اینکه بعد از مدتها یه فیلم خوب توی سینما اکران شده باشه (آیینه های روبه رو) ولی موقع فیلم ملت لواشک و چیپس بخورن و با هم حرف بزنن
اینکه بزرگترت فکر میکنه همه چیز رو خوب میدونه چون بزرگتره و "تو" هیچی نمیدونی
اینکه بعضیها احساس میکنن چون ماری میزنن و غلیون میکشن خیلی آدم شاخی شدن
اینکه راه درست برخورد با جنس مخالف اینه که نباید بهشون رو بدی
اینکه ملت فکر کنن خیلی آدم بیخیالی هستی و هیچ وقت از ته دلت خبر نداشته باشن
اینکه توی مهمونی های خونوادگی یه نفر ازت بپرسه چه "خبر" تو هم بگی "سلامتی"
اینکه چون ملت دربارت قضاوت بیخودی میکنن، نتونی با کسی واقعاً درد و دل کنی
اینکه حس کنی توی یه موضوع خیلی شاخی ولی هیچ کس از اطرافیانت ندونه
اینکه وقتی درباره غُصه هات به یکی میگی اون طرف با حرفاش میخواد بهت ثابت کنه از تو بدبخت تره
اینکه طرز فکر اینه که بخور تا خورده نشی
اینکه همه نسبت به وضع موجود شاکی باشن ولی سر وقتش مثل گوسفند برن به "وظیفه شرعیشون!" عمل کنن
و در آخر
اینکه حس کنی هیچ جمعی نیست که توش راحت باشی
همه اینا خیلی رو اعصاب من هستن