• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

سفر به قم یا کرج با دوچرخه برای استعداد یابی (به دنبال یک دوچرخه)

ManUtd1998

کاربر فعال موبایل
کاربر فعال
تاریخ عضویت
2 دسامبر 2006
نوشته‌ها
1,506
لایک‌ها
20
سن
37
محل سکونت
Shiraz
ایول آلفرودو !

پستای جالبی میزنی ... بینیویس ...

منتظر داستان بعدی هستیم :D
 

alfredo

نفر اول عکاسی با موبايل
تاریخ عضویت
14 فوریه 2007
نوشته‌ها
2,039
لایک‌ها
325
محل سکونت
جایی که خدا نباشد
ممون دوستان !

حالا نوبت میرسه به داستان حمام عمومی و عینک آفتابی

ظهر بود و خسته و کوفته رسیده بودم به دوچرخه سازی توی حسن آباد !

351bf9dce654.jpg

اصلا اعصاب نداشتم، چون دو ساعت از وقت و انرژی نازنینم رو از دست داده بودم !

کار دوچرخه که تموم شد، راه افتادم که برگردم برم به سمت جاده اصلی... هنوز از این کوچه بیرون نیومده بودم که :

4dcf3c521a00.jpg

یکدفعه احساس کردم که شدیدا یک دارم !!!!! و احساس کردم که الان منفجر میشم !!! دقیقا همزمان با اون آپاندیسم شروع کرد به درد گرفتن !

خیلی ترسیدم ! با خودم گفتم حتما بخاطر فشار زیادی که به خودم آوردم آپاندیسم ترکیده و این حالتی که دارم بخاطر اینه و گفتم اگه الان نرم دستشویی، ممکنه ادراد در تمام بدنم پخش بشه و تا چند دقیقه دیگه بمیرم !

خلاصه کلی تجزیه و تحلیل کردم پیش خودم ! اصلا رنگم پرید !

توی همون کوچه یه حموم عمومی بود !

با سرعت هرچه تمام تر تا حموم پارو زدم ! و با دوچرخه رفتم تو حموم ! (من تو این شهر غریب بودم و نمیدونستم اگه دوچرخه رو بیرون دم در بزارم چند ثانیه دووم میاره...)

مسئول حموم توی یه پارتیشن دکه مانند نشسته بود داشت تلویزیون نگاه میکرد، منو که دید سراسیمه اومدم، نمیدونم با خودش چی فکر کرد ولی بهم گفت: میدونم میدونم نمیخواد توضیح بدی ! برو نمره شماره 3...

بعد من گفتم میخوام برم دستشویی !!!!!!! گفت ! آهان برو اون ته راهرو !! تشکر کردم و ازش خواستم حواسش به دوچرخه باشه تا برگردم !

واقعا شرایط بدی بود، حسابی داغ کرده بودم، حالا با خودم گفتم که کوله رو کجا بزارم ؟؟؟؟؟ نکنه بزارمش پشت در و یکی بیاد برش داره !!! خلاصه !

کوله رو با خودم بردم تو دستشویی !

دستشویش خیلی کوچیک بود و به سختی با کوله رفتم داخل ! این دسته تلمبه هی گیر میکرد به اینور اون ور !

شرایط بحرانی بود ! میخواستم سریع کارو تموم کنم تا سریع به دوچرخه بدون قفل و زنجیرم برسم !

در دستشویی رو بستم دیدم یا حسین !!! اینجا چراغ نداره !!!! کوله هم گرفته بودم دستم ! همینطوری نفس نفس میزدم !

سریع گوشی رو از جیبم درآوردم و فلشش رو روشن کردم ... مشکل روشنایی حل شد ولی حالا هر دو دستم اشغال بود !

دستگیره در دستشویی یه تیکه آهن بود که خودشون جوش داده بودن! کوله رو آویزون کردم به دستگیره ! ولی هر لحظه ممکنه بود بی افته و جیزاش بریزن تو توالت...

خلاصه نشستم دیدم یه دستی هم نمیتونم کارمو انجام بدم ! دنبال یه جایی بودم که گوشی رو بزارو اونجا... به اینور اون ور نگاه میکردم که صدای افتادن یه چیزی از یقه تیشرتم به گوش رسید...

