراتت یکی یکی میمیره
کی گفته بود که تنهام
وقتی تو رو ندارم؟؟؟
بازم میگم بدونی
منم خدایی دارم
برگشتی اما انگار
تو باختی توی بازی
غرورتم شکستن
به چیت داری مینازی؟
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
تقدیم به رویایی که اکنون در میان ما نیست....



باران که می بارد همه ی پنجره ها به سمت جاده ی رویا باز می شوند....


می خواهم از تو بنویسم
برای تو
برای توی که با من هستی اما در کنارم نیستی و چه سخت است که باشی اما نباشی......
رویای من
امشب می خواهم غم لحظه های دوری از تو را در سطر سطر واژه های شعرم بگنجانم
لحظه هایی که هر ثانیه اش رویای با تو بودن را در پی خود می کشد.
اکنون که در میان خاک ها آرام خفته ای¸ من مانده ام تنها در میان مترسک هایی بی احساس.
مترسک هایی که نه دیروز خود را به یاد می آورند و نه از فردای خود خبر دارند...
تو به آن ها بگو که آنها امروز خود را هم ندارند...
شکوه تو به آنها بگو
بگو که دیروز هرگز بر نمی گردد
به آنها بگو فردایی که رویا در میان ما نیست چه کسی شب ها همدم هق هق تنهایی من میشود؟
به متر سک هایی که رویایمان را با تلنگری از تردید شکستند بگو که من در کنار آن جاده ای که تو مسافر آن شدی هر شب برای دوباره دیدنت آرام و بی صدا گریه می کنم...
تو به آنها بگو اما مترسک ها دلی در سینه ندارند.

آن ها معنی سکوت تو را نفهمیدند...
معنی لبخند های بغض دارت را...
معنی نگاه تب دار تو را...
آن ها حتی معنی بغضی که حالا هم راه گلویم را بسته نمی دانند...
آن ها هیچ کدام را نمی فهمند...
ولی
کاش حداقل تو را قبل از رفتنت می فهمیدند و باور می کردند
ای کاش...

آنها باور نکردند
اما شکوه من تو باور کن...
باور کن که هیچ دلی مانند دل من در سینه ها تنها نیست و هیچ چشمی همچو چشمانم گریان نیست
تو باور کن روزهای بیهوده ام در پی هم می گذرند و از خود نشانی باقی نمی گذارند
ولی
آخرین رویای عشقم
هیچ چیز خیال تو را از من نمی تواند دور کند...باور کن...
از همان روزی که زمین دیگر تو را ندید ¸تو در آسمان ها به فردای فرداها رسیدی
باور کن من هنوز در دیروز دیروز های خود مانده ام...
باور کن که دیگر دست مهربان هیچ کس بخار پنجره ام را پاک نخواهد کرد و دل من دیگر هیچ گاه برای غربت و تنهایی اش نمی گرید.
تو باور کن که آسمان هم به وقت دلتنگی ها فراموشمان می کند.
همان وقت باید فکر آمدن چنین روزی را می کردم
حالا همان روزی است که فکرش را نکرده بودم...
من نیز چشمانم را می بندم و می خوابم
همین خواب¸ گذر زمان را برایم به ارمغان می آورد...
_و برای دل تنگ من همین بس است_

شکوه من به چشمان رویایی ات قسم آگر توبیایی من از دیروز آغاز می کنم...
بیا تا از این به بعد آسمان به جای گریه برایم حرف بزند...

رویا
کمک کن تا فراموش کنم فردایی را که بی تو می اید

تا فراموش کنم فردایی را که بی تو می اید...




وقتی می آی صدای پات از همه جاده ها می اد
انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا می اد
تا وقتی که در وا می شه لحظه ی دیدن می رسه
هر چی که جاده است رو زمین به سینه ی من می رسه...
ای که تویی همه کسم بی تو می گیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هر چی می خوام میرسم
به هر چی می خوام میرسم
عزیز ترین سوغاتیه غبار پیراهن تو
عمر دوباره ی منه دیدن و بوییدن تو
نه من تو رو واسه خودم نه از سر هوس می خوام
عمر دوباره ی منی
تو رو واسه نفس می خوام
ای که تویی همه کسم بی تو می گیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هر چی می خوام میرسم
به هر چی می خوام میرسم...

