• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

به یاد قیصر

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
سطرهاي سپيد


واژه واژه
سطر سطر
صفحه صفحه
فصل فصل
گيسوان من سفيد مي شوند
همچنان که سطر سطر
صفحه هاي دفترم سياه مي شوند


خواستي که به تمام حوصله
تارهاي روشن و سفيد را
رشته رشته بشمري
گفتمت که دست هاي مهرباني ات
در ابتداي راه
خسته مي شوند
گفتمت که راه ديگري
انتخاب کن:
دفتر مر ورق بزن!
نقطه نقطه
حرف حرف
واژه واژه
سطر سطر
شعرهاي دفتر مرا
مو به مو حساب کن!
 

Scotopia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2008
نوشته‌ها
542
لایک‌ها
12
محل سکونت
ABBEY


من دیدم کامرانم کاربر فعال شده. اینجا تبرکی بگم تا بعد اونورم از خجالتش در بیام
کارمران جون کاربر فعالیت مبارک متدر. ایشالا همیشه موفق باشی:happy:

مرسی سویل جان -شما هم همیشه شاد باشی خانم

کامران عزیز ممنون بابت شعرای خوشگلی که گذاشتین
638145bltz6zqhdo.gif

خواهش میکنم زهرای گرامی





میخواستم بگم خیلی خوبه که اشعارشون رو مینویسیم..
ولی به نظرم اگه نظرات شخصیمون رو هم گه گاه در موردشون بگیم بهتر میشه..اینجوری تاپیک نمیشه دفتر شعر خالی...جذاب تر میشه..هرچند خودم رو عرض میکنم،شاید در حدی نباشم که اشعار استادا رو درباره اش حرف بزنم..ولی میتونیم از احساسمون و نظرمون و حال و هوای شعر حرف بزینم..
تا نظر دوستان چی باشه..:blush:

بله حنا جان موافقم با نظر شما

از مانویی عزیز هم بابت مصاحبه ممنونم و از بقیه دوستان هم به خاطر شعرها تشکر میکنم
 

Scotopia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2008
نوشته‌ها
542
لایک‌ها
12
محل سکونت
ABBEY
خیلی وقت پیش بعد از فوت استاد قیصر امین پور مریم جمشیدی مصاحبه ای با خانم زیبا اشراقی همسر استاد قیصر امین پور در ماهنامه سپیده دانایی انجام داده بود که بعضی ازسوالها (خوب با جوابه دیگه)رو به صورت رندم (با فتحه ر-و-ضمه د بخوانید شما)انتخاب کردم و براتون می نویسم

سوالها رو با رنگ سبز نوشتم و جوابها رو با رنگ آبی محکم (همون که شما میگین سرمه ای)
با اینکه عینا ننوشتم ولی زیاد شد –ای بابا-میگم عینا ننوشتم !!! باز میگی چرا اینهمه؟؟؟ فکر دست درد من رو هم بکنید که پدرم در اومد تا این همه رو تایپ کردم (چی؟تایپ 10 انگشتی؟نچ-1 انگشتی-کانکنت؟نچ-اول تو ورد تایپ کردم بعد ....تازه چشمام هم فکر کنم 10 شماره ضعیفتر شد آخه هی باید از روی مجله نگاه میکردم –بعد به کیبورد-بعد به صفحه ورد .....)
بنده عکسهای در ماهنامه رو نمیتونستم بذارم (چرا؟خودت مگه اسکنر داری؟هوم؟؟؟)پس سرچ فرموده فقط این یکی رو پیدا کردم:

35cki01.jpg



تیتر مصاحبه:گفتگو با زیبا اشراقی ققنوس قیصر

این سوالی کلیشه ای محسوب می شود اما به گمانم برای انجام این مصاحبه به خاطر ماهیت آن باید استثنا قایل شدبنابر این دوست داریم درباره چگونگی آشنایی مرحوم قیصر امین پور و شما بدانیم.

