توضيحي بر شعر «ابوتمام» در جنگهاي بابك [خرمدين]
در اين جا، سخن ار رزمگاه مردي است كه از آذربايجان برخاسته و مردانه،جان خود را بر سر دفاع از ايران باخته است. مردي كه ساليان دراز، در گوشهاي از وطن ما يعني آذربايجان، در مقابل قشون جرار تازيان با ياوري مردم وطنپرست محلي كنارهي ارس، قد علم نمود و دستگاه عريض و طويل خلافت بغداد آن زمان را به مبارزه طلبيده است.
اما در طول تاريخ، اين رزمگاهها كه به خاطر ايـران، خون عدهي زيادي از جوانان و پيران، گوشهاي از وطن را، رنگين ساخته و هر قدمي، شاهد نعرهي دلاوران آذربايجاني و هروجبي، گواه در خون غلطيدن آنان در راه ايران بوده، ناشناخته مانده و اگر اشارتي هم بدان رزمگاهها رفته، مقلوب و مقرون به حقيقيت نبوده است.
اولين مدرك و ماخذي كه در آن به نام اين رزمگاهها اشارت رفته، ديوان ابوتمام است كه در اشعار حماسي خود به طرفداري از خليفه و سركردگان وي به جنگها و زد و خوردهاي دليرانه بابك و ميدانهاي جنگ و وصف و قتال پرداخته و نام عدهاي از رزمگاهها را، در اشعار خود آورده است.
به نقل از ديوان ابوتمام، ياقوت نيز در كتاب معجم البلدان، به ذكر اشعار وي و نام امكنه اشاره نموده و شروحي بر آنها نوشته كه آنان نيز اكثراً اشتباه و قرين صواب نميباشند.
مرحوم سعيد نفيسي نيز در كتاب خود به نام بابك خرمدين كه از ديوان ابوتمام ومعجم البلدان نقل كرده، خود دچار اشتباهاتي شده و از شرح صحيح رزمگاه درمانده است.
براي نگارنده به لحاظ آشنايي بدان سرزمين و وقوف به اوضاع جغرافيايي منطقه پهناوري كه زماني مركز دفاع از استقلال و بقاي ايران بوده و اين رمزگاهها ناشناس مانده بود، حيفم آمد كه توضيحي در خصوص اين سرزمينها نداده باشم و گوشهاي از افتخارآميزترين رزمگاههاي تاريخي وطن مان را به ارباب دانش و تحقيق نشناسانم و بدين جهت، درصدد برآمدم كه توضيحي چند، بر اشعار ابوتمام داده باشم كه شايد چراغي فرا راه محققان در آينده باشد.
مرحوم سعيد نفيسي، همانطور كه اشارت رفت، در كتاب بابك خرمدين در صفحهي 46 تحت عنوان «زد و خوردهاي بابك» از قول ابن واضح چنين مينويسد: ابن واضح يعقوبي در تاريخ خود در وقايع روزگار معتصم مينويسد: «كار بابك بالا گرفت و محمد بن البعيث با او همراه بود و عصمه الكردي صاحب مرند، از او پيروي داشت ...
و معتصم با اسحاق تندي كرد و گفت: از برادرت كاري ساخته نيست و جز از ابن البعيث، كار بر نميآيد و افشين را فرستاد و حكمراني همهي آن سرزمين را به او داد و با وي اموال و خزاين و سلاح فرستاد و چون افشين به جبل رسيد، آن چه در آن جا سپاهيان و سركردگان بودند، با خود برد و در ميان وي و بابك جنگهايي درگرفت و لشكرگاه او در جايي بود كه «برزند» ميگفتند و از آن جا به جايي رفت كه «سادر اسب» ميناميدند و در آن جا جنگ كرد، تا آنكه برف بسيار شد. سپس به برزند بازگشت و كسي را از خود در سادراسب گماشت و در آن سرزمين ميگشت و به «دروذالروز» رفت [همانجايي است كه ديگران دوالرود نوشتهاند] و در آن جا خندق كند و بارو ساخت و كمين كرد و روز پنجشنبه، نه روز از رمضان سال 222 [ماه خورشيدي] به «بذ رفت.»
سپس مرحوم سعيد نفيسي در جايي ديگر ازكتاب مذكور در صفحه 68 در باب «جنگهاي زمان معتصم» چنين مينويسد: ياقوت در معجم البلدان در كلمهي «ارشق» مينويسد. ارشق به فتح و سپس سكون و فتح شين نقطه دار و قاف، كوهي در سرزمين موقان از نواحي آذربايجان و نزديك بذ شهر بابك خرمي.
