• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
سرگذشت



مي خروشد دريا.

هيچكس نيست به ساحل پيدا.

لكه اي نيست به دريا تاريك

كه شود قايق

اگر آيد نزديك.



مانده بر ساحل

قايقي ريخته شب بر سر او،

پيكرش را ز رهي ناروشن

برده در تلخي ادراك فرو.

هيچكس نيست كه آيد از راه

و به آب افكندش.

و در اين وقت كه هر كوهة آب

حرف با گوش نهان مي زندش،

موجي آشفته فرا مي رسد از راه كه گويد با ما

قصة يك شب طوفاني را.



رفته بود آن شب ماهي گير

تا بگيرد از آب

آنچه پيوندي داشت.

با خيالي در خواب.



صبح آن شب، كه به دريا موجي

تن نمي كوفت به موجي ديگر،

چشم ماهي گيران ديد

قايقي را به ره آب كه داشت

بر لب از حادثة تلخ شب پيش خبر.

پس كشاندند سوي ساحل خواب آلودش

به همان جاي كه هست

در همين لحظة غمناك بجا

و به نزديكي او

مي خروشد دريا

وز ره دور فرا مي رسد آن موج كه مي گويد باز

از شبي طوفاني

داستاني نه دراز.

 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
خسته تر از هميشه
در دست هاي تو
دنيا
دروغين است
چشمت همه آهن
پايت همه ترديد
دستت همه كاغذ
اين فردا كه فراز دارد م يبيني
قلب بزرگ ماست
دريا درون سينه ام جاري ست
با قايق ترديد
با ارتفاع موج ها ، شلاق
در من همه فانوس ها
خاموش مي شوند
گل ها معلق در فضا
يكريز مي گريند
سنگين يك چيدن
سر پنجه ي بي اعتناي تست
و قلب مغموم كبوترها
در استكاك لحظه هاي دام
با سرخي شفاف
در انتظار مهرباني هاي چشمانند
پايت همه خسته
دستت همه بسته
در من طنين آبشاران نيست
در درست هاي تو
دنيا دروغين است
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
روا مدار
غروب فصلي
اين كفتران عاصي شهر
به انزواي ساكت آن سوي ميله هاي بلند
هرگز طلوع سلسله وار شبي در اينجا نيست
و تو بسان هميشه ، هميشه دانستن
چه خوب مي داني
كه اينصداي كاذب جاري درون كوچه و كومه
در اين حصار شب زده ي تار
بشارتي ست
بشارت ظهور جوانه
جوانه هاي بلند
كه رنگ اناري ميله
با آن شتاب و بداهت
دروغ بزرگ
زمانه خود را
در اوج انزجار انكار مي كنند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تو
تن تو كوه دماوند است
با غرورش تا عرش
دشنه ي دژخيمان نتواند هرگز
ماري افتد از پشت
تن تو دنياي از چشم است
تن تو جنگل بيداري هاست
هم چنان پابرجا
كه قيامت
ندارد قدرت
خواب را خاك كند در چشمت
تن تو آن حرف ناياب است
كز زبان يعقوب
پسر جنگل عياري ها
در مصاف نان و تيغه ي شمشير
ميان سبز
خيمه مي بست براي شفق فرداها
تن تو يك شهر شمع آجين
كه گل زخمش
نه كه شادي بخش دست آن همسايه است
كه براي پسرش جشني برپا دارد
گل زخم تو
ويران گر اين شادي هاست
تن تو سلسله ي البرز است
