• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

اخبار و مقالات مربوط به تئاتر

liyapeng

کاربر فعال تاریخ
تاریخ عضویت
11 می 2006
نوشته‌ها
1,826
لایک‌ها
259
سن
40
محل سکونت
سرزمين آريا
برگردان به فارسي: عليرضا اميرحاجبي
جستار گشايي:
بدوني هيچ ترديدي ادوارد گردون كريگ(Edward Grodon Craig) يكي از برجسته‌ترين انديشمندان عرصه تئاتر جهان است. زندگي او سرشار از ايده‌هايي شگفت‌انگيز براي اجرا بود. به همين دليل براي عمل كردن به ايده‌هايش يك مدرسه تئاتري را در فلورانس ايتاليا تأسيس نمود. تئاتر رسمي و محافظه‌كار انگلستان با نقطه نظرات او از هر سو به مخالفت مي‌پرداخت. ايده‌هاي كريگ شباهت بسياري به عقايد آدولف آپيا داشت، هر دو بر اين باور بودند كه مي‌توان نسل كارگردانان اروپايي را تحت تأثير قرار داد. تأثير آراي كريگ را مي‌توان به راحتي در بيانيه"تئاتر مرگ" كارگردان آوانگارد لهستاني"تادئوس كانتور" مشاهده نمود. اجرا براي كريگ يگانگي و وحدتِ حركت، صوت، ابعداد، نور و زمان بود. او به شدت با تحليل‌هاي روانشناختي تئاتر سنتي غرب به خصوص با تئاتر ناتوراليستي مخالف بود. به نظر كريگ بازيگر غربي در حال سقوط است. در مقاله پيش رو او به طرح سوالاتي هيجان‌انگيز درباره مفهوم بازيگري مي‌پردازد.
و اين كه: اگر تئاتر آينده به فراتر از طبيعت معطوف شود، پس لاجرم بازيگر نيز بايد شخصيت خود را فراموش كرده و به مانند تئاتر آسيايي نسبتي با عروسك پيدا كند.
ادوارد گردون كريگ به سال 1966 در پاريس درگذشت.
‌***
‌بازيگر و فوق عروسك
ادوارد گردون كريگ:
ناپلئون در يادداشتي چنين عنوان كرده است:«در زندگي بسياري از چيزها وجود دارد كه هنر آن‌ها را حذف مي‌كند. چيزهايي ناشايست كه برخواسته از شك و دو دلي است. تمام چنين مواردي در بازنمايي شخصيت يك قهرمان ناپديد مي‌گردد.»
و اينك ما ناپلئون را نيز در هيئت تنديسي مي‌بينيم كه بدون هيچ لرزشي استوار ايستاده است. نه تنها ناپلئون بلكه بن جانسون، ليسينگ، ادموند شِرر، هانس كريستين اندرسون، لَمب، گوته، ژرژ ساند، كلوريج، آناتول فرانس، راسكين، پاتر و به گمان من تمامي زنان و مردان روشنفكر اروپا در برابر اين شكل از بازتوليد طبيعت ايستاده و به اعتراض پرداخته‌اند. مديران تئاتر نيز همواره با اين روشنفكران بحث و جدل دارند. ما به دنبال حقيقت مي‌گرديم. حقيقتي كه سرانجام در زماني مناسب پديدار شود. اين پاياني است عادلانه و عقلاني.
درخت واقعي را فراموش كنيد. واقعيت ارائه مطلب را رها كنيد، واقعيت كنش‌هاي بازيگري را رها كنيد. پس از آن بازيگر را هم رها كنيد. اين همان چيزي است كه بايد در طي زمان روي دهد. آرزوي من اين است كه روزي مديران تئاتر به حمايت از اين ايده بپردازند. "بازيگر را رها كنيد" با رها كردن چنين مفهومي، رئاليسم صحنه‌اي را كم بها كرده‌ايد. وقت آن به سر رسيد كه وجود يك هيئت زنده انساني(فيگور) ما را درون روابط كنش گرانه هنر گيج سازد. فيگورهاي زنده‌يِ ضعيف و لرزان غيرقابل درك هستند. مفهوم بازيگر را بايد فراموش كنيم تا به جايش فيگوري بي‌جان قرار گيرد"فوق عروسك" (1) ما چنين نامي بر او مي‌گذاريم البته تا آن زمان كه خودش بتواند نامي مناسب‌تر براي خود بيابد.
درباره عروسك مطالب بسياري نوشته شده است. در طول تاريخ عروسك خيمه شب بازي الهام‌بخش بسياري از آثار هنري بوده، اما امروز جايگاه اصلي عروسك به ابتذال كشيده شده و براي مردم تنها بيانگر لحظه‌اي كوتاه از شادماني است. اين گماني نادرست است. عروسك‌، زاده از نسل تصاوير منقش بر سنگ‌هاي معابد است. نسل خدايان. او خود يك خداست. خدايي كه امروزه با كودكان رفاقت دارد. در زمان طراحي و ترسيم يك عروسك روي كاغذ، همواره چهره و هيكلي مضحك و خشك را براي او در نظر مي‌گيرند، اما اين اشتباه است. اشتباهي كه از رخوت و جمودي جهل ريشه گرفته است. براي اكثر مردم حتي عروسك‌هاي مدرن چيزهايي غيرعادي و اضافي هستند. با ديدن عروسك بر صحنه تحسين و تشويق مخاطبان گاه تند و گاه كند مي‌شود،‌ اما قلب‌هايشان نه تند مي‌زند و نه كند. نه از حركات سحرانگيز عروسك هيجان‌زده مي‌شوند و نه گيج و سيماي شهبانوي دنياي عروسك‌ها همچنان موقر و زيبا و دست نيافتني باقي مي‌ماند.
در مضامين فوق چيزي بيش از يك عروسك خميه شب بازي وجود دارد. بيش از خودنمايي، عرضه و نمايش شخصيت. عروسك براي من همان ظهور واپسين پژواك عظمت و زيبايي هنري يك تمدن كهن است. هنري كه از ميان دست‌هاي پَست و فربه عوام عبور كرده و امروز عروسك تبديل به ننگ و خفت شده است. تمامي عروسك‌ها مضحكه‌هايي مبتذل و مقلدان كمدين‌هاي واقعي هستند كه قد و قامتشان از عروسك بلند و خون در بدن دارند. عروسك‌ها روي صحنه مي‌آيند صرفاً با اين هدف كه با پشت به زمين بخورند. مي‌نوشند صرفاً با اين هدف كه گيج شوند و دور بچرخند. عشق مي‌ورزند صرفاً با اين هدف كه مخاطب را بخندانند.
عروسك‌ها نصحيت مادر خود فينيكس(2) را فراموش كرده‌اند. بدن‌هايشان زيبايي خود را از دست داده و تبديل به چيزهايي خشك شده‌اند. چشم‌هايشان باريك بيني و دقت فوق‌العاده پيشين خود را از دست داده است. عروسك‌ها تبديل به ستارگاني كم نور شده‌اند. نخ‌هاي دست و پايشان را نشان مي‌دهند. مغزهاي چوبي‌شان شكسته است اما به ياد مي‌آورند كه هنرشان ادامه همان نشانه‌هايي است كه در ساير هنرها وجود دارد. به ياد مي‌آورند كه هنر برتر در اثر هنري پنهان است و سازنده اثر فراموش مي‌شود.
آيا در اشتباه هستم؟ پس اينك به روايت آن مسافر يوناني در 800 سال قبل از ميلاد مسيح توجه كنيد كه به تشريح معبد و تئاتري در شهر تِب(Thebes) مي‌پردازد و براي ما از زيبايي هنري اصيل سخن مي‌گويد:«به درون سكونت‌گاه تصاوير بياييد. من از دوردست شهبانويي زيبا و سبزه‌روي را ديدم كه در معبد روي تخت سلطنت خود آرميده بود. من جنبش‌هاي گذران و حركات نمادين او را مشاهده كردم. ‌براي بيان اندوهش سنگين، باوقار و زيبا درنگ مي‌كرد، به شكلي كه گويا اين اندوه نمي‌تواند موجب رنج او شود. هيچ ابهامي در سيمايش وجود نداشت. تمامي حركاتش دلالت‌گر پيروزي‌اش بود. رنج و لذت در ميان دست‌هايش گرفتار مي‌شدند، به آرامي نگاه‌شان مي‌كرد. در آن لحظه دستان و بازوانش به مانند رودخانه‌اي از آب گرم طغيان مي‌كرد، راه كج مي‌نمود و چونان آبشاري از سر انگشتان لطيف و رنگ پريده‌اش روي دامانش افشان مي‌شد. اين انگاره به عنوان مكاشفه‌اي از هنر بر من نمايان شد كه تا به آن روز مشابه‌اش را در نزد ساير نمونه‌هاي هنر مصريان نديده بودم.
اين هنر نمايش دادن(Art of showing) و پنهان كردن آن چنان كه خود مصريان مي‌گفتند هنري است واجد نيروي روحاني كه در بخش وسيعي از آن سرزمين به اجرا درمي‌آيد. (3) ما يونانيان تنها تا حدودي مي‌توانيم قدرت و لطافت چنين هنري را بياموزيم، زيرا غير ممكن است كه بدون درك مفاهيم فيزيكي و روحاني يك اجرا بتوان نظاره‌گر آن اجرا بود.»
كسي چه مي‌داند، شايد بار ديگر عروسك تبديل به وسيله‌اي براي بيان زيبايي هنرمندانه شود. آيا ممكن است در آينده به روزهايي بازگرديم كه عروسك نماد آفرينش بود؟ يا آن چنان كه نويسنده يوناني در 800 سال قبل از ميلاد شرح داده، با آثاري مواجه شويم كه دلالت بر چيره‌دستي سازنده و نمايانگر صناعتي شگفت‌انگيز باشد؟ آيا روزي خواهد رسيد كه ديگر تحت لواي تأثيرات احساسي ضعيف شبانه‌مان نباشيم؟ تأثيراتي عاميانه كه ناگهان تبديل به اثري خلاقانه جهت اجرا مي‌شوند.
براي پايان بخشيدن به چنين وضعي بايد به مطالعه تصاوير و انگاره‌هايي بپردازيم كه ربطي به عروسك امروزين ندارد. بايد كه فوق عروسكي بيافرينيم. فوق عروسك تا آن حد با زندگي در رقابت خواهد بود كه از آن فراتر رود. ايده‌هايش از مرز و حدود بدن مي‌گذرد و به جذبه نزديك مي‌شود. هدفش اين خواهد بود كه با پوشيدن رداي زيباي مرگ مانند(Dead like) جاني تازه را منتشر سازد. مرگ در اين اين نوشتار به شكلي پيوسته فرياد زندگي برمي‌آورد. زندگي، زندگي، زندگي(4) آن زندگي كه واقع‌گرايان(رئاليست‌ها) محبوس‌اش كرده‌اند. ممكن است نظريات من به ويژه براي آنان كه علاقه‌اي به كسب لذت و قدرت‌هاي اسرارآميز ندارند، تظاهر قلمداد شود. بسياري از افراد از مشاهيري چون روبنس و رافائل سخن گفته‌اند. اما هنرمندان ديگري نيز وجود دارند كه در سكوت به كار پرداخته و آثاري گران‌بها خلق نموده‌اند.
