• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
خواستم امشب بروم
کوله بارم برپشت
دستهایم بر در
و نگاهم بر دور
پر پروازم باز
تا ابد
از اغاز.....

خواستم تا بروم
لیک
کسی گفت بمان!
در نگاهش یک غم
بر لبش صدها اه....
اشنایی کوتاه.

منتظر اما راه....

خواستم تا بروم
یک نفر گفت بمان....

در نگاهش صد شوق
در کلامش پرسش
دیدگان پر خواهش

خواستم تا بروم.......

یک نگاهم بر راه
دیگری بر سایه

خنده ای تلخ زدم
رو از او برگشته
در خیال رفتن
حال فردا گشته....

خنده تلخ به لب
در سرم سردی تب
پای بر گرده راه
همه دنیا چه تباه.....

خواستم تا بروم

لیک .............

خواستم رخت از این خانهءویرانه کشم
در و دیوار به فریاد بر آمد که مرو!
مرغ دل در قفس لانه به تنگ آمده بود
از هوا نغمهءمرغ سحر آمد که مرو
با دلم خشت و گل خانه سخن می گفتند
از زبان همه این حرف در آمد که مرو
مسکنی تازه دلم را به سوی خود می خواند
که زه همسایهءمشفق خبر آمد که مرو
ناصحی گفت در این خانه نشاید ماندن
طفل نازک دلم آسیمه سر آمد که مرو
مانده بودم که در این خانه بمانم یا نه
که به گوشم سخن رهگذر(ولگرد ستاره ها)آمد که مرو
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
۰۰۰)



اشکي که از گوشه چشمت

چکيد

تلخواره زهري بود

بر جام آبگون عمر من!





... آيا مي دانستي ؟



۰۰۰)



لبخندي

نه از آنگونه

كه به شادي روييده باشد

بر لبانم بود !





... آيا مي دانستي ?



۰۰۰)



كاش...

ميدانستي ... !
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
با هم بيا !

بگذار باد به موهايت چنگ بنوازد

اين آبروي ماست كه در پياله مي ريزند .



زندگي دو سي سالگي بود

ما دو سي سالگي بوديم



بعد از اين هم

بايست به نام خودت حرف بزن !

من اهل قبورم

نشسته ام پاي اَست

ببين كه بود چگونه از كنار ما مي گذرد رفت

دو عشق

دو نفرت

دو خوب

دو بد

تو بد بودي

كبريت به اين سيگار !


http://www.kalagh.com/index.asp
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
شب فرياد گذشت

سحر روز سكوت

نرم و آرام دميد



ميوه ي تجربه هرگز نرسيد

باغ در آتش خشم

باغ در شعله ي وحشي ي هوس

باغ در حادثه سوخت



باغبان اشك نريخت

باغبان ياد گرفت

مي رود زحمت دهساله به يك شب بر باد . . .



روي خاكستر باغ

باز هم، صبح سكوت

باغبان،

ريشه ي ترد نهالي را كاشت . . .

http://www.kalagh.com/index.asp
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
آهسته برد سمت لبانش تا فنجان قهوه را بخورد کم کم

آنوقت رو به سوي پري کرد و لبخند زد که : « آه ، اگر آدم



دلگير باشد از همه ي دنيا ، کافي است روبروي تو بنشيند

در چشمهات خيره شود تا در رنگ ِ سياهِ مردمکانت تم



مامِ .. تمامِ غصه دنيا را ... شايد تمام غصه دنيا را

از خاطرات ِ خود ببرد کم کم ، از خاطرات خود ببرد ... ، نم نم



در کوچه ها قدم بزند باران ، در کوچه ها قدم بزند عاشق...

- بس کن ! چقدر ... آخ! له ام کردي ! زير نگاه يک تُني ات مردم -



آه اي پري نگاه تو فانوس است ، نه! پله... پلکان بلند از آن ...

- از ارتفاع ِ چشم تو

..........................افتادم ! -

من

....پله

.......پله

..........پله

...........زمين خوردم



بگذار اعتراف کنم بانو ! بدجور توي دام تو افتادم ... »

بي اعتنا به زمزمه ها برخاست از صندلي :« شبيه شما من هم ! »



آهسته رفت و در را بست !


http://www.kalagh.com/index.asp
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
مرد گفت: دوستت دارم

سخت، ديوانه وار

انگار كه قلبم را شبيه شيشه اي

در مشت فشرده و انگشتهايم را بريده باشم

مرد گفت: دوستت دارم

به عمق، به گستراي كيلومترها دوستت دارم

صد در صد

هزار و پانصد در صد

صد در بي نهايت، در بي كران در صد

زن گفت: با ترس و اشتياقي كه داشتم

خم شدم

لب بر لبت نهادم و دل بر دلت

و سرم را بر سرت تكيه دادم

و حال آنچه كه مي گويم

تو چون نجوايي در تاريكي مرا آموختي

وخوب مي دانم

كه خاك چگونه چونان مادري با گونه هاي آفتابي اش

آخرين و زيبا ترين كودكش را شير خواهد داد

اما گزيري نيست

گيسوانم پيچيده بر انگشتان كسي است كه

روي بر مرگ نهاده

و اين سر را رهايي ممكن نيست

تو

رفتني هستي

حال اگر چه خيره بر چشمان نوزادمان بنگري

تو

رفتني هستي

حال اگر چه مرا رها سازي

زن سكوت كرد



( در آغوش هم فرو رفتند)



