• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

انجمن شاعران سیاه

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
دوستان شاعر و ترانه سرا می توانند هم شعرها و هم ترانه های سپید شان را که به حرفی ،یا به نگاهی سیاه شده است برای ما به یادگار بگذارند.
منظور شعر بیداریشان را فریاد بزنند .
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
انگار هیچ نیست،
نه صدایی که شکسته شود ،نه یادی که از طعم تلخ خاطره ای بی روشن سخن بگوید
هیچ نیست،
هر سو خوابی است در طولانی ترین غربت سرد هوای مسموم،
شاید نگاهی است که خاکستری دور هر زمانی را به زمان پیوند داده است،
و دیگری نیست تا بگوییم شاید دیگرگونه زیسته است زمان رویای پیر باغ ما،
هیچ ما هیچ نیست،
لحظه ای است که بی نام غزل ترد باران سیاه سرزمین شکستن را فریاد می زند،
ما بی هوا ،ایستاده،مرده ایم،
ما در هیچ خود ، بی نام مرده ایم .
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
یاد داری که در یاد سرد و خاکی قدیم سوز صدایی نام را از یاد بردی،
یاد داری که هر نفس شکستن را آزمودی ،
یاد داری که سکوت لحظه ات را بی هیچ حرفی از آغاز نگاه شکستند ،
نام در پس برف بی روشن شبی تیره گون از یاد رفت ،
خواب در پس خوابی از آغاز راه دور این همه آغازها پایان یافت ،
این ها همه در او افتاد،
سرد افتاد،
یاد افتاد،
مرگ افتاد،
و دیگر صدایی از بغض پرپر کوچه مه گرفته نبود که بشتابد و ما را نجات دهد،
در کلبه سنگین و سرخ وار ما جز مات ،جز یاد خوردن،جز نفس کشتن،چیزی نبود،
من همه در یادی گم بودم،
و او یاد نداشت . /SIZE]
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
او من در منی که سالها در پی او بودم مردم،
و شکست او هر چه بود از منی که سالها نبود
و من بیهوده در پی هیچی رفتم که منم قدیم رفته بود،
و چه ساده محو گشتم .
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
برای آنکه باشم و بفهمم چیزی از صدا ندیدم که سرد بودن شکسته تنهایی خیال دور را بفهمم،
من در سکوت دیوانه وار مردکی از یاد رفته تنها با رفتن بودن زنده بودم ،
من در غروب غمناک مرگی آسوده از حیات نخستین در شوق بودم که،
نگاهم در سویی حرفی را سوزاند به آغازی که پایانی نداشت،
من در عبور از خواب بی چون این قصه از دیروزها آرامتر بی هیچ برفی در سال سردی خاک شده بودم،
من در نگاهی مات یاد شکستن را یاد گرفته بودم،
من آرام در لحظه ای بی روشن در سال آخرین سرزمین باورهای هیچ خفته بودم .
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
هر لحظه ای،
حرفی،
مرگی از آغاز پایان شکستن بی سایه ها،
نگاهی،
سوز صدایی،
بستری در خاطره ای نهان در آخرین اولین بارانهای شب خیال وار ،
اشکی،
یخ زدنی بی هیچ،
و آخر قصه ای ، هه،
شاید دیگر وار در سرد سبز سرخ مرگ وار ،
هیچی،
رفتنی دیگر نه برگشتنی .
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
نبود،
صدا در او شکسته بود
محو بود ، نه ،نگاه هم نبود،
تنها پنجره ای ،
دود سیگاری از دورهای قصه من،
انگار خواب بود،نه ،سایه هم نبود،
فقط دلی بود از بودن نبودنهای شکسته ما،
دل هم نشد،نه ،نبود،
تنها هوایی بود که بودن را فعلا میخواست ..
نه،نبود،آن هم نبود .
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
شکست،
دیگر نبود که بگو.ید ماییم ،
دیگر نشد که خواندنش راهی را نشان از بی نشانی ها دهد،
سکوت،
من،
او را ندیدم که بخوانم از نگاه فرشته وار بی زمینش،
من در سرد ،در گرم،در هیچ، بی قصه گو آواره شدم،
نخواند مرا که بگوید منم اینک که میخوانم از حرف آغاز دفتری واژگون،
نشد،
نیست،
مرگ بی ستاره آمد،
نورم را برد.
 

Mahmoud58

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2005
نوشته‌ها
882
لایک‌ها
7
دوستان شاعر و ترانه سرا می توانند هم شعرها و هم ترانه های سپید شان را که به حرفی ،یا به نگاهی سیاه شده است برای ما به یادگار بگذارند.
منظور شعر بیداریشان را فریاد بزنند .


یعنی این شعرها شعرهای خودتونه ؟!! :blink: :blink:
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
من هنوز همشن رو نخوندم ولی تا این جا که خوندم خیلی عالی بود
راستی بگو برای کیه
اگه برای خودته خیلی عالیه حتما ادامه بده
من که خیلی خوشم امد
امیدوارم موفق باشید
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
این شعر رو هم از حسین پناهی میزارم
امیدوارم خوشتون بیاد
18.gif


سیاه



خب ..آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه

واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز

این کله پوکو میگیرم بالا

و از بی سیگاری میزنم زیر آواز

و اینقدر میخونم

تا این گلوی وا مونده وا بمونه....