دسته ديگري از هنرمندان نيز هستند كه تنها به فكر زرق و برق‌اند، مي‌آفرينند براي آن كه جلب نظر كنند. امروزه چنين اشخاصي بيش از ديگران حرفي براي گفتن ندارند آنان به مانند حيوانات جيغ مي‌كشند و مثل زنان وراجي مي‌كنند. اما اساتيد معتدل آن خردمنداني بودند كه بر اثر رعايت قوانيني كهن، استوار ايستادند. اينان براي بخش اعظمي از مردم بي‌نام و نشان هستند. تباري شريف، آفرينندگاني از نسل خدايان شرق و غرب. نگهبانان زمان. آنان نگاه آينده‌نگر خود را در گمنامي، معطوف به جست‌وجوي تصاوير و اصوات كردند و به كنكاش در سرزمين‌هايي آكنده از صلح و شاد زيستي پرداختند. بدن‌هايي از سنگ مي‌آفريدند، شعر مي‌سرودند و تنديس‌ها را با صلح و لذت چنان برپا مي‌ساختند كه از دوردست ديده مي‌شد.
در آمريكاي باستان نيز مي‌توان اين اساتيد را يافت. اساتيدي كه در شهرهايي باستاني و باشكوه مي‌زيستند. شهرهايي وسيع و متحرك(5) با چادرهايي از جنس ابريشم و سايبان‌هايي از طلا كه جايگاه خدايان بود. سكونت‌گاه‌هايي كه همه گونه وسايل رفاهي در آن يافت مي‌شد. شهرهاي متحرك كه از ارتفاعات تا پايين دست جلگه، از فراز رودخانه‌ها تا فرود دره‌ها به مانند سپاهي صلح‌جو در سفر بودند. در چنين شهرهايي تنها يك يا دو شخص را هنرمند نمي‌ناميدند. هنرمند نزد اين مردمان آن كسي نيست كه مانند افراد تنبل و بي‌وجود تمام روز را به استراحت پرداخته و مردمان را به ديده تحقير بنگرد. هنرمندان در شهرهاي اين چنين به وسيله جامعه برگزيده مي‌شوند. اين جامعه است كه قدرت و ادراك آنان را تأييد مي‌كند. هنرمند در فرهنگ آمريكايي باستان اين چنين است:«شخصي كه درك بيشتري از سايرين داشته باشد و حقايق بيشتري را ثبت نمايد.»
در آسيا نيز هنرمنداني از اين دست وجود دارد و نيز معابدي كه نشان دهنده مراتب برتري انديشه‌هاي هنرمندان است. هر نشانه‌اي در آثار اين هنرمندان همسو و همسان مفهوم مرگ است.
و اما آفريقا: (كه غالباً فكر مي‌كنيم پس از ورود ما اروپائيان بدان‌جا، متمدن شده‌اند) بنا نهادن و تهيه سكونت‌گاه جسماني براي روح جوهره اصلي تمدن آفريقا را نمايان مي‌كند. زندگي اساتيد هنرمند مشغوليتي ذهني و فردي نيست بلكه از آن به عنوان رابطه‌اي واجد شكيبايي مقدس ياد مي‌كنند. شكيبايي در فرهنگ آفريقا آن امر مقدسي است كه جهت حركت و فعاليت‌هاي همزمان ذهن و دست و در راستاي قانون در هنرمند متجلي مي‌شود. حركتي در جهت خدمت به حقيقت.
اين قوانين چه بوده؟ چگونه يك هنرمند در آن روزگار به خود اجازه مي‌داد تا احساسات دروني خود را به نمايش گذارد؟ پاسخ اين سوال را مي‌توان با نگريستن به هنر مصر دريافت. بنگريد به اندامي كه به وسيله مصريان كنده‌كاري يا قلم‌زني شده است. بنگريد به چشم‌هاي تراش خورده تنديس‌ها، شيوه كار هنري مصريان بسيار خاموش و مرگ مانند است، اما هنوز لطافت و جذابيت در اين آثار مشاهده مي‌شود. حتي اين دست ساخته‌ها به لحاظ زيبايي با مفهوم قدرت در رقابت هستند. اين تنها عشق است كه چنين آثاري را شست‌وشو مي‌دهد. اما جريان هيجانات شخصي هنرمند چه مي‌شود؟ كسي اين احساس را درك نكرده است.
آيا تعريفي معين از اين هيجانات وجود دارد؟ هيچ نشاني از آن در دست نيست. هيچ كدام از تنديس‌هاي مصري مغشوش و احمقانه به نظر نمي‌رسند. اين آثار نه مضحك هستند و نه نشانه‌اي از هراس هنرمند را در خود دارند. هيچ گونه نشانه‌اي از عدول هنرمند از قانون و دستوري كه به او داده شده، وجود ندارد. اين نشان دهنده عظمت هنرمند است. امروز برون ريزي احساسات بر آگاهي متعالي هنرمند دلالت نمي‌كند. به همين علت مي‌توان گفت كه نشاني از هنر متعالي وجود ندارد. زماني هنر متعالي با‌ل‌هاي خود را روي اروپا و يونان گسترانيده به سمت ايتاليا حركت و در نهايت از آن جا گريخت. هنر متعالي براي ما اروپاييان مرواريدهايي درخشان را به ارمغان آورد. ولي ما اكثر اين مرواريدها را شكسته و زير پا خرد كرديم يا به مانند گاوان آن‌ها را همراه با ميوه‌ها و غذاهايمان بلعيديم. به هنر متعالي چونان خوراك و پوشاك نگريستيم. خود را پست و مطيع ساختيم و به پرستش شخصيت‌هاي پرشكوه پرداختيم.
در شوم روزي بدگوار، خود را به درون جهل افكنديم. جهل را در معماري و موسيقي جاي داديم. خواست ما اين بود كه توانايي اين را بيابيم تا خود را در تمامي آن چه در دست داريم يا تمامي آن چه به زبان رانده‌ايم تعريف و درك كنيم. در معماري، مجسمه‌سازي، موسيقي، نقاشي و شعر. با سخني اين چنين آشنا: "مانند خودت باش"
در طي قرن‌هاي متمادي هنرمندان عادت كرده‌اند كه مخاطبان از آنان بخواهند وارد بازار عرصه و تقاضا شوند. اين عادت زماني به ظهور رسيد كه جهل و ناداني از بروز و پديداري روح آزاد و متعالي هنر كه در هنرمند وجود داشت، جلوگيري كرد. جهل به هدايت ذهن و دست هنرمند پرداخت. روحي تاريك جايگزين روحي آزاد شد.
"خوش باشي اراذل و اوباش" (Happy go lucky hooligon) به جاي قانون نشست. حماقت بر هنر حكمفرما شد.
نقاشان، موسيقي‌دانان، مجسمه‌سازان و معماران بر سر به رسميت شناختن بازار عرضه و تقاضا با يكديگر به رقابت پرداختند. گويي آثار هنري بايد براي تمامي مردم قابل درك باشد.
پرتره‌هاي كشيده، چشمان باد كرده، دهان‌هايي بد شكل، انگشتاني ملتهب كه گويي به بيماري جَرَب مبتلاست. رنگ‌هاي درهم و برهم، خطوطي مغشوش به مانند ياوه‌گويي‌هاي ديوانگان. چنين شكستي در نهايت به هراسي ناگهاني تبديل شد. آتش تخريب به جان رئاليسم افتاد. رئاليسم همان بيان بي‌روح و احمقانه زندگي، اگر بپذيريم كه فرمِ زندگي را مجسم مي‌كند پس بايد آن را در سرزمين ناشناخته تخيل جست‌وجو كنيم. هنرمنداني هستند كه با عروسك آثاري مضحك مي‌آفرينند. گويي عروسك اصطلاحي است توهين‌آميز، اما هستند افرادي كه مي‌توانند زيبايي را در فيگورهاي كوچك عروسكان مشاهده كنند.
براي اغلب مخاطبان صحبت از يك عروسك باعث خنده آنان مي‌شود. بلافاصله به ياد نخ‌هاي عروسك مي‌افتند به دست‌هاي خشك و نامنعطف و حركات نامنظم او فكر مي‌كنند و مي‌گويند:«چه عروسك‌ كوچولوي بانمكي!»
اجازه دهيد مختصري درباره اين عروسك‌ها بگويم. بگذاريد بار ديگر تكرار كنم كه عروسك‌ها از تبار اصيل تصاويرند. تصاويري كه در حقيقت شبيه به خدايان ساخته شده‌اند. اين عروسك‌ها در صدها قرن پيش واجد حركاتي ريتميك بودندو نه مانند امروز اين چنين نامنظم. آن‌ها نه احتياجي به نخ‌هاي نگهدارنده داشتند و نه اين كه سازندگانشان به جاي آن‌ها تو دماغي حرف بزنند.
فكر مي‌كنيد كه عروسك در گذشته‌هاي دور در محيط و صحنه‌اي كوچك تنها به لگدپراني مي‌پرداخته؟ فكر مي‌كنيد صحنه كوچك فعلي او شبيه به يك صحنه تئاتر كهن است؟ فكر مي‌كنيد كه او همواره در خانه‌اي كوچك كه درب و پنجره‌اش به اندازه خانه يك عروسك اسباب بازي است زندگي مي‌گرده؟ با چند پنجره كوچك كه روي تخته نقاشي شده است، يا در جايي كه گل‌هاي باغ كوچكش گلبرگ‌هايي به بزرگي سر عروسك دارد؟ سعي كنيد اين ذهنيت را از خود دور سازيد. اجازه دهيد كمي درباره سكونت‌گاه عروسك توضيح دهم.
آسيا قلمرو و زادگاه اصلي عروسك است. مردمان هند در كناره‌هاي رود گَنگ‌ عروسك و خانه‌اش را ساختند. مكاني پهناور با ستون‌هايي بلند. دور تا دور اين سكونت‌گاه باغ‌هايي بود مملو از گل‌هاي زيبا كه به وسيله چشمه‌ساران آبياري مي‌شد. باغ‌هايي كه هيچ صداي به درونشان راه نمي‌يافت، با اتاق‌هايي بسيار خنك كه جايگاه اصلي عروسكان بود. جايگاهي براي تكريم روح و ستايش تولد عروسك و سپس ضيافتي را برپا ساختند. در اين ضيافت بخشي از كار را عروسك بر عهده گرفت. ضيافتي براي ستايش آفرينش. آ‌ئيني كهن براي سپاسگذاري. بانگ تسبيح براي"وجود". براي به ميان آمدن"وجود". وجودي كه چهره‌اش به وسيله كلمه مرگ پوشانيده شده است. نمادهاي زمين و نيروانا در چنين آئيني در برابر چشمان ستايشگران به ظهور مي‌رسيدند. نماد درخت، نماد تپه‌ها، نماد سنگ‌هاي غني معدني كه تشكيل دهنده كوه‌هاست. نماد ابر و تمامي چيزهاي گذرنده. نماد فكر و تذكر و يادآوري. نماد حيوان، بودا و انسان. و در اين جاست كه هيئت انساني به ميان مي‌آيد. هيئتي به نام عروسك همان كس كه امروز به آن مي‌خنديد. مي‌خنديد چون تنها چيزي كه از او باقي مانده ضعف است. اما اگر عروسك در وضعيت و جايگاه نخستين خود قرار گيرد ديگر توان خنديدن به او را نخواهيد داشت.
آن زمان كه عروسك به عنوان نماد انسان در آئين‌هاي بزرگ شرق به كار مي‌رفت همواره با هيئتي زيبا جلودار مراسم بود. اگر به عروسك مي‌خنديم، اگر خاطره عروسك‌ را به كناري گذاشته‌ايم در نوبتي ديگر بايد به خودمان نيز بخنديم. به سقوطمان به اعتقادات و تصاوير ذهني‌مان.
پس از گذشت چند قرن براي عروسك، خانه‌اي محقر و لباسي مضحك تهيه كرديم. او را از معابد باشكوه خارج و به درون خانه‌اي محقر فرستاديم كه نه معبد بود و نه تئاتر. سلامت و شادماني عروسك در چنين مكاني از بين رفت.
و امروز، عروسك مي‌پرسد:«از چه چيز بيش از همه بايد بترسم؟» جواب خواهد شنيد:«از بيهودگي، غرور و بطالتِ انسان بترس.»
فلورانس
مارس 1907

