• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تو
تو بودي آسمان با ستاره هايش
تو بودي درختي با پرنده هايش
رفتي آسمان آبي خانمان پر زد
رفتي پروانه هاي گلهايمان پر زد
لحظه لحظه ديدم گلها پر پر شدن
خاطرات را ديدم كه پر پر شدن
باور نكردم تو بي وفاي روزگارن باشي
باور نكردم تو لعنتي تنها روزگاران باشي
به خاطر مي سپارم سيباهي سكوت
كفن سپيدت با آرامش سكوت
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
عصر بارانی
چه سنگین گذشت عصر بارانی ام
گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را
وامروز دوباره شکست
تکه ای از شکسته های قلبم
درآن گوشه ی پاییزی
گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود
تا حرفهایم
در بستری از بغض بخوابند
کاش گفته بودم...
کاش گفته بودم تو روزی بتی بودی
که قلبم ستایشت می کرد
دریغ از گوشه چشمی
که همان، بت شکنم کرد
وامروز...
بخشایش عذرم
مفهومی بی رنگ است
گمشده در اعماق تاریک قلبم...
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
با من باش
گفته بودی، از غرورم، از سکوتم، خسته ای
من شکستم هر دو را
گفته بودم،از سکوتت،از غرورت خسته ام
به خاموشی مغرورانه ات
شکستی تو مرا
با تو گفتم
از همه تنهایی ام، خستگی ام
با تو گفتم تا بدانی
با همه ناجیگری، بی ناجی ام
تو، سکوتت خنجریست
بر قلب من
و حضورت، مرهمی
بر زخم من
پس، باش
تا همیشه با من باش
حتی اگر خاموشی...
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
غم ناگفته
قلبم امشب
از دردِ غمی
به خودش می پیچد
من به دنبال کلامی درذهن
که بگویم
چیست این غم
و نمی یابم کلامی
بارها پرسیدم از خود
شعر گفتن ها را چه سود
نه کسی می خواند
نه کسی می شنود
واگرهم که شنید
تو بدان
عمق کلامت را
نمی فهمد...
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
با اينكه انگار به مقصد رسيده ام

گويا كه هرگز به جائي نرفته ام .

من ، تنها ، راهي را مي روم

كه جرئت از دست رفته اي است

در برابر سؤالات بي شمار ؛

چيزهائي كه مرا به حفره ي درون مي كشاندم ؛ به خانه ام

جائي كه گوشت تنم جويده مي آيد.

ماهي ها آتشين مزاج؛ و پرچ پيچ هاي زنگ زده. آه…

وا ت ي كا ن

من راهي را با نان و شراب محروميت ها

رفته ام

و اشتراك در شكست ها

اما ، هرگز

احساس نمي كنم كه به پايان رسيده ام

با اينكه گويا ، به مقصد رسيده ام
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
آيا هنوز عاشقم هستي

آنگاه كه سپيدي بر گيسوانم موج مي زند

...

آيا هنوز هم به ياد مي آوري

دختر جواني را

كه بردي

چون عروست

در يك روز باراني

در پاييز

آيا هنوز مرا سخت در آغوش مي فشاري

چون شب پيوندمان

يا ،از ياد خواهي برد

اولين روز ديدارمان را

در تابستان

هنگامي كه رزها شكوفه داده بودند

و پرندگان مي خواندند

آيا باز هم نواي خوش خنده هايمان

گوشت را مي نوازد

آيا هنوز هم به ياد داري

همه سالهاي شادي را كه در كنار هم سپري كرديم

...

قلبت را تا هميشه

برايم روشن بدار
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
ماگدا هرزبرگر شاعره،مدرس،آهنگساز و نويسنده 4 كتاب منتشر شده است: رقص سايه ها،شاهد قتل عام،آيا هنوز عاشقم هستي،و ترانه هاي زندگي.او متولد و بزرگ شده ي شهر كلاژ روماني است.هرزبرگر بازمانده ي يك قتل عام توسط نازي هاست. هدف او القاء تدريجي عشق به شعر در دلهاي مردم بواسطه كارش ، زنده نگه داشتن خاطره قربانيان قتل عام نازي ها با كمك نمايش تجربياتش در اردوگاههاي مرگ و نشان دادن زيبايي زندگي با نوشته ها و موسيقي اش است
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
به خاك بسپاريد مرا

زيربيد كهنسال

و بپوشانيدم با خاك خشك

آنگاه سنگ مزار را بنهيد

من تنها مي مانم

خويشاوندان در گذشته

پس از اين باز مي گردند.