 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind


وقتی می آی صدای پات از همه جاده ها می اد
انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا می اد
تا وقتی که در وا می شه لحظه ی دیدن می رسه
هر چی که جاده است رو زمین به سینه ی من می رسه...
ای که تویی همه کسم بی تو می گیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هر چی می خوام میرسم
به هر چی می خوام میرسم
عزیز ترین سوغاتیه غبار پیراهن تو
عمر دوباره ی منه دیدن و بوییدن تو
نه من تو رو واسه خودم نه از سر هوس می خوام
عمر دوباره ی منی
تو رو واسه نفس می خوام
ای که تویی همه کسم بی تو می گیره نفسم
اگه تو رو داشته باشم به هر چی می خوام میرسم
به هر چی می خوام میرسم...

[/COLOR][/SIZE]


تو را در آسمان شرق می جویم,جایی که آرزوهای نقره ای من خانه دارند.

تو را در حسرت یک قوی تنها,تو را در بال و پر یک پرستوی شوریده

و تو را در حسرت گیسوان فرشته هایی که هرگز زمین را ندیده اند می جویم

چشمهایت جمهوری مهربانی و عشق است,

بگو در کدامیک از خیابانهای آن زاده خواهم شد.
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست

فرهاد احمدی


وارث تمام اضطرابهاي من سلام

ليلي قشنگ خوابهاي من سلام

کودک اتل متل توتوله ات چه شد

اي بلوغ التها ب هاي من سلام

من بهشت را نچيده ام ولي ؛ پشت چشمهام

شاعري سروخته*؛ عذابهاي من سلام

زندگي يکي نبود ؛ بود ؛کودتا ؛عشق

عشق ؛کربلاي انقلابهاي من سلام

من چقدر دير مي رسم به آخر کتاب

تو؛ سلام آخر کتابهاي من سلام
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
علی سهامی

سلام ! خسته نباشيد! بلند بالاي...


دوباره بر کلماتم بگستران سايه!


غروب بود تو مثل فرشته مثل پري


رهام کردي و رفتي به سمت دنياي...


تو رف...تورفتي و شب بود و شاعري خاموش


که شاعرانه به تو فکر کرد و فرداي...


تو مثل هر چه فرشته تو مثل هر چه پري


تو مثل آن زن موعود شعر آقاي...


............................................




بيا کمي به زمان گذشته برگرديم


و من انار ندارم و تو مثل ساراي...


تو من تو من من و تو در تسلسليم هنوز


و بي نتيجه شده جمع و ضرب و منهاي ...



بيا که خانه‌ي نيما تمام ابري شد


نماند ارزش احساس و حرف همسايه....
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
جلیل صفربیگی


بعد از سلام عرض کنم خدمت شما


ما نيز آدميم بلا نسبت شما


بانوي من زياد مزاحم نمي شوم


يک عمر داده است دلم زحمت شما


باور کنيد باز همين چند لحظه پيش


با عشق باز بود سر صحبت شما


بانو هنوز هم که هنوز است به دلم


سر مي زند زني به قد و قامت شما


اين خانه بي تو بوي بد مرگ مي دهد


با هيچ چيز پر نشده غيبت شما


انگار قرن هاست که کوچيده اي و ما


بر دوش مي کشيم غم غربت شما


ما درد خويش را به خدا هم نگفته ايم


تا نشکنيم پيش کسي حرمت شما

**

**

من بيش از اين مزاحم وقتت نمي شوم


بانو خدا زياد کند عزت شما!

 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست


سارا دهقانی - جهرم


سلام چند سالگی کوچک

چقدر معصوم و دلنشینی و دور

هرگاه به این قاب کوچک می نگرم

چشم هام پر از پرسه ی خیس هاشور نگاهت می شود

شبی از آغوش مهربان مادرش به خانه تان آمد

صبح بیداری آنقدر با دو چشم مبحوت نگاهش کردی

که غرق گریه شد

براش از درختان کوچک خانه تان انار چیدی

و توی دامن گلدارش انداختی

چشم هاش که می خندیدند دلت شاد می شد

نگذاشتی پسرکن زمین خاکی روبروی خانه تان

عاشقش شوند

نگاهش کنند

و حتی باد حسود موهاش را آشفته کند

روز ها گذشت

چشم هاش را باز کرد توی آغوش مادرش بود

دیگر تو نبودی

و چشم هاش انگار خیس بغض بارانیت

***

حالا سال ها گذشته و او بزرگ شده

دیگر توی آعوش مادرش جا نمی شود

چشم هاش درشت تر شده اند

گونه هاش را قرمز می کند

و موهاش را گل های بازاری گران می آویزد

اما چه فایده بی گل های قرمز انارت

هنوز منتظرم

حتی شاهزاده ی خواب های دخترکان جوان را آزردم

جز برای تو عاشقانه نگفتم...نخواندم

شاید فراموشم کرده باشی

و اگر روزی از مقابلت رد شوم

صبح چشم هام را نفهمی

شاید آنقدر بزرگ شده باشم

که دوستم....