يادداشت‌ها:
1- مصطفي اسلاميه در كتاب تئاتر تجربي Uber Marionette را فوق عروسك ترجمه كرده است كه در اين متن از همين كلمه استفاده شده.
2- فينيكس يا ابوالهل نگهبان دروازه شهر تب كه اديپ سوال او را پاسخ داد. تب يكي از شهرهاي مصر باستان در شمال آفريقاست.
3- هنر نماياندن و پوشاندن در بسياري از تصاوير معابد ديونيزوس به ويژه در شهر پمپي ديده مي‌شود.
4- دلالتي است بر شعار معروف رمانتيك‌ها:«مرگ بر زندگي يا زنده باد مرگ»
5- منظور نويسنده اقوام كوچ‌نشين آمريكاي شمالي است.


منبع:
اين مقاله برگرداني است از:
Craig.E.G (1911-1956)
The Actor and Uber Marionett.On the Art of the Theater. NewYork: Theater Art Books 80-94. Written in 1907. Firs published in 1911.
 

liyapeng

کاربر فعال تاریخ
تاریخ عضویت
11 می 2006
نوشته‌ها
1,826
لایک‌ها
259
سن
40
محل سکونت
سرزمين آريا
آزاده شاهمیری:‌
1. «زبان به رغم ازلیت انسانی‌اش همچون شیئی است که قدرت بر آن حک شده است. زبان یا بهتر بگویم ناگزیری بیان حامل قدرت است.» (7/ص100)
رولان بارت‌
اراده به خواندن، چالشی خودخواسته است و شروع یک رابطه؛ رابطه ‌ متن و خواننده. رابطه‌ای که در آن نمایش اقتدار متنِ نویسنده نهفته و آشکار است. این رابطه نمونه‌ای است از روابط قدرتی که در سراسر پیکر متن متکثر است و از جهاتی به جهاتی دیگر اعمال می‌شود. قدرتی که به بیان فوکو «در کلیه‌ سطوح جامعه تسري دارد و هر عنصری هر قدر به فرض ناتوان، خود مولد قدرت است.»(2/160)
میشل فوکو در جستار سوژه و قدرت تعریفی متفاوت از آنچه قبل از او قدرت نامیده می‌شد، ارائه می‌دهد. به باور او«قدرت، ساختار کلیِ اَعمالی است که بر روی اَعمال ممکن دیگر اثر می‌گذارد؛ قدرت برمی انگیزاند، ترغیب می‌کند، اغوا می‌کند، تسهیل می‌بخشد یا دشوار می‌سازد. نهایتاً محدودیت ایجاد می‌کند و یا مطلقاً منع و نهی می‌کند؛ با این حال قدرت، همواره شیوه‌‌ انجام عمل بر روی فاعل عمل است، زیرا فاعل عمل، عمل می‌کند و یا قادر به انجام عمل است. قدرت، اِعمال مجموعه‌ای از اَعمال بر روی اَعمال دیگر است.»(1/358) به این ترتیب در لوای خوانده شدن هر اثر نیز جنگ قدرتی پنهان صورت می‌پذیرد. اگر در شروع عمل خواندن، به جبهه‌گیری مخاطب در برابر متن باور داشته باشیم، کار نویسنده عملاً رام کردن خواننده و گشودن گارد بسته‌‌ او به روی میدان متن است یا به تعبیری همان اِعمال قدرت. عمل نوشتن بر عمل خواندن تأثیر می‌گذارد و هر قدر مخاطب در برابر اقتدار متن ایستادگی کند، بر اِعمال قدرت متن‌ نویسنده افزوده می‌شود. با اتمام خوانده‌ شدن اثر و خاتمه ‌ این کشمکشِ لذت‌جویانه و اقتدارگرایانه، احساس پیروزی خواننده، نه به معنی شکست نویسنده، که نشانگر توفیق او در شکستن موضع‌گیری خواننده است و نتیجه‌‌ تبحر او در تدارک و پیشبرد یک بازی"دو طرف برنده". آن‌چه در این بازیِ بدونِ بازنده، لذت خواندن را چند برابر می‌کند، آن است که هر دو سوی این بازی قدرت، عامل باشند و تأثیرگذار؛ نه منفعل و تأثیرپذیر.
‌به پیروی از فوکو که باور دارد «پی‌جویی فاعل قدرت و کارکردهای آن در رأس هرم حاکمیت، راه به جایی نخواهد برد و به جای بررسی سرچشمه‌های قدرت باید به پیامدهای آن توجه کرد.»(2/157) به نظر می‌رسد در"غرب حقیقی" نیز هر چه هست، در بررسی روابط و مناسبات برقرار بین آدم‌های متن قابل پیگیری است. اِعمال قدرت، تهدید، اجبار، ***** و... در روابط آدم‌های نمایشنامه تبعات هولناکی در پی دارد. قدرت در این متن از سوی شخصیت‌های نمایشنامه بر یکدیگر و از طرف جامعه‌‌ مثالی‌شان(خانواده) بر آن‌ها اعمال می‌شود؛ اعمال قدرتی که از بالا سیطره ندارد و اتفاقاً از پایین و به شکلی خزنده در این خانه ریشه دوانده است. به باور فوکو «قدرت نقش مستقیم ‌مولد را ایفا می‌کند و ‌‌چند جهته است و هم از بالا به پایین و هم از پایین به بالا عمل می‌شود... چیزی به نام قدرت که فرض می‌شود به صورت عمومی و به شکلی متمرکز یا پراکنده موجود‌ باشد، وجود ندارد. قدرت تنها وقتی وجود دارد که در قالب عمل درآید...»(1/312و357)
‌غرب حقیقی، داستان دو برادر است که پس از پنج سال رو در روی هم قرار می‌گیرند. برادر بزرگتر(‌لی‌) دزد است و برادر کوچکتر(‌آستین) فیلمنامه‌نویس. کنش‌ها و گفته‌های لی در طول نمایشنامه به ناخشنودی او از موفقیت، درآمد و موقعیت اجتماعی برادر کوچکترش اشاره دارد. لی از ابتدای نمایشنامه به شیوه‌های مختلف سعی در برتری جستن بر آستین و مغلوب کردن او در جنگی را دارد که خود به راه انداخته‌. او به تلافی کم‌بینی خویش در برابر برادر کوچکتر، جدلی را آغاز می‌کند تا توانایی خویش و ضعف برادر را به رخ کشد. اما در انتها طغیان آستین در برابر استراتژی‌های قدرت لی، کنترل وضعیت را از اختیار هر دوِ آن‌ها خارج می‌کند.
‌از ابتدا تا انتهای نمایشنامه، ابزار اِعمال قدرت بین لی و آستین دست به دست می‌شود. لحظه‌ای یکی تسلیم خواسته‌های دیگری می‌شود و دَمی دیگر، اِعمال فشار از سوی دیگری صورت می‌گیرد. در غرب حقیقی، اعمال قدرت مکرراً شکل عوض می‌کند. لی خود را در چالش رقابتی می‌اندازد که هر لحظه عرصه را بر خود و برادرش تنگ‌تر می‌کند؛ ابتدا ماشین آستین را تصاحب می‌کند، سپس خود را به پروژه‌‌ کاری آستین ـ که نوشتن یک فیلمنامه است ـ تحمیل می‌کند. کمی بعد خود به تهیه‌کننده طرحی را پیشنهاد می‌دهد. با تهیه‌کننده بر سر ساخت فیلم شرط می‌بندد. تهیه کننده شرط را می‌بازد و مجبور می‌شود فیلمنامه‌ آستین را کنار بگذارد و طرح لی را دست بگیرد. لی به این ترتیب کار آستین را از چنگش در می‌آورد. اما فیلمنامه نوشتن بلد نیست، پس به کمک آستین نیازمند است. آستین ابتدا زیر بار همکاری نمی‌رود، اما بعد در صورتی حاضر به نوشتن طرح لی می‌شود که بعد از نگارش فیلمنامه، لی او را با خود به صحرا ببرد. اما لی به عهدش وفا نمی‌کند؛ قصد ترک خانه را دارد که آستین به او حمله می‌کند و فاجعه را به اوج می‌رساند.
استراتژی‌هایی که لی برای برتری یافتن، ***** کردن و تحت انقیاد درآوردن آستین اتخاذ می‌کند، با وجوهی از استراتژی که فوکو در مبحثی تحت عنوان روابط قدرت و روابط استراتژی به دست می‌دهد، قابل قیاس است. فوکو برای واژه‌ استراتژی سه معنی متصور است؛
‌«یکی به معنی ابزاری که برای دستیابی به هدف خاصی به کار می‌روند. در این مورد مسئله، عملکرد به شیوه‌ای عقلانی برای رسیدن به مقصدی معین است.»(1/ص363) تصمیم لی برای نوشتن فیلمنامه، ابزاری است برای رسیدن به هدف نهایی او که همان نمایش اقتدارش به آستین است. او به هر ترتیب خود را وارد دنیای آستین می‌کند تا نشان دهد با او همتراز و برابر است و حرفه‌ای که او از طریق آن کسب درآمد می‌کند، آنقدر سهل و سطحی است که از عهده‌‌ هر کس برمی‌آید. «دوم به معنی شیوه‌ عملی است که یکی از طرفین بازی، در خصوص آن چه به گمان او دیگری انجام خواهد داد و یا آن چه به گمان او دیگری گمان می‌کند که او انجام خواهد داد، انجام می‌دهد. در این جا یکی می‌خواهد بر دیگری برتری یابد.»(1/363) تمامی کنش‌های لی بر اساس این تعریف قابل تحلیل هستند او دقیقاً کاری را انجام می‌دهد که از سوی رقیب او انتظار می‌رود. گویی حرکت‌های آستین را پیش‌بینی می‌کند و وقتی فرض‌هایش به خطا می‌روند، به خشونت متوسل می‌شود یا بازی را یک طرفه بر هم می‌زند. «سوم به معنی روش‌های معمول در وضعیت مواجهه و رقابتی است که در آن، یکی می‌کوشد رقیب را از وسایل مبارزه‌اش محروم سازد و او را وادار کند تا دست از مبارزه بکشد.»(1/363). تصاحب ماشین آستین، گرفتن کلیدهای او، خرد کردن ماشین تحریر، دخالت در حرفه ‌ آستین و برهم زدن آرامش روانی او، همگی می‌توانند ذیل این معنی استراتژی معنی شوند.
‌به باور فوکو «این سه معنی در وضعیت‌های مواجهه و برخورد ـ خواه در جنگ‌ها یا در بازی‌ها ـ با هم تلفیق می‌شوند؛ در همه‌‌ موارد، هدف اقدام علیه رقیب به شیوه‌ای است که ادامه‌‌ مبارزه را برای او ناممکن سازد. بنابراین استراتژی بر پایه‌‌ گزینش راه‌های پیروزی تعریف می‌شود.»(1/ص364) هم راه‌هایی که لی می‌آزماید تا بر آستین تفوق یابد و هم سرکشی و مقاومت آستین در برابر استراتژی‌های لی، روابط قدرت را بین آن دو تحکیم و تثبیت می‌کنند. مقاومت آستین بر هم زننده‌‌ رابطه‌‌ قدرت نیست؛ چرا که نافرمانی و مقاومت سرسختانه و آزادانه شرط همیشگی و لازم روابط و مناسبات قدرت است. اگر مقاومتی صورت نگیرد، قدرت امکان اِعمال نمی‌یابد و اگر طرفی که قدرت بر او اعمال می‌شود، منفعل و بی‌تفاوت باشد، عملی که روی او انجام می‌شود، قدرت نیست، بلکه نوعی اجبار و زورگویی است. «زمانی که فرد واجد اختیار کامل محسوب شود، امکان اعمال قدرت بر او بیشتر خواهد شد.» (2/159)
شپارد این جنگ قدرت را به گونه‌ای در نمایشنامه‌اش پیش می‌برد که در مقاطعی پیروزی یکی بر دیگری مسلم به نظر می‌رسد، اما به محض نزدیک شدن به حدود این نتیجه‌گیری، دو شخصیت‌اش را وارد فاز جدیدی از مبارزه کرده و بازنده یا برنده‌ حتمی این بازی را معین نمی‌کند. عملکرد عصیانگر و خصمانه‌ دو رقیب این نمایشنامه، مجال پیروزی را به هیچ یک از آن‌ها نمی‌دهد تا نزاع به نقطه‌ی پایان خود برسد. پایان نمایشنامه، پایان جنگ قدرت لی و آستین نیست؛ به عکس، به نوعی نقطه ‌ آغازی است برای آزمودن گونه‌ای دیگر از جنگ قدرت؛ نزاع فیزیکی و نمایش قدرت بدنی. در پایان نمایشنامه، لی و آستین در موقعیتی گریزناپذیر قرار می‌گیرند. رو در رو و چشم در چشم، خیره به یکدیگر آماده‌‌ مبارزه می‌شوند. آخرین شیوه‌‌ برتری جویی که همان بدوی ترین گونه‌‌ آن است. در صحنه‌‌ آخر‌«لی و آستین چون دو حیوان وحشی رو در روی هم ایستاده‌اند. بین‌شان فاصله‌ای است. صدای گرگی از دور دست به گوش می‌رسد. نور به آرامی به نور مهتاب کاهش می‌یابد. برادرها به نظر می‌رسد در چشم‌انداز صحرای درندشتی قرار گرفته‌اند. آن‌ها همچنان بی‌حرکتند، اما هر کدام منتظر حرکت بعدیِ دیگری است. نور رفته رفته می‌رود و بعد از ناپدید شدن برادرها، صدای گرگ‌ها هم خاموش می‌شود.» (6/ص89) لی و آستین مجبورند که در سکوت در انتظار خطای دیگری بمانند. یا منتظر شوند رقیب خسته شود، از پا درآید و تسلیم گردد. به نظر می‌رسد قانون تنازع بقا، تنها همین راه را برای آن‌ها باقی گذاشته ‌است؛ در تاریکی صحنه و میان صدای زوزه گرگ‌های گرسنه، یکدیگر را بدرند و تکه و پاره کنند.‌‌
2. «انسان ابتدایی هنوز به زندگی خود در انسان متمدن ادامه می‌دهد. بدویت در مدنیت حضور دارد. پس نباید گمان کرد که انسان متمدن فاقد"اندیشه‌‌ اسطوره‌ای" است و انسان بدوی، فاقد اندیشه‌‌ منطقی و خردپذیر بوده است.»(3/ص113)‌
‌سم شپارد مخاطب خود را برمی‌انگیزد و او را با خود در مسیر متن همراه می‌کند. در این فرایند آنچه به او بسیار مدد می‌رساند، وجوهی از طرح داستان اوست که برگرفته و دربرگیرنده ‌ تقابل‌های دوتایی و الگوهای ازلی است. آنچه در ناخودآگاه جمعی ما مستتر است. لي و آستين دو برادر نمايشنامه، شيوه زندگي خود را از اساس بر دو الگوي متفاوت روش حيات بنيان گذاشته‌اند. تقابل دو گانه يكجانشيني(دهقاني) و كو‌چ‌گري(شباني)، عمده‌ترين تقابلي است كه از زمان پيشا تاريخ، دليل درگيري‌ها و كشمكش‌هاي اقوام متعدد بوده است. تضادي كه جدل هابيل(شبان) و قابيل(كشتگر) را نيز درخود معني مي‌كند. تمايزي كه در ذهنيت و عملكرد لي و آستين موجود است، نشأت گرفته‌ از دو گونه متفاوت و مغاير شيوه زندگي آن‌ها است. اقوام باديه‌نشين و مردمان شهرنشين هر كدام خصيصه‌ها و خصايلي ويژه دارند كه بنا بر شرايط جغرافيايي و محيطي و شيوه و ابزار تأمين معاش آن‌ها تعريف مي‌شود. آستين و‌ لي به مثابه نمونه‌هاي اين تناقض ازلي ـ ابدي، بار ديگر اميد آشتي انسان يكجانشين و انسان كوچ‌گر را به يأس تبديل كنند. تضاد در نمايشنامه‌ غرب حقيقي اساساً بر الگوهاي تكرار شونده استوار است... شپارد کشمکش دراماتیک متن خود را میان دو برادر به راه می‌اندازد. جنگ دو برادر که تمثیلی است از نبردی"هابیل و قابیل" گونه یا جدلی"روموس و رومولوس‌وار". لی و آستین با قرار گرفتن در الگوی متقدم برادرکشی، ـ پیش‌نمونه‌ای اسطوره‌ای/ کهن نمونه‌ای که پتانسیلی پیشبرنده و فرمولی کاربردی دارد ـ سرنوشت برادران ازلی خود را تکرار می‌کنند. اما آن چه به روی تحلیل لی و آستین و کل جهان متن، راهی تازه می‌گشاید، تمایز این دو برادر از نمونه‌های مشابه پیشین‌شان است و مناسبات متفاوت حاکم بر روابط آن‌ها. لی، دله‌دزد و بی‌خانمان، ولگرد، بیابانگرد و بیکار و آستین تحصیلکرده، متأهل، دارای شغل و وجهه‌‌ اجتماعی. تعارض موجود در مؤلفه‌های شخصیت آستین و لی به دید انتقادی شپارد در پرداختن به تضاد میان قشر روشنفکر و عامی تفسیر شدنی است. «عوام چه در جوامع پیشرفته و چه در جوامع ابتدایی بیشتر اسطوره اندیش، تلقین‌پذیر و مصرف‌کننده‌ اندیشه و ابزار هستند.»