• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

jang-geum

Registered User
تاریخ عضویت
11 ژانویه 2007
نوشته‌ها
53
لایک‌ها
0
محل سکونت
karaj
باز گویم غم دل را که تو دلدار منی
در غم و شادی و اندوه و الم یار منی
جز گل روی توام در دو جهان یاری نیست
چهره بگشای به رویم که تو غم خوار منی
چشم بیمار تو ای می زده بیمارم کرد
پای بگذار به چشمم که پرستار منی
محرمی نیست که مرهم بنهد بر دل من
جز تو ای دوست که خود محرم اسرار منی
زاری از غمزه غمزای تو پیش که کنم
با که گوییم که تو سرچشمه ی آزار منی
بر گشا موی خم اندر خم و دست افشان باش
به خدا یار منی یار منی یار منی
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
چشمهایم

بوی خون می دهد

بوی کافور

و نگاه تو،

بوی نفت

بوی جنون

ثانیه ها هار میشوند

صاعقه میشوی

آتش میزنی

آتش میگیرم

خاکسترم را، چال میکنی میان دفترت

کنار نقاشی سهراب

زار میزنی روی آخرین ورق

قافیه ها راغرق می کنی

سپید می شود غزلم

بس کن

گریه نکن

بالشتم را خیس می کنی

خوابم نمی برد

داد نزن

کر نیستم

در گوشم آرام بگو

نه

چیزی نگو

فقط نگاه کن

به من

به چشمهایم

آتش بزن

مرا

خاطره ها را

آتش بزن
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
پاییز و بهار

بانوی شعر من امشب توی فکر آسمونه /خسته از زمین سنگی، زخمیه باد خزونه

دل اون بدجوری تنگه ،چشمای خستشو بسته/ یار بی وفای نامرد ،دل آبی شوشکسته

بانوی تنهای شعرم ،فکر بارون بهار بود/ پشت پنجره همیشه، کار چشماش انتظار بود

غافل از پاییز وحشی که کمین اون نشسته/ نمی دونست که زمونه، خیلی بیش از اینها پسته

پاییزه حیله گر اونروز لباس بهار رو پوشید/ پر گلهای بنفشه پر سبزی پر امید

ساده بود بانوی شعرم، پاییز سیاهو نشناخت/ عاشق بنفشه ها شد ،به گل کاغذی دلباخت

باغ سبز دل رو آسون توی باد شب رها کرد/ پاییزم قلبشو خالی ،از طراوت گلا کرد

حالا بانو توی قلبش یه بغل تجربه داره/ حالا می دونه ،چه فرقی بین پاییز و بهاره
:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati
خداوندا به من بیاموز که اینگونه زیستن و ماندن زندگی نیست.زندگی یافتن فرقها و تفاوتها نیست.زندگی یافتن حقیقت نابی است از جنس پاکترین واژه ها.
این سخن باید به آب زر نوشت
گر رود سر بر نگردد سرنوشت
سرنوشت من هم او خواهد نوشت
خوشنویس است او نخواهد بد نوشت
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati:exclamati
خداوندا به من بیاموز که اینگونه زیستن و ماندن زندگی نیست.زندگی یافتن فرقها و تفاوتها نیست.زندگی یافتن حقیقت نابی است از جنس پاکترین واژه ها.

درسته
منم اینو قبول دارم
ولی تفاوتها و فاصله ها خودشون رو خوب نشون میدن
حتی اگه آدمها اونا رو پنهون کنن.
اینو مطمئن باش دوست عزیز.
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
درسته
منم اینو قبول دارم
ولی تفاوتها و فاصله ها خودشون رو خوب نشون میدن
حتی اگه آدمها اونا رو پنهون کنن.
اینو مطمئن باش دوست عزیز.
بود و نبود این تفاوتها برای کسی مهمه که خودشو وارد این بازی کنه و گرنه هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
برو طواف خسته دلی کن که کعبه خود سنگ است که این را حبیب بنا کرد و آنرا خدای حبیب.
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
بود و نبود این تفاوتها برای کسی مهمه که خودشو وارد این بازی کنه و گرنه هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
برو طواف خسته دلی کن که کعبه خود سنگ است که این را حبیب بنا کرد و آنرا خدای حبیب.


همون دل خودش نشون دهنده و فریاد کننده بزرگترین تفاوتهاست.............
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

حکایتم کن

برای دستهایی که مرا جستند

و برای چشمانی که مرا قطره قطره...