جايي ديگر، در كلمهي «خرمي» ميگويد: به ضم اول و تشديد دوم و تفسير آن به فارسي سرور است و آن روستايي است در اردبيل.
جايي ديگر در صفحهي 68 ، دركلمهي دروذ ميگويد: در پايان آن ذال نقطه دار ... شعر ابوتمام دلالت دارد بر آن كه جايي است در مرزهاي آذربايجان. زيرا در ستايش ابوسعيد ثغري گفته است:
و بالهضب من ابرشتويم و دروذ علت بك اطراف القنافاسم وازود
و ابرشتويم آن جاست و در اين قصيده ياد از جنگ او با باك خرمي كرده است.
در صفحهي 69 باز مينويسد: كسروي در قصيدهي ديگر در ستايش معتصم ميگويد:
و بهُضبتي ابُرشتويم و درُوذ لقحت لقاح النصر بعدحيال
فليشكرواجنح الظلام و دروذا فهم لدورز و الظلام موالي
باز در صفحهي 70 در كلمهي «كلان روذ» گويد: معناي آن رود بزرگ است و آن در آذربايجان نزديك بذشهر بابك است و افشين هنگامي كه با بابك ميجنگيد در آن جا فرود آمد. احتمال ميرود جايگاهي كه نام آن در جايي ديگر «بلال رود» و «دوال رود» نوشته شده، همين جا باشد و چنان مينمايد كه بلال رود و دوال رود، تحريف همين كلمهي كلان رود باشد. اين بود مختصري از كتاب بابك خرم دين و اينك توضيح و شرح نگارنده.
ابوتمام كيست؟
ابوتمام حبيب بن اوس الطايي، شاعر مشهور و صاحب حماسه كه بهترين اشعار عرب را در آن جمع نموده است و سال ولادت وي را سالهاي 190 يا 188 [ خ] و غير اين نوشتهاند و در نزديكيهاي دمشق متولد شده است و در مصر تربيت يافته و به سال 231 قمري [ خ] در موصل وفات يافته است، بسياري از وقايع تاريخي زمان بابك را در اشعار خود آورده و از اين جهت رويدادهاي تاريك را روشن ساخته است.
برزند كجاست؟
مستوفي قزويني دركتاب خويش به نام نزهه القلوب1 راجع به برزند چنين مينويسد: «از اقليم چهارم است ... شهري وسط بوده است. بعد از خرابيش، افشين غلام معتصم خليفه عباسي آبادان كرد و نشست خود ساخت. اكنون باز خراب است و به قدر ديهي مانده و هوايش به گرمي مايل است و آبش مازعيون، زمين مرتفع دارد، حاصلش غله باشد.»
و اين همان برزند است كه يعقوبي در جنگهاي بابك بدان اشاره نموده و مرحوم سعيد نفيسي به نقل از آن در كتاب خود به نام بابك خرم دين در صفحهي 46 آورده است.
بنده در اين جا به يك واقعهي ديگر هم كه در حدود سال 112 قمري [ خ] ميان قشون اسلامي و لشگريان خزر در برزند اتفاق افتاده اشاره ميكنم.
عزالدين علي بن الاثير صاحب «كامل» در كتاب خود چنين مينويسد: «در آن سال جراح بن عبدالله حكمي به قتل رسيد، علت همان است كه پيش از اين بدان اشاره نموديم كه او دركشور خزر رخنه كرد و مردم خزر تاب پايداري نياوره از او گريختند. بعد از فرار، خزر و ترك با هم متحد شده و از ناحيهي لان لشكر كشيدند. جراح بن عبدالله با اهل شام به مقابلهي آنها شتاب كرد. جنگ سختي رخ داد كه مردم مانند او رانديده بودند. دو طرف متحارب پايداري و بردباري و دليري كردند. بر جمع خزر و ترك افزوده شد، جراح و اتباع او در مرز اردبيل به شهادت رسيدند.»
چون خبر قتل جراح به هشام رسيد، سعيد حرشي را نزد خود خواند و وي را مأمور جنگ با خزرها نمود. حرشي پس از يك سلسله عمليات و فتوحاتي كه نصيبش شد، لشكر بدان صوب كشيد. وي چنين مينويسد: خبر پيروزي مسلمين و ظفر حرشي به گوش لشكريان خزر رسيد كه فرزند پادشاه فرمانده آنها بود. سپاهيان خزر را ملامت و سرزنش كرد، به آنها ناسزا گفت و دشنام داد و عاجز و ذليل خواند. سپاهيان يكديگر را تحريض و تشجيع كردند و به او گفتند: سپاهيان را از همه جا جمع و به جنگ حرشي مبادرت كن. او هم سپاهيان خود را از اطراف آذربايجان جمع كرد. **** عظيم براي او جمع شد. حرشي هم سوي آذربايجان لشكر كشيد در سرزمين «برزند» با هم مقابله كردند.