(3/ص117) شکلی از زندگی که لی اختیار کرده‌است بر این باور استوار است. اما بیشتر به نظر می‌رسد که نزاع لی و آستین جدل بدویت و تمدن است که شاید ذیل همان عامی و روشنفكر قرار گیرد. تقابل‌های دوتایی متن از همین‌جا آغاز می‌شود. تنهایی و قطع ارتباطات اجتماعی و انسانی، میدان دادن به غریزه و سائق‌های نفسانی، مصرف کننده و بیکار بودن، لی را در تضاد با آستین که مشخضاتی عکس او دارد قرار می‌دهد و از او موجودی بی‌نزاکت، غریزی و بی‌تمدن می‌سازد. لی و آستین همچون دو وجه موجودی واحد، دو ساحت متفاوت، اما کامل‌کننده‌‌ انسان را پیش چشم می‌گذارند. انسان اسطوره‌اندیشی که در انسان متمدن زیست می‌کند و مدنیتی که انسان اسطوره‌زی را به سمت خویش می‌کشاند. بدویت لی، بدویت غرب است. روی دیگر تمدن غرب‌، آستین، غرب وحشی در برابر غرب مدنی. لی و آستین به مثابه دو روی سکه‌ غرب و در تعبیری جامع‌تر در مقام نمادی از سرگردانی بشر در حد فاصل خردگریزی و خردباوری نمود می‌یابند و بر تردید انسان امروز در برابر وسوسه‌‌ رهایی از قید دنیای پیچیده و آشفته‌‌ امروز و رستن از بند تعلق می‌افزایند. اما نکته نه در تفاوت نمادین آن‌دو که در میل سر به مُهر هر دوِ آن‌ها به دیگری بودن است. گرایشی که به شکلی در هر دوی آن‌ها ***** شده است. اما در خلال جدالی قدرت‌طلبانه و ویرانگر در گرمای کشنده ‌ تابستانی در خانه‌ مادر در حومه‌ جنوب کالیفرنیا، تقریباً چهل مایلیِ شرقِ لوس‌آنجلس افشا می‌شود. همچنان که همه چیز با مادر و در مادر آغاز می‌شود، در نمادی از بطن او(‌خانه) نیز خاتمه می‌یابد. فرزندان به خانه بازمی‌گردند، اما خانه خالی از مادر است. پس نظم خانه به هم می‌ریزد. لی و آستین هر دو خواهان تملک و تصاحب خانه و نگهداری از آن هستند. بر اساس تحلیلی سمبولیستی، رقابت آن‌ها نه صرفاً بر سر اثبات قدرت خود به دیگری و در دست گرفتن اختیار خانه که به قصد جلب نظر مادر نیز هست. خانه همچنان که نمادی از مادر و زهدان اوست، در روانشناسی یونگ سمبولی از "خود" است. «به گفته‌ی گاستون باشلار همانطور که خانه و غیر خانه تقسیمات اصلی فضاهای جغرافیایی هستند، خود و ناخود هم بیانگر تقسیمات اصلی فضاهای اصلی‌اند. خانه هرگز یک جعبه و چهاردیواری خنثی نیست؛ بلکه به تجربه درمی‌آید و به نمادی از خود، خانواده، مادر و امنیت بدل می‌شود.»(4/ص58) به این ترتیب بازگشت پسرها به خانه‌ مادر، رجعتی در جهت واکاوی "خود" است. و آنجا که لی و آستین خانه را ویران می‌کنند و از هم می‌پاشند، وسایل‌اش را به غارت می‌برند و سرا‌ی مادر را به یک آشغالدانی صحرایی بدل می‌کنند، نمودی عمیقاً بیمارگونه و روانی می‌یابد. ویرانگری آنها یورش به "خود" است و بازگشت آن‌ها به خانه ‌‌مادر تنها نبش قبری مخرب است که کارکردی جز به اوج رساندن فاجعه پیدا نمی‌کند. آن دو در پایان این سفر با طغیان خود هم "خود" خویش و هم تصویر مادر خویش را در هم می‌شکنند. بازگشت آنها به مبدأ مانند بازگشت قهرمان‌های افسانه‌ای ظفرمندانه و آرامش‌بخش نیست. سفر و بازگشت آن‌ها الگوی کهن‌ نمونه‌‌ سفر را دنبال نمی‌کند؛ چرا که رفتن و آمدن آن‌ها به عکس عزیمت و رجعت قهرمان اسطوره‌ای دستاورد و بلوغی به همراه ندارد؛ جز آنکه گوشه‌‌ ناامن دیگری را به جهان آن دو اضافه‌ کند. در اواخر نمایشنامه وقتی مادر وارد صحنه می‌شود، دعوای لی و آستین به اوج خود رسیده است. اما مادر در تمام طول درگیری فیزیکی وحشیانه و دیوانه‌وار پسرانش، فقط ناظر آن‌ها است. نه میانجی می‌شود و نه جانبداری می‌کند. او تنها نگران پاکیزگی و آرامش خانه‌اش است و وقتی خانه را واژگون و به هم ریخته می‌بیند، ترک‌اش می‌کند و پسرانش را در موقعیتی هولناک تنها می‌گذارد. عصیان و شوریدن لی و آستین نه فقط نشانگر وجود عقده ‌ مادر در آن دو، که نشان دهنده‌‌ درگیری آنها با "خود" خویشتن است. که موجب فروپاشی روانی هر دوِ آن‌ها می‌شود.‌‌
3. «شر، اگر شری در کار باشد، دستکاری و تصرف در ماهیت طبیعی نوع بشر به دستِ نیروهای سرکوبگرِ جامعه است.» (5/ص231)‌
‌تقابل و تضاد دوگانه‌‌ لی و آستین تداعی‌گر تقابل‌های دوگانه ‌ دیگری نیز هست، که تقابل خیر و شر یکی از آن‌ها است. با توجه به ویژگی‌هایی که شپارد به مدد آن‌ها شخصیت‌هایش را برمی‌سازد و به تبعیت از نقش نمادینی که در الگوی بدوی و متمدن به هریک از دو قطب نمایشنامه‌اش می‌دهد، لی و آستین به ترتیب در طرف شر‌ و خیر این جدال قرار می‌گیرند. لی متجاوز است، اما نه فقط به اموال مردم که به حقوق و حوزه‌های فردی آن‌ها. او به حریم برادرش تجاوز می‌کند. وارد جهان شخصی، فضای کاری و حدود خصوصی او می‌شود و به این وسیله او را به شروع مجادله‌ای که ریشه در گذشته‌ و رابطه‌ آن ها با پدرشان دارد، ترغیب و تحریک می‌کند. به عکسِ دیگر نمونه‌های الگوی خیر و شر‌، طرف خیر(آستین) موعظه‌گر و خودنما نیست و بر موضع خود پای نمی‌فشارد. به نظر می‌رسد که آستین بیش از آنکه مثبت و قهرمان باشد، فردی سرخورده و خسته است که فقط در تقابل با شرارت‌های برادرش و در مقایسه با ویژگی‌های منفی اوست که در طرف خیر قرار می‌گیرد، نه با تکیه بر مؤلفه‌های شخصیت خود. در واقع به نظر می‌رسد آستین به دنبال پذیرفتن نقش قربانی، محکوم به ایفای نقش تحمیلی خیر نیز می‌شود، تا موازنه‌‌ درگیری دو طرف کشمکش برهم نخورد. اما آستین، همان سرخورده‌‌ بی‌حوصله‌‌ خسته، که تا اواسط نمایشنامه قربانی ناتوان این بازی هم محسوب مي‌شود، در اواخر نمایشنامه تصمیم می‌گیرد که دیگر آن قربانی آئینی و ازلی خانواده ـ جامعه نباشد. نقش تحمیلی‌اش را پس می‌راند و با پرده برداشتن از وجه دیگری از خود، نقاب از شرارتی برمی‌دارد که در پس وجود او نهفته است. او با میدان دادن به وجه شر‌ موجود در خویش در واقع امکان و ‌توان ‌انسان نیک را در بدل شدن به موجودی خطرناک و شرور ‌پیش چشم ما می گذارد. و این باور ‌که معتقد است؛ «شر‌ یا شخص بد، همانا شخص بدوی است و آدمیان به جانب آدمیان نیک تکامل پیدا می‌کنند و متعاقباً جامعه به سوی جامعه‌ای نیک تکامل پیدا می‌یابد»(5/ص231) را نقض می کند و بیشتر به سمت تأیید این نظریه روانکاوانه گرایش پیدا می‌کند که «شر و شرارت را آسیبی روانی می داند، نه معضلی اخلاقی و نیز معتقد است افراد بشر، شرور نیستند، بلکه صرفاً بی‌کفایت، نابالغ، ساده لوح، غیرعقلانی و روان نژند هستند که شاید قربانی انگیزه‌های طبیعی خودشان شده باشند، ولی نه قربانی شر‌ و به این ترتیب درمان شخص راه حل است نه مجازات او.» (5/232) آستین که تا اواخر نمایشنامه در تقابل با برادرش لی در طرف خیر این دوگانگی قرار گرفته بود در پایان، دچار چنان از هم گسیختگی بی‌تعادلی روانی می گردد که به برادرش حمله می‌کند و به طرز وحشیانه ای گلوی او را تا پای جان دادن می‌فشارد. او تمامی پیش‌فرض‌های ما را برهم می‌ریزد.‌ «اندیشه‌‌ روانکاوی [فروید] جامعه یا خود فرهنگ را فی‌نفسه به منزله ‌ شر‌ می بیند؛ به این معنا که فرهنگ، امر فردی یا جزئی را در تنگنا می‌گذارد، آن را از شکل می‌اندازد یا گرفتار می‌سازد و بدین ترتیب، آزادی فردی را کاهش می دهد. اگر بیشینه‌سازی انتخاب فردی و کنش فردی، یکی از اصول بدیهی ارزشی اندیشه‌‌ روانکاوانه باشد، لاجرم شر‌ در حکم آن نیروی اجتماعی ای است که در آزادی فردی مداخله می‌کند.»(5/ص232) بنابراین نه لی را می توان مطلقاً شر‌ دانست و نه آستین را خیر محض. اگرچه آستین با وجود همه سرکشی‌ها و مقابله‌هایش همچنان قربانی محتوم این نمایش است، اما همین که از پوسته ‌ قربانی منفعل و ضعیف بیرون می‌آید و برای رهایی خود تلاش می کند، قابل ارزش است. حتی اگر تلاشی مذبوحانه باشد و او را به صید طبیعت قربانی گیرنده بدل کند.
‌به نظر می رسد که پیچیدگی ها و بحران های رابطه‌ لی و آستین در اکثر مواقع با حضور شخص سومی در رابطه ‌ آن‌ها افشا می شود و به سبب مواجهه با آن شخص به نهایت خود می رسد. آن‌دو به محض قرار گرفتن در حالتی مثلثی، فرصت را غنیمت می‌شمارند تا حساب‌های شخصی و قدیمی خود را تسویه کنند. اگرچه روند دیالوگ های آن‌ها همیشه و حتی درغیاب فرد ثالث نیز پر تنش، کنایی و تهاجمی است، اما با ورود نفر سوم به قلمروِ آن‌ها مجادله‌‌ قدرت نمایانه ‌ آن دو نمود واضح‌تری می یابد. گویی آن‌ها همیشه در رابطه‌ خود به حضور نفر سومی نیاز دارند تا داوری و ارزیابی شوند و در موقعیتی جدید و نزد شخصی دیگر توان و قدرت خود و دیگری را محک بزنند. این رابطه‌ مثلثی با ورود سول کیمر(‌تهیه کننده‌‌ هالیوودی)، مادر و همین طور در یادآوری خاطره‌‌ پدر شکل می‌گیرد. رقابت لی و آستین بر سر از آن خویش کردن این افراد به بحران خود نزدیکتر می شود. رابطه‌‌ آن‌ها اساساً به واسطه‌ حضور یا غیاب فردی دیگر شکل می‌گیرد و تعریف می‌شود. ابتدا غیاب مادر موضوع بحث آن‌هاست سپس غیاب پدر و کلاً موضوع سفر پدر مضمون جدل آن ها می شود و در نهایت با ورود سول کیمر رابطه آن‌ها متشنج شده و بحران رابطه ‌ آن‌ها اوج می گیرد. این اشخاص خواسته یا ناخواسته به درگیری و کینه ‌ لی و آستین دامن می‌زنند و اصلاً آن غریبه‌‌ یاری‌گر داستان‌های اساطیری و پریانی نیستند که به وقت لزوم به قهرمان یاری می‌رسانند تا بلا را از سر خود بگرداند.‌‌
4. «آستین: دیگه چیزی به اسم غرب وجود نداره! این موضوع دیگه مُرده! فاتحه‌ش خونده‌س، سول، فاتحه تو هم خونده‌س» (6/ص52)‌
‌به نظر می‌رسد تقابل زندگی طبیعی و زندگی مدنی(‌به تعبیری همان تقابل دوگانه‌‌ بدویت و تمدن) از دغدغه‌های اصلی مؤلف است که در متن با تقابل حقیقت و ناحقیقت نیز متناظر گشته است. سول کیمر تهیه‌کننده‌ هالیوود، غرب حقیقی را غربی می‌داند که کاکتوس و صحرا و سوار و اسب و کابوی دارد. حقیقتی که به زعم آستین مُرده و پایان پذیرفته است. آستین در مقابل، زندگی پدر دائم الخمرش را حقیقت غرب می‌داند. پیرمردی که به خاطر تنگدستی نتوانسته‌است از ریختن دندان هایش جلوگیری کند. به هر روی به نظر می‌رسد فوکو پاسخ قانع کننده برای هر دوِ این تعابیر دارد؛ «حقیقت هم خود خالی از قدرت نیست. اما قدرت آن در خدمت صراحت و صحت و نوعی خیر والاست هر چند آن خیر والا چیزی ماهوی‌تر و حقیقی‌تر از وضوح و صراحت نباشد.»(1/ص237)
‌به نظر می رسد ویژگی‌های خاص دو حرفه‌ی نویسندگی و بازیگری همچنان که گاه بسیار به یکدیگر یاری می‌رسانند، بعضاً در تقابل با یکدیگر نیز قرار می‌گیرند. گویی دوگانگی و دوآلیته‌ای که در کاراکتر سم شپارد به مثابه یک نویسنده ـ بازیگر وجود دارد به جهان متن نیز تسری می یابد. این ابعاد متفاوت می تواند شپارد را به نمادی از دوپارگی و سرگشته‌گی انسان معاصر تبدیل کند. شقه‌ای از شپارد، نویسنده‌ای نخبه‌گرا و روشنفکر است که چنانکه از آثارش پیداست دغدغه‌ها و دلمشغولی‌های متفاوت و غریب انسانی و اجتماعی دارد که نمی‌تواند آن‌ها را ناگفته بگذارد و شق دیگر او، شپاردی است که روی پوسترها و سردر سینماها و جلد مجلات پرفروش، تنها در چهره‌اش خلاصه می‌شود و در دستگاه ستاره‌سازی هالیوود اِلینه شده‌است. غرب حقیقی اعتراض شپارد به دوگانگی خود و جهانش است. گونه ای رازگویی با مخاطب، پرده برداشتن از سِّر‌ی سر به مهر؛ بازیگر خوش چهره و پرجذبه‌ای که روی پرده سینماها و صفحه‌ تلویزیون‌های خانگی‌تان، سرشار از زرق و برق سرمایه داری و سرخوش از تأیید عوام می بینید، همیشه میلی عمیق به انزوا، رهایی، سادگی، سکوت و خلوت طبیعت دارد. گرایشی درونی به دوری جستن از جنجال‌های هالیوودی و تبلیغاتی. مطرود و تنها، پناهنده به طبیعت بکر و آرام. منفک از هیاهو و بی‌هنجاری زندگی مدنی. اما به نظر می‌رسد علایق دوگانه ای که در ناخودآگاه او زیست می‌کنند او را میان انتخاب این یا آن زندگی سرگردان کرده‌است. از طرفی جذابیت‌های تصویر و رسانه، تمجید و تأیید هواخواهان، از سویی دیگر حظّ پشت پا زدن به هر آنچه پرطرفدار و مردم‌ پسند جلوه می‌کند و تکیه زدن بر فردیت و دنبال کردن خواسته‌های شخصی و رستن از تعلقات مادی. مانند آستین که عاصی از شرایط خود، تصمیم می گیرد همه‌‌ تعلقاتش را رها کند و گوشه ای ساکت و امن برای خود بیابد. شاید شپارد نیز چنین رویایی را در سر می پروراند و از انتخاب کردن راهی و ارجح کردن آن بر دیگر مسیرها در هراس است و عاجز. سرگردانی و تردیدی که نه فقط شپارد، آستین و لی که بشر مبتلای به آن است و گویی تمامی ندارد.
منابع و مآخذ:
1- دریفوس، هیوبرت و پل رابینو، میشل فوکو فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک، مترجم حسین بشیریه، نشر نی، چاپ اول 1376.
2- ضیمران، محمد، میشل فوکو: دانش و قدرت، انتشارات هرمس، چاپ سوم 1384.
3- گفت‌وگوی محمدرضا ارشاد با محمد صنعتی، گستره‌‌ اسطوره (اسطوره در گفتمان روانکاوی)، انتشارات هرمس، چاپ اول 1382.
4- ارباب جلفایی، آرش (گزیده و ترجمه)، مبانی فلسفی و روانشناختی ادراک فضا، نشر خاک، چاپ اول 1379.
5- منسل پاتیسن، ئی، روانکاوی و مفهوم شر‌، مترجم امید مهرگان، فصلنامه‌ ارغنون، شماره‌22، پاییز 1382.
6- شپارد، سم، غرب حقیقی، مترجم امیر امجد، نشر نیلا، چاپ اول 1382.
7- اکو، اومبرتو، اسطوره‌‌ سوپرمن و چند مقاله‌‌ دیگر، مترجم خجسته کیهان، انتشارات ققنوس، چاپ اول 1384.
 

