• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

بحثی پیرامون هنر سینما

Amir_2591

Registered User
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
60
لایک‌ها
0
در این تاپیک افزون بر آنچه هست، پستی نخواهم زد .

البته که سرتاپای هنر ناشی از تأمل و برخورد دو عنصر "لذت" و "سلیقه" است، اگر تا بحال این پرسش چالش برانگیز "هنر چیست؟" را از خود پرسیده بودید ، بی گمان به نتایج جالبی می رسیدید ! دیگر اینکه تعداد برای من مطرح نیست، مثلا اگر بنا باشد 200 فیلم برتر را نام ببرم، 190 فیلم از اروپا خواهد بود . سطح کیفی ایندو سینما(جدا از بحث سلیقه)هم اصلا قابل قیاس نیست.
 

Radiohead

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
10 جولای 2006
نوشته‌ها
3,856
لایک‌ها
184
این نظر شماست البته.
به نظر من "سرگرم کردن و ایجاد لذت فیلم دیدن برای تماشاچی" خودش یه فرم از هنر ئه.
متاسفانه الان یه دوره ای شده که همه تصور میکنن فیلم سرگرم کننده دیدن گناهه. و برعکس علاقه (حتی شده اجباری) به سینمای اروپا روشنفکری. من اصلا اینطور فکر نمیکنم. حتی اگه فیلم محبوبم فیلم سیاهی مثل "محله چینی ها" باشه. باید به هر دو فرم به یک اندازه توجه شه و به یک انداه درک شه. این ها مثل دو روی یک سکه اند. سینما همونقدر بدون "هالیوود (به این لغت آلرژی شدیدی دارم. از بس همه ازش تعبیر غلط کردن)" بی معناست که بدون اروپا.
مطمئن باشید سرگرم کردن سخت ترین کار ممکن در سینماست. دیگر به تعداد انگشت های دست هم امثال هیچکاک، چاپلین، وایلدر و یا لئونه و ... پیدا نخواهد شد. و البته منظورم سرگرمی محض نیست، چون در اون صورت ارزشی نخواهد داشت. سرگرمی ای که در پشت اش حرفی برای زدن وجود داشته باشه. کاری که چاپلین کرد. کاری که کوبریک کرد. کاری که فورد و وایلدر کردن. کاری که فرانسیس فورد کاپولا با پدرخوانده ها کرد و ... . به نظر من سینمای هیچکاک سرگرم کننده ست... . در مورد "سئوال چالش بر انگیز 'هنر چیست؟' " باید بگم به نظر من این سئوال پاسخ مشخصی نداره. هنر قانون نانوشته ست و کسی نمیتونه تعریفی ازش ارائه بده. البته این ها همه نظر من بود و مطمئن ام علاقه ی شما به اون فیلم هایی که در لیست تونه کاملا قلبی و جدا از هر گونه تعصب خاصی هست.
 

Amir_2591

Registered User
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
60
لایک‌ها
0
من چیز دیگری گفتم ..

در مورد "سئوال چالش بر انگیز 'هنر چیست؟' " باید بگم به نظر من این سئوال پاسخ مشخصی نداره. هنر قانون نانوشته ست و کسی نمیتونه تعریفی ازش ارائه بده

پس دیگر بحث برای چیست، معیاری برای بهترین و بدترین وجود نخواهد داشت و "دیشب باباتو دیدم آیدا" با "بزرگراه گمشده" در ذات خود همسان است! اگر از شما بپرسند "هنر چیست؟" و جوابی به آن ندهید چالش جدیدی باز می شود که "تفاوت میان هنر و غیر هنر کدام است" ، مثلا چه تفاوت ساختاری میان لینچ و اسپیلبرگ وجود دارد؟

هنر یک وجود مستقل ارزشمند(یعنی دارای ارزشی مجزا)است و به خودی خود پدیده ای کامل، وقتی کسی باور دارد رسالتی برعهده سینماست، وقتی کسی باور دارد سینما باید در اوج تعالی خود حاوی پیامی، مفهومی و چیزی در درون خود باشد آنوقت سینمای داستانی توجیه می شود، ولی اصالت سینما در جایگاه یک هنر زیر سوال می رود : ما نقاشی را ، از آن جهت که به صلح جهانی کمک می کند یا جامعه ماشینی انسانی را به چالش می کشد ، برسی نمی کنیم، از شدت و اصالت احساسی که در مخاطب ایجاد می کند عیار آن را می سنجیم و ابعاد آن را می شناسیم. با رهیافت مذکور به سینما(اینکه لزوما رسالتی بر سینماست) گدار یک کودن ملال آور است! لطفا توجه داشته باشید ، سینما هرگز لازم نیست حاوی یک "معنای بزرگ" یا "پیامی سازنده" یا چیزی شبیه اینها باشد ، معیار ارزش هنری سینما مثل تمام انواع دیگر هنر چیزی فراتز از مفاهیم اجتماعی و کنشی مطلقا "فردی_اگوئیستی" میان اثر و مخاطب است. خود یک وجود حاوی مفاهیم درونی است، مثل نقاشی ، مثل پیکرتراشی ، مثل معماری .. معیار اصالت هنری به تاثیری است که به شدت و حدت گوناگون بر احساسات مخاطبش می گذارد نه تکنیک آن، معنای آن، داستان آن، ساختار آن و ... در همین دانشکده هنر تهران "اساتیدی" هستند که ایمان دارند پیکاسو یک کلاش بزرگ بوده(توجه دارید، اساتید هنر هستند).

پس می بینید که مسئله مورد بحث "سرگرم کردن" نیست، من یک انتقاد به "داستان محوری" سینما دارم و آن بطور خلاصه اینست : داستان محوری باعث می شود هنر به عنوان موجودیتی مستقل و دارای ارزشی ذاتی که در بیان و دریافت احساسات متجلی می شود ، مورد تجاوز قرار بگیرد . چیزی بنام "ارزش هنری" مستقل از مفاهیمی چون تکنیک و یا "معناگرایی" در خود هنر بودن اثر هنری وجود دارد و دارای اصالت باطنی است، ای کاش واژگان گویاتر بودند !
 

Radiohead

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
10 جولای 2006
نوشته‌ها
3,856
لایک‌ها
184
من چیز دیگری گفتم ..



پس دیگر بحث برای چیست، معیاری برای بهترین و بدترین وجود نخواهد داشت و "دیشب باباتو دیدم آیدا" با "بزرگراه گمشده" در ذات خود همسان است! اگر از شما بپرسند "هنر چیست؟" و جوابی به آن ندهید چالش جدیدی باز می شود که "تفاوت میان هنر و غیر هنر کدام است" ، مثلا چه تفاوت ساختاری میان لینچ و اسپیلبرگ وجود دارد؟

هنر یک وجود مستقل ارزشمند(یعنی دارای ارزشی مجزا)است و به خودی خود پدیده ای کامل، وقتی کسی باور دارد رسالتی برعهده سینماست، وقتی کسی باور دارد سینما باید در اوج تعالی خود حاوی پیامی، مفهومی و چیزی در درون خود باشد آنوقت سینمای داستانی توجیه می شود، ولی اصالت سینما در جایگاه یک هنر زیر سوال می رود : ما نقاشی را ، از آن جهت که به صلح جهانی کمک می کند یا جامعه ماشینی انسانی را به چالش می کشد ، برسی نمی کنیم، از شدت و اصالت احساسی که در مخاطب ایجاد می کند عیار آن را می سنجیم و ابعاد آن را می شناسیم. با رهیافت مذکور به سینما(اینکه لزوما رسالتی بر سینماست) گدار یک کودن ملال آور است! لطفا توجه داشته باشید ، سینما هرگز لازم نیست حاوی یک "معنای بزرگ" یا "پیامی سازنده" یا چیزی شبیه اینها باشد ، معیار ارزش هنری سینما مثل تمام انواع دیگر هنر چیزی فراتز از مفاهیم اجتماعی و کنشی مطلقا "فردی_اگوئیستی" میان اثر و مخاطب است. خود یک وجود حاوی مفاهیم درونی است، مثل نقاشی ، مثل پیکرتراشی ، مثل معماری .. معیار اصالت هنری به تاثیری است که به شدت و حدت گوناگون بر احساسات مخاطبش می گذارد نه تکنیک آن، معنای آن، داستان آن، ساختار آن و ... در همین دانشکده هنر تهران "اساتیدی" هستند که ایمان دارند پیکاسو یک کلاش بزرگ بوده(توجه دارید، اساتید هنر هستند).