سرم و گرفتم پایین دیدم عینکککک نازنینم !!!!!! افتاد پایین.... !!! اومدم سریع بگیرمش دیدم داره سر میخوره که بره اون تو !!!! شیرجه رفتم که بگیرم موفق نشدم !!! ولی بخاطر اینکه سایزش بزرگ بود

خودش دست و پاش به لبه سوراخ گیر کرد و پایین نرفت ! من هم برش داشتم، الان هردو دستم دوباره اشغال شد ! از عصبانیت داشتم منفجر میشدم ! هر چی بلا بود با هم سرم اومد !

آپاندیسم درد میکرد و دستشوییم هم داشت میریخت ! نگران سلامتیم بودم و نگران دوچرخه بدبخت و نگران عینک نازنینم.... خسته بودم و نفس نفس میزدم... نور بود ولی خیلی کم بود...

تو همین موقعیت یهو یه نور امیدی در دلم روشن شد ! به خودم گفتم که نباید تسلیم بشم و امیدم رو از دست بدم :دی

گوشی رو یه جوری گذاشتم روی کوله ولی تعادل درستی نداشت و هر لحظه نزدیک بود که اون هم بی افته و بره اون تو !

حالا که یک دستم آزاد شد تونستم شلنگ رو بردارم و عینک رو غصل بدم... اول دسته بعد سمت راستش وبعد هم سمت چپش رو به آب زدم و گذاشتمش روی یقه تیشرتم...

یعد دستشویی کردم و راحت شدم...

کارم تموم شد آروم وسایلم رو برداشتم اومدم دستهام رو هم شستم... رفتم پیش مسئول حمام گفتم چقدر شد ؟

طرف گفت هیچی ! گفتم نمیشه که ! یه پولی درآوردم گذاشتم جلوش بعد دیدم یهو عصبانی شد ! دی

پول رو برداشتم و تشکر فراوان کردم و رفتم بیرون...

یک عرق سردی روی پیشونیم نشست...

احساس غریبی داشتم...

نمیخواستم بیشتر از این وقت رو از دست بدم، بنابراین راه افتادم به سمت جاده اصلی... همین که راه افتادم ناخودآگاه عینکم رو برداشتم که بزارم روی چشمم... یهو دستش رفت توی چشمم !!!

عینکه هنوز خیس بود !!!!

احساس کردم که بقضم داره میترکه ! ولی قورتش دادم !

رفتم رسیدم به جاده اصلی ! ولی درد آپاندیسم قطع نمیشد...

خیلی ترسیدم !

دیگه میخواستم زنگ بزنم 115 ! ولی یه تابلو دیدم که نوشته : هلال احمر 5 کیلومتر !

این 5 کیلومت رو مثل اسب رکاب زدم ! تا رسیدم هلال احمر:

ba2520186ee3.jpg
98923c819004.jpg

خصلاصه در رو زدم یکی اومد درو باز کرد و براش ماجرای درد رو توضیح دادم و منو به داخل دعوت کرد.

رفتم داخل دکتر اومد گفت برو روی اون تخت دراز بکش:
75abb16ea7c1.jpg

بعد اومد معاینم کرد و گفت که این آپاندیس نیست و گرفتگی ماهیچست ...

احساس کردم که نجات پیدا کردم و تمام کابوس های زندگیم تموم شده...

همینجوری خوشحال بودم که یدفعه گفت : الان برای تسکین دردت بهت شیافه نمیدونم چیچی میزنیم ... !

من فکم چسبید به زمین ! به همکارش گفت : اصغر !!!!!!!!! برو شیاف نمیدونم چیچی رو بیار !!!!!!! (اگه میگفت اصغر برو غمه دسته سفیده رو بیار انقدر نمیترسیدم !) منو میگی ؟ مثل گچ سفید شدم !

گفتم آقا من دیرم شده باید برم و ... خلاصه بلند شدم اومد پایین ! گفت کجا ؟؟؟ اگه بری دردش بدتر میشه ! وایسا !!! اصغر !!! پس چی شد اون شیاف !؟؟؟؟ (تو دلم گفتم حاظرم از درد بمیرم ولی این حرکت شنیع رو انجام ندم !!!)

مثل دیوونه ها فرار کردم ! و با هر بدبختی بود اومدم بیرون و به راهم ادامه دادم....


داستان بعد : دوچرخه سوار سایکل توریسمی و محل سگ !
 
