بابک خرمدين ايراني(آريايي) بود و ترک نبود
بابك خرمدين و پانتركيسم
گروهي ناآگاه مذبوحانه در پي جعل هويت تركي (يعني نسبت دادن او به زردپوستان آسياي ميانه) براي بابک خرمدين٬ يکي از ستارگان تابناک تاريخ اين سرزمين جاويد (ايران) هستند.
از آن جا كه هيچ سندي از زبان تركي بر سنگ٬ چرم٬ پوست٬ کاغذ٬ و گل حتا پيش از دوران ايلخانيان از آذربايجان وجود ندارد، تجزيه طلبان بيگانهپرست چارهاي جز روي آوردن به ادعاهاي پريشان و بيخردانه براي پنهان و پوشيده ساختن تهي دستي و فقر هويتي خود ندارند، كه يكي از نمونههاي آن، ترك خواندن بابك خرمدين است.
1. تبار/نژاد بابك:
در اين باره، به ذكر دو سند بسنده ميكنيم.
سند نخست از آن ابن حزم، مورخ عربتبار است
الفصل في الملل والأهواء والنحل، ص ۱۹۹.
«أن الفرس كانوا من سعة الملك وعلو اليد على جميع الأمم وجلالة الخطير في أنفسهم حتى أنهم كانوا يسمون أنفسهم الأحرار والأبناء وكانوا يعدون سائر الناس عبيداً لهم فلما امتحنوا بزوال الدولة عنهم على أيدي العرب وكانت العرب أقل الأمم عند الفرس خطراً تعاظمهم الأمر وتضاعفت لديهم المصيبة وراموا كيد الإسلام بالمحاربة في أوقات شتى ففي كل ذلك يظهر الله سبحانه وتعالى الحق وكان من قائمتهم سنبادة واستاسيس والمقنع وبابك وغيرهم »
برگردان به پارسي:
«پارسيان از نظر وسعت و ممالك و فزوني نيرو بر همهي ملتها برتري داشتند٬ و خود را برترين ذات بشري مي دانستند و خود را آزادگان نام نهاده و اقوام ديگر را بندگان ميشمردند. چون دولتشان بر افتاد و عرب كه نزد آنها دونپايهترين قوم جهان بود بر آنها مستولي گرديد اين امر بر آنها گران آمد و خود به مصيبت تحمل نشدني روبرو يافتند٬ و بر آن شدند كه با راههاي مختلف به جنگ اسلام برخيزند. ولي هربار خدايتعالي حق را نصرت داد. از جمله رهبران آنان (= ايرانيان) سنباد٬ مقنع٬ استادسيس٬ بابك و ديگران بودند».
در دومين سند نيز بابک خرمدين به صراحت پارسي خوانده شده است. سعيد نفيسي مينويسد (117-116):
«سرزميني که بابک خرم دين در آن سالها فرمانروايي داشته از سوي مغرب همسايه ي ارمنستان بوده و بابک در ارمنستان نيز تاخت و تازهايي کرده است به همين جهت با شاهان ارمنستان رابطه داشته و تارخ نويسان ارمني آگاهيهاي چندي درباره وي داده اند. از آن جمله يکي از کشيشان وارداپت واردان يا وارتان که در 1271 ميلادي و 670 قمري در گذشته در کتابي که بنام «تاريخ عموم» نوشته و از مآخذ پيش از خود بهره مند شده است، مطالبي دربارۀ او دارد. ارمنيان نام بابک را گاهي «باب»، گاهي «بابن» و گاهي «بابک» ضبط کرده اند. وارتان در حوادث سال 826 ميلادي و 211 قمري مي نويسد: «درين روزها مردي از نژاد ايراني به نام باب که از بغتات) بغداد) بيرون آمده بود بسياري از نژاد اسماعيل (ارمنيان در آن زمان به تازيان اسماعيلي و از اسماعيلينژاد مي گفتند) را به شمشير از ميان برد و بسياري از ايشان را برده کرد و خود را جاودان مي دانست. در جنگي که با اسماعيليان کرد به يکبار سي هزار تن را نابود کرد. تاگغارخوني آمد و خرد و بزرگ را با شمشير از ميان برد. مأمون هفت سال در سرزمين يونانيان (خاک روم) بود و دژ ناگرفتني لولوا را گرفت و به بين النهرين بازگشت ...»
