• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

انشا

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
خوب از اسمش معلومه
اینجا انشا می نویسیم
در مورد موضوع..اولین موضوع رو من پیشنهاد می دم و هر کسی موضوعی مد نظر داره به من پی ام می کنه تا به ترتیب اون ها رو مطرح کنیم
هر موضوع هم یک ماه می مونه
ترجیحا زیاد بلند نباشه که در حوصله ی خوندن باشه:blush:

و این پست اول هم همیشه نام موضوع هایی که می گیم رو می نویسم تا بدونیم کدوم موضوع ها گفته شده:)

امیدوارم تاپیک خوبی بشه:blush:
ــــــــ
موضوع اول:کاش کودک می شدم....
موضوع دوم:فرار می کنم از....
موضوع سوم:عید داره میاد...
موضوع چهارم:از دست دادن
 
Last edited:

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
کاش کودک می شدم....
 

mehrdad201

همکار بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
10 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
15,874
لایک‌ها
17,805
محل سکونت
ایران
کودک شدن خوبه....

ادم برمیگرده به زمانی که جز بازی و خوردنی چیزی تو فکرش نیست....

دیگه استرس و کار و پول و .......... نیست.

بچگی عالم جالب و زیباییه.
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
کاش کودک می شدم و می رفتم سراغ همون عمو چرخ و فلکی و برای یه ذره دور خوردن بیشتر باهاش چونه می زدم
کاش کودک می شدم و با همون مقنعه ی کج و معوج می رفتم مدرسه،کنار آبخوری می استادم و با دست آب می خوردم
کاش کودک می شدم و برای جمعه ها و کارتون های محبوبم له له می زدم
کاش کودک می شدم با همون اخم کردن و موهای فر و رفتار بد خلق!!
کاش بر می گشتم به زمان هایی که دوست داشتم به امروز برسم و دیدم چیزی نبود برای رسیدن
کاش کاش کاش...
یاد پشت نیمکت نشست هام..یاد تمام انشاهایی که نخوندم..یاد تمام حرف ها و سوال هایی که قورت دادم
..
کاش کودک می شدم و دوباره یه بچه گی می کردم..دلم برای بچه گی کردن تنگ شده
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
چه استقبالی:f34r:
 

nedi

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
4 اکتبر 2007
نوشته‌ها
892
لایک‌ها
5
محل سکونت
shiraz
وقت بده انشا گفتن-نوشتن- فكر ميخواد جناب
 

Damn

Registered User
تاریخ عضویت
8 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
3,428
لایک‌ها
630
محل سکونت
In Lousy time
میگم این اپش کن فکر کنم خیلی فاز بده
یه حداقل حداکثر متنم مشخص کن
 

T4k4v4r

Registered User
تاریخ عضویت
28 آگوست 2009
نوشته‌ها
34
لایک‌ها
2
محل سکونت
اونور مرز شقایق پشت لحظه ها
درود به شما نازنینان. ممنون از تاپیک زیبا تون که هر کسی و به گذشته و خا طره انگیزهای خودش میبره...

کاش هرگز ورق نمیخوردم ...کاش در کو دکیم میماندم ..کاش این ترانه هایم را ..با سحر با سپیده میخوا ندم...
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
اولین روز دبستان...

اولین روز دبستان بازگرد
کودکیها شاد و خندان بازگرد

بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی

خاطرات کودکی زیبا ترند
یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد چاپلوس

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبرا می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهامان به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی بابا روی برگ

همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید

همکلاسی های درس و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش می شد باز کوچک میشدیم
لااقل یک روز کودک میشدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر

ای دبستانی ترین احساس من
باز گرد این مشق ها را خط بزن

.....................
شعر از : محمد علی حریری
 

Rex_Kamnia

Registered User
تاریخ عضویت
7 مارس 2009
نوشته‌ها
554
لایک‌ها
81
سن
24
کاش کودک می شدم بزرگترین غمم نداشتن دوچرخه قرمز رنگ بچه همسایه ام بود ووهیچ وقت بزرگترین شادی نداشتم چون با دیدن هر اسباب بازی و تفریح ها ساده انگار بزرگترین شادی کن جهانم
خوش به حال کودکان که دایره تفکرشان تنها به وسعت دیدشان هست ،
موجوداتی که همگان را مثل خود پاک بی آلایش می پندارن و باهمگان چون خود مهربانانه برخورد می کنند
مخلوقات کوچک وزیبای که دوره مغزشان لایه نامرعی ضد پلیدی موج می زند
وشنا کنان در زندگی به سوی ساحل بزرگان سرزمین بی اعتمادی و پلیدی وغم بی پایان می روند


همین الان نوشتم یکم نقدش کنید خوشحال میشم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
چه عجب اینجا 4 تا پست خورد!
اگر مایل هستید همین موضوع بمونه و بقیه دوستاتون رو بگید بیان انشا بنویسن!
اگر موضوع پیشنهادی هم دارید بهم بگید


نوشته هاتون هم قشنگ بود

به قول حسین پناهی:
دلم می خواد برگردم به کودکی...
 

Damn

Registered User
تاریخ عضویت
8 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
3,428
لایک‌ها
630
محل سکونت
In Lousy time
http://forum.persiantools.com/t121823.html
با این که هنوز کودکیم در من زنده است اما اگر روزی کودک میشدم ارزو میکردم که روزی بزرگ شوم تا مثل اون قوی و تنومند باشم تا بتونم اصالتم حفظ کنم تا بتونم خوب باشم تا بتونم خدمت کنم ... ( باقیش پاک کردم و گرنه تا خود صبح باید میخوندید )
ای کاش زودتر بزرگ میشدم اخه دل من مگه چقدر صبوره
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
عجب تاپیکه هولویی
rose.gif

خیلی باحاله
الان تایم ندارم!
امتحان داریم
tantrumsmiley.gif

ایشالا یه روز میایم یه انشایه توپ می نویسم:دی
7165.gif
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
موضوع اول: كاش كودك مي شدم...

كاش دوباره كودك مي شدم كه اين دفعه ديگه اون اشتباهها رو تكرار نكنم كه همش به اين فكر كنم كه كاش زودتر بزرگ ميشدم! :eek: اي كاش كودك مي شدم كه دوباره نشينم مثل اون موقعها گريه كنم بي خودي! واقعا بچگي نكردم براي همين كاش كودك ميشدم كه اين دفعه بچگي كنم چون ديگه مي دونم كه ادم وقتي بزرگ شد ديگه بزرگ شدنه تموم نميشه كه بره وارد يه مرحله ديگه بشه براي اينكه خودش آخرين مرحله ست و اين دوران كودكيه كه زود تموم ميشه.كاش كودك مي شدم كه ديگه نيام همش بگم كاش كودك مي شدم و همزمان بدونم كه چنين چيزي شدني نيست!
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
به نام خدا

انشای خود را با موضوع "كاش كودك مي شدم..." آغاز می کنیم.

عرض به حضور انور و کودک ندیده ی شما بزرگترها ، باید بگوییم که ما همین الانش هم برای خودمان یک پا کودک هستیم. در درون ما افراد بیشماری زندگی می کنند: کودک درون ،نوجوان درون ، جوان درون ، فرد مسن درون و خانوم بزرگ درون. البته یک موجود نازنین و دوست داشتنی دیگر نیز در درونمان می زید که همانا نوزاد درونمان است و باید اعتراف کنیم که بیشتر اوقات از درک و فهم خواسته هایش به شدت عاجزیم.