Last edited:

Love_life

Registered User
تاریخ عضویت
10 فوریه 2010
نوشته‌ها
3,813
لایک‌ها
975
محل سکونت
دور نیست
چند تا نکته هست تو پست اول خواستی اضافه کن
1- دوچرخه ایی که داری فوق العاده آشغال هست :D
2- لباس مناسب نپوشیدی ( شلوارک های مخصوصی salomon داره که لایه به لایه کشیده شده که باعث نمی شه جمع بشه رو یه نقطه و خستگی عضلات رو بیاره )
3- لوزامی که بردی اصلا استاندارد نبوده ( کوله غیر استاندارد ، مواد غذایی غیر استاندارد ،نبود لوازم ایمنی و ... )
4- عدم برنامه ریزی درست ( مثلا چند ساعت رکاب بزنی ، چه مقدار استراحت کنی )
5- عدم آشنایی با مسیر ( معمولا یکبار با ماشین می رن و مسیر رو شناسایی می کنند )
6- تمرین نا کافی قبل حرکت ( حداقل 1 ماهی مرتب روزی 3 4 ساعت رکاب می زدی )
و....

به هر حال موفق باشی و دمت گرم :D
 

fereydoon1

Registered User
تاریخ عضویت
18 آگوست 2008
نوشته‌ها
1,028
لایک‌ها
895
سن
34
محل سکونت
بهشهر
چند تا نکته هست تو پست اول خواستی اضافه کن
1- دوچرخه ایی که داری فوق العاده آشغال هست :D
2- لباس مناسب نپوشیدی ( شلوارک های مخصوصی salomon داره که لایه به لایه کشیده شده که باعث نمی شه جمع بشه رو یه نقطه و خستگی عضلات رو بیاره )
3- لوزامی که بردی اصلا استاندارد نبوده ( کوله غیر استاندارد ، مواد غذایی غیر استاندارد ،نبود لوازم ایمنی و ... )
4- عدم برنامه ریزی درست ( مثلا چند ساعت رکاب بزنی ، چه مقدار استراحت کنی )
5- عدم آشنایی با مسیر ( معمولا یکبار با ماشین می رن و مسیر رو شناسایی می کنند )
6- تمرین نا کافی قبل حرکت ( حداقل 1 ماهی مرتب روزی 3 4 ساعت رکاب می زدی )
و....

به هر حال موفق باشی و دمت گرم :D

این رفیقمون اگه بساطش جور بود الان ایران رو رد کرده بود

با همین وسایل خیلی خوب میره واقعا
دست مریزاد
 

alfredo

نفر اول عکاسی با موبايل
تاریخ عضویت
14 فوریه 2007
نوشته‌ها
2,039
لایک‌ها
325
محل سکونت
جایی که خدا نباشد
خوب رفقا

نوبت میرسه به آخرین داستان : دوچرخه سوار سایکل توریسمی و محل سگ !

ظهر بود و من هم دوچرخه رو داخل شهر حسن آباد با خودم این ور اون ور میکشوندم تا یه پنچر گیری پیدا کنم...

تقریبا نا امید شده بودم تا اینکه دیدم از دور یه دوچرخه سوار داره به سمت من میاد !

یکمی که نزدیک تر شد دیدم طرف حرفه ایه و هم لباس مخصوص داره هم دوچرخش خفنه هم کلی کیف و امکانات به دوچرخش وصله !!!!

یه چیزی بود تو این مایه ها

germany-bike-tour.jpg

البته حسن آباد بیایان بود !

خصلاصه ! این بنده خدا رو که دیدم خیلی خوشحال و هیجان زده شدم و گفتم حتما حسابی منو تشویق میکنه و کمکم میکنه و میشینیم داستان هامون رو برای همدیگه تعریف میکنیم

شاید ناهار رو هم باهم بخوریم و کلی هم باهم عکس بگیریم و موقع برگشتن اصلا شاید بقیه راه رو تا قم با هم بریم !

اون دوچرخه سوار نزدیک تر شد...

دیدم از لای یکی از ساک های دوچرخش دو سه تا تیوپ زده بیرون !

گفتم خداروشکر !!!! الان پنچری دوچرخه رو هم برام میگیره !!!

از خوشحالی توی پوست خودم نمیگنجیدم !!!

با دوچرخه یکم به وسط جاده نزدیک تر شدم... دیگه داشت بهم میرسید... چه عینک شیکی داشت !...

