درود بر دوستان،
تصور می کنم همراهی توأم با متانت دوست ارجمندمان رادیوهد، در حال گشایش گره های متعدد و ابهامات این مبحث و گشودن ِ افقهای جدیدی برای پرداختی از هر طرف به سینما در مفهومی خاص، و هنر در مفهومی عام، باشد.
این تاپیک رو زدیم برای چی پس؟!
که هرکس نظر خودش را بگوید .. اینجا دوستان دیگری هم پست زدند و نظراتی ابراز کردند و نظراتی را هم به نقد کشیدند : چه هدفی مفیدتر از این برای باز کردن یک جستار ؟
شاید در مورد تنزل درک هنری حق با شما باشه، اما اینکه از جمع شدن انسان ها در کنار همدیگه، تمام خصایل نیک از بین میره، کاملا استنباط اشتباهیه. پس بشر چه جوری به جایگاهی که الان داره رسیده؟ مطمئنا با دوری و کناره گیری از سایر همنوعان نبوده! مگر اینکه از نظر شما تمدن بشری هم ذاتی شرورانه داشته باشه.
باید بدانید من میان این دو حوزه
فقط تفاوت قائل نیستم، بلکه تضادی آشتی ناپذیر میان میان حالات درونی و فردی، با حالات بیرونی و جمعی. انسان ِ در برخورد با خود ، هیچ تشابهی با انسان در برخورد با پیرامون، ما ناچار هستیم همیشه چیزی باشیم، که شرایط برای خود ما اقتضاء می کند.
ممکن است ما از کاری که می کنیم لذت ببریم، ممکن است با هنجارهایی که به نام "اخلاقیات" می شناسیم هم تضادی نداشته باشند، اما فقط بروز آنها برای درآمدن از حالتی که بودند کافی است تا از آنجاکه ما نمی توانیم حالتی غیر تجربی را تصور بکنیم، تضاد پدید بیاید. طبق این دیالکتیک، هرچه در بعد فردی ویژگی نیک است، در بعد جمعی پلید یا بد(یعنی زیانبار)است و بالعکس.
فکر می کنم توضیحاتم آنقدر کافی بود که شما و "عرفان" با کمی دقت، به این اشتباه دچار نشوید که من رفته ام بالای قله ... "توده مردم" یعنی جایی که از تجمع اشخاص متعدد که آگاهی آنها نیز پیرو شرایط "درونی همان جامعه" انسانی است(نه بالعکس)، در نتیجه، هر جامعه ای در مقایسه به افراد عضو خود احمق است، شاید البته حماقت واژه درستی نباشد، شاید "دبنگی اجتماعی" گویاتر باشد(حتی همین جمع ما، نسبت به خودمان) :
شاید یک جامعه از افراد بی اندازه هوشمند، سرشناس، عالم و والامنش تشکیل شده باشد، اما همه این ویژگی ها در جنبه های فردی آنها متجلی می شود، وقتی تشکیل یک جمع را می دهند و در قالبهای اجتماعی نمود پیدا می کنند، به عنوان جزئی از آن، تبدیل به واحدهای گوشتی می شوند که شعورشان برای درک هنر بسیار ناچیز است. خاصیت توده واری که از جمع شدن انسانها کنار یکدیگر پدید می آید، مثل آفتی تمام خصایل نیک آنها را محو می کند، در این میان دریافت هنری به سطح زیر صفر تنزل می کند.
لطفا به تفاوتی که میان قالب فردی و جمعی قائل می شوم توجه بکنید، به کتابی که معرفی کردم هم نگاهی بکنید، پاره ای از آن :
« وانگهی شما که خود را به نا امیدی مبتلا می کنید باید نکوهید، هنگامی که از خود می پرسید : "من چه هستم؟" در درون خود مغاکی از نیاز، خواسته، اشتیاق، عواطف و آرزوهای ناهنجار می یابید و در بیرون خود قضاوتها و داوریهایی که ناچار هستید برای بقای اجتماعی خود با آنها همسو شوید »
آیا ممکن است کسی از این حرفها، چنین برداشتی بکند؟ :
ژست روشنفکری؟ (قصد بی ادبی ندارم فقط اینطور استنباط کردم)
آیا من جایی با هر نوع چیزی(فیلم تجاری، سینمای تجاری و ...)در "خود" آن مخالفت کردم؟ آیا گفتم نوعی از سینما ، بهتر از نوعی دیگر است؟ آیا گفتم دیدن یک فیلم به هر انگیزه و دلیلی "بد" یا چیزی شبیه به آن است؟ آیا به جامعه سلسله مراتبی اعتقادی دارم؟ پاسخ تمام این سوالات منفی است، از من نسبی گراتر در این فروم یافت می نشود، من تنها "هنری بودن" را در جایگاه یک مشخصه مستقل تعریف کردم و آنرا بسط دادم به سینما.
متوجه شدم که رادیوهد مشکلی با سینمای صنعتی که یکی از اهدافش هم سرگرمی هستش نداره ... مثلا هیچکاک ... ولی موضع امیر رو درست نفهمیدم ... ظاهرا "هنر برای هنر " هستش ...