بر مزارم،گلي قرمز خواهيد يافت

مرا بچينيد

و به خانه بريد

بگذاريد براي چند روز ي كوتاه

دوباره با شما باشم

ودورم اندازيد

آنگاه كه ساقه وگلبرگهايم

پژمرده شوند
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
عشق من به تو

مانند رود كوهستاني است

پيوسته و پايدار

عشق من به تو

شبيه تابش ابدي خورشيد است

يا مانند دريا كه هرگز نمي آسايد

امواج قوي و نجيبش

كه از آغوش بازش پيوسته مي گذرد

عشق من به تو

مانند درختي است

كه در قلب ريشه كرده است

عشقي بي قيد و شرط

حقيقي و ابدي

و خاموش نشدني
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
به ميدان ِ لاپي تا ديگر ،

مجسمه ها نصب گشته اند

بلند شو پدر جان ! بلند شو جانم!

برخيز و اينقدر شكسپير نخوان !

كه جعبه ي تصوير ،

هيچ هاملتي را نمايش نمي دهد.

و قدمهاي هيچ خوابگردي نمي لرزد

زير ِ رگان من = كه شهر بزرگ ونوس است .



در شيلي ديگر دير است!

فرهنگ ِ ردّ وُ پي ي خط ِ آهن ! ؛

فرشتگان اند كه كه به شيپورها ـ غرقه ي غروب ـ

ديگر دير است را ميان ِ

تونلي كبود

مي نوازند .

تكه زمين ميان ِ دو تخاصم

كه اخر ، كار ِ خودش را كرد.



كلمات ام را به سوي تو پرتاب مي كنم !

موشك را ! و عبادت را!

و شكرگزاري ي بعد ِ حمله ي هوايي ؛

مناجاتي با كلماتي كه جوخه هاي جن و پري اند!

هياكلي فشرده

كه زير سيطره ي نور ِن ئون

به سمت ِ بالا تنوره مي كشند برخيز !



برخيز و پلكت را

به سمت ِ اين فرشتگان ِ زميني بگير!

كه از دست ِ گلها و پرندگان به فغان آمده اند

فرشتگاني كه پشت ، به سوي دشنه هاي تيز كبوتران كرده اند

كبوتراني كه

با پله هاي برقي بالا و پائين مي روند.



كدام قطار ؟! كدام راه ؟! كدام ايستگاه ؟! پدر!

تنديس ها همان فرشتگان اند

كه از لاي ساعتها بيرون مي پرند

و مي رقصند

معركه اي است آن بالا

ـ كه مي گويد

همپاي مژه گاني رو به بالا

پلك ات را بگيران !

اين پيشاني را ببوس !

كه تا بياد بياوريم

روزي كه نمك ِ هوا را مي بلعيم

آن روزها

كه حالا ، ديگر دير است

و ايني كه دست ِ تو

جمجمه ي من است



و آخرين قطار

چشم ِ تو را مَته مي كشد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
با تكه اي مقوا
كفشهايمان را وصله مي كنيم

و واكس مي زنيم

چنان كه ستارگان

در آنها برقصند

با تكه اي ليمو

موهاي پريشانمان را

صاف مي كنيم

كه پريشان نباشد

لباس ها و وصله ها را اطو مي كنيم

با بطري شرابي

از سكوي جشنواره دربدري

بالا مي رويم

و همه با هم

آواز بين المللي مي خوانيم
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
زن جام را به دست گرفت
ـ لب جام در برابر لبانش ـ
حركاتش سرشار از آرامش و یقین،
حتي قطره اي از جام بيرون نريخت.

دستان مرد لطیف و استوار بودند:
سوار بر اسبي جوان...
و با اشاره اي آرام
اسب را كه مي لرزيد، به ايستادن واداشت.

اما هنگامي كه مي خواست
جام سبك را از دست زن بگيرد،
براي هر دو بسيار سنگین شده بود:
هر دو مي لرزيدند،

به شدت
آن گونه که هيچ يك نمي توانست دست ديگري را بگيرد.
و سرانجام شراب تيره بر زمين جاري شد.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
دوست دارم عشقم بمیرد
در گورستان باران بگیرد
و در کوچه هایی که گام برمی دارم، ا
ببارد، ا
همان عشق گریانی که گمان می کرد مرا دوست دارد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
بوقت سحرگاه مي آيي

دانته و لوقوس,

پوسته ي افقي صخره,

جادو وماه نيمسوز هم اينجا خواهند بود

پشت چنارسفيد موزيك

كه بر پا مي كني, بوقت سحر.



گورموقر , آواز ابريشمي مي خواند.

فلك سياه دولا سوي طاق

بر گلهاي بامبوس باران مي ريزد

در راهروهاي خاكي بيدمجنون .