پس می بینید که مسئله مورد بحث "سرگرم کردن" نیست، من یک انتقاد به "داستان محوری" سینما دارم و آن بطور خلاصه اینست : داستان محوری باعث می شود هنر به عنوان موجودیتی مستقل و دارای ارزشی ذاتی که در بیان و دریافت احساسات متجلی می شود ، مورد تجاوز قرار بگیرد . چیزی بنام "ارزش هنری" مستقل از مفاهیمی چون تکنیک و یا "معناگرایی" در خود هنر بودن اثر هنری وجود دارد و دارای اصالت باطنی است، ای کاش واژگان گویاتر بودند !


جناب Amir_2591 حرف هایی که زده اید تا حدودی تایید میشه. شما جای استاد بنده هستید و از قبل میدونستم سطح دانش تون در چه حدیه.
ولی اول از همه اینکه من گفتم "نمیشه تعریف مشخصی از هنر ارائه داد" ولی نگفتم "چیزی به اسم هنر وجود نداره". درسته؟ پس دلیلی نداره که "دیشب باباتو دیدم آیدا" و "بزرگراه گمشده" در ذات معنا یکی باشن! اگه واقعا از حرف من این استنباط رو کردید! هنر رو تنها میشه فهمید و درک کرد. چه بسا برای بعضی ها "دیشب باباتو دیدم آیدا" هنر باشه!!
معیار اصالت هنری به تاثیری است که به شدت و حدت گوناگون بر احساسات مخاطبش می گذارد نه تکنیک آن، معنای آن، داستان آن، ساختار آن و ...
شما دارید فقط و فقط به جنبه ی هنری سینما نگاه میکنید و مطالعاتی هم که دارید (تا جاییکه من میبینم) برمیگرده به زیبایی شناسی هنر نه هزار و یک عامل دیگه که در ساخت یک فیلم دخیل اند. سینما (چه خوشمون بیاد و چه نیاد) تلفیقی هست از هنر و صنعت. دو عنصر مکمل که بدون همدیگه، فیلمی وجود نخواهد داشت. تا سینمای اکسپرسیونیستی اروپا هم که برید، همین قاعده هست. مطمئنا کسی که شناخت صحیحی از سینما داره، این حرف رو تایید نخواهد کرد که معنا و ساختار و داستان در زبان سینما بی مفهوم و بی ارزشن.
آیا اگه "دیشب باباتو دیدم آیدا" احساسات من رو جریحه دار کرد و"بزرگراه گمشده" نکرد، من باید فیلم اول رو دارای اصالت هنری بدونم و فیلم دوم رو فاقد اون؟! ولی آیا میشه نقش تکنیک، ساختار، معنا و داستان و نقش این عناصر رو در دو فیلم با هم مقایسه کرد؟! به هر حال شما فقط معیار های اصالت هنری سینما رو در نظر میگیرید ولی من زبان سینما رو. از دید شما حتی فیلمنامه نویسی، تصویر برداری، تدوین و ... ارزشی نخواهد داشت. چون شما فقط نتیجه کلی کار رو در نظر میگیرید و ارزش کلی یک فیلم رو فقط به "شدت و حدت احساسی که در مخاطب ایجاد میکنه" میدونید. درسته؟
ولی اگه برگردیم به سرآغاز بحث، و هدف من از بحث، قضیه این بود که شما گفتید "سطح کیفی ایندو سینما (اروپا و آمریکا) (جدا از بحث سلیقه) هم اصلا قابل قیاس نیست". من با این جمله ی شما مشکل داشتم. آیا غیر از اینه که تفاوت ساختاری در فیلمهای فیلمسازان آمریکا، به قول شما از لینچ تا اسپیلبرگ متغیر ئه؟! آیا از دید شما سینمای لینچ که اصولا فاقد داستان محوری هم هست، از نظر سطح کیفی قابل مقایسه با سینمای اروپا نیست؟ آیا اگه لینچ یک فیلمساز (مثلا) روس بود (!) به کارگردان محبوب شما تبدیل نمیشد؟!!

=-=-=-=-=-=-=

با رهیافت مذکور به سینما(اینکه لزوما رسالتی بر سینماست) گدار یک کودن ملال آور است! لطفا توجه داشته باشید ، سینما هرگز لازم نیست حاوی یک "معنای بزرگ" یا "پیامی سازنده" یا چیزی شبیه اینها باشد

این رو هم اضافه کنم که سینما یک پدیده ی اجتماعی و هنری ئه. دلیل اینکه همه دنیا تونستن با ولگرد چاپلین احساس همدردی و همذات پنداری بکنن همینه. سینما چیزی فراتر از هنر هفتم ئه. بر خلاف نقاشی و مجسمه سازی و ... . و اینکه رسالتی بر عهده سینما نباشه هم باعث میشه پولانسکی، آلن، کوبریک و ده ها کارگردان دیگه کودن های ملال آور باشن! پس میبینید که این تنها برمیگرده به بحث سلیقه. من ترجیح میدم قبل از اینکه به سینما به چشم تنها یک هنر نگاه کنم، اون رو یک پدیده ی اجتماعی در نظر بگیرم. مثل یک کتاب؛ مثلا بینوایان یا کلبه ی عمو تم. اینکه حاوی پیام و رسالت باشه. اینکه حاوی مفهوم اجتماعی باشه. سینما یعنی همین. سینما بازتابیه از اجتماع و حقایق اجتماعی منتها با دید هنری.
 

Amir_2591

Registered User
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
60
لایک‌ها
0
جناب Amir_2591 حرف هایی که زده اید تا حدودی تایید میشه. شما جای استاد بنده هستید و از قبل میدونستم سطح دانش تون در چه حدیه.
چوب کاری می فرمائید ...;)

ولی اول از همه اینکه من گفتم "نمیشه تعریف مشخصی از هنر ارائه داد" ولی نگفتم "چیزی به اسم هنر وجود نداره". درسته؟ پس دلیلی نداره که "دیشب باباتو دیدم آیدا" و "بزرگراه گمشده" در ذات معنا یکی باشن! اگه واقعا از حرف من این استنباط رو کردید! هنر رو تنها میشه فهمید و درک کرد. چه بسا برای بعضی ها "دیشب باباتو دیدم آیدا" هنر باشه!!

برداشت من از سخن شما چنان نبود، نتایج طبیعی آنچه شما می گویید، یعنی قائل نشدن یک تعریف مشخص برای مفاهیم نتیجه ای به جز "همسان پنداری" نخواهد داشت. ما باید هنر را در جایگاه یک مفهوم دارای استقلال از دیگر چیزها تعریف بکنیم، اگرنه هیچ تفاوت معنایی، ساختاری، روبنایی و غیر ... برای "ارزشمندی" یک اثر هنری وجود نخواهد داشت. آنچه به نظر می رسد شما طرفدارش هستید، یک نسبی گرایی افراطی در امور است، مخالفتی با آن ندارم، فقط باور نمی کنم در عین نسبی نگری بتوان "اصالت باور و ذات گرا" هم بود. "ذات معنا" هم دست آخر برآمده از "برداشت مخاطب" است یا نه؟ قسمت قرمز رنگ نوشتار شما، تائید عدم وجود معیار مشخصی برای تمایز میان "دیشب ..." با "بزرگراه گمشده" است ...