هم چنين ابن حوقل در صورت الارض، راجع به برزند چنين مينويسد: مرز ناحيهي الران از اطراف پايين، رودخانهي رس (ارس) و در ساحل آن شهر ورثان است و در طرف راست ورثان نزديك رود، برزند است.
شهر برزند از شهرهاي آباد موقان بوده كه بعدها معلوم نيست در اثر كدام حادثهي تاريخي از بين رفته و آثاري از آن برجاي نمانده است و آن چه از برزند باقي مانده، دهستان برزند ميباشد كه جزو توابع مشكين شهر است و اين دهستان داراي 46 قريه ميباشد و قلعهيي به نام قلعهي برزند در اين دهستان وجود دارد.
همچنين مؤلف حدودالعالم دربارهي موقان مينويسد: «برزند شهريست خرم و آبادان با آبهاي روان و كشت و برز بسيار و از وي جامه، قطيفه خيزد.»
مقدسي در احسن التقاسيم، برزند را از شهرهاي آذربايجان ميشمارد و ورثان و موقان و ميمند و برزند را با هم نام ميبرد و جاي ديگر ميگويد: برزند شهر خردي است و بازارگاه ارمنيان است و بندرگاه اين ناحيه و جاي خوش آب و هواي سازگاري است.
حمدالله مستوفي در نزهه القلوب در شرح شهرهاي مغان در توصيف محمودآباد چنين مينويسد: «در صحراي گاوباري، بر كنار دريا است. غازان خان مغول ساخت1 از اقليم پنجم است. اين شهر سابقاً برزند نام داشته و فعلاً به صورت قصبهاي است».
درود كجاست؟
در جاي ديگر مرحوم سعيد نفيسي به نقل از ديوان ابوتمام چنين مينويسد:
و بالهضب من ابرشتويم و دروذ علت يكاطراف القنافاسم واز دد
ترجمه: در تپه و بلندي ابرشتويم و دروذ بلند شد به واسطهي شجاعت تو نوكهاي نيزهها. خداوند ترا، بلندي دهاد و زيادي دهد.
اينك توضيح نگارنده: دروذ و ذروذالرود كه مينويسند، جايي است در مرزهاي آذربايجان، در حقيقت دروذ همان رودخانهي دره رود است كه در اصطلاح عامه دورود گفته ميشود و شاعر عرب دال را به ذال تبديل نموده و همين سبب اشتباه شارحين گرديده است كه اينك به شرح دره رود ميپردازيم: رودخانهي دره رود، از اتصال دو رودخانهي بزرگ به نامهاي قرهسو و اهرچاي تشكيل ميشود. بدين ترتيب كه قره سو، خود از اجتماع رودخانههاي متعددي كه برخي از آنها از خلخال و برخي از دامنهي سبلان، مانند بالقلي چاي، جاري است. و اهر چاي نيز از اجتماع رودخانههايي كه از ارتفاعات پير سقا در محاذات شرقي مرند و كوههاي مشگنبر جاري و پس ازگذشتن از شهر و شهرستان اهر، به رودخانهي اهر موسوم ميشوند. اين دو رودخانه هر كدام پس از عبور از خط القعر درههاي خود و دريافت رودخانههاي متعددي بالاخره در نزديكي قريهي كل لر، به هم ميپيوندند و از اين به بعد قرهسو ناميده ميشود.
رودخانه قره سو، سير خودرا به طرف شمال ادامه داده و رودخانههاي ديگر از قبيل مشگين چاي و الي (Alli) و غيره بدان پيوسته و پيش ميرود و سپس از كنار ارتفاعات خروسلو ميگذرد و در قسمت سفلي و با شيب نسبتاً ملايم در مجراي وسيع حركت نموده و به «دره رود» موسوم ميگردد، درهرود در يك بستر عميق و عريضي در امتداد جادهي مشگين شهر در خط القعر دره رو به شمال به طرف دشت مغان حركت ميكند و در جوار اصلاندوز كه سدي به همين نام،ً برروي رودخانهي ارس بستهاند، به رودخانهي ارس ميريزد. آب رودخانه در بهاران و مواقع نزول باران فوقالعاده زياد و عبور و مرور غيرممكن است و عرض رودخانه در مصب در حدود پانصد متر ميباشد.
