• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

انشا

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
من کنکورمو بدم عزم راسخ دارم اینجا حضور به هم برسانم ، تازه نوشته های شما رو هم بخونم حسین جان :( من واقعا شرمنده ام :(

ندا جان.خواهش میکنم این طوری حرف نزنید.چرا باید شرمنده ی من باشید :(
فکر میکنم خیلی باید پر رو باشم اگر از هر کسی انتظار نا به جایی داشته باشم.پس همین که فقط یک روز این لطف رو بکنید کافیه.قصد ناراحتی تون رو نداشتم.
پست قبلی هم شوخی کردم به جون خودم
من رو ببخشید:blush:
 

naze

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
31 می 2012
نوشته‌ها
20
لایک‌ها
10
ای کاش برمی گشتیم به چند ساله پیش تا باز هم خنگ بازی در بیاریم و به خاطر بسپاریم تا در زمان حال با یاد اوری انها فقط و فقط بخندیم .....
ایکاش دوباره برمی گشتیم به اون زمونا که دل تو دلمون نبود تا بابا از سر کار برگرده وبرامون یه خوراکی ای بیاره یادمه اونقدر این خوردن خوراکی رو طول میدادیم تا صدای همه در می اومد بعد ما در جواب میگفتیم که داریم حظ میکنیم ولی در واقع داشتیم مزه اش رو تا خوراکی بعدی به یاد میسپردیم.....
ای
کاش برمیگشتیم .......ولی اگر زمانی برگشتیم این ارزوی من دوباره نیست که بزرگ بشم بلکه دوست دارم از اون دوران لذت ببرم
mellowsmiley.gif



ببخشید که کوتاه بود
tonguesmiley.gif
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
بزرگ که میشویم از دست دادن هایمان هم روز به روز بیشتر میشود.گویی در کنار عمر پر برکت یا بی برکتمان هر روز نه تنها یک روز را از دست داده ایم.بلکه هنوز هم در روز قبل سپری میکنیم همه چیز را.تئوری ساختن خاطره از هیچ هم برای فراموش کردن همین نکته در ذهن من جای گرفت.شاید روزی همین را هم از دست بدهم و بگویم بگذار این یکی را هم باد با خودش ببرد.بگذار فقط خاکستری بماند که رنگش برایم زیباست.مثل رنگ خاکستری ابر ها در کنار غروب آفتاب.برایتان بهتر بود از این چیز ها حرفی نزنم.آخر قرار بود فراموشم بشود و یا انقدر تکرارش کنم که حتی خودم هم ندانم کجایش واقعی بوده و کجایش رویا.مثل یک زندگی روزمره و همراه با روزمرگی.مثل نفس های آخر یک پرنده که اسیر شکارچی شده.یا کوزه ی آبی که ترک برداشه و نمیداند چرا حجمش مدام خالی میشود.از درون تهی بودن مثل مثال های بی ربطم.خیلی دوست داشتم که زندگی آرامی را برای خودم بسازم منتها شاید خدا نگذاشت.شاید من خوشبخت ترین آمد دنیا باشم.کسی چه میداند.شاید بهتر است بگذارم به گردن قسمت یا حادثه همه ی از دست داده هایم را.حادثه ای که در دوران کودکی ام رخ داد.اولین از دست دادنم مربوط به پدرم بود.و بعد از آن خاطره هایی که فقط برایم تعریف کردند.بعد از آن هم رفتیم سراغ افتادن دوستم از آن پل هوایی لعنتی و در کودکی مردنش.نوجوانی ام خوب بود.هر چند کم کم همان غرور را از دست دادم.شاید این شیرین ترین حالتش بود.آخر خودم هم نمیدانم الان به چه کارم می آمد اگر بود.و بعد از آن هم رفتیم سراغ بستگان نزدیک.تنها یک خانواده برایم مانده و هزاران سودا.هر روز که میگذرد چیزی را گم میکنم و چیز دیگری را پیدا.یک ریتم تکرار وار برای هر لحظه.یک ریتم همراه با موسیقی ای که شبیه غم نهفته در ساز است.رویای نوازنده شدنم را هم از دست دادم.حالا هم که مقابل شما ایستاده ام و دم از اعتراف میزنم انقدر این واژه برایم تکرار شده که ندانم چگونه تفسیرش کنم.ندانم که اسم فراموش شده ها و مردن ها را روی کدام یکی شان بگذارم تا مگر همه بتوانند بفهمند.نمیدانم از کجا شروع کنم و به کجا پایان را بکشم.مثل سیگار شده این زندگی.پاکتی هم دارد که نمیدانی چند نخ دیگر درون آن مانده.از دست دادن یک نخ سیگار در مقابل لحظه ای فراموشی.یا لحظه ای گیج نبودن.بگذاریم و بگذریم از این حرف ها.بگذاریم زندگی من هم مثل بیشتر آدم ها در سوزانده شدن حجم دود زای یک سیگار باشد.یا خاطره ساختن هایی که دلیلش مشخص نیست.
پیچیدگی هم ندارد.فقط میشود اسم گیجی را رویش گذاشت.و شاید سردرد در کنار فکر کردن به از دست داده ها.خلاصه اش که بکنیم شاید همین سردرد و دود شدن ازش بماند.پس کلی گویی باشد برای بعد.گیجی باشد برای بعد.زندگی آرام هم باشد برای بعد
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
جالبه که هر سری تعداد شرکت کننده های این تاپیک کم میشه.فکر کنم تا چند وقت دیگه جزو خاطرات بشه این جا :eek:
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
چه جالب:happy:
به نظرم چنین جستارایی باید تبلیغ بشن تا پا بگیره
خوب موضوع بدید
Laie_19.gif