عاشقم....
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
روز تمرین اشاره یادته ؟ شبا چیدن ستاره یادته ؟

شعرای کتاب درسی یادته ؟ یادته گفتی می ترسی یادته ؟

عکسمون تو قاب عکسا یادته ؟ بله ی بدون مکث رو یادته ؟

دستمون تو دست هم بود یادته ؟ غصه هامون خیلی کم بود یادته ؟

چشم نازت مال من بود یادته ؟ دیدن من غدغن بود یادته ؟

روزگار قهر و آشتی یادته ؟ هیچ کس رو جز من نداشتی یادته ؟

رویاهای آسمونی یادته ؟ قول دادی پیشم بمونی یادته ؟

روزای بی غم و غصه یادته ؟ ببینم اول قصه یادته ؟

گل سرخا رو نچیدیم یادته ؟ یه روزی همو ندیدیم یادته ؟

حرفامون سر صداقت یادته ؟ تو ، تو مجازات خیانت ، یادته ؟

پنهونی سر قرارا یادته ؟ تاخیرات توی بهارا یادته ؟

گوش ندادیم به نصیحت یادته ؟ گشتنت دنبال فرصت یادته ؟

دستات رو میخوام بگیرم یادته ؟ راستی من بی تو میمیرم یادته ؟

دونه دادن به کبوتر یادته ؟ خاطرات توی دفتر یادته ؟

فال با نیت رسیدن یادته ؟ طعم قهوه رو چشیدن یادته ؟

یادته دعا می کردیم واسه هم ؟ واسه رسیدن به هم یادته ؟

پیش هم بودیم نذاشتن یادته ؟ اونا ما رو دوس نداشتن یادته ؟

نامه بدون امضا یادته ؟ اسم مستعار .... یادته ؟

طرح اون انگشتر من یادته ؟ پاسخ مختصر من یادته ؟

فال حافظ شب یلدا یادته ؟ اسممو گذاشتی رویا یادته ؟

چیزی خواستیم از خدامون یادته ؟ مستجاب نشد دعامون یادته ؟

چشمون زدن حسودا یادته ؟ چشمامون شد مثل رودا یادته ؟

گفتی ما باید جدا شیم یادته ؟ گفتی باید بی وفا شیم یادته ؟

یه دفه ازم بریدی یادته ؟ حتی گریمم ندیدی یادته ؟

گفتی عشق تو هوس بود یادته ؟ گفتی خوب بود ولی بس بود یادته ؟

حلقه من دست تو دیدم یادته ؟ کلی سرزنش شنیدم یادته ؟

چشم من به چشمت افتاد یادته ؟ کاری که دست دلم داد یادته ؟

حالا اومدم همونجا وایسادم که تقاضای تو رو جواب بدم

درآوردم از دستم انگشترو جا گذاشتمش همونجا پیش تو

اما قول دادم به قلبم و خدا ، دیگه دل ندم به عشق آدما .
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
عاطفه رنجبر