در اين قطعه به صراحت به نژاد (يعني تبار) ايراني بابک خرمدين اشاره شده است. شايسته است که گفتار اين منبع را بيشتر شکافيم. اين منبع در سال 1919 ميلادي به فرانسوي نيز برگردانده شده است و استاد نفيسي بخشهايي از آن را به فارسي از فرانسه ترجمه کرده است. مشخصات اصل فرانسوي اين منبع چنين است:
La domination arabe en Armènie, extrait de l’ histoire universelle de Vardan, traduit de l’armènian et annotè , J. Muyldermans, Louvain et Paris, 1927.
در كتاب ياد شده، قطعهي ارمني مذكور چنين ترجمه شده است (ص 119):
"En ces jours-lá, un homme de la race PERSE, nomm é Bab, sortant de Baltat, faiser passer par le fil de l’épée beaucoup de la race d’Ismayēl tandis qu’il.."
در زبان ارمني٬ پارسي را از ديرباز همانند امروز «پارسيک» مي گويند که در ترجمه فرانسوي منبع نامبرده نيز بهPERSE ترجمه شده است، و در فارسي، استاد نفيسي همان ايراني را گزينش کرده است.
گزارش اين منبع همزمان ارمني، سندي صريح و آشكار مبني بر پارسيك (در ارمني يعني پارسي كه تلفظ پهلوي واژه پارسي است) تبار بودن بابك خرمدين است.
بيگانهپرستان در برابر اين دو سند صريح چيزي براي گفتن ندارند و حتا كوچكترين مدركي نيز در دست ندارند كه نشان دهد زبان آذربايجان در زمان بابك يا پس از زمان وي تركي بوده است. حتا تا 800 سال پيش نيز نمونه و اثري از اين زبان در آذربايجان وجود نداشته است.
اما جالب است بدانيد كه دشمنان بابك غالبا مزدوران ترك خليفه بودند: اشناس٬ ايتاخ٬ بوغا و... خود خليفه معتصم هم تركزاد بود (يعني مادرش ترك بود). البته افشين، سرداري كه بابك را دستگير نمود، از آسياي ميانه بود( و تبار وي يا سغدي بوده است يا غير ايراني. در اين راستا بيشتر پژوهش نياز است ولي به گمان اين نگارنده زادبوم وي، اسروشنه، نيز در آن دوران، سده سوم ق.، هنوز تركزده نشده بود تا فرماندار آن منطقه نيز بخواهد ترك باشد. نگارنده هنوز نظر قطعي در اين مورد نميتواند بدهد.).
به هر رو، ميبينيد كه جهالت و ناداني بيگانهپرستان تا به كجا رسيده است كه با وجود چنين اسناد صريحي كه بابك را ايراني/پارسي خواندهاند٬ اينان گمان ميكنند بابك ترك بوده و براي چيره ساختن زبان تركي ميجنگيده است! در حالي كه دشمنان بابك مزدوران ترك بودند و در حالي كه زبان تركي صدها سال بعد به وسيلهي زردپوستان آسياي ميانهاي مهاجر و مهاجم در آذربايجان گسترش داده شد. كهنترين آثار تركي نيز متعلق به مغولستان و سپس به زبان ايغوري مانوي هستند. آشكار است كه هيچ شباهتي ميان اين تركهاي اصيل و همميهنان تركزبان ولي غالبأ ايرانيتبار آذري وجود ندارد.