اگر حس تایپ بود منم دوست دارم شرکت کنم:happy:
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
در زندگی ما
ادامه ی هر دست تکان دادنی،از دست دادنیست ! و بدترین قسمت این از دست تکان دادن ها و از دست دادن ها این است که ندانی باید فراموش کنی یا منتظر بمانی! و سوختن از همان جا شروع میشود که به اشتباه فراموش کنی یا به اشتباه منتظر بمانی!
سوختن...از دست دادن....بعضی واژه ها زیادی درد دارند،اصلا یک جور ِخاصی ترحم دارند در خودشان....چه سوخته باشی یا نباشی،چه از دست داده باشی یا نداده باشی ،با شنیدنشان یک چیزی در گلویت جا خوش می کند...چیزی شبیه بغض یا بدتر از بغض ...سکوت!.../کاش می شکستند،کاش آسمان ببارد...خورشید ببارد رود ببارد دریا ببارد او ببارد!....کاش دلش تنگم شود کاش دلش بخواهد برگردد کاش بغضم را بشکند...کاش هیچ نبودنی دل آدم ها را تنگ نکند.... کاش ببارم....همه روزهای عمرت را شب می کنی و چشم به راه میمانی ....منتظر می مانی....و آخرش می فهمی سهم ِ دلت فراموشی بوده است!تو منتظر او بودی در صورتی که او همیشه بوده است اما با دیگری..../
اصلا بیا همه کاش ها را همه انتظارها را خط بزنیم...مگر نه اینکه رفتنی میرود؟مگر نه اینکه آدم ها می آیند خاطره میشوند و می روند؟ گیرم که می ماند...به فرض که تو را می خواست آن وقت آسمان میبارد؟خورشید میبارد؟رود می بارد؟دریا می بارد؟او می بارد؟ نه جان ِ دلم!نه! نشدنی همیشه نشدنی می ماند و آدم های چشم به راه همیشه چشم به راه می مانند!...حتی اگر پیراهن ِ یوسف هم بشوی چشم به راهی شفا یافتنی نیست....
 

