roje_aria79
Registered User
خواستم امشب بروم
کوله بارم برپشت
دستهایم بر در
و نگاهم بر دور
پر پروازم باز
تا ابد
از اغاز.....
خواستم تا بروم
لیک
کسی گفت بمان!
در نگاهش یک غم
بر لبش صدها اه....
اشنایی کوتاه.
منتظر اما راه....
خواستم تا بروم
یک نفر گفت بمان....
در نگاهش صد شوق
در کلامش پرسش
دیدگان پر خواهش
خواستم تا بروم.......
یک نگاهم بر راه
دیگری بر سایه
خنده ای تلخ زدم
رو از او برگشته
در خیال رفتن
حال فردا گشته....
خنده تلخ به لب
در سرم سردی تب
پای بر گرده راه
همه دنیا چه تباه.....
خواستم تا بروم
لیک .............
خواستم رخت از این خانهءویرانه کشم
در و دیوار به فریاد بر آمد که مرو!
مرغ دل در قفس لانه به تنگ آمده بود
از هوا نغمهءمرغ سحر آمد که مرو
با دلم خشت و گل خانه سخن می گفتند
از زبان همه این حرف در آمد که مرو
مسکنی تازه دلم را به سوی خود می خواند
که زه همسایهءمشفق خبر آمد که مرو
ناصحی گفت در این خانه نشاید ماندن
طفل نازک دلم آسیمه سر آمد که مرو
مانده بودم که در این خانه بمانم یا نه
که به گوشم سخن رهگذر(ولگرد ستاره ها)آمد که مرو
کوله بارم برپشت
دستهایم بر در
و نگاهم بر دور
پر پروازم باز
تا ابد
از اغاز.....
خواستم تا بروم
لیک
کسی گفت بمان!
در نگاهش یک غم
بر لبش صدها اه....
اشنایی کوتاه.
منتظر اما راه....
خواستم تا بروم
یک نفر گفت بمان....
در نگاهش صد شوق
در کلامش پرسش
دیدگان پر خواهش
خواستم تا بروم.......
یک نگاهم بر راه
دیگری بر سایه
خنده ای تلخ زدم
رو از او برگشته
در خیال رفتن
حال فردا گشته....
خنده تلخ به لب
در سرم سردی تب
پای بر گرده راه
همه دنیا چه تباه.....
خواستم تا بروم
لیک .............
خواستم رخت از این خانهءویرانه کشم
در و دیوار به فریاد بر آمد که مرو!
مرغ دل در قفس لانه به تنگ آمده بود
از هوا نغمهءمرغ سحر آمد که مرو
با دلم خشت و گل خانه سخن می گفتند
از زبان همه این حرف در آمد که مرو
مسکنی تازه دلم را به سوی خود می خواند
که زه همسایهءمشفق خبر آمد که مرو
ناصحی گفت در این خانه نشاید ماندن
طفل نازک دلم آسیمه سر آمد که مرو
مانده بودم که در این خانه بمانم یا نه
که به گوشم سخن رهگذر(ولگرد ستاره ها)آمد که مرو