liyapeng

کاربر فعال تاریخ
تاریخ عضویت
11 می 2006
نوشته‌ها
1,826
لایک‌ها
259
سن
40
محل سکونت
سرزمين آريا
اكبر عبدي" قصد دارد از تير ماه سال جاري نمايش"اكبر آقا آكتور تئاتر" را در مجموعه كاخ سعدآباد اجرا كند.
ا‌ين بازيگر با سابقه تئاتر، سينما و تلويزيون كه سال گذشته نمايش موفق و پرتماشاگر"اكبر آقا آكتور تئاتر" را بيش از سه ماه در تالار سنگلج اجرا كرد، اكنون تصميم دارد اين نمايش را در كاخ سعدآباد اجرا كند.
وي با اعلام اين خبر به سايت ايران تئاتر گفت:«اين نمايش سال گذشته با استقبال بسيار خوبي در تالار سنگلج مواجه شد؛ به همين جهت احتمالاً از تير ماه سال جاري نيز در مجموعه كاخ سعدآباد اين نمايش را اجرا خواهيم كرد.»
عبدي در خصوص تغييراتي كه در اين نمايش صورت خواهد داد، اظهار كرد:«اين احتمال وجود دارد كه در كستينگ نمايش تغييراتي صورت گيرد، اما در كليت نمايش تغييري به وجود نخواهد آمد.»
عبدي كه هم اكنون مشغول بازي در نمايش"پنجره فولاد" به كارگرداني سيدجواد هاشمي است، درباره حضورش در اين نمايش گفت:«نمايش"پنجره فولاد" سال گذشت به مدت شش شب در چهارمين جشنواره تئاتر رضوي اجرا شد كه مورد استقبال تماشاگران قرار گرفت؛ به همين جهت امسال نيز با افزايش تعداد اجراهاي آن تا قريب به دو ماه آينده در تئاترشهر اجرا خواهد شد.»
اين نمايش به دليل سادگي و توانايي برقراري ارتباط ساده با مخاطب مورد استقبال تماشاگران قرار گرفته و با زبان طنز به داستاني كه در صحن امام رضا(ع) اتفاق مي‌افتد مي‌پردازد. به همين جهت از مخاطبان كودك گرفته تا بزرگسالان با اين نمايش ارتباط برقرار مي‌كنند.»
وي در پايان با اشاره به دوستي‌اش با نويسنده، كارگردان و بازيگران نمايش، خاطر نشان كرد:«‌‌اين نمايش داستاني جالبي دارد و من به آن علاقه‌مندم؛ به همين دليل با اشتياق كامل در آن حضور پيدا كرده‌ام.
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
دکتر رضا داوري اردکاني در جلسه نقد و بررسي نمايشنامه «ايرانيان» اثر ائيسخلوس )آشيل( درباره نسبت اين اثر با فيلم 300 و نقش اين نمايشنامه در شکل گيري تاريخ غربي سخنراني کرد. نمايشنامه ايرانيان ماجراي قشون کشي خشايارشا هخامنشي به يونان است که به شکست لشکر او در تنگه ترمويولوس منجر مي شود، همين مضمون دستمايه فيلم هاليوودي 300 شده است. اردکاني درباره اين فيلم گفت: 300 آش شله قلمکار عجيبي است که شايد مورد توجه بچه ها قرار بگيرد، اما براي من جالب است که اين فيلم در غرب با استقبال اهل نظر و مردم قرار مي گيرد. 300 فيلم ضدايراني است بي آنکه مايه يي در آن باشد اما نمايشنامه ايرانيان گرچه از نظر اصول و قواعد نمايشنامه نويسي منسجم نيست و در قالب تراژدي قرار نمي گيرد اثر مهمي است. آشيل شان شاعري خود را حفظ کرده و با رعايت ادب، نزاکت و قواعد آن را نوشته است.

اردکاني در بخش ديگري از سخنراني درباره اهميت اين نمايشنامه در تاريخ غرب گفت: نمايشنامه ايرانيان بنابر تفسير من آغاز خودآگاهي غربي است. اين اثر عجيب با شکست ايرانيان در روياي آتوسا، مادر خشايارشا آغاز مي شود، اما اين رويا در واقع روياي يک شاعر يوناني است که بعدها تبديل به تاريخ شده است. در اين رويا همه يوناني اند و همه چيز يوناني است. حتي بنيانگذار مادها، مدئوس يوناني است و داريوش، آتوسا و خشايارشا هم به خدايان يوناني معتقدند. داريوش در هادس که سرزمين مردگان يوناني است به سر مي برد. ايراني ها هم خود را بربر مي خوانند.اروپا در نمايشنامه ايرانيان از ميتولوژي يوناني بيرون آمد و تاريخي شد. در ايلياد و اوديسه هم نفرت يوناني ها از ايرانيان به چشم مي خورد. مولف کتاب ما و راه دشوار تجدد در بخش ديگري از سخنان خود گفت: تعبير روياي آشيل 2500 سال به طول انجاميد. روياها و به خصوص روياهاي تاريخي عيناً محقق نمي شوند، اما عناصري را که امروز در تفکر غربي مي بينيم از آغاز در اين رويا بوده است. از اين جهت آشيل هم مثل آرش کمانگير شعر جان خود را سروده است. او ره آموز مرزگذاري شرق و غرب است. روياي آشيل پيش از آنکه پيروزي غرب باشد شکست آسيا و شرق است، چنانکه وقتي آتوسا از داريوش مي پرسد: آتن کجاست؟ او مي گويد: در دوردست غرب، آنجا که پادشاه آفتاب غروب مي کند و کسي را برده يا بنده نمي دانند. در بخش ديگري از اين نشست دکتر ميرجلال الدين کزازي ضمن ارائه زندگينامه مختصري از آشيل گفت: تاريخ نگاران فرنگي چنان از خودکامگي شرقي ها مي گويند که انگار در غرب با هيچ نمونه يي از استبداد و خودکامگي روبه رو نبوده ايم. در حالي که نرون خودکامه يي است که زماني تصميم گرفت روم را بسوزاند فقط براي آنکه ببيند اگر اين شهر بسوزد چه شکلي مي شود. نرون روم و ساکنانش را به آتش کشيد. ما در بين ددمنش ترين فرمانروايان ايران هم هرگز با چنين پديده يي روبه رو نبوده ايم. آشيل ايران را سرزمين بردگان ناميده است در حالي که در ايران بردگي هيچگاه مثل يونان و روم به صورت يک نهاد اختصاصي نبوده است.

کزازي در اشاره به فيلم 300 گفت: مردماني که نيزه شان تا فراسوي جهان مي رفته چگونه ممکن است در برابر 300 يوناني درهم بشکنند. قهرمان آن نبرد، يوناني ها نيستند بلکه تنگه ترموپول است که تنگي اش **** ايران را از پيش رفتن باز داشته است. ايرانيان هيچگاه ويرانگر و فرهنگ سوز نبوده اند. چهره يي مانند کوروش بزرگ را در سراسر تاريخ نمي شناسيم. فرمان نامه کوروش آنچنان پيشرفته است که هنوز در سرزمين هاي باختري نتوانسته اند به تمام بندهاي آن پاي بند بمانند.

او در بخش پاياني سخنان خود از برگزارکنندگان اين جلسه خواست که امکاني را فراهم آورند تا اين حرف ها به گوش خارجي ها هم برسد.
منبع : اعتماد
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
نمايس «ارباب حلقه‌ها» پس از دو روز اجرا به‌علت مصدوميت‌ پاي يكي از بازيگرانش بر روي سن، متوقف شد.

به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)،‌ نمايش «ارباب حلقه‌ها» كه در محل «وست‌اند» ـ تئاتر رويال ـ لندن به روي صحنه رفته بود اقتباسي «پرفورمنس» از كتاب «ارباب حلقه‌ها» است.

بنا به‌ گفته‌ي «كوين والاس» تهيه‌كننده‌ي اين نمايش «آدام سالتر» بازيگر مصدوم اين نمايش پس از جراحت سعي كرده بود به ايفاي نقش خود ادامه دهد، اما عمق جراحت چنين اجازه‌اي به او نداده بود.

به گزارش ايسنا، طبق اعلام پايگاه اطلاع‌رساني تايمز: نمايش «ارباب حلقه‌ها» با بيش از 50 بازيگر به شكل موزيكال به اجرا درآمده و يكي از بزرگترين نمايش‌هاي چند سال اخير در «وست‌اند»‌ به شمار مي‌رود.
 

bizinetman

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
3 آگوست 2005
نوشته‌ها
69
لایک‌ها
2
توضیحاتی به منظور شروع کار تاپیک :
در تلفظ و دستور نوشتاری زبان خارجه یکی از شکلهای زیر به کار می رود :

Theatre یا theater .

البته در زبان فرانسوی :
Theater
و در زبان یونانی :
Theatron
به کار می رود که در همه آنها به معنای
" مکانی برای مشاهده " به کار می رود .

در دسته هنرهای نمایشی تئاتر به مجموعه ای از حرکات بازیگر همراه با احساس خاص و شکل و ظاهری متفاوت از سینما
و البته به صورت زنده و در حضور تماشاگران می باشد که به مراتب از کار بازیگری در سینما سخت تر و دشوارتر می باشد :blink:
چون در هر لحظه امکان اشتباه وجود ندارد و کوچکترین اشتباه حتی در برقراری حس
باعث خرابی کار می شود .
خلاصه کلام اینکه اشخاصی که پا بر این عرصه می گذارند
باید از قدرت اراده و تصمیم گیری قوی برخوردار باشند
و چنانچه به کار خود ادامه بدهند در حد مطلوب به بازیگرانی وصف نشدنی تبدیل خواهند شد .

*********************************************
........
ترجمه شده توسط توماس آنجلو .!!! :cool:

دوست عزیز
کلمه تئاتری که ما میگیم همون کلمه فرانسه یعنی theatre است نه theater
در ضمن یک سری هم به من بزنید
www.theatre.ir
www.drama.ir
 

mohammad so4

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
21 جولای 2007
نوشته‌ها
1
لایک‌ها
0
با سلام
طبق رسم پسندیده ای که من در فروم اجرا می کنم
این تاپیک را به مدیران محترم این بخش جناب
behrooz و live for what?
عزیزم
تقدیم می کنم و برای ایشان آرزوی پیروزی در ادامه فعالیت های خود را دارم .:happy:

************************************

دوستان علاقه مند به عرصه تئاتر می توانند
از این به بعد تمامی اخبار و مقالات مربوط به تئاتر ایرانی را در این تاپیک قرار بدهند . :happy:

از جمله اخبار این تاپیک می توان به تاریخ برگزاری تئاترهای گوناگون در ایران پرداخت .
همچنین اگر در روز خاصی مقاله ای مرتبط با تئاتر ایران به دست آوردند
می توانند در این تاپیک و در اختیار دیگر دوستان قرار بدهند .

امیدوارم که تاپیک مناسبی با این بخش باشد .