لبخند میزدم... به هم خیلی نزدیک شدیم... و بالاخره موفق شدم بهش سلام کنم !!!!!

باز نزدیک تر شد ! ولی انگار سلام من رو نشنید ! یعنی بهتره بگم انگار اصلا منو ندید !!!

ذیگه چسبیده بودیم به هم ! این دفعه بلند تر سلام کردم !!!!

چی ؟!؟؟؟؟ خدای من !!! رفت !!!!!!! حتی به خودش زحمت نداد مردمک چشمش رو سمت من بچرخونه !!!!!!!!!!!!

فکم خیلی آروم اومد پایین.... تا جایی که زمین رو لمس کرد...

احساس غریبی داشتم...

اون لعنتی تنها هم نوع من توی اون سرزمین بی آب و علف بود...

آه...
 

Love_life

Registered User
تاریخ عضویت
10 فوریه 2010
نوشته‌ها
3,813
لایک‌ها
975
محل سکونت
دور نیست
خوب رفقا

نوبت میرسه به آخرین داستان : دوچرخه سوار سایکل توریسمی و محل سگ !

ظهر بود و من هم دوچرخه رو داخل شهر حسن آباد با خودم این ور اون ور میکشوندم تا یه پنچر گیری پیدا کنم...

تقریبا نا امید شده بودم تا اینکه دیدم از دور یه دوچرخه سوار داره به سمت من میاد !

یکمی که نزدیک تر شد دیدم طرف حرفه ایه و هم لباس مخصوص داره هم دوچرخش خفنه هم کلی کیف و امکانات به دوچرخش وصله !!!!

یه چیزی بود تو این مایه ها

مشاهده پیوست 220753

البته حسن آباد بیایان بود !

خصلاصه ! این بنده خدا رو که دیدم خیلی خوشحال و هیجان زده شدم و گفتم حتما حسابی منو تشویق میکنه و کمکم میکنه و میشینیم داستان هامون رو برای همدیگه تعریف میکنیم

شاید ناهار رو هم باهم بخوریم و کلی هم باهم عکس بگیریم و موقع برگشتن اصلا شاید بقیه راه رو تا قم با هم بریم !

اون دوچرخه سوار نزدیک تر شد...

دیدم از لای یکی از ساک های دوچرخش دو سه تا تیوپ زده بیرون !

گفتم خداروشکر !!!! الان پنچری دوچرخه رو هم برام میگیره !!!

از خوشحالی توی پوست خودم نمیگنجیدم !!!

با دوچرخه یکم به وسط جاده نزدیک تر شدم... دیگه داشت بهم میرسید... چه عینک شیکی داشت !...

لبخند میزدم... به هم خیلی نزدیک شدیم... و بالاخره موفق شدم بهش سلام کنم !!!!!

باز نزدیک تر شد ! ولی انگار سلام من رو نشنید ! یعنی بهتره بگم انگار اصلا منو ندید !!!

ذیگه چسبیده بودیم به هم ! این دفعه بلند تر سلام کردم !!!!

چی ؟!؟؟؟؟ خدای من !!! رفت !!!!!!! حتی به خودش زحمت نداد مردمک چشمش رو سمت من بچرخونه !!!!!!!!!!!!

فکم خیلی آروم اومد پایین.... تا جایی که زمین رو لمس کرد...

احساس غریبی داشتم...

اون لعنتی تنها هم نوع من توی اون سرزمین بی آب و علف بود...

آه...

ترس یا شاید هدست گذاشته بوده ! حق بده
 

M@rteza

Registered User
تاریخ عضویت
21 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
1,565
لایک‌ها
515
محل سکونت
ایران
سلام دمت گرم کلی حال کردم با نوشته هات 6.gif
وقت کردی یه سر هم بیا قزوین با دوچرخه 7.gif
 

alfredo

نفر اول عکاسی با موبايل
تاریخ عضویت
14 فوریه 2007
نوشته‌ها
2,039
لایک‌ها
325
محل سکونت
جایی که خدا نباشد
تا قزوين چقدر راهه؟ نرفتم تاحالا...

اگه دورتر باشه كه فكرش رو هم نميكنم !!!

همينجوريشم اگه چاكراي كيوبي نبود موفق نميشدم...