شما دارید فقط و فقط به جنبه ی هنری سینما نگاه میکنید و مطالعاتی هم که دارید (تا جاییکه من میبینم) برمیگرده به زیبایی شناسی هنر نه هزار و یک عامل دیگه که در ساخت یک فیلم دخیل اند. سینما (چه خوشمون بیاد و چه نیاد) تلفیقی هست از هنر و صنعت. دو عنصر مکمل که بدون همدیگه، فیلمی وجود نخواهد داشت. تا سینمای اکسپرسیونیستی اروپا هم که برید، همین قاعده هست. مطمئنا کسی که شناخت صحیحی از سینما داره، این حرف رو تایید نخواهد کرد که معنا و ساختار و داستان در زبان سینما بی مفهوم و بی ارزشن.
.....
آیا میشه نقش تکنیک، ساختار، معنا و داستان و نقش این عناصر رو در دو فیلم با هم مقایسه کرد؟! به هر حال شما فقط معیار های اصالت هنری سینما رو در نظر میگیرید ولی من زبان سینما رو. از دید شما حتی فیلمنامه نویسی، تصویر برداری، تدوین و ... ارزشی نخواهد داشت. چون شما فقط نتیجه کلی کار رو در نظر میگیرید و ارزش کلی یک فیلم رو فقط به "شدت و حدت احساسی که در مخاطب ایجاد میکنه" میدونید. درسته؟

آیا تمام این عناصر بیرونی "دست آخر" در خدمت یک مفهوم مستقل و نهایی(خود فیلم)هستند یا نه؟

آیا اگه "دیشب باباتو دیدم آیدا" احساسات من رو جریحه دار کرد و"بزرگراه گمشده" نکرد، من باید فیلم اول رو دارای اصالت هنری بدونم و فیلم دوم رو فاقد اون؟!

معیار اصیل در واقع "ژرفی" آن اثربخشی هم هست، ممکن است یک فیلم سوپر تجاری ِ مثلا هندی شما را درگیر بکند و حتی اشکتان را هم در بیاورد ، ممکن است با شخصیتهای فیلم همراه بشوید، سرگرم بشوید، احساساتتان انگیخته بشوند و ...اما این احساسی زودگذر و ناپایدار است، فیلمی مثل "دشت گریان" اگر درک بشود(این مهم است، همانطورکه خودتان هم اشاره کردید)، می تواند اثری بسیار ژرف و سترگ بر شما بگذارد، ذائقه شما را تغییر بدهد، زیبایی شناسی شما را شکل بدهد و حتی به برداشت شما از هنر هم اثر گذار باشد. دشت گریان، رنگ انار و یا پرسونا بر من چنین اثری داشت، رابطه من با آنها اینگونه بود.

ولی اگه برگردیم به سرآغاز بحث، و هدف من از بحث، قضیه این بود که شما گفتید "سطح کیفی ایندو سینما (اروپا و آمریکا) (جدا از بحث سلیقه) هم اصلا قابل قیاس نیست". من با این جمله ی شما مشکل داشتم. آیا غیر از اینه که تفاوت ساختاری در فیلمهای فیلمسازان آمریکا، به قول شما از لینچ تا اسپیلبرگ متغیر ئه؟! آیا از دید شما سینمای لینچ که اصولا فاقد داستان محوری هم هست، از نظر سطح کیفی قابل مقایسه با سینمای اروپا نیست؟ آیا اگه لینچ یک فیلمساز (مثلا) روس بود (!) به کارگردان محبوب شما تبدیل نمیشد؟!!

هالیوود" برای من تعریف مشخصی دارد که لینچ در آن قرار نمی گیرد، به هیچ عنوان منظور از "آمریکا" محدوده جغرافیایی نیست(همانطورکه اروپای شرقی سینمای ترکیه را هم برای من شامل می شود)، بلکه یک سینمای مشخص و متشخص در دنیاست، سینمای هند هم چنین، خط مشی که آن سینما دنبال می کند نزد من بسیار منفور است، کاری به موارد استثنا نداریم(هرچند شخصا با آنها هم رابطه چندان خوبی ندارم!). به هر حال سرمایه محوری سینمای آمریکا، یعنی تولید با نگرش به گیشه، که اساس هنری سینما را با چالش روبرو می کند مورد نقد است، مخالفت با "خدمتکار ِ هر چیز" فرض کردن هنر است، نه تکنیکی بودن آن(مخالفت با داستان محوری به عنوان یک "لازمه" از این روست).

تعریف شما از سینما(در جایگاه یک هنر اجتماعی)برای من قابل قبول نیست، هنرمند خودش را تا جای ممکن از "جمع" دور نگه می دارد و از ذائقه جمعی فاصله می گیرد، هنر اوج تبلور روشنفکری ذاتی نوع بشر است که تاکنون نمود یافته، نباید آنرا تا سرحد دستمایه "سرگرمی" و احتمالا در کنار آن "برانگیختن احساسات" آدمها تقلیل داد.(اصولا خیلی ها معتقدند سینما چون محصول یک کنش جمعی است هرگز نمی تواند یک گونه هنری باشد)... چندان به نتیجه این بحث امیدوار نیستم، ما هر دو نظر خود را داریم که بدون هیچ معیار مشترک خارجی نمی شود آنها را برسی کرد ... در واقع هر دو به یک اندازه حق داریم!
 

Radiohead

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
10 جولای 2006
نوشته‌ها
3,856
لایک‌ها
184


چوب کاری می فرمائید ...;)
اول از همه عذر میخوام به خاطر تاخیر. همین الان پست تون رو دیدم.
و خیر. چوب کاری نمیکنم. به هیچ وجه. مطمئنم باشید نسبت سطح اطلاعات من در برابر شما مثل استخر به دریا میمونه! اغراق هم نمیکنم.

برداشت من از سخن شما چنان نبود، نتایج طبیعی آنچه شما می گویید، یعنی قائل نشدن یک تعریف مشخص برای مفاهیم نتیجه ای به جز "همسان پنداری" نخواهد داشت. ما باید هنر را در جایگاه یک مفهوم دارای استقلال از دیگر چیزها تعریف بکنیم، اگرنه هیچ تفاوت معنایی، ساختاری، روبنایی و غیر ... برای "ارزشمندی" یک اثر هنری وجود نخواهد داشت. آنچه به نظر می رسد شما طرفدارش هستید، یک نسبی گرایی افراطی در امور است، مخالفتی با آن ندارم، فقط باور نمی کنم در عین نسبی نگری بتوان "اصالت باور و ذات گرا" هم بود. "ذات معنا" هم دست آخر برآمده از "برداشت مخاطب" است یا نه؟ قسمت قرمز رنگ نوشتار شما، تائید عدم وجود معیار مشخصی برای تمایز میان "دیشب ..." با "بزرگراه گمشده" است ...
(اصولا خیلی ها معتقدند سینما چون محصول یک کنش جمعی است هرگز نمی تواند یک گونه هنری باشد)...

البته من مخالفت چندانی با حرف شما ندارم. حرف من تنها اینه که سینما فراتر از هنر ئه. شاید کمی حریف عجیبی به نظر بیاد ولی منظور من اینه که اهمیت و ارزش جنبه ی هنری سینما بیشتر از جنبه ی اجتماعی اون نیست. بلکه این دو به یک اندازه مهم هستن. سینما به این ترتیب برای من ارزش بیشتری پیدا میکنه تا اینکه صرفا یک هنر باشه بدون یک پیام اجتماعی. شاید من در امور نسبی گرا باشم ولی قطعا این نسبی گرایی افراطی نیست. من همونقدر که به سینمای (مثلا) تارکوفسکی علاقه دارم که به سینمای وایلدر. چرا که خصوصیاتی در سینمای تارکوفسکی وجود داره که در سینمای وایلدر وجود نداره. و برعکس. البته من هم فکر میکنم چیزی که شما پیرو اش هستید، یک جانبه گرایی افراطی ئه (no offense). چون حتی برای استثنا ها هم ارزشی قائل نیستید.