و به یاری دوستان موفق به ادامه آن بشویم :rolleyes:

*******************
:happy:

سلام
چه عجب یکی به تئاتر نیم نگاهی کرد.
سایتی رو سراغ داری که اطلاعات و اخبار تئاترش به روز و کامل باشه؟
مثلا اون خبر تئاتر اکبر عبدی رو از کدوم سایت در آوردی؟
ممنون
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
گئورگ تابوری یکی از برجسته ترین چهره های تئاتر معاصر اروپا درگذشت.تابوری پس ازسپری کردن دوران طولانی بیماری در سن ۹۳ سالگی در برلین از جهان دیده فرو بست. تابوری نه تنها در آلمان و بریتانیا که ایستگاه های اصلی کار و زندگی او بود، بلکه در سراسر جهان غرب هنرمندی بزرگ و معتبر به شمار می رفت.تابوری هم نمایشنامه نویسی خلاق بود و هم کارگردانی جسور و نوآور در صحنه تئاتر.تابوری که از حدود سه سال پیش در صدد بود برای ایفای نقش شاه لیر در نمایشنامه شاه لیر شکسپیر به روی صحنه بازگردد روز دوشنبه در آپارتمانی نزدیک ساختمان تئاتر در تنهایی در گذشت
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
ششمین دوره مراسم جشن انجمن منتقدان و نویسندگان خانه تئاتر روز جمعه ۱۹ مرداد ماه ۱۳۸۶ در تالار اندیشه حوزه هنری در تهران برگزار شد.

انجمن منتقدان ونویسندگان خانه تئاتر در روز ۱۷ مرداد ماه سال ۱۳۸۰ اعلام موجودیت کرد.

روز ۱۷ مرداد ماه روز خبرنگار است و شش سال پس از تاسیس انجمن تا کنون هرساله جشنی در این روز توسط انجمن برگزار می شود که مناسبت آن هم روز خبرنگار است و هم سالروز تاسیس انجمن.

بنا بر روال دوره های پیش، در این دوره نیز تجلیل از هنرمندان تئاتر، تقدیر از یک پیش کسوت روزنامه نگاری، کارگردان برگزیده زیر ۴۰ سال و کارگردان برگزیده بالای ۴۰ سال، گروه برگزیده تئاتری سال و برگزیدگان مطبوعاتی ( نشر و الکترونیکی) در بخش های مختلف در برنامه جشن قرار داشت.

فهمیه راستکار، گلاب آدینه و پانته آ بهرام سه زن بازیگر از سه نسل مختلف بودند که در این دوره از آنها تجلیل شد. پیش از تجلیل هریک از آنها، ویدیویی از اجرای صحنه ای همراه با مصاحبه پخش می شد.

فهمیه راستکار گفت که تئاتر میوه ای است که هنوز میوه آن در ایران نرسیده است. او گفت که نقش آزادی در روند رشد تئاتر مثبت است و ستاره بودن در تئاتر را یکی از آفات تئاتر دانست، چون تئاتر یک کار دسته جمعی است.

محمد علی کشاورز که برای تقدیم هدایای فهمیه راستکار به صحنه دعوت شده بود، گفت مملکتی پیشرفت می کند که تئاتر آن پیشرفت کند.

پانته آ بهرام برای دریافت هدیه خود در سالن حضور نداشت ولی یادداشتی برای مراسم نوشته بود که توسط مجری برنامه خوانده شد. او در این یادداشت از این که در سایه فهیمه راستکار و گلاب آدینه مهمترین استاد بازیگریش مورد تجلیل قرار می گیرد، سپاسگزار بود.

گلاب آدینه سومین زن هنرمند تئاتر بود که در انتهای مراسم از او تقدیر شد. او هدایای خود را به خانه هنرمندان پیشکسوت تقدیم کرد.

از فریدون صدیقی روزنامه نگار پرسابقه ایرانی نیز در این مراسم تجلیل شد. هفته نامه حوادث که در اوایل دهه ۷۰ چاپ می شد، از مطرح ترین بخش دوران روزنامه نگاری اوست که توانست مخاطبان زیادی را بدست بیاورد بدون آنکه به روش های نشریات زرد رو بیاورد.

فریدون صدیقی روزنامه نگاری است که در زمینه تئاتر فعالیت قابل توجهی داشته و تجربه بازیگری در تئاتر را نیز دارد.

به جز فریدون صدیقی از دو روزنامه نگار فعال در زمینه تئاتر نیز تقدیرشد. فرشته حبیبی که ده سال به طور مداوم در خصوص تئاتر قلم زده است و مریم فشندی خبرنگار فعال داخل انجمن که طبق روال دوره های پیشین مورد تقدیر واقع شدند.
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
فهرست برگزیدگان!

برگزیدگان بخش های مختلف روزنامه نگاری

برگزیدگان هئیت داوری در بخش های مختلف به شرح زیر است:

عکس: شکوفه هاشمیان از نشریه زنان، ترجمه: مهدی نصیری از ماهنامه صحنه، مقاله: ایثار ابومحبوب از سایت ایران تئاتر، یادداشت: صادق خاموشی از روزنامه کارون، نقد: امین عظیمی از سایت ایران تئاتر، گزارش: علی جمشیدی از ماهنامه صحنه، گفت و گو: فروغ سجادی از خبرگزاری مهر با حسین پارسایی

برگزیدگان بخش هنری

در این بخش تنها کارگردان زیر ۴۰ سال و بالای ۴۰سال و یک گروه تئاتری انتخاب می شوند و باز بر مبنای یک سنت در این جشن کارگردان های برگزیده دوره های پیشین هدایای برگزیدگان جدید را به آنها اهدا می کنند.

در این دوره نادر برهانی مرند به خاطر کارگردانی مرگ فروشنده اثر آرتورمیلر نمایشنامه نویس آمریکایی، به عنوان کارگردان برگزیده زیر ۴۰ سال معرفی شد.

منتخب کارگردان بالای ۴۰سال علیرضا کوشک جلالی کارگردان ایرانی مقیم کلن آلمان به خاطر نمایش موسیو ابراهیم و گلهای قرآن بود ولی خود او در مراسم حضور نداشت.

گروه تئاتر معاصر نیز به عنوان گروه تئاتری برگزیده این دوره اعلام شد.

برگزاری این مراسم فاقد جذابیت دوره پیش بود. یکی از دلایل چند روز تعطیلی بود که مراسم در میان این تعطیلات برگزار می شد و شهروندان با توجه به سهمیه بندی بنزین برنامه ریزی سفر تابستانی را در این تعطیلات کرده بودند و دیگر آنکه بنا به اظهار برگزار کنندگان مشکلات جانبی و نبود حمایت کننده ها نیز یکی دیگر از این دلایل بود.

نشر دیگر و نشر نگاه دو ناشری بودند که مانند دوره پیش از این مراسم حمایت کرده بودند. گروه تئاتر آبی و خانه هنرمندان کیش هم از حامیان مراسم بودند.

خبر فوق برگرفته شده از سایت بی - بی - سی بود
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
درگذشت مارسل مارسو، هنرمند پانتوميم

20070923151019marxl.jpg


مارسل مارسو معروف ترين هنرمند پانتوميم فرانسه در سن هشتاد و چهار سالگی در گذشت.

مارسو به عنوان احیا کننده هنر پانتومیم در جهان مورد تقدیر بود و نمایشهایش که در آن نقش دلقکی با چهره ای نقاشی شده سفيد و کلاه مچاله شده را بازی می کرد، در طی بیش از نیم قرن در سراسر دنیا با استقبال فراوان روبرو شد.

مارسل مارسو در سال 1923 در شهر استراسبورگ متولد شد و هنر پانتوميم را زير نظر استاد پانتوميم، اتی ین دکرو، در شهر پاريس فراگرفت.

مارسل مارسو در سراسر جهان به دليل ظاهر شدن در نقش دلقکی با چهره ای سفيد و کلاه مچاله شده معروف بود.

مارسو که اسم اصلی اش مارسل منگل بود در سال 1947 با خلق "بيپ" دلقک غمگينی که با ژاکتی راهدار و کلاه ابريشمی مچاله شده، روی صحنه ظاهر می شد، شهرت جهانی به دست آورد.

کورينا سووم هنرمند پانتوميم و يکی از دوستان مارسو به بی بی سی گفت که او انسان خارق العاده ای بود. خانم سووم اضافه کرد که مارسو پانتوميم را از يکی از بزرگترين استادان اين هنر فراگرفت و توانست با شخصيت ظريف و بذله گويش آنچه را آموخته بود در عمل پياده کند و قلب تماشاگران زيادی را در سراسر جهان تسخير کند.

مارسو از بزرگترين هنرپيشه های سينمای صامت آمريکا چارلی چاپلين و باستر کیتن برای بازی در نمايشنامه های پانتوميم الهام گرفته بود.

مارسل مارسو همچنان در فيلم هایی مثل باربارلا و باغ عمومی با جين فوندا نقش بازی کرد.

او در سال 2001 به عنوان سفير حسن نيت سازمان ملل متحد برای سالخوردگان انتخاب شد.

منبع سايت بي بي سي

فكر كنم اونقدر ها معروف بود كه نيازي به هيچ توضيح اضافه نباشه!
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
_44133050_gall_mar5_getty_1970.jpg


بیپ، معروف ترین چهره ای است که مارسو ارائه کرده، دلقک غمگینی با چهره ای سفید شده.

_44133095_gall_mar14_bbc.jpg


در سال 1973، مارسل مارسو در بی بی سی، سرود شب کریسمس چارلز دیکنز را با 17 شخصیت آن به تنهایی اجرا کرد.

_44133100_gall_mar9_jackson.jpg


1995

_44133101_gall_mar10.jpg


2005

_44133104_gall_mar13_ap.jpg


مارسل مارسو درباره پانتومیم می گفت: "هنری است مثل موسیقی که نه مرز می شناسد و نه ملیت".

عكس ها برگرفته شده از سايت بي بي سي هستند
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
نمايش‌هاي ايراني كانديداي حضور در بخش مسابقه بين‌الملل بيست و ششمين جشنواره بين‌آلمللي تئاتر فجر معرفي شدند.

به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، كميته انتخاب آثار ايراني متقاضي شركت در بخش مسابقه بين‌الملل اين جشنواره نمايش‌هاي زير را به عنوان كانديداي حضور در اين بخش اعلام كرد:

1- sudalaiyadi به نويسندگي و كارگرداني مهدي فرج‌پور.

2- "امپراطور و آنجلو" به نويسندگي ايوب آقاخاني و كارگرداني امير دژاكام

3- "ترمينال" به نويسندگي و كارگرداني سيامك احصايي

4- "زندگي متناقض نماي من" به نويسندگي و كارگرداني علي معيني

5- "فيلوكتتس" به نويسندگي سوفوكل و كارگرداني رائول والس

6- "كشتي شيطان" به نويسندگي و كارگرداني آتيلا پسياني

7- "كنسول افتخاري" (ماچيسمو) به نويسندگي و كارگرداني محمد يعقوبي

8- "من آليس نيستم اما اينجا همه چيز غريب است" به نويسندگي محمد غفاري و كارگرداني محمد حاتمي

9- "هفت دستور كليدي براي معاصر شدن" به كارگراني آروند دشت‌آراي و سارا ريحاني

10 -" يرما" به نويسندگي فدريكو گارسيا لوركا و كارگراني رضا گوران

بنا بر اين گزارش، هيات انتخاب بخش چشم‌انداز جشنواره‌ي بين‌المللي تئاتر فجر معرفي شدند: داود رشيدي، دكتر ناصر آقايي، دكتر منيژه محامدي، مسعود رايگان و مهرداد راياني مخصوص طي احكام جداگانه‌يي از سوي مجيد سرسنگي، دبير بيست و ششمين جشنواره بين‌المللي تئاتر فجر به عنوان اعضاي هيات انتخاب بخش چشم انداز تئاتر ايران در سال 1387 اين جشنواره انتخاب شدند.

گفتني است: در بخش چشم‌انداز جشنواره بيست و ششم كه با هدف ارايه‌ي توليدات جديد تئاتر ايران وتامين نياز اجراي عمومي تئاتر كشور در سال آينده برگزار خواهد شد، سعي شده است با انتخاب هياتي متشكل از پيشكسوتان، هنرمندان و اساتيد دانشگاهي زمينه انتخاب شايسته و دقيق آثار فراهم شود.

بازبيني از 50 اثر راه يافته به مرحله بازبيني در اين بخش از تاريخ 29 ابان لغايت سوم آذر ماه سال جاري در اداره تئاتر برگزار خواهد شد.
 

English Lord

کاربر فعال سریال های تلویزیونی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 آگوست 2007
نوشته‌ها
3,337
لایک‌ها
98
محل سکونت
NeverLand
200px-Bayat.jpg


محبوبه بيات: تئاتر همواره مشكلات جامعه را بيان مي كند

تئاتر يك هنر معترض است و بيشتر از سختي هاي جامعه سخن به ميان مي آورد كه به همين منظور كشورها علاقه زيادي به گسترش آن نشان نمي دهند.
محبوبه بيات بازيگر سينما تلويزيون و تئاتر در گفتگو با خبرنگار باشگاه خبرنگاران با اعلام اين خبر افزود: تئاتر براي گسترش فرهنگ خود نيازمند داشتن سالني مجهز و نيرويي منسجم است.
بيات ادامه داد: هنرمند در هر شرايطي داراي خلاقيت است وبا ذهن خلاق خود مي تواند آثار ارزشمندي را خلق كند، چرا كه هميشه تماشاي زشتي ها و زيبايي ها ابتكار و نوآوري را نيز به همراه مي آورد.
وي در مورد خصوصي شدن اين بخش از هنر نيز گفت: اگر تئاتر از حالت دولتي خارج شود با راحتي مي تواند تمامي مخارج خود را تامين كند بنابراين اگر شرايط آزادتري براي هنرمندان ايجاد شود، به پيشرفت در اين حوزه مي شود اميدوار بود
 

isbn84

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
73
لایک‌ها
0
آخرین یادداشت اکبر رادی​

اكبر رادي، نمايشنامه‌نويس برجسته‌ي ايراني امروز بامداد پنجم دي ماه در بيمارستان پارس تهران در گذشت.
به گزارش جهان، این نویسنده آخرین یادداشت خودش را با عنوان " تو آن درخت روشنی" که در روزنامه اعتماد منتشر شده به زاد روز بهرام بيضايي اختصاص داده است.

