• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
کی زمان آن فرا می رسد که همهء روزم
همان دمی باشد که
در سراپردهء تو بیارامم
بر بستری از عطر گل ها .
تو غنوده باشی و من بانگ برآورم :
ای نازنینِ ماه سیما
ای ابروکمانِ نیک خو !
مهربان باش با من !
آه ! کی می رسد آن زمان ؟ ...

شرینگار اساشتاکا
 

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
MB33.jpg

خیانت
از مرگ بدتر است
رذالت
از مرگ بدتر است
گاهی وقت ها
تو چقدر زیبایی
ای مرگ !
ای خوشبختی !

علی کریم
 

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم

اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم

آنرو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم

از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم

روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم
خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم

غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم

دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم

رهی معیری
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
ای هميشه در کمين من
پشت اين چشمان زردت
از چه لذت می بری در من؟
...
آسمان آبيست
روزها با پرتو خورشيد مهمانيست
در سکوت خواب من
شبهای مهتابيست
با خدا هر روز
می گوييم و می خنديم
حس خوب زندگی در قلب من جاريست
پس چرا
من سايه ی سرد تو را
هر روز می بينم؟
...
آه تنهايی
از چه عصيان می کنی در من؟
خسته ام ديگر
خسته از اين طرح پر تشويش
ای هميشه در کمين لحظه ها برخيز
من تو را امروز
با اميد تازه ايی
تدفين خواهم کرد.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

تنهايی
در اتاقم تنها
با هزاران اندوه
که نبودش پايان
با دلی خسته زدرد
غم تنهايی را می بينم
من چرا ميترسم ؟
وبه خود می گويم
تو که تنها بودی
چه در آن تازه بهاری که هنوز
کودکی بيش نبودی
دوستت از بام پرید
دلت از غصه شکست
آسمان با تو گريست
و بهارت دی شد
و تو تنها ماندی
پس چرا ميترسی؟
تو که با تنهايی روز وشب
همزادی
تو که با تنهايی عاقبت
خو کردی
هيچ داری تو بياد؟
هر زمان بال گشودی
تا بپرواز درآيی
بال پرواز تو شکستند
پر پرواز تو بستند
وتوتنها ماندی
وهنوز تنهايی
پس چرا ميترسی ؟
 

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشتهء سخن در آورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گر چه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های سادهء سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خستهء غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجاست ؟
درد دوستی کجا ؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سر نوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم ؟
درد رنگ و بوی غنچهء دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم ؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازهء مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم ؟
درد حرف نیست
درد ، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم ؟

قیصر امین پور
 

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
بهر هر ياری كه جان دادم به پاس دوستی
دشمنی ها كرد با من ، در لباس دوستی

كوه پا بر جا گمان مي كردمش ، دردا كه بود
از حبابی سست بنيان تر ، اساس دوستی

بس كه رنج از دوستان باشد دل آزرده را
جای بيم دشمنی ، دارد هراس دوستی

جان فدا كرديم و ياران قدر ما نشناختند
كور بادا ، ديده حق ناشناس دوستی

دشمن خويشی رهی ، كز دوستداران دوروی
دشمنی بينی و خاموشی به پاس دوستی

رهی معیری
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
حديث آمدن
در دلم آرزوی آمدنت می ميرد
و ميان من و تو فاصله جا ميگيرد
من در اين دشت جنون تنهايم
من از اين فاصله ها بيزارم
و دراين گستره فاصل ها می ميرم
من ميان شب و روز
در تن خشک زمين
من ميان صحرا
و ميان جنگل
همه جا يکه و تنها
خسته از جور زمان
با تنی خورده به جان زخمی چند
ميزنم بانگ که وای
هستی ام رفته بباد
ضجه ام را که شنيد ؟
جای دل ، تنگ تر از مشت منست
قصه آمدنت باد هواست
با تو بودن دگرم چون روياست
نفسم می گيرد
می گشايم نفسی پنجره را
تا تماميت تن خود را به هوا بسپارم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

من گريزانم از اين خسته ترين شکل حيات

و از اين غربت تلخ

که به اجبار به پايم بستند

می گريزم از شب

می گريزم از عشق

و تو ای پاک ترين خاطره ها

همه جا در پی تو می گردم
 

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
خداوندگارا
من نمی خواهم تو را رنج دهم
تنها مرا ، همان گونه که هستم
پذیرا باش !

آنتوان دو سنت اگزوپری

04.jpg

کمی خبر خوش
فقط کمی
تا عشق ، نفرت را از میان بردارد
کمی خبرهای خوش
من برای زنده ماندن
فقط کمی خبرهای خوش می خواهم ...