باور نمی کنم در عین نسبی نگری بتوان "اصالت باور و ذات گرا" هم بود.
نمیدونم شاید من نابغه ای چیزی هستم که در عین نسبی گری، معتقد به ذات معنا و اصالت هم هستم!
39.gif


آیا تمام این عناصر بیرونی "دست آخر" در خدمت یک مفهوم مستقل و نهایی(خود فیلم)هستند یا نه؟
لزوما اینطور نیست. چه بسا خیلی وقت ها به عنوان مثال یک فیلمنامه ارزشمند فدای ضعف کارگردانی، و نهایتا کل فیلم شده باشه. ولی همچنان ارزش کار اون فیلمنامه نویس به قوت خودش باقی میمونه. درسته؟

معیار اصیل در واقع "ژرفی" آن اثربخشی هم هست، ممکن است یک فیلم سوپر تجاری ِ مثلا هندی شما را درگیر بکند و حتی اشکتان را هم در بیاورد ، ممکن است با شخصیتهای فیلم همراه بشوید، سرگرم بشوید، احساساتتان انگیخته بشوند و ...اما این احساسی زودگذر و ناپایدار است، فیلمی مثل "دشت گریان" اگر درک بشود(این مهم است، همانطورکه خودتان هم اشاره کردید)، می تواند اثری بسیار ژرف و سترگ بر شما بگذارد، ذائقه شما را تغییر بدهد، زیبایی شناسی شما را شکل بدهد و حتی به برداشت شما از هنر هم اثر گذار باشد. دشت گریان، رنگ انار و یا پرسونا بر من چنین اثری داشت، رابطه من با آنها اینگونه بود.

دقیقا همینطوره. این حرف من هم هست. پس میبینید که معیار اصالت هنری تنها "شدت و حدت احساس برانگیخته شده در مخاطب" نیست. حرفی که اول زدید و بعد فاکتور "ژرف اثر بخشی" رو هم به اون اضافه کردید. من راستش کاری به سینمای هند ندارم چون تا به حال حتی یک فیلم هم از این سینما ندیدم و نخواهم دید! ولی میتونم نمونه های دیگری رو مثال بزنم که در هنوز هم اثر عمیقی که روی من گذاشت رو حفظ کرده. مثلا "گاو خشمگین". همونطور که میدونید این فیلم به هیچ وجه پر فروش نبود. پس از برچسب هایی مثل "سوپر تجاری" و "هالیوودی" معاف ئه. اما "پیام"ی داشت که من رو درگیر کرد. البته نمیتونم توصیفی از این احساس ارائه بدم... یا فیلم "پدرخوانده" که به قول پائولین کیل، تلفیقی ست از "هنر و تجارت".

هالیوود" برای من تعریف مشخصی دارد که لینچ در آن قرار نمی گیرد، به هیچ عنوان منظور از "آمریکا" محدوده جغرافیایی نیست(همانطورکه اروپای شرقی سینمای ترکیه را هم برای من شامل می شود)، بلکه یک سینمای مشخص و متشخص در دنیاست، سینمای هند هم چنین، خط مشی که آن سینما دنبال می کند نزد من بسیار منفور است، کاری به موارد استثنا نداریم(هرچند شخصا با آنها هم رابطه چندان خوبی ندارم!). به هر حال سرمایه محوری سینمای آمریکا، یعنی تولید با نگرش به گیشه، که اساس هنری سینما را با چالش روبرو می کند مورد نقد است، مخالفت با "خدمتکار ِ هر چیز" فرض کردن هنر است، نه تکنیکی بودن آن(مخالفت با داستان محوری به عنوان یک "لازمه" از این روست).

من هم اصلا و ابدا قصد تایید چیزی به اسم هالیوود رو ندارم. اشتباه نشه. من قصد تایید اون استثنا ها رو دارم. شاید 95% فیلمهاییکه هر ساله توسط سینماگران آمریکایی ساخته میشه، از نظر ارزش هنری چیزی فراتر از یک آشغال سینمایی نباشه (معمولا همینطور هم هست البته). من روی صحبتم به اون 5% ئه. روی صحبتم به کوبریک ها و لینچ هاست.

خط مشی که آن سینما دنبال می کند نزد من بسیار منفور است، کاری به موارد استثنا نداریم(هرچند شخصا با آنها هم رابطه چندان خوبی ندارم!)

منظورم از یک جانبه گرایی افراطی شما دقیقا همین بود. به نظر من استثنا ها همیشه قابل احترام اند. شما گفتید این سینماگران هدف شون از فیلمسازی نگرش به گیشه ست، که این جمله در مورد اون قشر استثنا درست نیست. پس دیگر چه دلیلی برای مخالفت شما وجود داره جز اینکه این افراد فیلمسازانی از ملیت "امریکایی" بودن؟

دوست عزیز، مطمئن باش خط مشی هر سینمایی اول از همه درآمد و تجارت ئه! از هالیوود به عنوان گردن کلفت شون بگیر تا سینمای فرانسه و ایتالیا و آلمان و اتریش و سوئد و ... . منتها شهرت هالیوود باعث شده ما توجهی به سینمای تجاری اروپا نکنیم. حالا از بین این انبوه تجار، هنرمندانی مثل گدار و برگمان و کیشلوفسکی و تارکوفسکی و فلینی و ... ظهور کردن. شما طوری از سینمای اروپا صحبت میکنید که انگار چیزی به اسم سینمای تجاری در اروپا وجود نداره و این معضل تنها در محدوده ی هالیوود تعریف شده ست!

تعریف شما از سینما(در جایگاه یک هنر اجتماعی)برای من قابل قبول نیست، هنرمند خودش را تا جای ممکن از "جمع" دور نگه می دارد و از ذائقه جمعی فاصله می گیرد، هنر اوج تبلور روشنفکری ذاتی نوع بشر است که تاکنون نمود یافته، نباید آنرا تا سرحد دستمایه "سرگرمی" و احتمالا در کنار آن "برانگیختن احساسات" آدمها تقلیل داد.(اصولا خیلی ها معتقدند سینما چون محصول یک کنش جمعی است هرگز نمی تواند یک گونه هنری باشد)... چندان به نتیجه این بحث امیدوار نیستم، ما هر دو نظر خود را داریم که بدون هیچ معیار مشترک خارجی نمی شود آنها را برسی کرد ... در واقع هر دو به یک اندازه حق داریم!

اول از همه بگم که اعتقادی گوشه گیری از "جمع" و تظاهرات اینچنینی ندارم چون این چیزی بیش از یک ژست هنری پوشالی نیست! هیچکاک اینکار رو نکرد ولی هیچکاک هنرمند بود (البته از نظر من هنرمند بود نه از نظر شما (؟!)). البته بعضی ها به دور از هر گونه تظاهری اینکار رو کردن (کوبریک) و من در راستای اصل استثنا ها کاری به اون دسته ندارم!
شاید هم نباید به ادامه بحث امیدی داشته باشیم. چرا که اگه دقت کرده باشید، منشا تمام این بحث ها برمیگرده به بحث سلیقه. شاید سلیقه ی من اینه که هنر بخشی از یک "پدیده" ی عظیم ئه به اسم سینما! (تا این حد به سینما اعتقاد دارم). نمیتونم در قبال این میل درونی کاری کنم! به نظر شما هم کاملا احترام میذارم ولی ظاهرا با همدیگه هم عقیده نیستیم و به قول شما هر دومون به یک اندازه حق داریم!
 

Radiohead

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
10 جولای 2006
نوشته‌ها
3,856
لایک‌ها
184
در تاپیک "بهترین فیلمی که تا حالا دیده اید" بین من و یکی از دوستان مون (Amir_2591) بحثی (دوستانه البته) در گرفت پیرامون فلسفه ی سینما و چون به توافق نرسیدیم، این بحث ادامه پیدا کرد و فعلا هم به پایان نرسیده.