2. نامهاي جغرافيايي زمان بابك:
ابن خرداذبه در کتاب المسالک و الممالک مسافت آبادي ها را از اردبيل تا شهر بذ (جايگاه بابک) چنين معلوم کرده است: از اردبيل تا خش (به ضم خا و سکون شين) هشت فرسنگ و از آن جا تا برزند شش فرسنگ (پس از اردبيل تا برزند چهارده فرسنگ راه بود)، برزند ويران بود و افشين آن را آباد کرد، از برزند تا سادراسپ که نخستين خندق افشين آن جا بود دو فرسنگ (پس از اردبيل تا سادراسپ شانزده فرهنگ بوده)، از آنجا تا زهرکش که خندق دوم افشين بود دو فرسنگ (پس از اردبيل هيجده فرسنگ فاصله داشته است)، از آن جا تا دوال رود که خندق سوم افشين بود دو فرسنگ (پس از اردبيل تا دوال رود بيست فرسنگ بوده است) و از آنجا تا شهر بذ شهر بابک يک فرسنگ. از اين قرار از اردبيل تا بذ، شهري که بابک در آن مينشسته، بيست و يک فرهنگ راه بود. (سعيد نفيسي٬ بابك دلاور آذربايجان، ص 33-32)
همهي اين نامهاي جغرافيايي ياد شده در اين شرح، پارسي هستند: اردبيل٬ سادراسپ٬ دوالرود٬ بذ٬ برزند٬ خش و...
ابنخردادبه، جغرافينگار سدهي سوم هجري، شهرهاي آذربايجان را چنين برميشمارد: «مراغه، ميانج، اردبيل، ورثان، سيسر، برزه، سابرخاست، تبريز، مرند، خوي، كولسره، موقان، برزند، جنزه، شهر پرويز، جابروان، اروميه، سلماس، شيز، باجروان» (المسالك و الممالك، ص 120-119؛ همچنين: ابنفقيه، مختصر البلدان، ص 128؛ ابنحوقل، صورة الارض، ص100-81)
كه باز بيشينه آنها ايراني و برخي نيز آسوري و ارمني هستند. بابك هم در شهري به نام بلالآباد به دنيا آمده است كه باز هم يك نام پارسي است. نام پدر بابك را مرداس (يك نام شاهنامهاي) ذكر كرده اند و نام مادرش را ماهرو. نام استاد بابك هم جاويدان پور شهرك است. ميبينيد كه هيچ كدام از اين نامها تركي نيستند. بديهي است اگر در آن دوران آذربايجان سرزميني تركنشين بود و مردماني تركزبان داشت، نامهاي جغرافيايي آن و نام مردمان آن، مانند تركمنستان، بايد تماما تركي ميشد، كه ميبينيم چنين نيست، و اين خود نكتهي ظريف ديگري است كه ايراني بودن زبان و تبار مردم آذربايجان و از جمله بابك خرمدين را اثبات و آشكار ميكند.
3. فراگير بودن و پراكندگي قيام خرمدينان و دين خرمدينان و دشمنان ترک بابک:
مولف مجمل فصيحي آغاز بيرون آمدن خرمدينان را در سال ۱۶۲ مينويسد و ميگويد: «ابتداي خروج خرمدينان در اصفهان و باطنيان با ايشان يكي شدند و از اين تاريخ تا سنه ثلماثه (۳۰۰) بسيار مردم به قتل آوردند»
كار خرم دينان چنان بالا مي گيرد كه **** الملك در كتاب سياست نامه مي نويسد:
«چون سال دويست و هژده اندر آمد٬ ديگر باره خرم دينان اصفهان و پارس و آذربايگان و جمله كوهستان٬ خروج كردند...». ابن اثير هم در تاييد گزارش **** المك در كتاب اللباب في تهذيب الانساب مي نويسد: (ترجمه از عربي) «در ۲۱۸ بسياري از مردم جبال و همدان و اصفهان و ماسبذان (لرستان) و جز آن٬ دين خرمي را پذيرفتند و گرد آمدند. و در همدان لشكرگاه ساختند». بنابراين قيام بابك محدود به آذربايجان نبوده است.
ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان مي گويد: «مازيار بابک مزدکي و ديگر ذميان مجوس را عملها داد و حکم بر مسلمانان، تا مسجدها خراب ميکردند و آثار اسلام را محو ميفرمودند»
سپس درجاي ديگر ابن اسفنديار مي گويد:
«من (مازيار) و افشين خيدر بن کاوس و بابک هر سه از دير باز عهد و بيعت کرده ايم و قرار داده بر آن که دولت از عرب بازستانيم و ملک و جهانداري با خاندان کسرويان نقل کنيم» (نفيسي، ص 57).
برخي ميخواهند با استناد به **** المك بابك خرمدين را مسلمان اسماعيلي معرفي كنند ولي كارشان باطل است زيرا نه تنها بيشينهي مطلق اسناد را ناديده گرفتهاند٬ بلكه **** الملك خود ميگويد: «از اين جا پيداست كه اصل مذهب مزدك و خرمديني و باطنيان همه يك است و پيوسته آن خواهند تا اسلام را چون برگيرند» و به صراحت ميان «خرمدينان» و «باطنيان» تفاوت قائل است و تنها چون هر دو بر دولت عباسيان ميشوريدند آنان را متحد دانسته اند.
ابوالفرج بن الجوزي در كتاب «نقد العلم و العلما اوتبليس ابليس» مي گويد:
«خرميان و خرم كلمه بيگانه است (يعني پارسي است) درباره چيزي گوارا و پسنديده كه آدمي بدان مي گرايد و مقصود ازين نام چيره شدن آدمي برهمهي لذتها ..و اين نام لقبي براي مزدكيان بود و ايشان اهل اباحت از مجوس بودند.»
ابن حزم مي گويد:
«والخرمية أصحاب بابك وهم فرقة من فرق المزدقية » (= خرميان ياران بابكاند و آن فرقهاي از فرقههاي مزدكيه است).
و در روضة الصفا آمده است:
آيين او (= بابك) را خرم ديني است (بلخي ، محمد بن خاوند شاه ؛ روضه الصفا ؛ تهذيب و تلخيص غباس زرياب ، تهران : اميرکبير ، چاپ دوم ، جلد اول ، 1375 ، ص463 و رضايي ، عبدالعظيم ؛ تاريخ ده هزارساله ايران ، تهران : اقبال ، چاپ دوازدهم ، جلد دوم ، 1379 ، ص 235 ) هرچند که از جزييات معتقداتاش آگاهي دقيقي در دست نيست، ولي آن چه مسلم است اين است که خرم دينان افکار مزدکي در سر داشتند و به پاکيزگي بسيار مقيد بودند و با مردمان به نيکي و نرمي رفتار مي داشتند (عبدالحسين زرينكوب: تاريخ ايران بعد از اسلام، انتشارات امير کبير، 1379، ص 459)؛ و به هرحال قيام بابک ( سرخ جامگان) بر ضد ظلم و جور اعراب و غلامان ترک نژادشان که با رفتارهاي نابهنجار خود مردم را به ستوه آورده بودند در سال 201 هجري آغاز گرديد و بيش از بيست سال به طول انجاميد . ترکاني که کودکان را مي ربودند و وبه اصرار و التماس پدران و مادران توجهي نمي کردند (حسينعلي ممتحن: نهضت شعوبيه، انتشارات باورداران، 1368 ص 300)، و به روز روشن ، زنان را به عنف به محله هاي بدنام مي کشيدند (همان، ص300)
براي كسب اطلاع بيشتر به اين منبع مراجعه نماييد:
http://www.azargoshnasp.net/famous/babak_khorramdin/mazdakism.pdf
دشمنان ترک بابک: معتصم (خيلفهي ترکزاد، يعني داراي مادري ترك) و سرداران ترک معتصم: ايتاخ٬ بوغا٬ اشناس. گروهي بابک خرمدين و افشين را همپيمان دانسته و گروهي آن دو را از روز نخست دشمن دانستهاند. افشين از آسياي ميانه بوده است و تبارش ايراني ِ سغدي.