خمان سوي چه كسي است انگشتان پر از تسلايت

كه خاك را پشت نويسي مي كنند,

شايسته انعام تست.

زيبايي چه كسي صفحه ي بيانيه ايست

كه خود را تا طوفان اسرار مي كشاند,

وقتي آفتاب- عورت –پرده

نيستند.

وقتي من و صفحه

جثه هاي مرده ايم
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
ساموئل بكت (1989-1906)

قبل از آنكه يك نمايشنامه نويس انقلابي باشد , شاعري برجسته ووارسته بود كه به قسمت اعظم كار ادبي اش, روحي دراماتيكي و فرمي شعري بخشيد. اشعار دراماتيكي ا وهمزمان مملو ازآهنگ شكوه – ناسزا و سوگند است.

قطعيت و كيفيت شفاهي مختص كار بكت است، كه بندرت در ادبيات اين قرن در آثار ديگران ديده شده است. اولين كار منتشر شده او در سال 1930 شعري دراماتيكي بنام ( Whoroscope ) بود،

كاري افسانه اي وخيالي.

بكت در فرانسه( پاريس) زندگي مي كرد ودر مجلات اين شهر شعرهايش را به چاپ مي رساند. ا

Echo’s bones
مجموعه ي منتشر شده اش درسال 1935اورا در زمره اليوت-الئارد-برتون وائدون قرارداد.ا

تا آخر عمرش بدو زبان انگليسي و فرانسه شعر نوشت كه فقط موفق به انتشار پاره اي از آنها گشت .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
يه سال خيلي خيلي دور بود /در يه پادشاهي كنار دريا /اون جا دوشيزه اي بود/ كه ممكنه تو به نام آنابل لي بشناسيش/ و اين دوشيزه / اون زنده بود باين فكر/ كه منو دوس بداره / و / من دوسش داشته باشم/ من واون بچه بوديم / در اون پادشاهي كنار دريا / ما عاشق بوديم /با عشقي بيشتر {از} عشق/ من و آنابل لي / با عشقي كه فرشته هاي بالدار آسموني / به ما حسوديشون مي شد / همين شد كه خيلي وقت پيش / در اون پادشاهي كنار دريا /از يه تيكه ابر يه باد اومد/كه آنابل لي خوشگل من يخ كنه/ خوب /اون فاميل كله گنده شون اومد و اونو از كنار من برد / كه توي يه گور زندونيش كنه / دراون پادشاهي كناردريا / فرشته ها تو آسمون / نصفشون /همچي خوشحال نبودن / حسودي به ما تموم شد / آره دليلش همين بود /همون جوري كه همه مي دونن / در اون پادشاهي كنار دريا / ... كه شب باد از ابره اومد و آنابل لي يخ كرد و مرد / اما عشق ما گنده تر بود و اون ور تر / از عشق اونا / كه از ما بزرگتر بودن /كه از ما يه عالمه با هوش تر بودن / حتا اونا كه گفتم / فرشته هاي آسمونا / يا هيولا هاي اون پايين / زير دريا / هيشكي شون نمي تونه جدا كنه / روح منو / از روح آنابل لي خوشگله / براي ماه كه نمي تابه / مگه واسم روياي آنابل لی خوشگله رو بياره / واسه ستاره ها كه پيدا ميشن /تا من نور چشاي آنابل لي خوشگله رو ببينم / بعد ش تمام شبو مي خوابم /تو بغل عزيزكم /عزيزكم وزنده گيمو عروسكم {عروس كوچكم} /توي اون گور كنار دريا /توي گورش كنار درياي آوازه خون .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
پنجه ي نور تلف شده

هيروگليف نشسته بر ديوار

آذرخش

و اين التماس مكرر

كه

كيلري اينجا بود

چنان

كه نقش خراشيده اي

به صخره



آواره اي به قوس غروب

كه بقچه هاي مقوائي اش را

باز مي كند



حالا

ديگر

از هيچ كسي

بازتابي

به ديوار

نمانده است
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
ریچارد کرینسکی

Ryszard Krynicki : لهستان




در سال 1943 به دنيا آمد .در دهه ي شصت بود كه فعاليت خود را در شعر شروع كرد. او اكنون يكي از بزرگان شعر لهستان بشمار مي آيد. آزاد نويسي شيوه ي كار او است بطوريكه او را شاعر اپوزيسيون دموكراتيك لقب داده اند . سياره ي فانتاسماگوري ، كتابي است كه به تازگي از او به زبان سوئدي منتشر شده است .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
عاشقان هیچ نمی گویند،

عشق لطیف ترینِ خاموشی هاست،

آن یگانه ای است که بیش از همه می لرزاند و برتافتنش دشوار ترین است.