سال 1368 دانشجوی سال آخر دوره لیسانس ادبیات فارسی دانشگاه تهران بودم و مثل همیشه دنبال اتفاقات تازه ادبی و همایش ها و برنامه های شعر خوانی – تا اینکه خبر دار شدم قیصر که او نیز دانشجوی ترم آخر فوق لیسانس بود –قرار است در مراسم شب شعری که در دانشکده الهیات بر گزار می شودحضور پیدا کند.برای اطمینان از صحت خبر به همراه دوستم به گروه رفته و از آبدارچی خواستیم تایید خبر را از آقای امین پور بگیرد.گویا همین پرسش غیر مستقیم ما ایشان را کنجکاو کرده بود-به همین خاطر اقدام به شناسایی ما کردند-بعدها هم گفتند:از این تعجب کردم که در روزهایی که هر کس به بهانه ای سعی داشت خود را نشان بدهد تو این چنین عمل کردی .همین اتفاق توجه او را که متفاوت بود –متفاوت می اندیشید و از نو آوری استقبال می کرد جلب کرد.در ادامه ماجرا آشنایی آشنایی و بیشتر طرح انتظارات او بود و البته من کمتر.هر چند قیصر به گفته خودش در همان دیدار اول انتخابش را کرده بود اما دقت و وسواس اجازه نمی داد بدون شناخت عمیق تصمیمی چنین بزرگ بگیرد.در واقع بر عکس تصور عوام از شعر و شاعری قیصرشاعر و انسانی بود که توجه او به امور ظریف و حساس و شاعرانه –کارهای بزرگ را در نظرش حقیر و بی ارزش نمی ساخت .ازدواج به نظر او همان قدر که در نظر بزرگان و علما و اندیشمندان ارزش دارد-امری بزرگ –خطیر و پر اهمیت بود .برای قیصر ازدواج کاری خرد و بوالهوسانه آنگونه که به شاعران نسبت می دهند نبود.

پس از آشنایی تان ایشان شعری هم برایتان سرودند؟

بله-در اولین مجموعه ای که پس از آن چاپ شد وجود دارد.
آن شعر کدام بود؟

غزل دوستت دارم یادگار آن روزهاست
من از عهد آدم تو را دوست دارم -------از آغاز عالم تو را دوست دارم


خود شما هم شعر می گویید؟

نه-اصلا

جای خالی امین پور را با چه چیز یا با خواندن کدام شعرش پر خواهید کرد؟

فقط با خودش-آنقدر زنده و محسوس است که اصلا جای خالی اش را حس نمی کنم .دلم خیلی برایش تنگ میشود و خیلی به او احساس نیاز میکنم ولی قیصر همیشه زنده است.
خوشبختانه او آنقدر هستی وافری داشت که حالا حالا ها تمام نمی شود.


خوب دوستای عزیزم تموم شد –راستی این رو هم بدونید که قیصر امین پور دختری به نام آیه داره !
 

brangelina

Registered User
تاریخ عضویت
14 ژانویه 2008
نوشته‌ها
14
لایک‌ها
0
محل سکونت
Tehran

بچه ها ممنون به خاطر شعراي قشنگتون.

مانو جون و كامران جان مطالبتون خيلي عالي بود.

حنا جون منم با پيشنهادت موافقم. :happy:
 

Callisto

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,859
لایک‌ها
7
محل سکونت
Jupiter
حنا جون کاملا موافقم بهتره خودمونم در مورد شعرها یه حرفی بزنیم چون خب هرکس اگه فقط شعرو بخواد میتونه بره کتاب بخره............

دقیقا ندا جون...کتاب شعرش همه جا هست...مهم اینه که با حرف زدن در موردشون با تفکرات متفاوت آشنا شیم..و احتمالا با نکات بیشتری در مورد شعرهای قیصر..

سارا جون..من راستش یادم نمیاد کی با قیصر آشنا شدم..ولی با حرفت موافقم..برای منم دوست داشتنی بود..

کامران جان خیلی خیلی از متن مصاحبه ممنون..خیلی جالب بود..

خب حالا که موافقید یه شعر رو بگید که در موردش صحبت کنیم دوستان..
با کدوم شعر شروع کنیم؟

 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241


دقیقا ندا جون...کتاب شعرش همه جا هست...مهم اینه که با حرف زدن در موردشون با تفکرات متفاوت آشنا شیم..و احتمالا با نکات بیشتری در مورد شعرهای قیصر..

سارا جون..من راستش یادم نمیاد کی با قیصر آشنا شدم..ولی با حرفت موافقم..برای منم دوست داشتنی بود..

کامران جان خیلی خیلی از متن مصاحبه ممنون..خیلی جالب بود..

خب حالا که موافقید یه شعر رو بگید که در موردش صحبت کنیم دوستان..
با کدوم شعر شروع کنیم؟


حنایی من شعر حسرت همیشگی و پیشنهاد میکنم چون کوتاه هم هست برای اولین بررسی فک میکنم بد نیست بعدم شعر قشنگی من خیلی دوسش دارم.
البته روز مبادا هم خوبه اونم خیلی دوست دارم حالا هرچی بقیه پیشنهاد دادن.......