باید بگوییم که با وجود این همه کاراکتر مختلف در درونمان، آن هم با خواسته ها و تقاضاهای گوناگون ، دیگر فرصتی برای حسرت خوردن دوران کودکی برایمان باقی نمی ماند. اما وقتی که خوب فکرش را می کنیم ، می بینیم که دلمان برای چند تا از بازی های دوران کودکیمان تنگ شده است.کودک که بودیم عاشق بالا بلندی و وسطی بازی کردن بودیم. اما بازی نامبر وان ما ، همانا "خاله بازی" بود. اما معمولا باید به تنهایی خاله بازی می کردیم چون هیچ کس در اطراف ما این بازی را دوست نداشت. گاهی آنقدر به آن خواهرمان که 2 سال از ما بزرگتر است و در دوران کوکیش فقط با پسرها بازی می کرد و کارهای عجیبی مثل جمع آوری تعداد زیادی سوسک سیاه خاکی درون یک قوطی می کرد، التماس می کردیم تا بلاخره از رو می رفت و 5 دقیقه ای با ما خاله بازی می کرد. بعدها که کمی بزرگتر شدیم چند پایه ی خوب برای این بازی پیدا کردیم ولی چون آن ها خیلی کوچک بودند ، دیگر رویمان نشد که خاله بازی را ادامه دهیم و به همین خاطر کم کم عروسک های خود را آویزان کردیم و چند تا از قابلمه و لگن های اسباب بازیمان را نیز به خاله و دایی زادگانمان بخشیدیم و آن ها تا سالیان درازی دعا گوی ما بودند.

کلا ما کودک خوب و سر به راهی بودیم و همه از ما راضی بودند. کار بد به ندرت انجام می دادیم و کار "بد بد" که اصلا و ابدا ! اما یکی دو کار هست که دوست داریم به خاطر انجامشان به آن دوران بازگردیم. یکیشان جواب زبان درازی دوست دبستانیمان است که هنوز که هنوز است ، عذاب وجدان داریم که چرا در جواب آن زبان درازیش ، یک زبان درازی اساسی و با ابعاد مناسب تحویلش ندادیم. چه بسا این بی توجهی ما باعث شده باشد که این دوست ما در دوران بزرگسالی هم عادت به زبان درازی را کنار نگذاشته باشد و به خاطر انجام این کار زشت ، بارها و بارها تو دهنی خورده باشد .

موضوع دیگری که دلمان می خواهد به خاطرش به دوران کودکی بازگردیم این است که آن پیراهن چین و واچین عروسی را که مادرمان همراه با یک جفت کفش تق تقی ، با هزار امید و آرزو برایمان خریده بود را خودمان بپوشیم و به دختر دوست خانوادگیمان ندهیم. آخر می دانید ؟!درست است که ما خاله باز قهاری بودیم ولی اصلا دوست نداشتیم که لباس دخترانه به تن کنیم و کفش تق تقی بپوشیم و با آن ها حرکات موزون انجام دهیم.(درست بر عکس آن خواهرمان که کلکسیون سوسک سیاه خاکی داشت.)

اگر به دوران کودکی بازگردیم ، سعی می کنیم در آن عکس خانوادگی که در یکی از عیدهای نوروز در منزل مادربزرگمان گرفته ایم و به این خاطر که مادرمان موهایمان را دم خرگوشی بسته بود و ما به همین دلیل ناراحت بودیم، به جای اخم کردن در عکس کمی لبخند بر لب هایمان بنشانیم.

یک بار هم سیزده به در ، در پارک ملت بودیم و دلمان می خواست یکی از گل های پارک را بکنیم و نکندیم ،چون رویمان نمی شد و خجالت می کشیدیم و کمی هم می ترسیدیم. اگر به آن دوران برگردیم ، حتما آن گل را خواهیم چید و دلمان را خنک خواهیم کرد.

چند فقره زیرآب زنی و کتک کاری به دوران کودکی خود بدهکاریم که در صورت بازگشت به آن دوران ، در اسرع وقت آن ها را تصویه خواهیم کرد.

از انشای خود نتیجه می گیریم که اگر ما بزرگترها کمی لی لی به لالای کودک درونمان بگذاریم و به او پر و بال بیشتری بدهیم ، خیلی هم دلتنگ دوران کودکی خود نخواهیم شد.

حالا که این طور شد ، به زودی به سراغ آن مغازه ی اسباب بازی فروشی رفته و آن عروسکی را که به ما چشمک می زد و جان می داد برای خاله بازی را برای خود ابتیاع می نماییم و یک زبان درازی وسیع الطیف به پسرمان تحویل می دهیم.
 