اولين برف سال
بر دو كوه پلكت
خواب يك رود ويران گر را مي بيند
در بهار هر سال
دشنه ي دژخيمان نتواند هرگز
كاري افتد از پشت
تن تو
دنيايي از چشم است
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
نگاه تو
تو به من خيره شدي
تو به من مات دوختي
تو كه با نگاهت در شعر من سوختي
از طپش تنهايي سكوتم بر تو خيره شدم
آن زمان كه تو را از بر خواندم
در ذهنت تيره شدم
به شكل خاكستري شعرهايم در نگاهت پاك شدم
در نفسهايت حذف شدم
من كه در هر ثانيه با تو ثبت شدم
اكنون در بادم
مثل شعله اي در باد بي يادم
من تو را از بر خواندم
من كه در شعرم تو را همدرد خواندم
در نگاهت ردپايي از نفرت درك كردم
در گرماي تنت لذت هوس را لمس كردم
در حضور دردم حضورت را حس نكردم
همين لحظه بود كه تو را از شعرم حذف كردم
لحظه اي رسيده است
از نوع حسرت ها
فرصتي ازفاصله ها
زماني به شكل خاطره ها
به ديروز خيره مي شوي
تكرارش مي كني
اين تكرار ترس از فرداهاست
ترس از خاطره هاست
ديروز را از بر كن
فردا را پر پر كن
كه فردايي نخواهيم ديد
كه فرداها همه بي بنيادند.
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
من شكستم در خود
من شكستم در خود
من نشستم در خويش
ليك هرگز نگذشتم از
پل
كه ز رگ هاي رنگين بسته ست كنون
بر دو سوي رود آسودن
باورن كن نگذشتم از پل
غرق يكباره شدم
من فرو رفتم
در حركت دستان تو
من فرو رفتم
در هر قدمت ، در ميدان
من نگفتم به ذوالكتاف سلام
شانه ات بوسيدم
تا تو از اين همه ناهمواري
به ديار پاكي راه بري
كه در آن يكساني پيروزست
من شكستم در خود
من نشستم در خويش
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تا آفتابي ديگر
رهروان خسته را احساس خواهم داد
ماه هاي ديگري در آسمان كهنه خواهم كاشت
نورهاي تازه اي در چشم هاي مات خواهم ريخت
لحظه ها را در دو دستم جاي خواهم داد
سهره ها را از قفس پرواز خواهم داد
چشم ها را باز خواهم كرد
خواب ها را در حقيقت روح خواهم داد
ديده ها را از پس ظلمت به سوي ماه خواهم خواند
نغمه ها را در زبان چشم خواهم كاشت
گوش ها را باز خواهم كرد
آفتاب ديگري در آسمان لحظه خواهم كاشت
لحظه ها را در دو دستم جاي خواهم داد
سوي خورشيدي دگر پرواز خواهم كرد
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
بنویس برایم چنان بنویس که در تلخترین لحظاتم با خواندن مطالبت آرام بگیرم و در سخت ترین دقایق زندگی تسکین دردهای وجودم باشد.
آن زمان که روحم را به آتش گرفتند نوازشم کردی ولی آن هنگام که تو را در من به آتش بکشند کیست که مرا بیابد کیست که با صدای قلب من هم زبان شود جز ..............................//
جز تو کیستم . جزتو چیستم . جز تو زندگی ام چیست .