کامران جان از متن مصاحبه ممنون........هم خیلی قشنگ بود هم خیلی جالب ممنون.
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
ندا جان ممنون بابت مصاحبه و شعرایی که گذاشتی

حنا جان خیلی خیلی ممنون بابت شعرا ... منم با نظرت موافقم ... کی شروع کنیم ؟

کامران عزیز ممنون بابت مطلب جالبی که گذاشتی ... من نمیدونستم اسم دخترش آیه ست !!!
 

Callisto

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,859
لایک‌ها
7
محل سکونت
Jupiter
از هر وقت شما بگی زهرا جون..از کی شروع کنیم بهتره؟از همین امروز خوبه؟..

ندا جون خوبه دیگه..از یه شعر باید شروع کنیم..منم حسرت همیشگی رو خیلی خوشم میاد..
خب چه طوره اول خودت نظراتت رو بگی که این شعر رو پیشنهاد کردی..:happy:
 

Callisto

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,859
لایک‌ها
7
محل سکونت
Jupiter
خب انگار هیچ کس نیستش که باهاش بحث کنیم..
خب فعلا یه شعر دیگه ازشون میذارم :


حتی اگر نباشی ...


می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو تو ان چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی ، می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846



1455682apvfgvhztr.gif


مگر می شود به لبها دستور داد که درست در ساعت هشت وسی دقیقه وسی ثانیه یک لبخند سی وپنج درجــه ای بزنند؟
مگر می شود برای شانه های شاعر بخشنامه ای صادر کرد درست سر یک ساعت معین را به گریه اختصاص دهند؟
شعر یعنی این! و شاعر یعنی دلی که دستور نمی گیرد.
و دستی که فقط از دل دستور می گیرد. وگردنی که فقط در برابر راستی خم می شود.

پس زیبا باش، تا تو را بسرایند!
پس راست باش، تا تو را بسرایند!
تو می توانی هر شعری را که تو ر ا خوش نیامد، مچــاله کنی و دور بیندازی.
اما شاعر تنها چند برگ از تاریخ نیست که آن را از شیرازه جدا کنیم و به دورش افکنیم. مثل این است که بخواهی پاره ای از پوســــت و گوشت خویش را برکنی و به دور بیندازی.
با این خط کشی که تو در دست گرفته ای و هر چه را که از آن بلند تر یا کوتاهتر بنماید، قطع می کنی. با این قلمی که نه، با این تـــیغ، چه بازوها باید قلم شوند. بازوهایی که به راستی انگشت شمارند. اما این خط کش تو تا قوزک پای حلاج، نه، تا رد پای حلاج هم قـد نمی دهد. اگر دست تو بود، نه تنها دست و پای حلاج می بریـدی، بلکه از او جز سایه ای بر دارنمی ماند . اگر دست توبودعین القضات و شیخ اشراق را صد بار سنگسـار می کردی، بر دار می کردی. و حتی بوعلی و رازی و ملاصدرا و حافظ و مولوی وسعدی و …
چرا یک لحظه فکر نمیکنی که مـــــمکن است خط کش تو کوتاه باشد. وگرنه دیگران بی قواره نیستند.

دعا کنیم که روزی ، چشم، در دور تکامل خود به نقطای برسد که ذرات زیبایی را در صورت دشمن ببیند.
کجاست آن چشمی که بسراید با مطـــلع : آه دشمن زیبای من، تو را دیدم!
کجاست آن گوشی که بسراید: آه ، دشنام زیبا ، تو را شنیدم.

371104i9u4viatgj.gif



 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
ترانه «بوی باران» ..... که با صدای محمد اصفهانی خوانده شده است


ای که بوی باران شکفته در هوایت

یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت

شد خزان به پایت بهار باور من

سایه بان مهرت نمانده بر سر من

جز غمت ندارم به حال دل گواهی

ای که نور چشمم در این شب سیاهی

چشم من به راهت همیشه تا بیایی

باغ من بهارم بهشت من کجایی؟

جان من کجایی
کجایی
که بی تو دل شکسته ام

سر به زانوی غم نهاده ام ، به گوشه ای نشسته ام

آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا

مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا

ای گل آشنا بیا

بیقرارم بیا

وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی


 

Callisto

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,859
لایک‌ها
7
محل سکونت
Jupiter
سطرهای سفید