وی در این یادداشت نوشت: بهرام، امروز مي خواستم زاد روز تو را به عنوان يک چهره ماندگار معاصر شادباش بگويم، ديدم اين «چهره ماندگار» هر چند ترکيب مهتابي قشنگي است، اين چند ساله مدال مستعملي شده است که فله‌اي به سينه بندگان خدا نصب مي کنند و ايضاً براي محتشمان اين حوالی ما ستاره رنگ پريده اي است که فله اي به دوش اهل هنر مي زنند.

وی در ادامه خطاب به بیضایی افزوده است: من لوح «مرد فصل ها»ي صحنه ايران را به لفظ و نمادين به تو تقديم مي کنم تا حريم «بقعه» ما را به شعله ايمان و مهر منور کني، و به روح صحنه ما رستگاري جاودانه ببخشي.

اکبر رادی در پایان آخرین نوشته اش آورده است: بهرام عزيز، بيضايي بينواي من ، اينک در اين روز آبي و در نهايت خرسندي افتخار دارم که از سالروز ولادت انساني ياد کنم که برکت خاندان تآتر ماست و عزت اصحاب سرسپرده آن در اين‌که به احترام او (که تويي) از جا برخيزند و پيش پاي تو مخلصانه کرنش کنند. زيرا که برقله هاي درخشان فرهنگ ايران ميلاد يک درام نويس بزرگ براي فخر ملتي کفايت است.

گفتنی است اکبر رادی در سن 68 سالگي در حالي امروز دارفاني را وداع گفت كه چند ماهي مي‌شد كه از بيماري سرطان مغز استخوان رنج مي‌برد.

وی در تاريخ 10 مهرماه 1318 در رشت‌ به دنيا آمد. او دو كلاس آخر ابتدايي را در دبستان «صائب» تهران (1331) و دوره متوسطه را در دبيرستان فرانسوي «رازي» به پايان رساند (1338). يك سال پشت كنكور پزشكي ماند و سال بعد (1339) در رشته علوم اجتماعي دانشكده ادبيات دانشگاه تهران قبول شد و چهار سال بعد فوق‌ليسانس اين رشته را هم تا نيمه‌هاي سال دوم رفت و نزديك پايان‌نامه آن را رها كرد. عشق به ادبيات و علاقه روزافزون به تئاتر شايد اصلي‌ترين دليل اين كناره‌گيري بود.

او همزمان، دوره يك ساله تربيت معلم را ديد (1340)، و از سال 41 با حكم رسمي وزارت‌خانه معلم شد؛ و دو نمايشنامه «روزنه آبي» (41) و «افول» 41 نوشت.

طي سي و دو سال تدريس در رشته ادبيات سال چهارم دبيرستان، ادبيات نمايشي انستيتو مربيان امور هنري، نمايشنامه‌نويسي‌ِ مقطع كارشناسي دانشگاه تهران و نمايشنامه‌نويسي‌ پيشرفته كارشناسي ارشد دانشگاه هنر ادامه داد و در سال 1373 به پايان تدريس رسيد و بازنشسته شد.
اولين داستان جدي كه نوشت؛ «باران» نام داشت كه در مسابقه داستان‌نويسي مجله «اطلاعات جوانان» چاپ شد و ميان‌ِ بيشتر از هزار داستان برنده جايزه اول شد (1338).

پيش از اين مسابقه هم مقدار زيادي داستان نوشته بود و بعد از آن هم نوشت و برخي را منتشر كرد.

رادي همواره معتقد بود: « تا زماني كه نمايشنامه ايراني با آدم‌هاي معاصر و درد زنده نداشته باشيم، بي‌گمان تئاتر معاصر ملي هم نخواهيم داشت».

او نخستين نمايشنامه جدي‌اش «روزنه آبي» را در زمستان 38 آماده كرد و به واسطه آن با شاهين سركيسيان آشنا شد. سركيسيان بعد از مطالعه نسخه دست‌نويس «روزنه آبي» تصميم به اجراي آن گرفت.

از ديگر كارهاي رادي مي‌توان به: نگارش داستان‌هاي بلند «افسانه دريا» و«مسخره» 1336، نمايشنامه «از دست رفته» (چاپ نشده)؛ 1337، داستان «باران» و «جاده» مجله «اطلاعات جوانان»؛ 1338، داستان «سوءتفاهم» هفته نامه فردوسي؛ 1339، داستان «كوچه»1339 ، نمايشنامه «مسافران ومرگ در پاييز» چاپ در مجله «پيام نوين»1344، نمايشنامه «روزنه آبي» 1341 به كارگرداني «‌شاهين سركيسيان» 1345 ، نمايشنامه «مرگ در پاييز» 1349 به كارگرداني «عباس جوانمرد» تهران، چاپ مجموعه داستان «جاده» 1349، نمايشنامه‌ي «ارثيه ايراني» 1347 ،نمايشنامه«افول»1343، نمايشنامه«صيادان» اشاره کرد و از ديگر نمايشنامه‌هاي او مي‌توان از «لبخند باشكوه آقاي گيل»، «در مه بخوان»، «آهسته با گل سرخ»، «منجي در صبح نمناك»، «هاملت با سالاد فصل» ،«آميز قلمدون، «شب روي سنگ‌فرش خيس»، «آهنگ هاي شكلاتي»، «پايين گذر سقاخانه» و...، نام ب
 

English Lord

کاربر فعال سریال های تلویزیونی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 آگوست 2007
نوشته‌ها
3,337
لایک‌ها
98
محل سکونت
NeverLand
مهرانه مهین ترابی: حضورم در صحنه تئاتر انرژی مضاعفی برایم ایجاد می‌کند

t150_mehrane-mahin-torabi.jpg


مهرانه مهین ترابی گفت: برای حضور در صحنه تئاتر باید متن نمایشنامه و شخصیت نمایش را دوست داشته باشم.
مهرانه مهین ترابی بازیگر باسابقه تئاتر،‌ سینما و تلویزیون با اعلام این مطلب به سایت ایران تئاتر گفت: آخرین حضور من در صحنه تئاتر مربوط به ایفای نقش در نمایش "در مصر برف نمی‌بارد" می‌شود که علی رغم سختی که نسبت به کارهای تصویری داشت انرژی دوباره‌ای برایم ایجاد کرد.
وی در ادامه افزود: پس از حضور در نمایش "در مصر برف نمی‌بارد" پیشنهاداتی برای حضور در تئاتر داشته‌ام اما یا متن و شخصیت نمایش پیشنهادی چندان برایم جالب نبود و یا درگیر پروژه‌ای تصویری بوده‌ام، بنابراین نتوانستم در تئاتر حضور داشته باشم.
مهین ترابی خاطرنشان کرد: متأسفانه فاصله گرفتن از تئاتر و تمرکز بر کارهای تصوری باعث شده تا اکثر بازیگران تئاتر از حضور در صحنه بازبمانند.
از سوی دیگر اکثر تئاترهایی که اجرا می‌شوند بیشتر کارهای کارگاهی هستند. برخی از بچه‌های جوان بیشتر متمرکز بر سبک‌های انتزاعی و سورئال هستند که در جای خود مطلوب و قابل بحث است اما تماشاگران کمتری را به خود جلب می‌کند.
به اعتقاد من شاید یکی از چیزهایی که هنوز توانایی‌هایمان را در آن نسنجیده‌ایم گذر از رئالیسم تئاتری است که ما هنوز به آن دست نیافته‌ایم که حالا بتوانیم به مرحله بعدی راه پیدا کنیم.
وی گفت: تماشاگران تئاتر هنوز، هم‌ذات‌پنداری و قهرمان دوستی را در تئاتر می‌خواهند، بنابراین در کنار آن جوان‌ها می‌توانند تجربه‌های خود را در خصوص سایر مکاتب تئاتری داشته باشند.
این بازیگر باسابقه تئاتر در پایان با اشاره به کمبود سالن‌‌های تئاتری گفت: طی دهه‌های اخیر تنها سالن‌هایی که برای تئاتر ساخته شده‌اند فرهنگسراها محسوب می‌شوند که آن‌ها نیز در حقیقت سالن‌های چندمنظوره‌اند و سالن مشخصی که کاملاً مناسب اجرای تئاتر باشد ساخته نشده است.
 

English Lord

کاربر فعال سریال های تلویزیونی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 آگوست 2007
نوشته‌ها
3,337
لایک‌ها
98
محل سکونت
NeverLand
سيروس گرجستاني: تئاتر به من آموخته با وسواس به سراغ كارها بروم

t150_bazigaranno1-6.jpg


سيروس گرجستاني گفت: مسائل اقتصادي باعث مي‌شود كه تئاتر جوابگوي زندگي و نيازهاي روزمره هنرمندان نباشد.
گرجستاني با اعلام اين مطلب به سايت ايران‌تئاتر گفت: اگر تئاتر به لحاظ اقتصادي جوابگوي نيازهاي روزمره من بازيگر باشد بطور قطع تمام انرژي‌ام را صرف حضور در صحنه تئاتر مي‌كنم و با آدم‌هايي كه عاشق كارشان هستند و براي دلشان كار مي كنند همكاري مي‌كنم.
اين بازيگر اضافه كرد: من از سال 1348 كه وارد هنر تئاتر شدم 10 سال صرفاً به خاطر دلم كار كردم ولي بايد پذيرفت كه هر مردي مسئوليت خانواده‌اش را بعهده دارد و با توجه به شرايط زندگي نمي‌توان نسبت به مسائل اقتصادي بي‌تفاوت بود، در نتيجه همه براي امرار معاش توأم با عشق كار مي‌كنيم.
وي در ادامه افزود: در سينما و تلويزيون نيز سعي مي‌كنم به سراغ هركاري نروم و صرفاً امرار معاش مد نظرم نيست؛ چرا كه تئاتر به من آموخته كه با وسواس به سراغ كارها بروم و هر كاري را نپذيرم، در نتيجه در كارهايي كه معتقدم به تماشاگرانش خوراك مغزي هم مي‌دهد حضور پيدا مي‌كنم.
هنر تئاتر تقدس دارد و كساني كه در اين عرصه فعاليت مي‌كنند مومن و عاشق آن هستند.
گرجستاني خاطرنشان كرد: وقتي واژه تئاتر را به كار مي‌برم به ياد پيشكسوتان اين هنر مي‌افتم كه معتقد بودند تئاتر صحنه عشق است و عشق‌ها و صميميت‌هاي آن برايم تداعي مي‌شود.
وي در پايان گفت: هنر نشانگر فرهنگ يك كشور است و بايد پذيرفت كه در هنر انتها وجود ندارد؛ بنابراين بايد بيش از پيش به آن توجه كرد
 

English Lord

کاربر فعال سریال های تلویزیونی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 آگوست 2007
نوشته‌ها
3,337
لایک‌ها
98
محل سکونت
NeverLand
کمند امیرسلیمانی: تربیت و تجربیات تئاتری یاری گر نقش‌های تصویری‌ام است

t150_kamand-soleymani.jpg002.jpg


کمند امیرسلیمانی گفت: همواره تربیت و تجربیات تئاتری در تلویزیون و کارهای تصویری به من کمک کرده است.
امیرسلیمانی بازیگر باسابقه تئاتر با اعلام این مطلب به سایت ایران تئاتر گفت: من از هفت سالگی در تئاتر بوده‌ام و علاوه بر تربیت هنری، ‌تربیت شخصیتی و رشد و نمو من نیز در تئاتر شکل گرفته،‌ بنابراین تئاتر همواره در تمام نقش‌های تصویری‌ام، یاری‌گر من بوده است.
وی با ابراز تأسف از عدم حضورش در تئاتر طی سال‌های اخیر، اضافه کرد: حضور مداوم من در مجموعه‌های تلویزیونی،‌ گزیده کار بودنم و مشغله‌هایی که در امور خانه‌داری دارم از دلایل این موضوع بوده، گو اینکه چنانچه نمایش مناسبی به من پیشنهاد شود،‌ می‌پذیرم.
امیرسلیمانی خاطرنشان کرد: در حال حاضر شرایط حضور در تئاتر قدری مشکل است و من وقتی تلاش هنرمندان هم سن و سال خودم را می‌بینم، روحیه و پشتکار آنها را تحسین می‌کنم؛ چرا که علاوه بر مسأله اقتصادی که تئاتر با آن درگیر است مکانی همچون اداره برنامه‌های تئاتر که مهمترین محل تمرین گروههای نمایشی محسوب می‌شود، دارای شرایط مناسبی نیست و از پلاتو،‌ بوفه و حتی سرویس بهداشت مناسبی نیز برخوردار نیست، بنابراین شرایط چندان مطلوب به نظر نمی‌رسد.
وی در پایان در خصوص کارهای تصویری گفت: تلویزیون شرایطی را ایجاد کرده که هر نابازیگری بدون کوچکترین تمرین در مجموعه‌های تلویزیونی حضور پیدا کند؛ بنابراین وقتی شرایط آنرا با تئاتر قیاس می‌کنم برایم قدری غیرقابل باور است، کما این که هنوز شاهد هستیم بازیگران خوب تئاتر در مجموعه‌ها و فیلم‌های باکیفیت حضور پیدا می‌کنند، چرا که نمی‌توانند بپذیرند که تحت هر شرایطی کار کنند.
کمند امیرسلیمانی هم اکنون ایفاگر نقش "روشنک" در مجموعه موفق تلویزیونی "ساعت شنی" است که از شبکه یک سیما در حال پخش است.
 