جز تو باید از که بنویسم برای آدمی که عشقش را از دست داده است؟
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
چقدر سخته تو چشای کسی که تموم عشق رو ازت دزدیده و به جاش یه زخم همیشگی رو بهت هدیه داده زل بزنی و به جای این که لبریز کینه و نفرت شی حس کنی هنوزم دوستش داری .

چقدر سخته دلت بخواد دوباره سرت رو به دیواری تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده .

چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی ولی وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی .

چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوزم دوستش داری .

چقدر سخته که...........................
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست

مدتي است ديگر صدايم را نمي شنوي
صدايت را نمي شنوم
درست از همان روز كه گفتي تنهايت نمي گذارم
مي نويسم شايد بخواني
اما حالا ديگر خواندنت هم دردي را از من دوا نمي كند
مي داني
روزها مي گذرد
ماه ها مي گذرد
و سالها نيز خواهند گذشت
اما چيزي در من تغيير نمي كند
هيچ چيز
انگار كه چيزي را گم كرده باشم
هر روز به دنبال اش مي گردم
نمي دانم گم كرده ام
يا جايي جا مانده است
يا شايد تو آن را با خود برده اي
جايش خالي است
مي سوزد
...
و هيچ چيز ديگري جايش را پر نخواهد كرد
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
شب بوي هذيان و تب مي داد
در وسعت فکرها خوابيديم
در خوابي مرگ‌نمون
زندگي را از ياد برديم
در پناه ديوارهايي سياه
خواب ‌دیدیم
خواب‌هايمان را به بيداري ‌آورديم
و كوله‌بارمان
سرشار از واژه‌هايي شد
كه در روزمره مان از یاد رفتند
..
تا سحر
يک هوا را مصرف كرديم
يک آسمان را نگاه كرديم
تا سحر خندیدیم
پژواک خنده مان را، سیاهی شب خندید
تلخ خندي از سردرد
تلخ خندي از سر کین
تلخ خندی مضحک
تلخ خندي تلخ
...
نيم چرخي و نيم نگاهي به عقب
اشک ريزان، دل فرسوده مي خندد
پشت سر سلسه اي از خنده
پشت سر خاطره ها ماندنی
..يکی هم آن غربت لعنتی
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
هيچ وقت نشد بهت بگم که من چقدر دوست دارم
نشد يه روز بهت بگم که من فقط تو رو دارم
روزا با تو بيدار ميشم شبا با تو به خواب ميرم
هيچ وقت نشد نفهميدی که بی تو دنيا ندارم
تو همه دنيای منی امروز و فردای منی
هيچ وقت نشد بدونی که من بی تو فردا ندارم
ميگن چشای عاشق يه دنيا شعرو قصه ست
اما چرا عزيزم چشام لبريز غصه ست
ميگن گل شقايق نشون داغ عشق
من از نگاه داغت شدم باغ شقايق
ميگن شبا ستاره ها رابط عشقو قلبان
اما اخه ستاره ام راه نميده به چشمام
ميگن اشکای عاشق پيش خدا عزيزه
نميدونم تا کی بايد بريزه و بريزه و بریزه
وقتی شبا تو اسمون رنگه چشاتو ميبينم
دلم ميخواد بهت بگم که روزو رويا ندارم
بين تموم ادما تو عشق پاک اين دلی
تو اسمون روياهام جز تو ستاره ندارم
ميگن چشای گيرا خوب داره از اين اسيرا
بگو تا کی بايد من باشم مثل اسيرا
ميگن تو اين زمونه عشقا همه دروغه
عاشق نبوده حتما اونکه اينارو گفته
دلم پی نگاهت شد ابر پاره پاره
اما بگو عزيزم اين کارا فايده داره؟؟؟؟
 

bahar_1986h

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 ژوئن 2006
نوشته‌ها
20
لایک‌ها
0
سن
39
محل سکونت
Where lonely angels sing you to your sleep
رستني‌ها کم نيست،
من و تو کم بوديم،
خشک و پژمرده و تا روي زمين خم بوديم!


گفتني‌‌ها کم نيست،
من و تو کم گفتيم،
مثل هذيان دم مرگ،
از آغاز چنين درهم و برهم گفتيم.


ديدني‌‌ها کم نيست،
من و تو کم ديديم،
بي‌سبب از پاييز
جاي‌ ميلاد اقاقي‌ها را پرسيديم.


چيدني‌ها کم نيست،
من و تو کم چيديم،
وقت گل دادن عشق روي دار قالي‌،
بي‌سبب حتا پرتاب گل سرخي‌ را ترسيديم.


خواندني‌‌ها کم نيست،
من و تو کم خوانديم،
من و تو ساده‌ترين شکل سرودن را در معبر باد
با دهاني‌ بسته وا مانديم


من و تو کم بوديم،
من و تو اما در ميدان‌ها
اينک اندازه‌ي ما مي‌خوانيم!

ما به اندازه‌ي ما مي‌بينيم!
ما به اندازه‌ي ما مي‌چينيم!
ما به اندازه‌ي ما مي‌گوييم!
ما به اندازه‌ي ما مي‌روييم!


من و تو
کم نه، که بايد شب بي‌‌رحم و گل مريم و بيداري شبنم باشيم!
من و تو
خم نه و درهم نه و کم هم نه، که مي‌بايد با هم باشيم!


من و تو حق داريم
در شب اين جنبش نبض آدم باشيم!
من و تو حق داريم
که به اندازه‌ي ما هم شده با هم باشيم!