تا که شب بشه و بچپم تو یه چار دیواری حلبی

که عمو بارون رو طاقش

عشق سیاه خیالی منو ضرب گرفته



شام که نیس

خب زحمت خوردنشم ندارم

در عوض

چشم من و پوتینای مچاله و پیریه که

رفیق پرسه های بابام بودن

بعدشم واسه اینکه قلبم نترکه

چشمارو میبندم و کله رو ول میکنم رو بالشی که پر از گریه های ننمه

گریه که دیگه عار نیست

خواب که دیگه کار نیست



تا مجبور بشی از کله سحر

یا مفت بگی و یا مفت بشنفی و

آخر سر اینقدر سر بسرت بذارن که

سر بذاری به خیابونا

هی هی

دل بده تا پته دلمو واست رو کنم

میدونی؟

همیشه این دلم به اون دلم میگه

دکی

تو این دنیای هیشکی به هیشکی

این یکی دستت باید اون یکی دستتوبگیره

ورنه خلاصی

خلاص!

اگه این نبود ...حالیت میکردم که

کوهها رو چه طوری جابجا میکنن

استکانها رو چه جوری می سازن

سرد و گرم و تلخ و شیرینش نوش جان

من یاد گرفتم

چه جوری شبا

از رویاهام یک خدا بسازم و...

دعاش کنم که

عظمتتو جلال

امشب هم گذشت و کسی ما رو نکشت

بعدش هم چشما مو میبندم و دلو میسپرم

به صدای فلوت یدی کوره

که هفتاد سال تمومه عاشق یه دخترچارده ساله بوره

منم عشق سیاهمو سوت میزنم تا خوابم ببره

تو ته تهای خواب یه صدای آشنایی چه خوش میخونه



بشنو.....



هی لیلی سیاه

اینقدر برام عشوه نیا

تو کوچه...

تو گذر...

تو سر تا سر این شهر

هرجا بری همراتم

سگ وسوتک میدونه

کشته عشوه هاتم
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
یعنی این شعرها شعرهای خودتونه ؟!! :blink: :blink:


بله عزیزم،من هنوز شعری ننوشتم،اینها اون چیزهایی است که تو روحم منو اذیت میکرد ،باید رو کاغذ می آوردم .
من کسب و کارم،نفس کشیدنم،بودنم،و خواستنم شعر است .
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
من هنوز همشن رو نخوندم ولی تا این جا که خوندم خیلی عالی بود
راستی بگو برای کیه
اگه برای خودته خیلی عالیه حتما ادامه بده
من که خیلی خوشم امد
امیدوارم موفق باشید


بله عزیزم شعرهای خودمه، ازتون ممنونم که شعرهای آقای پناهی رو تو تایپیک گذاشتید،آقای پناهی ساده آمد و ساده و مظلوم رفت.
ممنونم عزیز.
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
من هنوز همشن رو نخوندم ولی تا این جا که خوندم خیلی عالی بود
راستی بگو برای کیه
اگه برای خودته خیلی عالیه حتما ادامه بده
من که خیلی خوشم امد
امیدوارم موفق باشید


بله عزیزم شعرهای خودمه، ازتون ممنونم که شعرهای آقای پناهی رو تو تایپیک گذاشتید،آقای پناهی ساده آمد و ساده و مظلوم رفت.
ممنونم عزیز.
بازم از شاعران این مرزو بوم شعر به یادگار بگذارید،خوشحال میشم .
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
بله عزیزم شعرهای خودمه، ازتون ممنونم که شعرهای آقای پناهی رو تو تایپیک گذاشتید،آقای پناهی ساده آمد و ساده و مظلوم رفت.
ممنونم عزیز.
بازم از شاعران این مرزو بوم شعر به یادگار بگذارید،خوشحال میشم .

دوست عزیز شعرهای شما واقعا عالیه
15.gif
(البته اگه نخوام اقرار کنم)
23.gif

چشم حتما بازم تو این تایپیک مینویسم
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
گاه رازی در میان،
گاه گذری از کوچه ای که خیال قدیم مرا رقم میزد،
گاه زمانی که من زمانم را گم کرده بودم،
و گاه نگاه هایی دیگر،
در سکوت شب وار قصه ای از جنس سایه ای در هم تو را میخواندم،
تو که در گم ترین شب تاریخ من بی هیچ حرفی مات نگاه میکردی به سوز غریب خاطره ای واژگون،
تو را از عمیق ترین خوابم میخواستم باشی تا نهایتم،
نبودی،
نیستی،
از آغاز هم نبودی،
شاید دیده بودمت در ورای این سرزمین از هیچ پر،
نمیدانم،
هر چه بود ترا از روشن ترین شب خیالهای دورم میخواندم،
چه در من چه در دنیای دیگر گونه ام،
تو ر ا از سحرگاه سرد زمستانی که مرا به اوج برفی از یاد پرپر باغستان سپرده بود رها کردم،
تو رانوشتم ،
تو را مردم من در گور تابناک زیبایی ها ،
حال نبودیم،
هر دومان در سکوت گرم گوری از پایان خود شعر مینوشتیم،
بلند بلند آواز میخواندیم ./SIZE]
 
بالا