برای لبهایی که ترانه ام کردند

و بعد شاید مرثیه ای

حکایتم کن به غروب رسیده ام!!!
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
خدایا بهارت بخاطر چه کسی می آید ؟
این گلهای بابونه برای که می روید ؟
نمیدانم چرا بین اینهمه آدم ؛
طالع من مانند شب است . اینهمه سیاه !
روی دلم غم سنگینی میکند ... دلم بیقرار است
روز و شب چشمانم مثل ابر بهارند
آخر ؛ تا کی باید تنها بمانم ؟
حرف مردم بر دلم مانند خار است .
بهار آمد با گل گندم ؛ من تنها با درد دل ماندم
شب و روز دلم طوری ناله میکند که گویی مثل لاله داغی در دل دارم .
گلهای باغ و بستان برایم مثل خارند . ماه و ستاره ای به شبم نیست !
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
سهم من


سهم من در اين کناره ي آبي

همين است که هر روز

ساعت يازده از خواب بيدار شوم

پاي اين تلويزيون و آن تلويزيون ،فيلم نگاه کنم

و شب ها قبل از خوابيدن در مهتاب

مست شوم

تا او نگويد هاي نسناس چه زود تمام کردي.

سهم من همين است که ديگر

فرق بهار و زمستان،

آزادي واختناق را ندانم

و نفهمم اگر

هر چه ماه هر چه چراغ است

در چهار گوشه ي جهان به گور بسپارند.

سهم من همين شب است

همين مهتاب

همين حرف هاي خنزرپنزري.
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
هنگام

حتی اگر

آرام ترين ِ دلداده گان باشي

يا دادخواه ترين مردِ زمين

که «دست در برابر ِ‌ دست،

چشم در برابر ِ چشم»



دل در برابر ِ هيچ نازنين!

دل در برابر ِ‌ هيچ!



...



بيداد مي کند

آن موازيِ سرد،

هياهوي فريبنده ي بي دليل،



با گونه هاي از سرخاب...



با «بي تو مهتاب شبي...»





به دنبال ِ‌ واژه ها مي گردم

هراسان

که نگويم «عشق»



به دنبال ِ نت ها



شوريده و بي امان



که نخواني
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
گناهش چه بود رازقی؟؟!!!!


گناه اش چه بود رازقي

جرم اش به چه بود رازقي

خواري داشت آيا

تا با بوئيدن اش سوز کين

چنان در قلبت روشن مي شد

که به سه ده ضربه دشنه بي جانش کني؟


گناه اش چه بود

جرم اش به چه بود رازقي؟



جرم است هنگام سحر

با تابش اولين فجر

بوي عطر و زندگي را نثار تو مي کرد

تا بداني که شب رفت و صبح سحر دميد،

خواب مرد و بيداري ثمر رسيد

..............جرم بود؟



آري

مي دانم که گناه بود.

در شهر غم و فتنه

- که مرغ اش دانه حقير قفس را

به صد هلهله خوش قانع بود -

گرداندن رخ سوي خورشيد

عظيم جرمي

که حکم به پر پر شدن رازقي مي بود.




باري که گل رازقي

شب بوئي بود که همه دغدغه اش

پاشيدن گرد عطر

بر سر خفتگان ديار خواب بود ،

تا شايد مست خوابشان مي کرد و

قرنها بي ياد خورشيد

سر در آغوش شب

نور را به رويا مي ديدند ،

تاج گلي بر مزار خفتگان شب مي شد.





آه

چنين نبود رازقي

چنين نزيست رازقي



نور شد و فرياد و همه تن مست ديار

خواند و نعره زد و بانگ داد

« اي خفتگان دميده فجر سحر ، بيداري بايدتان ».





صدايش بر نعش ساکت مردمان

در افق شب پيچيد و بر سرش فرود آمد.



در آن سکوت فراگير مردگان

گل ز ساقه چيدند شب داران

و صد تکه کردند تا ناگاه


نداند کسي راه

نجويد کسي جاه

نشورد کسي گاه.
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
مغرور مشو كه خواندي ورقي
زان روز حذر كن كه ورق برگردد

این در مورد بعضیها مصداق داره
من حتی اگر اندازه صدها کتاب هم بدونم و بخونم
همون طور که الان خیلی چیزها رو میدونم و.........
مغرور نمیشم.
در ضمن طلا که پاکه
چه منتش به خاکه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از چی باید حذر نمود؟؟؟؟؟؟؟؟
:p:p:p
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
این در مورد بعضیها مصداق داره
من حتی اگر اندازه صدها کتاب هم بدونم و بخونم
همون طور که الان خیلی چیزها رو میدونم و.........
مغرور نمیشم.
در ضمن طلا که پاکه
چه منتش به خاکه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از چی باید حذر نمود؟؟؟؟؟؟؟؟
:p:p:p
از قياسش خنده آمد خلق را
كو چو خود پنداشت صاحب دلق را
 
بالا