كتابي بر زمين افتاد

پنجره اي بسته شد


http://www.kalagh.com/index.asp
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
بگذاريد دلم را بدهم دست نسيم

بگذاريد دلم را بنهم گوشه راه

بگذاريد فقط گريه كنم تا دم صبح

سپس آهسته شوم ذوب در اين آتش آه

بگذاريد كه در لرزه اندام درخت

دل من نيز بيافتد چون برگ

له شود زير نگاه پاييز

دهدش باد خزان مژده مرگ

باد پاييز اگر فصلش نيست

قاصدك كاش شوم اين شب تار

بنهم از دل خود وزن تمناها را

پا نهم آن طرف اين ديوار

بگذاريد كه من نيز چو برف

حل شوم در تن اين خاك سياه

با دل خويش بسويش برويم

ره به درياي تجليش سپاريم رها

 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.

روزی که کمترین سرود بوسه است
و هر انسان
برای انسان
برادریست.
روزی که دیگر درهای حانه شان را نمی بندند
قفل افسانه ئیست

و قلب برای زندگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.

روزی که آهنگ هر حرف / زندگیست
تا من به خاطر آ خرین شعر رنج جستجوی قافیه نبرم.

روزی که هر لب ترانه ئی ست
تا کمترین سرود / بوسه باشد.

روزی که تو بیایی / برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم.................
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی
که دیگر نباشم.

شاملو
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
قهر



ما دو تن خاموش

بار قهر کهنه ای بر دوش

باز هم از گوشه چشمان نمناکت

من درون خاطرات روشنت را ، خوب می بینم

باز هم ای خوب من ، یاد همان ایام زیبایی

آه می بینم تو هم ، افسوس آن لبخند شیرین را ،

به دل داری

خوب می دانم تو هم مانند من از قهر بیزاری

باورش سخت است

بعد از آن همه احساس ناب و پاک

من با تو، و تو با من

لب فروبسته، به کنجی، قهر؟!

آه

بیش از این، دل را توان بی تو بودن نیست

راست می گویم

مرا با قهر، کاری نیست

اما

این شروع از که؟

کلام مهربانی را که آغازد؟

من یا تو؟

سلام آشتی، با کیست؟

و گام اولین را سوی پیوند دوباره

و لبخند محبت یا نگاه گرم

اول از تو باید یا که من؟

پس بیا با هم برای آشتی

یک - دو - سه ، بشماریم

خوب شروع ، یک - دو

وای صد افسوس

این سه - برزبان ما نمی آید

ما دوتن خاموش

بار قهر کهنه ای بر دوش

هر دومان مغرور
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
دوباره از نگاه تو با تو عبور می کنم

از اینکه عاشق توام حس غرور می کنم

دوباره با سلام تو تازه تازه می شوم

با نفس تازه تو غرق ترانه می شوم

با تو ستاره می شوم

با تو ستاره می شوم

با تو ستاره می شوم​
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
عروسک دوست داشتني
عروسک دوست داشتني
کي ميشه مال من بشي؟
سر روي شونم بذاري
دست روي موهام بکشي
پر زدنا يادم بدي!!!!!
آبم بدي دونم بدي
دوست داشتنم يادم بدي
اما يه وقت پرم ندي!!
شبا به خواب من بياي
منا به رويا ببري
به اون دوراي دور دور
تا پيش ابرا ببري!
يه وقتي بي وفا نشي؟
قلبمو داغون بکني
اشک منا در بياري
منا پريشون بکني
عروسک دوست داشتني
کي ميشه مال من بشي؟
سر روي شونم بذاري
دست روي موهام بکشي

شايان نجاتي
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
شبهای بارانی
مستی شب های بارانی مرا هشيار کرد
بوی نم ، غم به خوابم رفته را بيدار کرد
جان من زير نگاهِ محو ِ خورشيدش بمرد
اشکِ باران ، باز هم دردِ مرا تکرار کرد
عشق را در اين زمان ديگر بها و ارج نيست
مصلحت، اميدها ی خوبِ من بر دار کرد
غرش ِ وحشی و بی رحم زمانه باز هم
شور و حال ِ خاطرات رفته را انکار کرد
من بميرم تو نميری نيست کرسی ِ شکوه
زندگی هر رهروی بی قلب را سردار کرد
من به آن شرطی به بيرحمی ِ خود راضی شوم
کين دلم را روزها پاک از نشان ِ يار کرد
بعد از اين ديگر نميخواهم به عشقش جان دهم
بغض ِ بی پشت و پناه ،هر آه ِ من تبدار کرد
ديگر آن وصل ِ مقدس در سرم پژمرده شد
از برای ماندنم، دل، جان ِ خود ايثار کرد

تقدیم به بانوی شبهای بارانی
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
مهتاب
پنجره را گشودم
و روی آبی تيره
ستاره ها را يک به يک چيدم
و مهتاب را
آنقدر نزديک که
از پشت تمام ديوار های سربی
همواره ميهمان ناخوانده خانه ام باشی...