4. زبان آذربايجان
در زمان بابك زبان آذربايجان «فهلوي آذري» بوده است يعني گويشي بازمانده از زبان پهلوي ساساني كه در آذربايجان بدان سخن گفته ميشده است. اين گويش را در متون مختلف، «پارسي» (چون زبان پهلوي را پارسيك ميخواندند و دانشمندان هم امروز آن را پارسي ميانه دانند)، «آذري»، «فهلوي/پهلوي» و «رازي» (يعني منسوب به ري، كه اين اطلاق پيوستگي گويشهاي منطقهي فهله را با هم نشان ميدهد) خواندهاند.
ابن نديم در الفهرست مينويسد:
فأما الفهلوية فمنسوب إلى فهله اسم يقع على خمسة بلدان وهي أصفهان والري وهمدان وماه نهاوند وأذربيجان وأما الدرية فلغة مدن المدائن وبها كان يتكلم من بباب الملك وهي منسوبة إلى حاضرة الباب والغالب عليها من لغة أهل خراسان والمشرق و اللغة أهل بلخ وأما الفارسية فتكلم بها الموابدة والعلماء وأشباههم وهي لغة أهل فارس وأما الخوزية فبها كان يتكلم الملوك والأشراف في الخلوة ومواضع اللعب واللذة ومع الحاشية وأما السريانية فكان يتكلم بها أهل السواد والمكاتبة في نوع من اللغة بالسرياني فارسي
(= اما فهلوي منسوب است به فهله كه نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ري و همدان و ماه نهاوند و آذربايجان. و دري لغت شهرهاي مداين است و درباريان پادشاه بدان زبان سخن ميگفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. اما فارسي كلامي است كه موبدان و علما و مانند ايشان بدان سخن گويند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. اما خوزي زباني است كه ملوك و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با نديمان و حاشيت خود گفتوگو كنند. اما سرياني آن است كه مردم سواد بدان سخن رانند).
مسعودي در التنبيه و الاشراف مينويسد:
فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغيرها وآذربيجان إلى ما يلي بلاد أرمينية وأران والبيلقان إلى دربند وهو الباب والأبواب والري وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهي نيسابور، وهراة ومرو وغير ذلك من بلاد خراسان وسجستان وكرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلك من أرض الأعاجم في هذا الوقت وكل هذه البلاد كانت مملكة واحدة ملكها ملك واحد ولسانها واحد، إلا أنهم كانوا يتباينون في شيء يسير من اللغات وذلك أن اللغة إنما تكون واحدة بأن تكون حروفها التي تكتب واحدة وتأليف حروفها تأليف واحد، وإن اختلفت بعد ذلك في سائر الأشياء الأخر كالفهلوية والدرية والآذرية وغيرها من لغات الفرس.
(= پارسيان قومي بودند كه قلمروشان ديار جبال بود از ماهات و غيره و آذربايجان تا مجاور ارمنيه و اران و بيلقان تا دربند كه باب و ابواب است و ري و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر كه نيشابور است و هرات و مرو و ديگر ولايتهاي خراسان و سيستان و كرمان و فارس و اهواز با ديگر سرزمين عجمان كه در وقت حاضر به اين ولايتها پيوسته است، همهي اين ولايتها يك مملكت بود، پادشاهاش يكي بود و زباناش يكي بود، فقط در بعضي كلمات تفاوت داشتند، زيرا وقتي حروفي كه زبان را بدان مينويسند يكي باشد، زبان يكي است وگر چه در چيزهاي ديگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوي و دري و آذري و ديگر زبانهاي پارسي).
هر اين دو سند ارزشمند به ايراني بودن زبان مردم آذربايجان تصريح ميكنند و به صراحت آنان را جزو ايرانيان (پارسيان) ميدانند.
