• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
برای تو که آسمان دلت همیشه ابری و بارانی است...




غم نگاهت
دیده ام را به کوری می نشاند
چشمهایت را که می بندی
احساس می کنم
دنیا تاریک شده است
و غم تو پایان یافته
لبخند بزن!
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
وقتی بغض هایم
به گریه نمی نشینند
بگذار عشق با تو بودن
آنها را تعبیر کند.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
تقدیم به تو...




ای نگاهت نخی از مخمل و ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان زل زدن از فاصله های دور به هم
یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم
به سخن های توبا لهجه ی شیرین سکوت
به نفس های تو در سایه ی سنگین سکوت
به همان سایه همان وهم همان تصویری
که سراغش ز غزل های خودم می گیرم
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه به دیدار من است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگی اش
می توان یک شبه پی برد به دلدادگی اش
یک نفر سبز چنان سبز که از سر سبزیش
میشود پل زد از احساس خدا تا دل خویش
آی بی رنگ تر از آیینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آیینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
حتم دارم که توئی آن شبح آیینه پوش
عاشقی جرم قشنگی است به انکار مکوش...
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
کمم برایت
می دانم
وقتی ستاره ای

وقتی ستاره ای ، کهکشان میخواهی

انگار کاری جز انکار نداری

دلیلی روشن خواستی
ماه را نشانت دادم
تو فقط انگشت اشاره مرا می دیدی

دلیلی روشن خواستی
بال گشودم
برایت قطره ای روشن از خورشید بازآوردم

گفتی : چون در دست تو است ،
خورشید نیست

دستان سوخته ام را پنهان میکنم
بی دلیل
می روم
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست


نامه ات که رسيد

ديدم هنوز کال است

آن " دوستت دارمی"

که دوست داشتم برايم بنويسی





حالا آنقدر از هم دوريم

که ديگر می توانيم بنشينيم

و هرچه دلمان خواست به هم بگوييم



وقتی اينجا همه چيز برای من شب است

و آنجا برای تو روز



وقتی که هق هق مرا قهقهه می شنوی



نمی دانم

وقتی می گويم " دوستت دارم "

بعد از گذر از آن همه سوراخ و سيم

بر آن نوار چه چيز ضبط می شود



انگار اينبار هم فراموش کردم نامم را بگويم

شايد نفهمی

چه کسی برايت سلامی

به آن دستگاه سپرده
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست


وقتی می آيی

برای من کتاب نياور

وقتی بياور

برای همه کتابهای ناخوانده



وقتی شيرين

مزه همه اوقات تلخی هايم



وقتی به نام

پدر

پسر

مهربانی

پسرم

پدر پاره وقتش را دوست ندارد

 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
گلی برايت آورده ام

نه به رنگ گلی که بر سينه برادرت روئيد

دستانت کو ؟



می خواهم برايت قصه ای بخوانم

تا بخوابی

اگر اين صداها بگذارند



اينجا که آسمان اين همه ابری ست

زير اين همه رگبار

تو چرا می باری ؟



اينجا که تو نمی توانی

ميان مردن و کشته شدن

انتخاب کنی

کفتارها حق انتخاب دارند



امروز

کدام روبان را به موهايت می بندی؟

 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
هرچه شکفتم تو ندیدی مرا

رفتی و افسوس نچیدی مرا

ماندم و پژمرده شدم ریختم

تا که به دامان تو آویختم

دامن خود را نتکان ای عزیز

این منم ای دوست به خاکم نریز

وای..مرا ساده سپردی به باد

حیف که نشناخته بردی ز یاد

همسفر بادم ازآن پس مدام

می گذرم بی خبر از بام و شام

می رسم اما به تو روزی دگر

پنجره را باز گذاری اگر...
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
زانو نمیزنم,
حتی اگر سقفِ آسمان کوتاهتر از قدِ من باشد
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

وقتی غريب می شوی انگار مرده ای

سهمی از آسمان و خدايش نبرده ای

حتما تو هم برای نمونه فقط دو روز

کش ضربه های نحس زمان را شمرده ای

وقتی شبانه غم به دلت خانه می کند

مثل من از زمين و زمان زخم خورده ای

کوچه صدا نمی کندت خانه خالی است

رويای خود به بستر بی جان سپرده ای

فکرت سياه می شود و خسته از همه

در مشت خود چه نرگس زردی فشرده ای

غربت به جاده های خدا هم نمی رسد

سهمی از آسمان و خدايش نبرده ای
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind

دل من دیر زمانی است که می پندارد:
"دوستی" نیز گلی است،
مثل نیلوفر و ناز،
ساقه ترد و ظریفی دارد.
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
جان این ساقه نازک را
- دانسته -
بیازارد!