یعقوب عباس پور
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
دوستت دارم
در بگشاي و به درون آي
نزديکتر و نزديکتر
مرا خواهي يافت
روي بک موج بلند
روي يک قله کوه
روي يک شاخه تر
روي بغض يک شبنم
و لغزش يک طلوع
و صدايي که تا ابد خواهد ماند:

" دوستت دارم "
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
پلك اين پنجره خسته اگر باز شود
آسمان با دل بى‏حوصله دمساز شود
كيست در كوچه دلواپسى‏ام جز غم تو
تا دمى با من غربت‏زده همراز شود؟
بى‏تو اى همدم آبى‏تر از آهنگ طلوع!
بشكند بامم اگر تشنه پرواز شود
داغ تلخى‏ست به پيشانى خورشيد اگر
آسمان با شب دلمرده هم‏آواز شود
اى تو خورشيد! به پا خيز كه با چشمانت
قفل صد صبح دل‏انگيز خدا باز شود
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
مرد گفت: دوستت دارم

سخت، ديوانه وار

انگار كه قلبم را شبيه شيشه اي

در مشت فشرده و انگشتهايم را بريده باشم

مرد گفت: دوستت دارم

به عمق، به گستراي كيلومترها دوستت دارم

صد در صد

هزار و پانصد در صد

صد در بي نهايت، در بي كران در صد

زن گفت: با ترس و اشتياقي كه داشتم

خم شدم

لب بر لبت نهادم و دل بر دلت

و سرم را بر سرت تكيه دادم

و حال آنچه كه مي گويم

تو چون نجوايي در تاريكي مرا آموختي

وخوب مي دانم

كه خاك چگونه چونان مادري با گونه هاي آفتابي اش

آخرين و زيبا ترين كودكش را شير خواهد داد

اما گزيري نيست

گيسوانم پيچيده بر انگشتان كسي است كه

روي بر مرگ نهاده

و اين سر را رهايي ممكن نيست

تو

رفتني هستي

حال اگر چه خيره بر چشمان نوزادمان بنگري

تو

رفتني هستي

حال اگر چه مرا رها سازي

زن سكوت كرد



( در آغوش هم فرو رفتند)



كتابي بر زمين افتاد

پنجره اي بسته شد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
هيچ کس

مترسک وجودم را

در مزرعه زندگي

جدي نگرفت

حتي

کلاغ مرگ
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
گاهي فکر مي کنم

مي توانم

آرام

با صورتي مطمئن

از روي تو /رد شوم...

نگو پس.....

جلوي زني آشفته را نمي توان گرفت...عزيز من!

ديگر نمي خواهم

زني پيچازي شده

در نوارهاي ارغواني اعتيادي که

ادامه اش را

دودي /با حلقه هاي گريز پاي موهاي تو....


ترميم مي کند/ حمل کنم!

و

صاف هم که در چشمهايت نگاه کنم

سرم را به نشانه نفي

دوباره تکان خواهم داد

مي دانم

آرام تر از اينها هم مي شد هنوز <<زن>> بود / که من بلند شدم....

حالا بگويمت

فکر نمي کردم

آرام / با صورتي مطمئن / اينچنين

از روي تو رد شوم...

http://www.kalagh.com/index.asp
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
رَحِم

پوسته اش را وا مي دارد

به لق زدن.

ماه

خود را از درخت بيرون مي رهاند

بي آنکه جايي بيابد

براي رفتن



روبرويم،

کف دستي است بي خط.

اين جاده ها که جمع مي شوند در يک گره

گره اي در خود.





خود

- گلي که به چنگش آورده اي -

اين تن

اين به رنگ عاج.





شوم، همچون جيغ نوزادي

آينه ها را عنکبوت وار بر خود ميچرخانم

وفادار به تصوير خويش





خود را فاش نمي کند

جز خوني که بيرون ميدود

مزه کن، سرخ است و تيره !





پس آئين تدفينم فرا ميرسد

همان زمان که از خود جنگلي ميسازم

همچنانکه اين تپه

همچنانکه اين سوسوي نور از کامِ جسدها.



http://www.kalagh.com/index.asp
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
يک قدم فراتر

نظاره گر اين هيکل غمم انگار



همچنان که :

اندهي و اهي

در هم تنيده

گرهي کور .





بر مي گردم

با توقفي کوتاه

به خود مي رسم .


http://www.kalagh.com/index.asp
 
بالا