Last edited:

Yousef

مدیر بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
22 دسامبر 2002
نوشته‌ها
6,810
لایک‌ها
4,952
محل سکونت
So Close, So Far
من قبلا یک عالمه نوشته داشتم در مورد کودکی
شاید نشه بهش گفت انشا
اما خب شبیه انشا هست
شاید بالای بیست صفحه دست نوشته هست که هر چیش رو یادم بیاد اینجا مینویسم
...

کاش کودک می شدم تا باز هم یکی از آن زمستان ها زیبای قدیمی را تجربه کنم. همان زمستان های پر از برف آن سالها را می گویم ...
گویی هر چه بزرگتر شدیم همه زیبایی های زمان کودکی از ما فاصله گرفت حتی هیچ برف و بارانی، همان برف و باران قدیم نشد!
دوست داشتم کودکی هایم برگردد و دوباره کودکی گریزپا شوم و روی برفهای پاکوب شده کوچه و خیابان سرسره بازی کنم و قاه قاه بخندم ...
کاش دوباره کودک میشدم تا برای یک بار دیگر هم که شده بروم به آن روزها که قدم هایم را جای پای مادر روی برف می گذاشتم و جای پاهایم را با جای پای پر مهر مادر اندازه می گرفتم که چقدر مانده تا بزرگ شوم!
و با ماشین حساب انگشتانم اندازه می گرفتم که چند زمستان دیگر مانده تا جای پاهایم جای قدم هایش را روی مهربانی پر کند؟
کاش دوباره کودک می شدم تا برای گنجشک های گرسنه و سرگردان خرده های نان بریزیم و از هیاهویشان آنقدر بخندیم و دور خودمان بپرخیم که زمین بخوریم و آسمان آبی سقف بالای سرمان شود!
کودکی هایم برگرد! برگرد و دست های فراموش شده ام را در دستان کوچکت بگیر و فشار بده! می خواهم با تو دوباره بازی کنم. می خواهم دوباره با هم از شاخه ی درختی تاب بخوریم و بخندم و بخندیم و بخندیم، می خواهم با هم برویم زیر برف سرسره بازی کنیم تا لپ هایمان سرخ شود ...
اگر برگردی با هم می رویم آدم برفی می سازیم! فقط کافیست تو برگردی! تو برگردی می روم از مادر هویج می گیرم تا برای آدم برفی کوچکمان نقش دماغ بازی کند! تو که بیایی دکمه های درشت را می دهم تا تو در تن آدم برفی کوچکمان فرو کنی! تو بیایی همه کار برایت می کنم! تو اگر برگردی لباس هایم را در سرما از تن در می آورم و تن آدم برفی کوچکمان می کنم تا سردش نشود و تو برایش ناراحتی نکنی
بیا کودکی ام! بیا که از مادر اجازه گرفته ام جاروی حیاط را بدهیم دست آدم برفی مان! از پدر هم شال گردن و کلاهش را می گیرم!
برگرد تا یک بار دیگر کودکی باشم بی غم و قصه، و تنها نگرانی ام این باشد که آدم برفی کوچکم سردش شده ...
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
یالله
اینجا رو چه خاکی گرفته
گلوم پر خاک شد:دی

خوب
چون موضوع انشا اول زمانش یه خورده زیاد شد:دی انشای همه رو قبول می کنیم
و از انشای بعدی نمره میدیم
از 10 نمره

موضوع بعدی چی باشه؟
تا فردا شب موضوع پیشنهاد بدید هر کدوم بیشتر لایک خورد میشه موضوع بعدی ما

من که می گم!

موضوع پیشنهادی من:
فرار می کنم از ...
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
خوب
به دلیل اینکه کسی موضوع پیشنهاد نداد!
و پست خودم یه دونه لایک خورد موضوع خودم تصویب شدم!
پس موضوع دوم ما شد:
فرار می کنم از ...
 
بالا