بنابراین برای جلوگیری از انحراف محتوای اون تاپیک، دوست مون پیشنهاد دادن تا تاپیکی جدید درست کنیم و بحث رو اونجا ادامه بدیم. بنابراین با اجازه اساتید فرهنگ و هنر (Behrooz و ?live for what) این تاپیک رو باز میکنم و از دوستانی که نظر خاصی پیرامون اینکه "سینما چگونه باید باشه؟" دارن، دعوت میکنم تا نظرشون رو مطرح کنن!

ضمنا از ?live for what عزیز هم میخوام اگه امکان داره از پست شماره ی 243 به بعد اون تاپیک (پست هایی که مربوط به بحث ماست) رو انتقال بدن به این تاپیک.

سئوال های محوری اینه: آیا سینما صرفا تنها "هنر هفتم" ئه؟! یا "چیزی فراتر" از اون؟! آیا باید با سینما طوری برخورد کنیم که با یک (مثلا) تابلو نقاشی یا یک قطعه موسیقی؟! آیا واقعا "مضامین اجتماعی" نباید جایی در کنار هنر سینما داشته باشن؟! سینما بهتر نیست که ما رو به تفکر واداره؟!
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
خب من پستها رو منتقل کردم قبلآ هم این بحث رو پیگیری میکردم البته اگر Amir_2591 بخواد میتونم پستها رو به جای قبلیش برگردونم!

هنر یا صنعت مسئله این است!!!
 

erfan005

Registered User
تاریخ عضویت
3 نوامبر 2005
نوشته‌ها
581
لایک‌ها
5
محل سکونت
تهران
سئوال های محوری اینه: آیا سینما صرفا تنها "هنر هفتم" ئه؟! یا "چیزی فراتر" از اون؟!
خب سینما قطعا هنره هفتم هست ! یعنی هفتمین هنر (عدد مقدس هفت!) یعنی بعد از 6 هنر دیگه قرار می گیره و از زیبایی های موسیقی و نقاشی ( اهل علم می دونن ! خیلی از کارگردانهای بزرگ فریم های مهم فیلمشون رو نقاشی می کردن ! بعد از روی اون می ساختن) و ... استفاده می کنه.
سینما بهتر نیست که ما رو به تفکر واداره؟!
به میزان فروش فیلم بابل ! در امریکا توجه کنید .حالا به میزان فروش مثلا Jackass Number Two نگاه کنید .این یه رابطه ساده اقتصادی هست رابطه عرضه و تقاضا ! تا وقتی تقاضا برای فیلم های سطح پایین و بدون محتوا وجود داره پس ساخته می شه.
"هنر چیست؟"
هنر در واقع قابلیت آفرینش هست ! که هیچ موجودی غیر از بشر قادر به اون نیست که انسان اون رو از خداوند به ارث برده !
هنر قانون نانوشته ست و کسی نمیتونه تعریفی ازش ارائه بده.
منم با اجازت با این حرفت موافقم شاید تا قبل از امپرسيونيسم هنر تعریف مشخص داشت ولی بعد از اون دیگه مشخص شد که دایره ی آفرینش ! رو نمی شود محدود کرد و بی نهایت است ...
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
خب من پستها رو منتقل کردم قبلآ هم این بحث رو پیگیری میکردم البته اگر Amir_2591 بخواد میتونم پستها رو به جای قبلیش برگردونم!

هنر یا صنعت مسئله این است!!!
در این مورد تا امروز خیلی بحث شده و همیشه هم بوده اند کارشناسی که سینما را صنعت دانسته اند و عده ای هم هنر .

در این مورد اینقدر مطلب شنیده و خوانده ام که دیگر خسته شده ام . اما تقریبا به یک وحدت نظر در این مورد ( توی ذهنم ) رسیده ام ./
 

Amir_2591

Registered User
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
60
لایک‌ها
0
(1)

آیا هیچیک از ما تا به حال یک قطعه ناب موسیقی را برای اولین بار شنیده ایم؟ لطفا با تعمق بیشتری پاسخ بدهید. همه ما این احساس بی نظیر را به هنگام شنیدن یک موسیقی اصیل و یا دیدن یک نقاشی زیبا تجربه کرده ایم که به محض روبرویی با آن بلادرنگ این احساس قدرتمند از ژرفنای درونمان جوشیده و فوران کرده : اینرا قبلا جایی شنیده ام(یا دیده ام). یک آشناپنداری عمیق ، چنانکه انگار ندایی از اعماق پنهان و فراموش شده ذهنمان، از درونی ترین لایه های خیال دوباره پژواک می کند ، و نه صدایی که برای اولین بار از بیرون شنیده می شود، طنین از یک احساس شدید و لذت برانگیز از اعماق وجود. تجربه لحظاتی بسیار کوتاه، ارزشمند و ناب که به چیستی هنر(و حتی خود ما)معنا می دهند(چیزی تماما تجربی و غیرقابل توصیف با مفاهیم زبانی). هنر ناب چیز جدیدی نیست، بلکه بالعکس، آنچه را هست اما لمس نمی شود دوباره به یادمان می آورد ، مفاهیمی را که انگار جایی پنهان بودند بازنمایی می کند، ما با آن آشنا هستیم، "انگار قبلا به آن برخورده ایم" ، احساسش می کنیم، و این احساس را می فهمیم، بدون آنکه نیازی به منطق باشد، بدون آنکه نیازی به دانش باشد، بدون آنکه نیازی به نبوغی خاص و چیزی ویژه و متمایز از دیگران داشته باشیم : انسان بودن برای درک آن بسنده است.
 

Amir_2591

Registered User
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
60
لایک‌ها
0
(2)

2000236922963075746_fs.jpg


برهنه پائین می آید ، اثر مارسل دوشان
 

Amir_2591

Registered User
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
60
لایک‌ها
0
(3)

آیا ممکن است بدون تعریف کردن واژگان بتوانیم آنها را در جایگاه چیزی معنادار بکار ببریم؟ ما وقتی می گوییم "لیوان" هم در ذهن خود و هم نزد مخاطب، بلادرنگ چیزی با تعریفی مشخص، موجودیت و کارکردی شناخته شده ، در ذهن مخاطبان تداعی می شود. حال اگر شخصی را تصور بکنیم که تا به حال لیوانی ندیده، یا با خود واژه لیوان اشنا نیست، یا از آن چیزی نمی داند ، آیا همچنان می توانیم بگوییم "نزد او" لیوان چیزی موجود و مشخص است؟ برای مثال، یک شخص فرانسوی یا آلمانی که به کلی از چیستی معنای واژه لیوان بی اطلاع است را تصور بکنید ، آیا ما هرقدر از واژه "لیوان" با او صحبت بکنیم، چیزی از آن می فهمد؟

هنگامی که در پاسخ به پرسش "هنر چیست؟" می گوییم هنر تعریف نمی شود، در واقع به زبانی دقیقتر گفته ایم: "هنر هیچ چیز نیست، هنر همه چیز هست". آنچه تعریف نمی شود(چنانکه مثال لیوان گویاست)هرگز "وجود" هم نمی تواند داشته باشد، نمی تواند حاوی اشاره به چیز مشخصی باشد، نمی تواند دارای معنا باشد و دست آخر ، نمی تواند دارای کاربرد زبانی باشد، زیرا ما مدعی هستیم کلمات بیانگر و نمایندگان معانی هستند. اما این تنها یک مشکل "تعریف ناپذیر" دانستن یک واژه است، مشکل دیگر بحث ارزش، یعنی مفهومی ثانوی که برگرفته از عناصر جانبی چون پرداخت، دریافت و برداشت است بی معنا می شود. وقتی هنر را فاقد تعریف و چارچوب مشخصی بدانیم، دیگر صحبت کردن از "هنر ارزشمند و بی ارزش" چه موضوعیتی می تواند داشته باشد؟ مبنای آن چیست؟ وقتی از "دایره" صحبت می کنیم، یکسری ویژگی های مشخص هندسی را مد نظر داریم که آنرا تعریف می کند، اگر منکر آنها بشویم و بگوییم "دایره را نمی توان تعریف کرد"، در آنصورت هرکس می تواند بدون کمترین مشکلی بگویید "هر چیز نوعی دایره است".