تازه تجربه نشون داد كه مسير خشك و بي آب و علف خيلي كارو سخت ميكنه...

سري بعدي كرج يا شمال يا...

تازه دست جمعي !
 

Love_life

Registered User
تاریخ عضویت
10 فوریه 2010
نوشته‌ها
3,813
لایک‌ها
975
محل سکونت
دور نیست
تا قزوين چقدر راهه؟ نرفتم تاحالا...

اگه دورتر باشه كه فكرش رو هم نميكنم !!!

همينجوريشم اگه چاكراي كيوبي نبود موفق نميشدم...

تازه تجربه نشون داد كه مسير خشك و بي آب و علف خيلي كارو سخت ميكنه...

سري بعدي كرج يا شمال يا...

تازه دست جمعي !

حیف دوچرخه مناسب ندارم :D
و الی می اودم باهات !
یه سری اردبیل رکاب زدیم ( با ماشین رفتیم و اونجا کلی مسیر رو رکاب زدیم )
ولی دوچرخه ها پدر مادر دار بودن ، نه مثل دوچرخه دوستت ! که فقط برای داخل شهره
 

M@rteza

Registered User
تاریخ عضویت
21 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
1,565
لایک‌ها
515
محل سکونت
ایران
تا قزوين چقدر راهه؟ نرفتم تاحالا...

اگه دورتر باشه كه فكرش رو هم نميكنم !!!

همينجوريشم اگه چاكراي كيوبي نبود موفق نميشدم...

تازه تجربه نشون داد كه مسير خشك و بي آب و علف خيلي كارو سخت ميكنه...

سري بعدي كرج يا شمال يا...

تازه دست جمعي !

از تهران تا قزوین 150 کیلومتر هست از کرج تا قزوین حدودا 100 کیلومتر بستگی داره کجای کرج باشی !
به ناروتو میگم بیشتر چاکرا برسونه :دی
مسیرشم همچین خشک و بی آب و علف نیست :دی
فقط یکم سرده :دی
خاصی منم میام البته با ماشین استقبالت :دی
 

Benchmarker

کاربر فعال پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
25 آگوست 2011
نوشته‌ها
5,573
لایک‌ها
31,853
محل سکونت
Sin City

GNOME

Registered User
تاریخ عضویت
22 ژوئن 2011
نوشته‌ها
1,254
لایک‌ها
569
سن
40
محل سکونت
Gnomergan
به به
یه پرشین تولزی دیگه و سایکل توریست
ببینم می تونم واسه تابستون دیگه یکی از بچه های اینجا رو با خودم ببرم یا نه
 

alfredo

نفر اول عکاسی با موبايل
تاریخ عضویت
14 فوریه 2007
نوشته‌ها
2,039
لایک‌ها
325
محل سکونت
جایی که خدا نباشد
چطوري gnome جان !!!
صفا آوردي !!!
ما دربست درخدمتيم !
آقا تاپيك متعلق به خودتونه! بسم ا...
بفرمائيد بالا بشينيد، دي
 

M.AF

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 اکتبر 2012
نوشته‌ها
4
لایک‌ها
8
محل سکونت
Earth

fereydoon1

Registered User
تاریخ عضویت
18 آگوست 2008
نوشته‌ها
1,028
لایک‌ها
895
سن
34
محل سکونت
بهشهر
به به
یه پرشین تولزی دیگه و سایکل توریست
ببینم می تونم واسه تابستون دیگه یکی از بچه های اینجا رو با خودم ببرم یا نه

من برای سال دیگه دارم خودم رو آماده میکنم .
 

fereydoon1

Registered User
تاریخ عضویت
18 آگوست 2008
نوشته‌ها
1,028
لایک‌ها
895
سن
34
محل سکونت
بهشهر

alfredo

نفر اول عکاسی با موبايل
تاریخ عضویت
14 فوریه 2007
نوشته‌ها
2,039
لایک‌ها
325
محل سکونت
جایی که خدا نباشد
آخ گفتی !

کاشکی همه دنیا سرپایینی بود...

سرپایینی خیلی رویاییه ! یه جاهایی تو مسیر که می اومدم و نای نفس کشیدن هم نداشتم و بعد میرسیدم به سرپایینی اصلا یه جون تازه ای میگرفتم !

یهو خستگیم از بین میرفت و جون میگرفتم ! واقعا لحظات لذت بخشی بود...
 
بالا