English Lord

کاربر فعال سریال های تلویزیونی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 آگوست 2007
نوشته‌ها
3,337
لایک‌ها
98
محل سکونت
NeverLand
بررسي وضعيت بازيگراني كه از تئاتر به سينما و تلويزيون كوچ مي‌كنند

t150_eleman1%20(2).jpg



رضا آشفته: بازيگران تئاتري كه براي هميشه به سمت سينما و تلويزيون مي‌روند، به سه دسته عمده تقسيم مي‌شوند. اگر از اين سه دسته پرسيده شود كه چرا ديگر در تئاتر بازي نمي‌كنيد، بي‌برو‌ برگرد، به وضعيت تئاتر بد و بيراه مي‌گويند كه فلان و بهمان است، و ما در اين شرايط اصلاً نمي‌توانيم كار كنيم، و هر يك بايد و نبايدهاي بسياري را قطار مي‌كنند كه اگر تك‌تك آن‌ها هم آماده شود، باز هم همان گلايه و نق و نوق‌ها سر جاي خود است و از آمدن به تئاتر خبري نيست. براي آن كه دلالت صادقانه‌اي در اين رفتن براي هميشه نيست، شايد هم كه ما هيچ‌وقت با صراحت به پشت‌سر خود نگاه نمي‌كنيم، تا با يك اظهارنظر درست درباره آنچه پيش آمده قضاوت كنيم و با ارائه دليل منطقي عدم بازگشت خود را توجيه كنيم.
در هر صورت تئاتر به عنوان هنر پايه، بازيگران موفقي را به سمت سينما و تلويزيون گسيل كرده است. اين اتفاق نه تنها در ايران كه در تمام دنيا چنين رويه‌اي بوده است.
دسته اول
يك دسته از اين بازيگران مهاجر از تئاتر، همانند پناهندگان سياسي مي‌مانند كه به هيچ وجه حاضر و قادر به بازگشت نيستند. اين افراد در تئاتر توانمندي خود را ثابت كرده‌اند، و با ايفاي چند نقش مهم صاحب اسم و رسمي شده‌اند و حتي در جشنواره‌هاي تئاتري نيز رتبه و جوايزي را هم تصاحب كرده‌اند. مجموع اين توانمندي‌ها باعث شهرت اين شخص در تئاتر شده و حتي همين شهرت عزيمت اين بازيگران به تلويزيون و سينما را هم سهل الوصول‌تر كرده است، يعني كارگردان‌هاي سينمايي يا تلويزيوني، بر پايه اين شناخت قبلي از آنان دعوت به كار كرده‌اند، يا در مراجعه اين افراد به دفترهاي فيلمسازي در الويت نقش‌آفريني قرار گرفته‌اند. چون كارگردان‌هاي هنرهاي تصويري اين آمادگي را دارند كه از يك بازيگر تئاتر راحت‌تر از يك بازيگر غيرحرفه‌‌اي در جلوي دوربين حركت داشته باشند. اگر هم اين حركات بنا بر سابقه‌ي تئاتري آنان اغراق‌آميز و غلوشده باشد، با چند بار تمرين از بين خواهد رفت. اين بازيگران توانمند ديروز تئاتر، امروز هم در سينما يا تلويزيون خوش خواهند درخشيد چون بازيگري را بر پايه قواعد و شناخت قبلي پيش برده‌اند، و حالا هم خود را در شرايط جديد با قواعد تازه‌تري وفق داده‌اند، و مجوعاً با موفقيت پرونده‌ كاري خود را از نمونه بازي‌هاي برجسته پر كرده‌اند. شايد آنچه بيش از هر چيزي باعث ماندگاري آنان در سينما و تلويزيون مي‌شود، همان مساله مادي باشد. ثبات مادي و اقتصادي و تضمين شغلي بهترين عوامل اين ماندگار خواهد شد. اگر هم اين افراد به اصطلاح پولكي باشند كه بهترين شرايط را براي خود در سينما مي‌توانند دست و پا كنند. شرايطي كه در خواب هم براي تئاتر ما به وقوع نخواهد پيوست.
پول و شهرت دست در دست هم مي‌دهند، تا اين بازيگران توانمند تئاتري را براي هميشه از اصل خود دور كنند. اينان نيز براي آن كه سطح توقع بيشتري پيدا كرده‌اند، اگر با اين پرسش روبرو شوند كه چرا به تئاتر برنمي‌گردي؟ براي آن‌كه خود را از اين قضيه تخطه كند، شروع مي‌كند، به بد و بيراه گفتن كه الان فلان و بهمان است، و من نمي‌توانم دراين شرايط كار كنم و اگر اين‌طور و آن‌طور شود، شايد به تئاتر آمدم در صورتي كه اگر پول زيادي كه معادل با چهار ماه فعاليت در سينما است، به اين فرد در تئاتر پرداخت شود، با سر به تئاتر برمي‌گردد. البته اگر چنين رويايي محقق شود.
از آن‌جا كه تئاتر دولتي است و با يارانه دولتي اداره مي‌شود، بنابراين بودجه‌ محدود است كه براي يكسال تئاتر يك مملكت بسنده شود، و اين خود از قبل شرايط را براي همه محدود مي‌كند كه اگر سر سوداي پول و درآمد زياد را دارند، همان بهتر كه در آن سوي آ‌ب‌ها ماندگار باشند تا با بازگشت خود احساس غرق‌شدگي نكنند.
دسته دوم
دسته دوم شامل عده‌اي از بازيگران تئاتر مي‌شود كه از موقعيت پايين‌تري برخوردار هستند. اين عده در تئاتر اسم و رسمي نداشته‌اند و در سينما و تلويزيون هم به عنوان ايفاگر نقش‌هاي مكمل و حاشيه‌اي مطرح هستند. اين افراد در تئاتر مجبور بوده‌اند كه در طول سال در 10 يا تعداد بيشتري نمايش فعاليت كنند، تا هزينه‌هاي زندگي خود را تامين كنند. اما همين افراد در سينما و تلويزيون راحت‌تر از تئاتر از پس معيشت خود برمي‌آيند. به قول معروف حساب و كتاب‌هايشان در آن‌جا رديف مي‌شود و با حوصله بيشتري ايفاي نقش مي‌كنند، و به دليل حضور در رسانه‌هاي پر مخاطب‌تر از حداقل شهرت نسبي نيز برخوردار مي‌شوند. اينكه سر كوچه و بازار چند نفري آن‌ها را با ايما و اشاره به همديگر نشان بدهند، يا برخي از آن‌ها طلب امضا كنند و اتفاقاتي از اين دست باعث مي‌شود كه در همان سينما يا تلويزيون ماندگاري خود را تثبيت كنند. اگر اين افراد كمي زرنگ‌تر از حد معمول باشند. بعدها با توجه به سابقه‌ تئاتري‌شان مي‌توانند صاحب جنگ‌هاي مشهوري شوند و از پول و ثروت بيشتري هم از اين راه برخوردار شوند. بالاخره ديده‌ايم كه همين بازيگران حاشيه‌اي تلويزيوني و سينما با ايجاد يك گروه و رفتن به سفرهاي دور ايران، در شهرستان‌ها هياهويي راه انداخته و با فروختن بليت‌هاي گران هنر معمولي و سرگرم‌كننده خود را در معرض ديد عموم قرار داده‌اند.
بنابراين بازگشت جدي آنان اصلاً به تئاتر اتفاق نمي‌افتد. و اگر چنين تصميمي داشته باشند، شكل معمولي‌تر و منطقي‌ترش همين‌ ايجاد گروه‌هاي ژانگولر و جنگ شادي است.
دسته سوم
دسته سوم شايد جز دسته‌ بدشانس‌ها باشند، يا بازي تقدير آنان را از بازگشت دوباره منع مي‌كند. اين افراد با آن كه در تئاتر موفق بوده‌اند و همانند افراد دسته اول صاحب اسم و رسمي در تئاتر بوده‌اند، دوست دارند كه پس از مدتي كسب درآمد در تلويزيون يا سينما به تئاتر برگردند، اما شرايط براي آن‌ها آماده نمي‌شوند. البته اين افراد هم به دليل همين عدم آماده شدن شرايط، گلايه‌ و نق و نوق خود را دارند اما باز هم ته دلشان دوست دارند كه يكبار ديگر فرصت حضور در صحنه را داشته باشند. اين افراد پولكي نيستند، و به جادوي صحنه ايمان دارند و مي‌دانند كه بازي در صحنه انرژي‌اي را از بازيگر مي‌گيرد و در زمان اجرا انرژي ديگري را به او باز پس مي‌دهد كه چنين بده و بستان انرژيكي در هيچ سريال و فيلم سينمايي اصلاً وجود نخواهد داشت. به اصطلاح معروف خوردن خاك صحنه چنان طعم و مزه‌اي دارد كه لذت آن را در هيچ‌ جاي ديگر نمي‌توان تجربه كرد. آ‌ن‌ها به خاك صحنه عشق مي‌ورزند، اما با بدشانسي و بداقبالي روبرو مي‌شوند. كارگردان تئاتري پيدا نمي‌شود كه در فصل بيكاري به سراغ آ‌ن‌ها برود، اگر هم پيدا شود زمان اجراي نمايش، با پيدا شدن يك كار نان و آب‌دار اين شخص مجبور به خروج به ناچار از تئاتر مي‌شود، البته آمد و شد اين افراد هم گاهي بر هم ريزاننده برنامه‌‌هاي معمول تئاتري‌ها خواهد شد و همين سوء اتفاقات براي آنان مي‌شود كه كمتر كارگردان تئاتري به سراغشان برود.
يك نتيجه منطقي :
نتيجه آن‌كه بايد از كساني كه با حال و هواي تئاتر سر سازگار بيشتري دارند، و با بضاعت موجود مي‌سازند و هيچ نك و ناله‌اي ندارند، حمايت شود. اينان بازيگران واقعي تئاتر هستند، و اگر هم پيش بيايد كه به سريال و فيلم هم بروند، باز با اشتياق به تئاتر مي‌آيند تا از گردونه‌ بازي‌هاي جدي و ماندگار خود غافل نشوند. اينان قلبشان در تئاتر مي‌تپد و اين‌جا را زندگي راستين خود مي‌دانند. بايد با تشكيل گروه‌هاي ثابت و استقرار عوامل ثابت، و پرداخت به موقع دستمزدها و جاري ساختن دستمزدهاي معتدل كه بتوان با آن هزينه‌هاي زندگي را پرداخت كرد، حمايت از اين بازيگران را به عنوان يك اصل اساسي رعايت كرد چون در تداوم حضور همين بازيگران است كه تئاتر حقيقي نيز تداوم خواهد داشت.
 

English Lord

کاربر فعال سریال های تلویزیونی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 آگوست 2007
نوشته‌ها
3,337
لایک‌ها
98
محل سکونت
NeverLand
شیرین بینا: بازیگران موفق عمدتاً دارای سابقه تئاتری هستند

bimajsdf.jpg




شیرین بینا معتقد است: معمولاً با مرور سابقه کاری بازیگران خوب و موفق تلویزیون این نتیجه حاصل می‌شود که همگی آن‌ها از پشتوانه، سابقه و تجربه بازیگری در تئاتر برخوردارند.
بینا بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون با اعلام این مطلب به سایت ایران تئاتر گفت: همه بازیگران علاقه‌مندند که در آثار هنری خوب و شاخص سهیم باشند که این آثار شامل آثار نمایشی، سینمایی و تلویزیونی می‌شود اما آن چه مسلم است این که متأسفانه در حال حاضر زمینه چندان مساعدی برای فعالیت در تئاتر وجود ندارد، این در حالی است که تئاتر زمینه‌ساز فرهنگ‌سازی در جوامع است.
وی در ادامه افزود: بازیگران تئاتر از این راه امرار معاش می‌کنند؛ بنابراین وقتی شرایط کار کردن در تئاتر به درستی فراهم نباشد، جای تعجب نیست که بازیگران خوب تئاتر را در آثار تلویزیونی با سطوح کیفیتی مختلف ببینیم.
بینا خاطرنشان کرد: در صورت ایجاد سالن‌های مختلف نمایش شاهد حضور پررنگ‌تر بازیگران تئاتر خواهیم بود و سایر هنرمندان این هنر که برای امرار معاش مجبور به فعالیت در رشته‌های مختلف کاری غیرهنری شده‌اند نیز امکان حضور و فعالیت در رشته اصلی و تحصیلی خودشان که تئاتر است را پیدا می‌کنند.
بینا که مدتی است در نمایش "امپراطور و آنجلو" به کارگردانی امیر دژاکام مشغول تمرین است، در خصوص این نمایش گفت: این نمایش برای حضور در بیست و ششمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر در حال تمرین است و من به همراه بهرام ابراهیمی به عنوان بازیگر مقابل من در آن ایفای نقش داریم.
این نمایش نوشته ایوب آقاخانی است و داستان زن و مردی مهاجر را به نمایش می‌کشدکه از کشور خود به آمریکا پناهنده شده‌اند و به دنبال گمشدگان خود هستند، حالا بر حسب اتفاق با یکدیگر آشنا می‌شوند. این در حالی است که زبان یکدیگر را نمی‌دانند و با استفاده از زبان اشاره با هم ارتباط برقرار می‌کنند.
بازیگر نمایش "امپراطور و آنجلو" خاطرنشان کرد: این نمایش احساس و عواطف انسان‌ها را ورای زبان مشترک آن‌ها می‌داند و انسانیت و عاطفه پیام اصلی آن است که در عین سادگی و رئالیست بودن اجرا می‌شود.
بینا از دیگر فعالیت‌های خود به ساخت فیلم کوتاه "دو دقیقه 15 ثانیه" اشاره کرد و گفت: این نخستین فیلم من بود که ساختم و در جشنواره فیلم کوثر مشهد شرکت کرد.
هم‌چنین به تازگی در فیلم سینمایی "باآبرو" به کارگردانی پرویز شیخ طادی ایفای نقش داشتم که فیلم‌برداری آن به نیمه رسیده است.

لازم بذکر است که منبع اکثر مطالب سایت رسمی تئاتر ایران میباشد:)
 
بالا