در زمینی که ضمیر من و توست،
از نخستین دیدار ،
هر سخن ، هر رفتار ،
دانه هایی است که می افشانیم.
برگ و باری است که می رویانیم
آب و خورشید و نسیمش " مهر" است .

گر بدانگونه که بایست به بار آید ،
زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید .
آنچنان با تو درآمیزد این روح لطیف ،
که تمنای وجودت همه او باشد و بس.
بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .

زندگی ، گرمی دلهای به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است .

در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز،
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت!
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد .
رنج می باید برد ،
دوست می باید داشت !

با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دلهامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند :
- شادی روی تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ،

عطرافشان

گلباران باد .
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
كاش می شد سرزمین عشق را
در میان گامها تقسیم كرد
كاش می شد با نگاه قاصدک
عشق را بر آسمان تفهیم كرد
كاش می شد با دو چشم عاطفه
قلب سرد آسمان را ناز كرد
كاش می شد با پری از برگ یاس
تا طلوع سرخ گل پرواز كرد
كاش میشد با نسیم شامگاه
برگ زرد یاس ها را رنگ كرد
كاش می شد با خزان قلبها
مثل دشمن عاشقانه جنگ كرد
كاش میشد در سكوت دشت شب
ناله غمگین باران را شنید
بعد دست قطره هایش را گرفت
تا بهار آرزو ها پر كشید
كاش می شد مثل یك حس لطیف
لا به لای آسمان پر نور شد
كاش میشد چادر شب را كشید
از نقاب شوم ظلمت دور شد
كاش می شد از میان ژاله ها
جرعه ای از مهربانی را چشید
در جواب خوبها جان هدیه داد
سختی و نامهربانی را ندید

كاش میشد با محبت خانه ساخت
یك اطاقش را به مروارید داد
كاش می شد آسمان مهر را
خانه كرد و به گل خورشید داد
كاش میشد بر تمام مردمان
پیشوند نام انسان را گذاشت
كاش می شد كه دلی را شاد كرد
بر لب خشكیده ای یك غنچه كاشت
كاش میشد در ستاره غرق شد
در نگاهش عاشقانه تاب خورد
كاش می شد مثل قوهای سپید
از لب دریای مهرش آب خورد
كاش میشد جای اشعار بلند
بیت ها راساده و زیبا كنم
كاش می شد برگ برگ بیت را
سرخ تر از واژه رویا كنم
كاش میشد با كلامی سرخ و سبز
یك دل غمدیده را تسكین دهم

كاش میشد در طلوع یاس ها
به صنوبر یك سبد نسرین دهم
كاش میشد با تمام حرف ها
یك دریچه به صفا را وا كنم
كاش میشد در نهایت راه عشق
آن گل گم گشته را پیدا كنم
 

آیناز

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 نوامبر 2006
نوشته‌ها
28
لایک‌ها
0
محل سکونت
star night
هنوز عكسات رو ديواره همه جا بوي تو داره
تو كه نيستي ولي يادت از در و ديوار مي باره
به چه عشقي ديگه امشب تن خستم بره خونه
خونه اي كه هر يه گوشش داره از تو يه نشونه
توي خونه اي كه تو نيستي مگه ميشه من بمونم
يادته آروم نداشتم
خودما تا نرسونم
به چه عشقي شبا مهتاب بزاره سر به بيابون
اگه بشنوه بدونه قصه اين دل داغون
به چه عشقي روزا بارون بزنه سر به خيابون
اگه بشنوه بدونه قصه اين دل داغون
هنوزعكسات رو ديواره همه جا بوي تو داره
تو كه نيستي ولي يادت از درو ديوار ميباره
به چه عشقي ديگه امشب واكنم دري كه بسته
وقتي پشت دريه عالم گرد خاطره نشسته
:(:(:(:(:(
 