اینکه ممکن است برداشتهای متفاوتی ، یا حتی متعارضی از موجودیات درکار باشد، بایستگی نبودنشان را فراهم نمی کند : اینکه هنر گستره ای عظیم را دربر می گیرد، اینکه چقدر وابسته به برداشت مخاطب خود است، اینکه چه اندازه فهمی است، دلیل تعریف نشدنی بودن آن نیست. پرسشهای پیشفرضی از این قبیل که "فلسفه چیست" ، "علم چیست" یا حتی سوالات غیربنیادی تری مانند "بیماری چیست" ، برای آنکه اصالت موجودیات مورد پرسش در جایگاه چیزی واقعا موجود و عینی تثبیت بشود ، باید پاسخ داده شوند .
 

Amir_2591

Registered User
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
60
لایک‌ها
0
(4)

در نتیجه، باید تعریفی تدقیق شده که کمترین جا برای برداشتهای نادرست را داشته باشد پدید آورد، تعریف من از هنر برشمردن یک مشخصه متمایزکننده از بقیه چیزها برای آنست، یک ویژگی مخصوص، که به طور عام بیانگر چیستی آن در کلیت ِ وجود ِ نوعی خود هست : "جسمانیت ذهن . بیان و ابراز رویاها، تصورات، تخیلات، برداشتها، تأویلها، آرزوها، دغدغه ها، احساسات و عواطف، چنانکه هستند در قالبی ادراکی" می شود هنر . جسمانیت بخشیدن(یعنی قابل درک کردن برای دیگران، یعنی بروز دادن، منظور از جسمانیت "جرم دادن به چیزها" نیست)به مفاهیم ذهنی، دقیقا آنطورکه در ذهن هستند.

بخش قرمز رنگ شده، به این خاطر بی اندازه مهم است که تعریف مذکور ، هرگز با آن مشخصه ایده آلیستی که "هنر یعنی عینی کردن ذهن" اشتباه نشود، در تعریف من ذهنیات هرگز تبدیل به عین نمی شوند، آبجکت و سابجکت معنایی ندارد، بلکه ذهنیات دقیقا به همان صورتی که هستند، یعنی ذهنی، تصویری مشخص در قالبی عینی به خود می گیرند. اینکه کسی بتواند با استفاده از زبان، احساسات و عواطف خود را با حفظ وجوهات درونی و ذهنی آن، ارائه بکند(بیرونی بکند)، شعر یا ادبیات نام می گیرد. اینکه تصورات بصری خود از "هر چیز" را بر سطحی بیاراییم و قابل دریافتشان بکنیم، نقاشی نام می گیرد. اینکه چیزها را آنطورکه هستند، در حالتی که دوست داریم یا نداریم، از نو در قالبی جدید بیافرینیم و در یک حالت به خصوص آنرا ثبت بکنیم، پیکرتراشی نام دارد و الخ... شاید این تعریف، به آن تعریفی که هنر را "ابزار بیان احساسات" برمی شمارد، بسیار نزدیک و همسان باشد، ولی یکسان نیست.

تعریف بالا، یک تعریف یک خطی مشخص است، درست مثل تعریف دایره. اما حاوی ویژگی های اصولی و محوری که ایجاد تمایز و ارزش بکنند نیست، طبق تعریف بالا هیچگاه نمی توان از "هنر ارزشمند و بی ارزش" صحبت کرد. اما شروع خوبی است، چراکه می شود برپایه آن، علاوه بر ارائه چارچوبی قابل تشخیص از هنر ، یک معیار مشخص و سنجه عمومی هم برای سنجش ارزشمندی هنر ، تعریف کرد : « میزان، سطح، عمق و چگونگی اثربخشی یک مخلوق هنری در صورت درک و دریافت شدن » .

این یعنی، وقتی ما نقاشی "برهنه پائین می آید" را از بنیاد درک می کنیم، آن احساس نابی که پیشتر شرح دادم در ما می جوشد، اکنون عمق این احساس و چگونگی آن، می تواند میان یک "هنر و ناهنر" ایجاد تمایز کرده، یک ارزش مستقل برای سنجش آن بیافریند. ممکن است دیدن یک فیلم هندی یا مثلا تایتانیک، احساسات شما را به سختی تحریک بکند، حتی اشکتان را درآورد(!)، اما چنین احساسی زودگذر، سطحی و همواره در دسترس است. اما دیدن و درک فیلمی چون "رنگ انار" گذشته از برانگیختن همان احساسات روبنایی، در صورت درک شدن عمق آن، چنان اثربخشی ژرفی دارد که می توانند ذائقه هنری، و حتی زیبایی شناسی مخاطب را دگرگون بکند. در مثالی دیگر ، نگاه بکنیم به اشعار حافظ مخاطب ابتدا با خواندن اشعار او از غنای ادبی آهنگین آن "کسب لذت" می کند(=همانند با تایتانیک)، یعنی به احساسی زیبا، لطیف و لذت بخش، اما ساده و روبنایی دچار می شود. چیزی که ممکن است با دیدن یک گرافیتی یا شنیدن یک جوک جالب هم برانگیخته شود، اما در مرحله بعد، یعنی "درک و دریافت شدن" آن اثر ، چیزی از جنسی دیگر را تجربه می کند.
 

Amir_2591

Registered User
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
60
لایک‌ها
0
(5)

برپایه آنچه گفته شد در می یابیم، این هرگز "غنای ادبی" اشعار حافظ ، یا پرداخت تکنیکی "رنگ انار" ، یا رنگ پاشی اصولی ِ مارسل دوشان و یا پیروی موسیقی کلاسیک از اصول ریاضی نیست که آن را واجد "ارزشمندی بیشتر" می کند، بلکه به خدمت گرفتن دقیق، به جا و متناسب با شرایط این عناصر ، در جهت رسیدن به آن اثربخشی بر مخاطب که شرحش رفت، از آنها آثاری "ارزشمند" در جایگاهی مستقل، و "ارزشمند تر" در جایگاه مقایسه با بقیه اثار مشابه، می سازد. ساختار پیچیده و تکنیکی در ذات خود و به طور مستقل از این "هدف مشخص" ، چیزی ملال آور و بی موضوعیت است که تحمل آن از نشستن بر یک خارپشت دشوارتر است.

معیار "شاخص اثربخشی"، معیاری دقیق، عمومی و همواره صادق است که با آن، ما نه مبتلا به "مطلق نگری محضی" که با آن سینما "ناهنر" می شود، می گردیم، نه به بلای نسبی گرایی عجیبی که "گذشتن از تعریف" را تئوریزه می کند، دچارمان می شویم.
 