ارش كجاست؟
در صفحهي 77 از كتاب ابوتمام در جنگهاي بابك در مدح اباسعيد محمد بن يوسف الطايي، ضمن قصيده، به كلمهي ارشق اشاره نموده ميگويد.
و في «ارشق» الهيجا و الخيل ترتمي با بطالها في جاحم متوفد
ترجمه: جنگ در ارشق زبانه ميكشيد و اسبها، سواران شجاع خود را ميانداختند و رم ميكردند.
عططت علي رغم العدي عزم بابك بعزمك عط الاتحمي المعضد
ترجمه: پاره نمودم بررغم دشمنان اراده بابك را به واسطه قدرت وارده تو مانند پاره كردن كرباسي
ارشق نام محلي كه فعلاً از نقطه نظر جغرافيايي و تقسيمات كشوري از توابع مشگينشهر فعلي و خياو سابق است و شهرستان مشگين شهر، فعلاً از نظر طبيعي به دو قسمت تقسيم ميشود كه قسمت اول مشگينشهر غربي و قسمت دوم دهستان ارشق يا رضي كه منطقهاي كوهستاني است با كوهساران و درههاي صعبالعبور كه فعلاً جادهاي اين دهستان يا محال را از كنار رودخانهي دره رود به حدود اصلاندز يعني جايي كه دره رود به ارس منتهي ميشود و ميپيوندد. دهستان ارشق از 118 قريه تشكيل شده كه 34 ده آن كوهستاني و سردسير و 84 ده ديگر در جلگه واقع است.
در صفحه 70 از كتاب بابك خرم دين مرحوم سعيد نفيسي به نقل از ياقوت مينويسد: «جاي ديگر در كلمهي «كلان روذ» گويد معناي آن رود بزرگ است و آن در آذربايجان نزديك بذ شهر بابك است و افشين هنگامي كه با بابك ميجنگيد در آنجا فرود آمد. احتمال ميرود جايگاهي كه نام آن در جاهاي ديگر «بلال رود» و «دوال رود» نوشته شده، همين جا باشد و چنان مينمايد كه بلال رود و دوال رود تحريف همان كلمهي كلانرود باشد.»
اين احتمالات نيز مقرون به صواب نيست، زيرا نه در گذشته و نه در حال مطلقاً نامهايي به نام «بلال رود» و «دوال رود» در اين حدود وجود نداشته و ندارد.
اما در منطقهاي كه رزمگاه بابك را ميپوشانيده، دو رودخانهي بزرگ وجود دارد كه نام يكي از آنها رودخانهي ارس ميباشد كه از ازمنهي سابق به نام رس و ارس معروف بوده و ديگري همان دره رود است و رودخانهي ديگري در اين حدود وجود ندارد ولي آن سوي رودخانهي دره رود، يعني طرف غربي رودخانه، دهي به نام كلان كه در حدود آبادي مولان، پايينتر از قصبهي سابق و شهرك فعلي كليبر به طرف رودخانهي ارس كه رودخانهاي هم به نام كلان چاي و كلان رود جريان دارد. قلعه جمهور كه معروف است پايگاه بابك بوده در اين حدود است.
ابوتمام باز در صفحهي 75 از ديوان خود به كلمهي «بذين» اشاره نموده ميگويد:
كان بابك «بالبذين» بعد هم نوي اقام خلاف الحي اووتد
گويا بابك بعد از اينها در بذين بود حفرههايي بود در دور چادر وي
بذو بذين كجاها بودهاند؟
تا حدود قرن پنجم هجري، شهرهاي آباد و پرجمعيتي در مغان بودهاند كه به وفور نعمت و كثرت محصولات معروف بودهاند. مانند «بذ» و «بذين» و «ورثان» كه راه ابريشم نيز پس از گذشتن از اردبيل از اين شهر عبور نموده و به بردع يا بردعه در طرف قفقاز فعلي و بعد به گنجه و سپس به تفليس ميپيوسته است.
ياقوت در توصيف شهر بذ مينويسد: آنجا محلي بوده كه اگر كسي در آنجا ميايستاده و دعا ميكرده دعايش مستجاب درگاه خداوندي ميبوده و آنجا محل اجتماع و گره خوردن خرميان بود و ميگفتند كه مهدي موعود از آنجا ظهور خواهد كرد و در زير آن، نهر بزرگي بود كه اگر صاحبان تب لرز كهنه در آن خود را شستشو ميدادند، معالجه ميشدند و در يك طرف آن رودخانهي ارس واقع شده است و در آن اناري به عمل ميآيد كه در تمام دنيا نظير ندارد و مويزهاي آنجا را در تنورها خشك ميكنند به لحاظ كثرت ابرها.
منبع