آیناز

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 نوامبر 2006
نوشته‌ها
28
لایک‌ها
0
محل سکونت
star night
از غم عشق چه مي بايد كرد
به دمي ديداري مي توان راضي شد
به تمناي نگاهي مي توان تشنه جانبازي شد
مي توان دلخوش كرد به كلامي كه شنيد
از دو خط نامه سرد مي توان داغ شد و شعله كشيد
از جهنم گذري كرد و گذشت
به گذرگاه رسيد
به گذرگاه تباهي به جنون
وز عطش فرياد زد
فرياد زد
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
كي شود بينم رخ ماه دل آراي ترا تا كشم بر ديدگان خاك كف پاي تر
سر به بالين با اميد ديدن رويت نهم تا مگر در خواب بينم روي زيبا ترا
گاهگاهي گر شوم بيدار اندر نيمه شب از خدا پيوسته بنمايم تمناي ترا
زخم ها دارم به دل از داغ هجران رخت كي شود شامل شوم لطف و تسلاي ترا
از خدا خواهم فزون گرداند از لطف و كرم بر دل مسكين من مهرو و تولاي ترا
با دلي سوزان براهت منتظر بنشسته ام تا خدا قسمت كند روزي تماشاي ترا
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
پاییز و بهار

بانوی شعر من امشب توی فکر آسمونه /خسته از زمین سنگی، زخمیه باد خزونه

دل اون بدجوری تنگه ،چشمای خستشو بسته/ یار بی وفای نامرد ،دل آبی شوشکسته

بانوی تنهای شعرم ،فکر بارون بهار بود/ پشت پنجره همیشه، کار چشماش انتظار بود

غافل از پاییز وحشی که کمین اون نشسته/ نمی دونست که زمونه، خیلی بیش از اینها پسته

پاییزه حیله گر اونروز لباس بهار رو پوشید/ پر گلهای بنفشه پر سبزی پر امید

ساده بود بانوی شعرم، پاییز سیاهو نشناخت/ عاشق بنفشه ها شد ،به گل کاغذی دلباخت

باغ سبز دل رو آسون توی باد شب رها کرد/ پاییزم قلبشو خالی ،از طراوت گلا کرد

حالا بانو توی قلبش یه بغل تجربه داره/ حالا می دونه ،چه فرقی بین پاییز و بهاره
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
هنوز عكسات رو ديواره همه جا بوي تو داره
تو كه نيستي ولي يادت از در و ديوار مي باره
به چه عشقي ديگه امشب تن خستم بره خونه
خونه اي كه هر يه گوشش داره از تو يه نشونه
توي خونه اي كه تو نيستي مگه ميشه من بمونم
يادته آروم نداشتم
خودما تا نرسونم
به چه عشقي شبا مهتاب بزاره سر به بيابون
اگه بشنوه بدونه قصه اين دل داغون
به چه عشقي روزا بارون بزنه سر به خيابون
اگه بشنوه بدونه قصه اين دل داغون
هنوزعكسات رو ديواره همه جا بوي تو داره
تو كه نيستي ولي يادت از درو ديوار ميباره
به چه عشقي ديگه امشب واكنم دري كه بسته
وقتي پشت دريه عالم گرد خاطره نشسته
:(:(:(:(:(
همه رفتند کسی دور و برم نیست
چنین بی کس شدن در باورم نیست
نگار من رفتی تو از کنار من
وای از من و اون دل بی قرار من
رحمی کن ای خدا به روزگار من
دل ناگرونم که زیادت برم
نمی ره این غصه از سرم
یادم بمون ای مهربون
یه وقت نشی نامهربون
همه رفتند کسی با ما نموندش
کسی خط دل ما را نخوندش
همه رفتند ولی این دل ما را
اونی که فکر نمی کردیم سوزوندش
شبا که تنها توی راهی
محو نگاه اون ستاره هایی
یادش باشه که یارت یه گوشه ای نشسته تو تنهایی
حرفات همش حرف از دوست دارم بود
چشات می گفت دلت گرفتارم بود
یادم بمون یه وقت نرم ز یادت
یادت باشه کی بود که هی عشقو نشون می دادت
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
از غم عشق چه مي بايد كرد
به دمي ديداري مي توان راضي شد
به تمناي نگاهي مي توان تشنه جانبازي شد
مي توان دلخوش كرد به كلامي كه شنيد
از دو خط نامه سرد مي توان داغ شد و شعله كشيد
از جهنم گذري كرد و گذشت
به گذرگاه رسيد
به گذرگاه تباهي به جنون
وز عطش فرياد زد
فرياد زد
می خشکه آب دریاها
خراب می شه همه راه ها
اگه کشتیم ما امروزا
میمیرن همه فردا ها
قیامت می شه ما با هم نباشیم
نمی چرخه فلک از هم جدا شیم