Amir_2591

Registered User
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
60
لایک‌ها
0
(6)

قائل شدن هرگونه رسالتی برای هنر هم از آنجاکه به در خدمت درآمدن و ابزار وار شدن آن در جایگاه پیام رسان، تریبون ایدئولوژی و تئوری پرداز تصویری منجر می شود، باطل است. سینمای معناگرا، به جای پرداختن به آن مفهوم ذاتی و درونی هنر در خدمت معنای بیرونی است که شاید خوب باشد ، شاید نباشد، شاید درست باشد، شاید نباشد، شاید کارآمد باشد، شاید نباشد، شاید ... سینمای داستان گرا، با محوریت قرار دادن یک موضوع و یا داستان که احتمالا چند پیام جانبی ِ طبق برداشت فیلمساز "خوب" هم چاشنی خود دارد، از یک الگوی مشخص غایت گرایانه پیروی می کند که فیلم در آن ، نه هرگز به عنوان یک هنر مستقل و برانگیزاننده(چنانکه شرح داده شد)، بلکه به وسیله ای برای رساندن فیلمنامه به مخاطب تبدیل می شود، تنها تفاوتی که دیدن یک فیلم "داستان محور"(فیلمی که ساخته شده تا داستانی را روایت بکند)با خواندن یک رمان، در اینست که اولی حتی بازسازی فضاها و شرایط و رخدادها به طور ذهنی و تخیلی را هم از مخاطب دریغ می کند ! سینمای موسوم به نوع هنری، با اساس کار خود قرار دادن تکنیکهای بصری و "به خدمت آنها درآمدن" ، باز مبتلا به یک بیگانگی از اصالت می شود که نتیجه پیشفرض آن به حاشیه رانده شدن "همه چیز به جز تکنیک" در آنست. پس به این دلایل که به طور مشروح ارائه شدند، این مدلهای سینما همگی غیرهنری، یا دستکم فاقد ارزش هنری مثال زدنی و مکتب ساز هستند.

هنر محض، یعنی هنر به خاطر هنر و نه به خاطر مفاهیم، پیامها، چیزهای درونی و عناصر ثانوی، خالصترین الگوی موجود برای بازشناسی یک اثر هنری است. در کنار تمام قالبهای سینمایی بالا، فیلمی هست که در آن داستان وجود دارد، انباشته از پیامهای اومانیستی و اخلاقی است، تکنیکهای سینمایی را نیز به طور گسترده به کار می گیرد، اما در عین حال وجوهات هنری اصیل را نیز طبق تعاریفی که ارائه شد، یکسره درخود جای می دهد.
 

Amir_2591

Registered User
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
60
لایک‌ها
0
(7)

"غلاف یکسره آهنین" و "دشت گریان" هر دو در شاخه سینمای ضدجنگ قرار می گیرند. هر دو پرداختی هنرمندانه دارند، هر دو دارای خط داستانی و روایتی مشخص از ابتدا تا انتها هستند، هر دو حاوی پیامها و نشانه گذاریهای بدیع و زیبایی هستند، اما آنچه اولی را به یک فیلم انتقادی ساده و دومی را به یک شاهکار هنری بی نظیر مبدل می کند، آنست که در "غلاف.." ما فیلمی سراسر ایده ها و عناصر مشخص و همراه کننده ای می بینیم که فاقد پویایی لازم برای مشمول شدن نوع انسان، مستقل از شرایط زمانی رخدادن داستان، بستر اتفاقات و ... است. ما به جنون و وحشتی که در فیلم هست پی می بریم، حتی شاید با آن همراه هم می شویم، اما به آن مبتلا نمی شویم. به هنگام دیدن "دشت گریان"، شما تصور نمی کنید که در حال دیدن یک اتفاق واقعی در بازه زمانی داستان(جنگ دوم)هستید، با شخصیتها همذات پنداری نمی کنید، فضای فیلم، پرداخت آن، مجموعه عناصری که آنرا شکل داده اند شما را به ژرفنای وجود خودتان، جایی که بدلی از هر شخصیت آرمیده هدایت می کند... انگار درحال دیدن یک رویا هستید، چیزی آنقدر واقعی که حقیقی بودنش وحشت انگیز و در عین حال، گریزناپذیر است. آنرا به مثابه یک شعر درک می کنیم، شاید یک نقاشی متحرک، یک خاطره ضمنی، که به احوال تک تک شخصیتهای داستان مبتلا می شوید، جایی که خبری از بد و خوب، از معانی و از مسائل نیست. ما در رویا روایتی از تکرار رقت بار مصائب را می بینیم و بعدها آنرا به یاد می آوریم..

weepingm.jpg


"زندگی خصوصی" و "پرتقال کوکی" هر دو داستان انسانهایی را روایت می کنند که از جامعه مصرف گرای پیرامون خود بیگانه شده اند و برآن شوریده اند. هر دو داستان نیکی هایی است که دیگر نیک نیستند و شیاطینی که به دست فرشتگان قربانی شده اند، هر دو مرثیه است برای انسان جدا افتاده از خود و از دیگران که دیگر خوشحال نیست مگر با گرایشی سادیستی .. با این تفاوت که دومی ما را به دنیایی سراسر عذاب می کشاند و سپس تنهایی مان را در آن به رخ می کشد، اما اولی آن پلیدی و بیچارگی را در درون خودمان بازیابی و تشریح می کند. جامعه ماشین زده شوروی در "زندگی خصوصی" هیولای بیرون است، جوانان لاابالی و کثافت زده ای که به "زیر زمین" روی آورده اند نماد هیولای درون، هر دو بد هستند، قربانی وجود ندارد، امیدی هم درکار نیست، اثربخشی هم حداکثر است. شخصیتها، چه مثبت و چه منفی، چیزی نیستند به جز اشباحی حقیر که قصد برآشفتن برضد خود را دارند، و محکوم به شکست. تفاوت "زندگی خصوصی"(به عنوان مدل سینمای اروپایی)با "کله پاک کن" لینچ و یا "پرتقال کوکی" استنلی کوبریک(به عنوان مدل هالیوودی)در اینست : تفاوت سینمای آمریکا و اروپا، در اوج.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
اين امير خان ما اينقدر سنگين پست مي زند كه هر خطش 1 ساعت طول مي كشد خواندن و تحليلش .

من به سهم خودم از ايشان تشكر مي كنم و آرزوي موفقيت دارم براي ايشان


امير جان
يقين بدان كه نوشته هاي شما طرفداران خاص خود را دارد و هستند دوستاني كه از اطلاعات مفيد شما استفاده مي كنند .
 

erfan005

Registered User
تاریخ عضویت
3 نوامبر 2005
نوشته‌ها
581
لایک‌ها
5
محل سکونت
تهران
امیر خان من مطالب شما رو خوندم و بسیار لذت بردم ولی سوالاتی برام بوجود آمده .
یعنی شما فقط به هنر برای هنر ! معتقد هستید یا هنر برای انسان رو هم قبول دارید؟
در مورد تایتانیک هم من فکر می کنم فیلم مهمی هست
وقتی از "دایره" صحبت می کنیم، یکسری ویژگی های مشخص هندسی را مد نظر داریم که آنرا تعریف می کند، اگر منکر آنها بشویم و بگوییم "دایره را نمی توان تعریف کرد"، در آنصورت هرکس می تواند بدون کمترین مشکلی بگویید "هر چیز نوعی دایره است".
اتفاقا اینجا نکته جالبی و جود داره ! وقتی ما می خواهیم خط را تعریف کنیم می گویم متشکل از نقاط ! اما برای نقطه تعریفی وجود ندارد و نقطه را بیس و پایه قرار می دهیم و از آن برای تعریف بقیه اشکال هندسی استفاده می کنیم. پس می بینیم که تعاریف صرفا قرار دادی هستند و وقتی به ابتدای شکل گیری قرار داد توجه کنیم متوجه می شویم که ...



استنلی کوبریک(به عنوان مدل هالیوودی)
فاقد پویایی لازم برای مشمول شدن نوع انسان،
چطور شما همچین حرفی می زنید در مورد غلاف تمام فلزی ؟
غلاف تمام فلزی در واقع کاوشی هستی شناسانه و فیلسوفانه (این بار در جنگ ویتنام) که با نگاه ضد انسانگرایانه ی همیشگی کوبریک و حس نوستالژیک تازه ی او نسبت به دهه ی 1960 نیز هم راه شده. نمایشی از تهی و بحرانی شدن فردیت مردانه در دل یک پادگان آموزشی یا به تعبیری نمایش بحران مردانگی ...
 