امشب براي درد من درمان بياور

برگرد خوب من به من ايمان بياور

چندي ست در خود يک نفر گم کرده دارم

راهي به سمت غربت انسان بياور

وقتي که بغض پنجره پايان ندارد

سهم سکوت گريه را طوفان بياور

بگذار يک شب پر ز احساس تو باشم

خشکيده ايمانم ، نمي باران بياور

بنويس، تنهائي ما قانون دنياست

بانو،به تنها ئيمان ايمان بياور

 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
ضیاء الدین مصباحی - جهرم


چه لحضه ها که شکستم که تا شکسته نباشی

عزیز شرقی خوبم، بگو که خسته نباشی

چه لحضه ها که گسستم ز غصه تار وجودم

که پلیدار بمانی، که تا گسسته نباشی

به هر بهانه رمیدی، به هر بهانه گسستی

دلت نخواست که از من، دمی تو رسته نباشی

به بال صبر پریدم به باغ سرد جدائی

که از زیادی عشقم به غم تو بسته نباشی

ز هر کچا که گذشتم، به هر کجا که نشستم

به پیش روی دل من نشد نشسته نباشی

خجسته بود بهارم ز حسن روی تو، اما

بهار گو که پس از تو دگر خجسته نباشی

به پای عشق نشستم، به راه عشق شکستم

بگو که خسته نباشی، دگر شکسته نباشی

 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست



رنگی به رنگ چشم سیاهت نمی رسد
شب می دود، به مرز شباهت نمی رسد
من اشتباه کردم اگر ماه گفتمت
خورشید هم به صورت ماهت نمی رسد
هردفعه کودک غزلم می پرد هوا
دستش به میوه های نگاهت نمی رسد
هر وقت می زند به سرم فکر عاشقی
جایی به جز کنار و پناهت نمی رسد
یا تو نخوانده ای که بیایی به دیدنم
یا نامه های چشم به راهت نمی رسد
 

habib2000

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 نوامبر 2005
نوشته‌ها
8
لایک‌ها
0
داشت باران می بارید

به پهنای صورت این قاب قهوه ای

و ساعت از تمام طول شب

گذشته بود




تو هنوز لای روزمرگی هایت پنهان بودی صنوبر!

چشمهایت بوی کاغذ می داد

لبهایت بوی حرف

و گرم بود سرت

به گیراندن سیگارهای قدی

ندیدی گونه هایش چه طور شکوفه داد

همین دخترک سیاه و سفید داخل قاب

وقتی که آرام بیرون آمد

نگاهت کرد

لبهایش لرزید

ايستاد تا تمام سايه ها بيرون بروند از رگهايت

و آن وقت تو را آهسته از صدای یک جنگل چکاوک آفرید

باورت نمی شود صنوبر!

حالا دیگر

سرچشمه ی هرچه آبشار تنها همین موهای مرطوب توست

و یک سیاره ی کوچک می چرخد در انتهای چشمهایت

که مثل نفسهای بهار

سبز است

باورت نمی شود صنوبر!

حتی هنوز پیداست بوسه هایش روی پیشانی ات

تنها اگر مقابل آفتاب بایستی

و به بارانی فکر کنی که باریدنش

تنها به خاطرتوست

درست مثل همین حالا

که دارد باران می بارد

به پهنای صورت این قاب قدیمی

که چشمهای دختری را در خود

پنهان کرده است


همزه صالحی
 

habib2000

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 نوامبر 2005
نوشته‌ها
8
لایک‌ها
0
قرار است خدا

قرار است یک روز برگردد

برایم کبوتری بیاورد

و لیوان مه گرفته ام را از شبی داغ و غلیظ

لبریز کند

برای من که تسلیم شدم

کودک ماندم برایش

و حتی دیگر گلدان گلی نساختم از تن ابرها

خط خطی نکشیدم به بال جبرئیل

تا آبشار طوبی از طعم مدادم لبریز شود

برای من

که ستاره هایم را هم همان حوالی تاریک کاشتم

تا وقت آمدنش لای این منظومه های مبهم

آسمان کوچکی روئیده باشد

شاید آسان تر پیدایم کند

ببیندم

که در آخرین کوچه های کهکشان

با تمام اندامم

تمام اشتیاقم

و یک سبد از ستاره های رسیده

که هی شهاب می شوند از بلندی باغ

ایستاده مانده ام



آری قرار است خدا برگردد

همین صبح فردا همین صبح فردا

و بین چشمهای خاموشم

نارونی بکارد

که شبیه گیسوان خودش

آبی است
همزه صالحی
 

habib2000

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 نوامبر 2005
نوشته‌ها
8
لایک‌ها
0
در شرق خانه‌ی ما، چیزی شبیه رویا
در غرب خانه‌ی ما، جایی شبیه دریا


در شرق خانه‌ی ما، جایی شبیه جنگل
با کلبه‌های چوبی، با رودهای پویا

از دودکش برآید، دودی سپید و تیره
چون جمله‌ی سوالی، مانند یک معما

یک سوی خانه‌ی ما، خواب هزار قایق
دور از هزار توفان، دور از هزار غوغا

سوی دگر درختان، خاموش و بی‌تکلّم
از بیم باد تیره، حتی بدون نجوا

این سوی خانه‌ی ما، جادوگران جنگل
آن سوی خانه‌ی ما، افسونگران دریا

این می‌کشد از آن سو، آن می‌کشد از این سو


"دل می‌رود ز دستم، صاحبدلان خدا را"!


شعر از عمران صلاحی
 
بالا