5. نام بابك و تحريف آن بدست بيگانگان:
جالب آن كه بيگانهپرستان پانتركيست حتا ايراني بودن نام بابك را نيز برنتافته و آن را تبديل به «بايبك» كردهاند. در حال يكه چنين نامي در هيچ متني ديده نشده است و دوم اين كه «باي» و «بك» هر دو از يك ريشه هستند و تاكنون ديده نشده است كه يك نام مركب از دو واژهي هممعني پياپي باشد. از سوي ديگر، واژگان «باي» و «بايرام» و «بك» همگي ريشهي سغدي-ايراني (يعني از گروه زبانهاي ايراني شرقي) دارند كه به زبانهاي آلتايي وارد گشته است. نام بابك به آشكارا ايراني است و نام بنيانگذار سلسلهي ساساني نيز بوده است. اين نام در گلستان سعدي و ويس و رامين و در شاهنامه (۵۰) بار آمده است ولي حتا يك بار نيز چنين نامي در متون تركي ديده و يافته نشده است.
نام «بابك» همان معني پدر را ميدهد: (باب "پدر" + ـك "پسوند تحبيب")
پسر گفتش اي بابك نامجوي
يكي مشكلت ميبپرسم بگوي
(بوستان سعدي)
هر دو را در جهان عشق طلب
پارسي باب دان و تازي اَب.
(فرهنگ جهانگيري(
سديگر بپرسيدش افراسياب
از ايران و از شهر و از مام و باب
(فردوسي)
چو بشنيد بابک زبان برگشاد
ز يزدان نيکي دهش کرد ياد
(فردوسي)
وز باب و ز مام خويش بربودش
تا زو بربود باب و مامش
(ناصر خسرو(
نبد دادگرتر ز نوشينروان
که بادا هميشه روانش جوان
نه زو پرهنرتر به فرزانگي
به تخت و بداد و به مردانگي
ورا موبدي بود بابک بنام
هشيوار و دانادل و شادکام
(فردوسي(
بلعمي نيز در كتاب خود از اردشير ساساني اين گونه ياد مي كند :«اردشير بن پاپك» و طبري هم: «اردشير بن بابك».
«بابك» هنوز در لهجهي خراساني همان معني پدر را ميدهد و «باوك» نيز در گويشهاي ايراني ديگر(مانند فيلي) همين معني را ميدهد.
نام پدر و مادر و استاد بابك:
در منابع موجود نام پدر بابك، مرداس (يك نامه شاهنامهاي) و اهل مدائن (پايتخت پيشين ساسانيان) دانسته شده، نام مادرش «ماهرو»، و استادش «جاويدان پور شهرك»، كه همگي ايرانياند.
6. اعتراف بيگانهپرستان و دشمنان ايران به ايراني بودن بابك.
هرچند در نزد اصحاب علم و تحقيق آرا و آثار نويسندگان بيگانهپرست پانتركيست فاقد ارزش و اعتبار است و نظريات آنان يكسره بر بنيان جعل و تحريف و دروغ و فريب شكل گرفته است، اما از آن جا كه ياوههاي آنان در نزد بيگانهپرستان جاهل داراي اهميت است، ناچار براي نشان دادن اعتراف خود آنان به ايراني بودن بابك، برخي از نوشتههاي آنان را در اين جا نقل ميكنيم:
جواد هيأت:
«اوغوزها {تركمانان} كه اجداد تركان آسياي صغير و آذربايجان و عراق و تركمنها را تشكيل مي دهند از اقوام ترك هستند و قبل از آن كه اسلام بياورند در شمال تركستان زندگي مي كردند.