دیگه روزی نمی مونه که شب شه
دیگه عاشق کجاست تا جون به لب شه
همه رود خونه ها بی آب
شکسته قامت مهتاب
برای این دل عاشق
تموم زندگی در خواب
تموم جنگلا خالی
یا سیل برده یا خشک سالی
غم گلهای خشکیده
زهم دنیا را پاشیده
می افته چرخ از گردون
میره خورشید توی زندون
میریزن سنگا از کوهها
بوی غم میده شب بوهها
قیامت می شه ما با هم نباشیم
نمی چرخه فلک از هم جدا شیم

زمین و آسمون دور می شن از هم
میشینه گرد غم بر روی عالم
زمان و ساعتش وامیسته از کار
طبیعت از طبیعت میشه بیکار
دیگه روزی نمیمونه که شب شه
دیگه عاشق کجاست تا جون به لب شه
نمی بینم دیگه قشنگیا را
سیاه میبینه چشمام رنگی ها را
به چشم من که اینجوره
تو که نیستی چشام کوره
مثه آبه رو آتیشه
تو باشی دنیا خوب میشه
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تقدیم به...
پرنده
سبزترین پرنده روزگار و زمانم
نغمه ای دارم زیباتر از هر نغمه ای
ولی حیف نمی دانم
و ندانستم
که چسان صدایم در قار قار پرندگان زمان گم شد
و چرا تو ای همنشین همه روزه ام
صدایم را از یاد بردی
و این روزها
دیگر درختی برای نشستن و خواندن نیست!
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
"]تلنگر می زند بر شیشه ها سر پنجه ی باران
نسیم سرد می خندد بر اندوه خیابان ها
دهان کوچه پر خون می شود از مشت خمپاره
فشار درد می دوزد لبانش را به دندان ها
زمین گرم است از باران بی پایان خون امروز
زمین از اشک خون آلوده ی خورشید سیراب است


ببین آن گوش از بن کنده را در موج خون مادر
که همچون لاله از لالای نرم جوی در خواب است
بمان مادر
بمان در خانه ی خاموش خود مادر
که باران بلا می باردت از آسمان بر سر
در ماتم سرای خویش را بر هیچ کس مگشا
که مهمانی به غیر از مرگ را بر در نخواهی دید نخواهی دید


زمین گرم است از باران بی پایان خون امروز
ولی دل های خونین جامه گان در سینه ها سرد است
مبند امروز چشم منتظر بر حلقه ی این در
که قلب آهنین حلقه هم آکنده از درد است
بمان مادر
بمان در خانه ی خاموش خود مادر
که باران بلا می باردت از آسمان بر سر


نگاه خویش را از سنگفرش کوچه ها بردار
که اکنون برق خون می تابد از آیینه خورشید
دو چشم منتظر را تا به کی بر آستان خانه می دوزی
تو دیگر سایه ی فرزند را بر در نخواهی دید نخواهی دید
بمان مادر
بمان در خانه ی خاموش خود مادر
که باران بلا می باردت از آسمان بر سر

ببین آن مغز خون آلوده را
آن پاره ی دل را
که زیر قد مها می تپد بی هیچ فریادی
سکوتی تلخ در رگ های سردش زهر می ریزد

که بعد از مرگ آزادی



زمین می جوشد از خون زیر این خورشید عالم سوز
بمان مادر بمان در خانه ی خاموش خود مادرB]
COLOR]
 
بالا