Khatai

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 مارس 2007
نوشته‌ها
7
لایک‌ها
0
من خودم رو در سطح كسايي مثل erfan005و Radiohead و بويژه Amir_2591 كه مشخص است داراي مطالعات بالايي در اين زمينه هستند نميبينم و فليمهاي زيادي هم در سطح شما نديدم.
دوست عزيز Amir_2591 من هم با قسمتهايي از حرفهاي شما موافقم اما نه با تمام آن. به نظر مي رسد حوزه تخصصي شما هنر و فلسفه است و يا بگونه اي با آن در ارتباط هستيد (يا حداقل من اينگونه برداشت مي‌كنم) و من خودم رو اصلاٌ در سطح شما نمي‌بينم. اما بنظر مي رسد در اثر اين ارتباط به نظريات فلسفي خاصي خود را محدود كرده ايد و با نظريات ديگر بشدت مخالفيد.
اما من با اين جمله erfan005 كه
هنر در واقع قابلیت آفرینش هست ! که هیچ موجودی غیر از بشر قادر به اون نیست که انسان اون رو از خداوند به ارث برده !
موافقم و اعتقاد دارم مي توان هنر را در تمام دنيا از يك اتم و حتي ذرات ريزتر از آن گرفته تا كهكشانها ديد و بالاترين هنر را در انسان، آن هنگام كه خداوند ميفرمايد: "فتبارك الله الاحسن الخالقي". البته آن خداوند بود كه همه چيز را به نحو احسن آفريد تا در همه چيز هنر تجلي يابد.
هنر را هر انساني درك مي كند بدون آنكه به آن فكر كند كه آيا اين هنر است يا نه. خداوند آنرا در وجود من و شما قرار داده و هركس احساس گرايش به آنرا در حد ظرفيت روحي خود دارد. چنانكه مولانا در بازار از شنيدن صداي برخورد چكش با سندان به رقص آمد( چنانكه مي دانيد اين ضربات با ريتم خاصي زده مي شود و صداي منظمي را توليد مي كند). اصولاٌ تقسيم بندي هنرها به هنر اول، دوم و ... بي مفهوم است تا اينكه بخواهيم سينما را هم در حوزه هنر قرار دهيم و هنر هفتم بناميم.
هنر در واقع جور ديگر ديدن و جور ديگر گفتن است. هنرمند با برقراري ارتباط دروني و ضمير ناخودآگاهش تجربيات را درك مي كند كه ديگران در اثر غبار عادات قادر به ديدن آن نيستند. به خاطر همين ارتباطات دروني است كه اكثر هنرمندان دچار نوعي روانپريشي مي شوند مانند: ونگوگ، شومان، آلن پو و ... كه حتي دست خود كشي هم ميزنند. چيزي كه من از هنر برداشت مي كنم اينست كه هنرمند با ارائه ادراكات دروني خود آنرا قالب هنر به ديگران عرضه ميكند اما نه بصورت آشكار بلكه بصورت لايه هاي پنهاني كه در اثر نهفته است. با ديدن يا شنيدن يك اثر هنري ابتدا انسان با وجود دروني خودش ارتباط مي يابد و در واقع براي لحظاتي از اين وجود بيروني جدا شده وغرق در آن اثر مي شود. در اثر اين ارتباط مي تواند نگرش جديدي را درك نمايد يا بقول معروف با چشم سوم خود به موضوع بنگرد و اين هنگام است كه لايه هاي پنهان اثر ظاهر خواهند شد. هنگامي كه از طريق اين اثر هنري روح او جلا يافت مي تواند بگونه اي جديد به مسئله فكر كند و اين فكر مي تواند تا مدتها بعد از ديدن اثر ادامه يابد چنانكه بهترين فيلمها (از نظر من) بعد از اتمام فيلم انسان را تازه درگير خويش مي كنند و باعث مي شوند بيننده چندين بار فيلم را در ذهن خود مرور كند و بتواند به لايه هاي پنهان فيلم را كه مد نظر كارگردان بوده است دست يابد. هرچيزي هم كه مستقيماٌ در دسترس قرار گيرد از ارزش مي افتد اما دست يافتن به چيزي كه بسته نگه داشته شده است ارزش آن را جلوه گر خواهد نمود.
هنگام تماشاي فيلم "بهار، تابستان، پاييز، زمستان و دوباره بهار" مي توانم به تفكري كه در پشت موسيقي چهار فصل ويوالدي بوده است دست يابم. در واقع سينما تمام هنرها را در خود يكجا دارد؛ موسيقي، نقاشي، معماري، شعر و ... و به همين دليل مي تواند نسبت به هنرهاي ديگر تاثيرگذارتر باشد.
Radiohead عزيز در مورد جمله
سینما (چه خوشمون بیاد و چه نیاد) تلفیقی هست از هنر و صنعت
با شما موافقم اما با اين نظرتان كه قصد داريد سينما را يك پديده اجتماعي نشان بدهيد و جنبه اجتماعي را از هنر بالاتر ببريد مخالفم. مگر در يك اثر هنري نمي تواند پديده اجتماعي به چالش كشيده شود چنانكه در تعدادي از كارهاي استاد فرشچيان زمينه اجتماعي و حتي تعدادي نيز مسائل سياسي مشاهده كرده ام. علاوه بر اين پديده اجتماعي چيست. مگر غير از زندگي بهتر در كنار يكديگر است. و اين مگر همان تعالي انسان نيست كه بايد به آن دست يابد. و آيا رسالت هنر غير از تعالي و كمال انسان است. مگر در شهر پروين اعتصامي كه خيلي هم زيباست مسائل اجتماعي مورد بررسي قرار نمي گيرند.
هر چيز مي تواند وجود داشته باشد و هنر باشد و يا نباشد. سينما نيز وجود دارد اما مي تواند هنر باشد و يا نباشد. چنانكه موسيقي را در زمره هنرها قرار داده اند اما بسياري از موسيقيها فقط در جهت فروش توليد شده اند و انرژي خاصي براي آن صرف نشده و دو ساعته ضبط و بيرون داده شده است. اما هنر بايد كامل باشد و يا سعي در رسيدن به اين تكامل باشد. بسياري از فيلمهاي سرگرم كننده نيز هستند. خود من هم فيلمهاي سرگرم كننده زياد مي بينم. game هم بازي ميكنم وسرگرم ميشوم. پس با اين جمله تون كه
به نظر من "سرگرم کردن و ایجاد لذت فیلم دیدن برای تماشاچی" خودش یه فرم از هنر ئه.
هنر رو تا حد يك game پايين نياريد. هنر يك وديعه متعالي براي تكامل انسان از جانب خداوند است.
Amir_2591 عزيز با گفتن جمله
معیار اصالت هنری به تاثیری است که به شدت و حدت گوناگون بر احساسات مخاطبش می گذارد نه تکنیک آن، معنای آن، داستان آن، ساختار آن و ...
در اين صورت تمام فيلمهاي هاليوودي خيلي هنري تر از فيلمهاي اروپايي ميشن. چون تو رتبه بندي سايت imdb همه فيلمها مال هاليووده. هنوز هم اگر برويد از طرفداران فيلمهاي هاليوودي بپرسيد حرفهاي شما را
می تواند اثری بسیار ژرف و سترگ بر شما بگذارد، ذائقه شما را تغییر بدهد، زیبایی شناسی شما را شکل بدهد و حتی به برداشت شما از هنر هم اثر گذار باشد.
در مورد خودشان خواهند زد.
اين بحث تا قيامت فكركنم ادامه يابد و به هيچ نتيجه مشتركي نرسيم. اما مي تواند در گسترش سطح فكريمان بسيار موثر باشد و بتوانيم با انواع ديدگاهها آشنا شويم.
اين نظريات من بود و قصد هيچ توهيني ندارم و اگر چنين استنباطي از حرفهاي من كرديد به بزرگي خودتون ببخشيد ومن به نظرات شما احترام ميگذارم چنانكه حضرت مولانا ميفرمايند:
بر انديشه گرفت نيست
درون عالم، آزادي است
 
بالا