اوغوزهاي جديد اجداد ترك زبانان تركيه و آذربايجان و تراكمنه را تشكيل مي دهند و از قرن ۱۳ به بعد٬ يعني بعد از مهاجرت به غرب و آميزش با ساير تركان (قبچاق٬ ايغور) و مغولها و اهالي محلي٬ لهجههاي تركي آناطولي و آذربايجاني و تركمني را به وجود آوردند (صفحهي ۱۰۱-۱۰۲). از قرن دهم ميلادي اوغوزهاي ناحيهي سيحون اسلام آوردند و از قرن يازدهم به طرف ايران و آسياي صغير سرايز شدند و از طرف مسلمانان به نام تركمن ناميده شدند به طوري كه بعد از دو قرن نام ترك و تركمن جاي اوغوز را گرفت. در ساله ۱۰۳۵ ميلادي٬ قسمتي از اوغوزها به خراسان آمدند و بعد از جنگ و جدال بالاخره خراسان را از غزنويان گرفتند و دولت سلاجقه را تشكيل دادند (ص 81)
پس بنا به اعتراف اين نويسندهي پانترك، تا سدهي يازدهم ميلادي هيچ تركي پا به ايران نگذاشته بود و لذا امكان ندارد كه آذربايجان از ابتداي آفرينش تركزبان باشد (!)، بل كه تركها چندين سده پس از اسلام توانستند به آذربايجان رخنه كنند.
«در گسترش اين مدنيت(اسلام) و فرهنگ عظيم الهي اقوام و قبايل تركزبان بي شك خدمات بي شائبه و صادقانه و افتخار آميزي دارند. تركان اسلام را مناسبترين دين و آيين نزديك به وجدان خود يافتند و قرنها دفاع از اسلام و گسترش ان را بر عهده گرفتند. سرتاسر تاريخ افتخار اميز تركان مسلمان مسلما عاري از شورش و يا مقاومت در برابر اسلام است. در ميان اين قوم عصيانهايي شبيه عصيانهاي روشن ميان ، ماه فريد ، المقنع ، خرميّه ، زواريه و غيره ديده نمي شود» (محمدزاده صديق)
اين نويسنده پانترك نيز خرميه را، كه پيشواي آن بابك بوده، ترك ندانسته است.
كشته شدن بابک به دست خليفهي ترکزاد و ترکپرور معتصم:
پس از آن در صفر سال 223 هجري ، معتصم ، به دژخيم فرمان داد تا دو دست و پاي بابک را قطع نمايد و سپس او را گردن زند ( نهضت شعوبيه ، ص 302 و تاريخ ده هزارساله ايران ، جلد دوم ، ص 241) مطابق با تواريخ بابک در حين اجراي سياست و قطع شدن اعضاي بدن بردباري بسيار پيشه نمود و با خون خود چهره سرخ ساخت و به معتصم گفت : من روي خويشتن ازخون سرخ کردم تا چون خون از تنم بيرون شود ، نگويند که رويش از ترس زرد شد ( تاريخ ده هزارساله ايران ، جلد دوم ، ص241 و نهضت شعوبيه ، ص 302) و بدينسان بابک در دم مرگ شکنجه هاي طاقت فرسا را با نهايت شهامت متحمل گرديد و هيچ گونه سخني که نشانه عجز باشد بر زبان نياورد و با کردارو گفتار نيک خويش ، نام خود و ايران را در تاريخ جاودان و سربلند ساخت . چند تاريخ نويس كهن، واپسين سخن بابك خرمدين را بر سر دار «آساني» و «آسانيا» و «زهي آساني» و مانند آن گزارش دادهاند (جوامع الحكايات و لوامع الروايات)، كه اين نكته گوياي پايبندي وي تا واپسين دم به آرمانهاياش و نيز گواه پارسي سخن گفتن وي است.
---
نتيجهگيري:
بابک خرمدين فردي ايراني بود و اغلب دشمناناش نيز همان ترکمنان مزدور خليفه (يعني معتصم ترکزاد) بودند. اما اين جهان هميشه پر از تناقض و شگفتي است، چه، تركهايي كه زماني دشمن و مخالف بابك بودند اينك (در جهت اهداف تجزيهطلبانه) براي بابك جشن زادروز ميگيرند و او را قهرمان خود ميخوانند؛ اين رفتار ايشان مانند آن است که در آينده روزي اسراييليها براي ياسر عرفات جشن زادروز بگيرند و او را يک اسراييلي اصيل با مذهب ارتودکس يهودي بدانند!