واژه واژه
سطر سطر
صفحه صفحه
فصل فصل
گیسوان من سفید می شوند
همچنانکه سطر سط
صفحه های دفترم سیاه می شوند
خواستی که با تمام حوصله
تارهای روشن و سفید را
رشته رشته بشمری
گفتمت که دستهای مهربانی ات
در ابتدای راه
خسته می شوند
گفتمت که راه دیگری
انتخاب کن :
دفتر مرا ورق بزن !
نقطه نقطه
حرف حرف
واژه واژه
سطر سطر
شعرهای دفتر مرا
مو به مو حساب کن!
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
خیلی وقته پیش قرار بود شعره حسرت همیشگی قیصر و بررسی کنیم.
من نمی دونم چه جوری باید یه شعره از چه دیدگاهی بررسی کنم من نه شاعرم نه هنرمند فقط میتونم حس خودمو وقتی دارم یه شعرو میخونم بگم بعضی از شعرا به عمق روح آدم دست پیدا میکنن و بعضی ها نه ازشون سطحی میگذریم مهم نیستن برامون بعضی مواقع وقتی داریم یه شعری و میخونیم حس میکنیم وای چقدر این شبیه حرف دل منه و توش غرق میشیم تک تک کلمات اون شعر حرف ماست.

حسرت همیشگی.......
حرف های ما هنوز ناتمام
تا نگاه میکنی
وقت رفتن است
با هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبری شوی لحظه عظیمت تو ناگذیر میشود
آی....
ناگهان چقدر زود
دیر میشود



قیصر تو این شعر فریاد میزنه که فرصت ما خیلی کمه لحظه ها میرن و وقتی نگاه میکنی می بینی چقدر زود زمان رفت چقدر زود به پایان خط رسیدیم حرف های ما هنوز ناتمام مونده کارای ما عمل ما زندگی ما تموم نشده هنوز به آرزوهامون نرسیدیم مثل حرفامون که هنوز تموم نشده به قول تعالی نرسیدیم اما وقتی زندگیمون کات میخوره یعنی همه چیز تمومه مثل آخر جلسه های امتحان که برگه ها بالا میره و دیگه فرصتی برای نوشتن نیست .
نمی دونم اما فک میکنم هرچقدر عمرمون طولانی تر میشه حسرتمونم بیشتر و حرفهای ناگفته ی دلمون بیشتر میشه انگار هرچقدر عمرمون طولانی تر میشه اون قله هم بالا و بالاتر میره و ناهموارتر و رسیدن بهش چقدر سخت میشه.......

تا نگاه میکنی وقت رفتن است...........وقتی داری زندگی میکنی چقدر برات کوتاه میادزندگی مثل یه پلک زدن می مونه که وقتی زدی تموم شد و حالا نوبته که بری موقع رفتن تو که کوله بارتو باید ببندی و بری دیگه فرصتی نیست برگه تو دادی دست معلمت و حالا میری منتظر میشینی که چیکار کردی؟؟!!
پیش از آنکه باخبر شوی لحظه عظیمت تو ناگذیر میشود.......آره قبل از اینکه تو بفهمی فرصتت تموم شده هیچ وقت نمی فهمیم زندگیمون کی تموم میشه الان یه ساعت دیگه یه سال دیگه ده سال دیگه شایدم صد ساله دیگه اما تموم میشه و ما هیچ وقت نمی فهمیم این زمان تموم شدن کیه؟!!
آی.......
ناگهان چقدر زود دیر میشود.......

و ما و افسوس همیشگیمون برای لحظه هایی که دیر شد.......
من این شعره قیصر و خیلی دوست دارم واژه هاش کمه و سادس اما قیصر یه عمر زندگی و پایانشو تو چند مصرع گفته ساده گفته اما پر مفهموم نمی دونم من وقتی این شعرو میخونم این برداشتو میکنم شاید بقیه برداشتاشون متفاوت باشه.
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
از این
نه از مهر ور نه از کین می نویسم
نه از کفر و نه از دین می نویسم
دلم خون است ، می دانی برادر
دلم خون است ، از این می نویسم




بگذار بگویمت
این دل به کدام واژه گویم چون شد
کز پرده برون و پرده دیگر گون شد
بگذار بگویمت که از ناگفتن
این قافیه در دل رباعی خون شد



ای عشق
دستی به کرم به شانه ی ما نزدی
بالی به هوای دانه ی ما نزدی
دیر است دلم چشم به راهت دارد
ای عشق ، سری به خانه ی ما نزدی​
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
اتفاق