عاشفان در جستجوی چیزی هستند،

عاشقان کسانی هستند که ترک می گویند،

کسانی که دیگرگون می شوند و فراموش می کنند.

قلب هایشان به آنها می گوید که هرگز نخواهند یافت،

آنها نمی یابند اما در جستجویند.



عاشقان دیوانگانی سرگردان را ماننده اند،

از آن رو که تنهایند، تنها،

تسلیم و وانهاده ی یکایک لحظه ها،

گریانند، چرا که عشق را توان اندوختنشان نیست.

عاشقان دل نگران عشقند،

عاشقان در امروز زندگی می کنند،

این بهترین کاری است که می توانند

و همه ی آن چیزی است که می دانند.

آنان همواره جایی را ترک می کنند

و به جایی دیگر می آیند.

آنان امیدوارند،

نه امید به چیزی خاص، که تنها امیدوارند.

آنها آگاهند که که هر آنچه باشد نخواهندش یافت.

عشق درنگی جاودانه است،

همواره گام پسین است، گامی دیگر، دیگر.

عاشفان سیری ناپذیرند،

کسانی که نیکبختانه هماره تنهایند.



عاشقان مار افسانه ی آغازینند،

به جای بازو مار هایی دارند،

رگهای گردنشان بر آماسیده است،

به سان مارهایی که آنان را خفه خواهد کرد.

عاشقان نمی توانند بخوابند،

اگر نه، کرم ها گوش به زنگشان خواهند بود.



آنان چشمان خویش را در تاریکی می گشایند،

و هراس به درون دیدگانشان فرو می نشیند.



آنان زیر ملافه هایشان عقرب پیدا می کنند،

و بسترشان گویی بر برکه ای شناور است.



عاشقان دیوانگانند، دیوانه ی محض،

بی هیچ خدایی و هیچ شیطانی.



عاشقان از غار های خود بیرون می آیند،

گرسنه و لرزان،

در پی شکار اشباح.

عاشقان،

آنان که جاودانه و خالصانه عشق می ورزند،

به کسانی که همه چیز را درباره ی عشق می دانند،

به کسانی که عشق را چراغی خاموش ناشدنی می پندارند،

می خندند.



عاشقان در آبهای از سر گذرنده عشق می بازند،

پای در جایند،

در میان دود برخاسته از داغ عشق.

آنها بازی طولانی و غمبار عشق را ادامه می دهند،

و هیچکدام تسلیم نخواهند شد.

عاشقان را رسیدن به هر توافق و پیمانی شرمگین می سازد.



خالی، اما خالی از هر هشداری از یکی به دیگری،

مرگ آنها را در پس پشت چشمانشان بر می انگیزاند،

و آنان به پیش می تازند

در قافله ی عمر،

و رو به سوی صبح اشک می ریزند

و بانگ خروسان به اندوه بیدارشان می سازد.



گهگاه شمیمی از زمین تازه روییده به مشامشان می رسد،

و از زنانی که راضی و خشنود دستی بر همبستری خویش دارند،

و از جویبارهای آرام،

و از آشپزخانه ها.



عاشقان مابین لبهایشان ترانه میخوانند،

ترانه ای که آموختنی نیست.

و گریان به پیش می روند، گریان

به خاطر زندگی زیبا.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
خایمه سابینس ( Jaime Sabines ) شاعر مکزیکی به سال 1926 در چیاپاس به دنیا آمد و در سال 1999 پس از یک دوره بیماری طولانی در مکزیکوسیتی درگذشت. او هر روزش را چنان می زیست که انگار اولین و آخرین روز زندگیش است. سابینس افسانه ای زنده بود و یک شاعر مردمی به معنی واقعی کلمه. گفته اند که سابینس شعر را به خیابانها کشانده است. او یک رویداد انسانی بود در همه ی مکانها: در خیابان، مدرسه، زمین ورزش، فاحشه خانه، بیمارستان، سینما و ... و ساکن هر کوی که گستاخی و جسارت با شاعرانگی شگفت انگیز همزمان می شد. سابینس یک شاعر مست بود ؛ مست و راست از جنس تکیلای مکزیکی.

خایمه سابینس جوایز ادبی چیاپاس (1979) ، خاویر ویلائوروتیا (1972) ، الیاس سوراسکی (1982) و جایزه ی ادبیات ملی مکزیک (1983) را دریافت کرد.

شعر "عاشقان" از مشهورترین آثار او ست که از ترجمه ی انگلیسی به فارسی گردانده شده است.
 
بالا