آن ماری
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
خدايا چه غريب است درد بي کسي و چه تنهايم در اين غربت که تو هم از من رويگرداني
و اينک باز به سوي تو آمدم تا اندکي از درد درونم را برايت باز گويم
و خدايا تو بهتر ميداني آنچه درونم است تنهايي و بي کسي ام را ديده اي
,دربه دري و آوارگي ام را و هزارو يک درد که بزرگترينش نااميدي است
.خدايا همه را کنار گذاشته ام اما با نااميدي و بي هدفي نمي توانم بسازم
صبرم بسيار است اما پوج وبي هدف ميدوم
. خسته شده ام خسته خسته
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
نميدانم چرا رفتی ...
نميدانم چرا !!! شايد خطا کردم

و تو ... بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی
نميدانم کجا؟! تا کی؟! برای چه؟!
ولی رفتی ...

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت ،
تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود
و بعد از رفتن تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
و من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دريا چه بغضی کرد
ميدانم تو نام مرا از ياد خواهی برد

هنوز آشفته چشمان زيبای توام ... برگرد!
ببين که سرنوشت من چه خواهد شد
و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت:
تو هم در پاسخ اين بی وفاييها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
...
و من در حالتی ما بين اشک و حسرت و ترديد
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاييزی ترين ويرانی يک دل
ميان غصه ای از جنس بغض کوچک يک ابر

نميدانم چرا !!!
شايد به رسم عادت" پروانگی مان "
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
اگرچه نيست در قلبت دگر از اين دل من ياد
ولی من برای آرزوهايت
برای سبزی باغ روئياهات
از هميشه تا هميشه دعا خواهم کرد
شب و روز دم به دم
هر لحظه و هر دم
آرزوی سرسبزی باغ آرزوهايت را خواهم کرد
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
در بيکران دور در روزگار نور در شهري بي عبور زير درخت مهر بر روي سنگ گور با جوهر سرشت با دست سرنوشت حرفي نوشته بود: آرامگاه عشق...
 

BiDel.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2007
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
0
PS18.jpg


غم که می آید در و دیوار شاعر میشود
در تو زندانی ترین رفتار شاعر میشود

مینشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقاله و پرگار شاعر میشود

تا چه حد این حرف ها را میتوانی حس کنی
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر میشود

باز میپرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت
تو دلت را جای من بگذار شاعر میشود

تا زمانی با تو-ام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر میشود

گرچه میدانم نمیدانی چه دارم میکشم
از تو میگوید دلم هر بار شاعر میشود

نجمه زارع
 

Dash Ashki

کاربر فعال درآمد اینترنتی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
25 جولای 2006
نوشته‌ها
1,595
لایک‌ها
23
سن
41
محل سکونت
Mazandaran
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد،
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت،
ولی بسیار مشتاقم،
که از خاک گلویم سوتکی سازد،
گلویم سوتکی باشد،
بدست کودکی گستاخ و بازیگوش،
و او یکریز و پی در پی،
دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد و
خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد،
بدین سان بشکند در من،سکوت مرگبارم!

از:دکتر علی شریعتی
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
قاصدك غم دارم ، غم آوارگي و دربدري، غم تنهايي و خونين جگري، قاصدك واي به من ، همه از خويش مرا مي رانند ، همه ديوانه و ديوانه ترم مي خوانند، مادر من غم هاست ، مهد و گهواره من ماتم هاست، قاصدك دريابم ، روح من عصيان زده و طوفانيست ، آسمان نگهم بارانيست ، قاصدك غم دارم ، غم به اندازه سنگيني عالم دارم ، قاصدك غم دارم ، غم من صحراهاست ، افق تيره او ناپيداست ،
قاصدك ديگراز اين پس منم و تنهايي ، و به تنهايي خود در هوس عيسايي
و به عيسايي خود منتظر معجزه اي غوغايي ،
قاصدك زشتم من ، زشت چون چهره سنگ خارا ، زشت مانند زال دنيا ،
قاصدك ! حال گريزش دارم ، ميگريزم به جهاني كه در آن پستي نيست،
پستي و مستي و بد مستي نيست...
مي گريزم به جهاني كه مرا ناپيداست،
شايد آن نيز فقط يك روياست....
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
تو که رفتی پريشان شد خيالم
همه گفتند که من ديوانه حالم
نميداند که اين ديوانه در فکرِ شفا نيست
که هر چه باشد اما بی وفا نيست
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
من در خلوت تنهایی خود
به این باور رسیده ام
که اینجا راینجا برای زنده ماندن باید مرد...
 
بالا