Kasandra

کاربر افتخاری و فعال خاطرات
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
11 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
2,876
لایک‌ها
5,889
محل سکونت
Among the untrodden ways...
اگر بخواهيم براي "از دست دادن" تعريفي داشته باشيم، ناگزيريم به نوعي ان را همزمان با متضادش-كه "در دست داشتن" است- در نظر بگيريم. مگر نه اينكه هميشه به نوعي اينطور بوده كه گاهي وقتها ارزش آنچه داشته و داريم را زماني بيشتر درك كرده و مي كنيم كه ديگر در دست نداريمشان؟ حتي همان مواردي كه بسيار مهم و حياتي هستند برايمان مانند نفس كشيدن يا خوراك خوردن هم گرچه به ندرت پيش مي آيد كه به سرمان بزند مهم بودنشان را به زير سوال ببريم، هم البته شايد چون مورد آزمون قرار دادن اهميتشان خطرناك بودنش به نوعي برايمان ثابت شده است! در موارد ديگر زندگي انساني ما هم به نظر مي رسد همينطور باشد. اگر بيشتر وقتها در افسوس و حسرت از دست دادنها هستيم البته نمي توان گفت موارد از دست رفته همان موقعي كه در دست داشتيمشان برايمان بي اهميت بوده اند. چرا كه همانطور كه همه ما بيش از يكي دو بار تجربه كرده ايم، برخي موارد از دست رفته همان موقع هم برايمان مهم بوده اند اما شايد چون در جستجوي شرايط بهتر براي به ثمر نشستن و نتيجه دادنشان بوده ايم، ناگزير بوده ايم صبر پيشه كنيم و در سايه آن به ميزان تلاش كردنهايمان بيافزاييم يا حتي رنگ و نوع تلاش كردنها را هم تغيير بدهيم. در چنين مواردي در ميانه راه دست از تلاش كشيدن به خاطر رويارويي با برخي بي مهريها و كاستن روحيه هم به نوعي مي تواند پيش در آمدي باشد بر نوعي از دست دادن چرا كه تا زماني كه هنوز ميزان از دست دادن برايمان 100 در صد نشده، هر لحظه در انديشه تسليم شدن به از دست دادن، خود مي تواند به نوعي راهي باشد به سوي از دست دادن 100 در صدي كه مي توانست....شايد واقعا گنجايش ان را داشت كه به يك به دست آوردن 1 در صدي -كه اين البته تجربه نشان داده كه كمترين ميزان در بسياري از موارد بسيار بيش از اين است -منجر شود.

اگر بنا بر اين باشد كه در اين يك بار زندگي كردنمان، دو راه پيش رو داشته باشيم كه يكي از از آغاز تا پايان تلاش براي به دست آوردن انچه برايمان مهم است باشد و ديگري آه كشيدن وافسوس خوردن بر انچه از دست داده ايم و اينكه ديگر اميدي به بازيافتنش نيست، نظر به اينكه هيچكس نمي تواند با اطمينان خاطر از سرنوشت يك دم و لحظه ديگر در زندگيش بگويد، چرا بايد گذراندن همين فرصت تكرار نشدني در مسير اول را الزاما پوچ و بي نتيجه بدانيم؟ چرا به همان اندازه كه از از دست دادنها مطمئن هستيم، نبايد به به دست آوردنها اميد داشته باشيم؟ به ويژه اينكه روزانه هميشه يك تعداد افراد با شرايط مشابه هم مي بينيم كه توانسته اند بعضي از دست دادنهاي زندگيشان را به به دست آوردنها تبديل كنند. شايد تا زماني كه تواناييهاي شكوفا نشده خودمان را دست كم مي گيريم،شرايط زندگي هم ما را به نوبه خود دست كم گرفته و براي رويارويي با ما حتي برنامه ريزي هم نمي كند چرا كه كنشي از خود بروز نمي دهيم كه در انتظار واكنشي باشيم! در آسيب رسان بودن روحيه منفي كه انديشه محكوم به از دست دادن را ترويج مي كند هم كه به نظر مي رسد ديگر كمتر كسي ترديد داشته باشد.
 
Last edited:
بالا