افتاد

آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد-

می افتد



افتاد
آنسان که مرگ

- آن اتفاق سرد- می افتد

اما
او سبز بود وگرم که
افتاد

آذر 58
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
وقتی جهان

از ریشه ی جهنم

و آدم

از عدم

و سعی

از ریشه های یأس می آید

وقتی که یک تفاوت ساده

در حرف

کفتار را

به کفتر

تبدیل می کند

باید به بی تفاوتی واژه ها

و واژه های بی طرفی

مثل نان

دل بست

نان را

از هر طرف که بخوانی

نان است !
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846



727057f5owblcuts.gif


در این زمانه هیچ کس خودش نیست

کسی برای یک نفس خودش نیست

همین نفس که رفت و باز دم شد

نفس نفس نفس نفس خودش نیست

همین هوا که عین عشق پاک است

گره که خورد با هوس خودش نیست

خدای ما اگر که در خود ماست

کسی که بی خداست پس خودش نیست

دلی که گرد خویش می تند تار

اگر جه قدر یک مگس خودش نیست

مگس به هر کجا بجز مگس نیست

ولی عقاب در قفس خودش نیست

تو ای من ای عقاب خسته بالم

اگر جه بر تو راه پیش و پس نیست

تو دست کم کمی شبیه خود باش

در این جهان که هیچ کس خودش نیست

تمام درد ما همین خود ماست

تمام شد همین و بس : خودش نیست

 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846



AddEmoticons10918.gif


این ترانه بوی نان نمی‌دهد

بوی حرف دیگران نمی‌دهد

سفره‌ی دلم دوباره باز شد

سفره‌‌ای که بوی نان نمی‌دهد

نامه‌ای که ساده و صمیمی است

بوی شعر و داستان نمی‌دهد:

با سلام و آروزی طول عمر ...

که زمانه این زمان نمی‌دهد

کاش این زمانه زیر و رو شود

روی خوش به ما نشان نمی‌دهد

یک وجب زمین برای باغچه

یک دریچه آسمان نمی‌دهد

وسعتی به قدر جای ما دو تن

گر زمین دهد زمان نمی‌دهد

فرصتی برای دوست داشتن

نوبتی به عاشقان نمی‌دهد

هیچ‌کس برایت از صمیم دل

دست دوستی تکان نمی‌دهد


هیچ‌کس به غیر ناسزا تو را

هدیه‌ای به رایگان نمی‌دهد

کس ز فرط های و هوی گرگ و میش

دل به هی هی شبان نمی‌دهد

جز دلت که قطره‌ای است بی‌کران

کس نشان ز بی‌کران نمی‌دهد

عشق نام بی‌نشانه است و کس

نام دیگری به آن نمی‌دهد

جز تو هیچ میزبان مهربان

نان و گل به میهمان نمی‌دهد

ناامیدم از زمین و از زمان

پاسخم نه این‌، نه آن‌، نمی‌دهد

پاره‌های این دلِ شکسته را

گریه هم دوباره جان نمی‌دهد

خواستم که با تو درد دل کنم

گریه‌ام ولی امان نمی‌دهد .....


 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
زنده بودن،سرودن بهانه

هرچه جز با تو بودن بهانه

ذکرنام تو یعنی تنفس

عاشقانه سرودن بهانه

خواب، یعنی تو را خوب دیدن

پلک بستن-گشودن، بهانه

گریه هم مثل باران ضروری است

غصه از دل زدودن بهانه

دم به دم فال حافظ گرفتن

بخت را آزمودن بهانه

شعر دعوی،سرودن دروغین

زندگی عذر، بودن بهانه
 

Luxor

Registered User
تاریخ عضویت
6 آپریل 2007
نوشته‌ها
682
لایک‌ها
22
سن
41
محل سکونت
real WORLD :}


سفر ايستگاه


قطار می‌رود

تو می‌روی

تمام ایستگاه می‌رود


و من چقدر ساده‌ام

كه سال‌های سال

در انتظار تو

كنار این قطار ِ رفته ایستاده‌ام

و همچنان

به نرده‌های ایستگاهِ رفته

تكیه داده‌ام!



ممنونم از تاپیک جالب....
و من این شعر قیصر رو بیشتر از بقیه دوست دارم
137.gif


دیگر عزیزانی چون صالحی،پناهی،ابراهیمی و ...هم هستند که ارزش بررسی جدا رو دارند
به نظرم اونها هم چون قیصر نوشته های ارزشمندی دارند.
118.gif


راستی بعضی شعرها تکرار شده بود...پیشنهاد میکنم یه دستی به سر روی تاپیک بکشید
blooba_006.gif
 
بالا