گفتني‌‌ها کم نيست!
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست


كوير عاطفه



نه تو ، نه من ، نه هيچكس



قيمت مرواريد هاي شكسته ي چشم دخترك آفتاب را نمي داند



و دردي را كه در او



شعله مي كشد



به هنگامي كه چال مي كند



نعش كودكان رؤيايش را



در مقابل بي تفاوتي من



بي تفاوتي تو



و هيچكس نمي فهمد



معناي بغض لالي را



كه فرش كرده ، گستره ي خيالش را



در فاصله ي هزار حوصله ي خونين



پس به داوري چگونه مي نشينيم



فرداهايش را ،



در دريچه ي ديروز و امروزي ،



زرد



و گيسوانش را به باد مي سپاريم



در روزگارتكدي ترانه و تبسم



وقتي كه در هر تار مويش



هزار ترانه ي نهفته ، آواز مي شود .



نه تو ، نه من ، نه هيچكس


آفتاب را



كه رعيت رايگاني ست


احساس نمي كند


و بسياري دختركان آفتاب را .


بهمن قره داغی
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
من فرشته نبودم ،

که سر ِ سجاده ی فراقت

دوام سجده بياورم...

و سيب تو بودی

وقتی که از دستهای خدا افتادی،

توی دامن من

و چشيدمت؛

چه شيرين...

تو ممنوعه بودی

برای ديگران،

و خدا

هميشه عزيز من است...​
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
از قرن ِ چندم چشمهايم می آيم

سرفه ام ميگيرد از هوای زمستانی ِ اين آفتاب

خورشيد هم ديگر مال ما نيست

يک هرزه ی تن فروش ؛

که ابرها ،

قبل از رسيدن ِ پايش به خيابان ما

در آغوشش می کشند

ابرها اين روزها

مردهای پولداری هستند

که حسابهای مغزشان خاليست...

 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست


چقدر مانده به فردا ، به لحظه ی « آری » ؟

به خط کشیدن ِ بر شک ، به دوستم داری ؟!


چقدر ضجه از این دوری ِ ملال انگیز

چقدر حال و هوای غریب و تکراری؟



بدون تو نفَس واژه ها ، نه ، کم گفتم

بدون تو نفسم باطل است انگاری!


دل تمام قلم های شعر من خون است

از این همه هیجان همیشه اجباری


شبیه خواب ِ سحرگاهي ام چه کمرنگ است

حضور مبهم تو در فضای بیداری

 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
هفده روایت مرگ...




گم که می شوم، پيدايم می‌کنی

به من ولی نشانم نمی‌دهی

دوباره می بری می‌خوابا‌نی‌ام زير برگ‌‌های خشک

و سنگی

نشان

برای ثانيه‌ای در انتهای يک هميشه‌ که بيدار می شوم

با روايتی ديگر از هزارتويی

 با هزار دريچه ی پيدا ناپيدا


بيدار می‌شوم

هفده دريچه‌ به رويت وا می کنم


نمی بينی

خوابيده ای زير برگ‌‌های خشک

و سنگی ...


يک يک دريچه ها را می‌بندم

می خوابم


می‌آيی

پاورچين پاورچين

يک يک دريچه ها را وا می‌کنی

هفده

و اين

همين که اينجا گشوده می‌شود

زير تابش انگشتانت ...

 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
پرواز من

سفری است

از دياری که مردمانش

عشق را بر نمی تابند

پروازی که گريزی است

سفری که هبوطی است

از اينچنين بهشتی

که ميوه ممنوعه ان

وسوسه پرواز است

حاشا

ماندن در در اين مرداب

که رفتن

خود

رجعتی است

به ريشه ای که تجلی رويش است
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
دستهايت

چه عاشقانه بلند است

به صلابت زنجيری

که پاهايم را ااز رفتن باز داشته است

چشمهايت

در تمنا و نگران

به وسعت تنهايی دستانم

دلت

بزرگ و عاشق

به عمق اندوه گرانبارم

خنده ای باش

بر لبم بنشين

گريه ای باش

از گونه ام جاری

نغمه ای باش

زمزمه ام کن

دستانت را به دستم بسپار

نگاهت را در چشمانم گره بزن

ای مهربان

در بيکران غربتم

چه مومنانه

زخم زنجيرم را مرحم شدی

و اين اسير خاک را

در ابديت مهر ناتمامت

به معراج شقايق بردی

رو بر تو ايستاده ام

سربلند و بر افراشته

تا سر بر بلندای نامت بسايم

و با دستهايت

ان دو بال مقدس

تا دور دست اسمانت

پرواز را تجربه کنم

باشد که شيون زنجيرم

خواب خوشم را اشفته تر کند

 
بالا