سپاس که پستی زدید، خلاصه این بحث به گمان من چنین است:
ایشان(رادیوهد)سینمای صنعتی و تجاری را نفی می کنند و آنرا مبتذل می دانند(اینکه بر چه مبنی، چرا و چطور؟ هیچ توضیحی نمی دهند)، اما به نظرشان سینمای هنری و معناگرا ارزشمند است، احتمالا به دلیل همین بهره مندی از معنا. طبق همین نظر ، سینمای آمریکا هم حرفی برای گفتن در آن عرصه دارد. من مخالف این هستم که سینمای "معناگرا" یا "هنری" در قالبهای مشخص آن، بتواند با تعریفی که ما ناچار هستیم از هنر ارائه بدهیم و مشخصاتی که برای تمایز آن از غیر هنر تعریف بکنیم، همسان باشد. خطا آنجاست که او نمی تواند(یا نمی خواهد)تعریفی از هنر و غیر هنر ، ارزش و بی ارزش ارائه بدهد، و در عین حال که بر وجود آنها تاکید می کند، و در عین حال تعریف مرا هم نمی پذیرد، و در عین حال از نقد آنهم می پرهیزد.
کلمات اگر نتوانند ارتباط خودشان را با وجودی بیرونی نشان بدهند و اثبات بکنند ، مفاهیم انتزاعی و بازیهای زبانی هستند که بکار بردنشان نمود عینی اشتباه است. من هنر را تعریف کردم، نشان دادم که چه هست، چرا چنان است، و چطور هست، بعد رسیدم به آنجاکه بگویم یک اثر "هنری" باید این ویژگی ها را داشته باشد، اگرنه غیر هنر است. او مخالفت کرد که چنین نیست، به چه دلیل؟ خوب، بعد این اتهام متوجه من شد که قصد تحقیر علایق و سلایق دیگران را دارم(در واقع این اشتباه بوجود آمد که امیر ، می گوید هرکس از سینمای هالیوود لذت برده، یا آن را دوست دارد، احمق است، یا سطحی است، یا هنری و متفاوت از جمع نیست و ...)!
او می گوید "ایرادی" ندارد که کسی به قصد سرگرمی سینما را تماشا بکند(ولی طبق نظر ایشان، ساختن چنین فیلمهایی ایرادمند است)، منهم هیچ مخالفتی ندارم. او می گوید هنر سینما را باید در قالب یک
نتیجه ، ناشی از عملکرد و همیاری و "تولید" شمار متعددی از انسانها، در تلفیق انواع هنری و غیر هنری متفاوت بازشناخت. من باور دارم هنر یک مفهوم درونی، شخصی و برآمده از نبوغ ِ ابراز مفاهیم درونی فرد در قالبی شخصی است و مشارکت عده ای انسانی در ساخت یک اثر ِ دارای این مشخصات، به معنای داشتن نقش در آن نیست : میکل آنژ ، پولتکا، داوینچی و ... همگی دستیاران بی شماری داشتند که آنان در ساخت و پرداخت آثارشان کمک می کردند، حتی بخشهایی از کار را تکمیل می کردند و حتی کار بدون آنان امکان پذیر نبود، اما کسی آنان را شریک نمی شمرد، تعداد بسیار کمی از انسانها می توانند هنرمند باشند. همینطور من اعتقادی به ترکیبی بودن سینما ندارم، به گمان من هنر ترکیبی معنا ندارد، دلایل آنرا در صفحه دوم شرح دادم. ممکن است برداشت از هنر ، به نوعی آمیزشی باشد، اما اینکه ما چیزی را تصور بکنیم که آشوبی از چیزهای دیگر مشهود است، به دو دلیل عمده درست نیست: اول اینکه، حتی اگر آفریننده باشد، باز دست آخر فاقد "خلاقیت هنری" است، دوم اینکه از پویایی انحصاری که آن را از دیگر انواع هنر تمایز ببخشد بی بهره است.
من برخلاف ایشان، سینمای هنری و معناگرا را هم، به دلیل خیانت به ذات هنر ِ محض نفی می کنم(یعنی در سطح نازل تری نسبت به آنچه غایت می دانم قرارش می دهم). به گمان من، سینمایی که در خدمت معناست، سینمایی که در خدمت ابراز هنری است(به جای بهره مندی از خود ِ خویشتن هنری)، با سینمایی که در خدمت درآمد است، یا در خدمت ابراز صنعت و تکنیک هیچ تفاوت بطنی و درونی ندارد، تنها تغییر قالبهاست که ظاهر قابل تحمل تری به اولی می بخشد. چرا؟ به این دلیل که من نتوانستم تا امروز هیچ وجه تمایزی پیدا بکنم، هیچ چیز ِ ماهیتا متعارضی میان دو اثر ِ "خدمتکار" نیست، هر دو ایدئولوژیک هستند(با این تقاوت که دومی فاقد آن خودپسندی اولی است). این صحبت نباید به اشتباه متبادر بشود با نفی ِ وجودی این عناصر از جانب من، شخصا هیچ مخالفتی با
وجود ِ داستان، موضوعیت، تکنیک، حتی نگاه به گیشه و ... در فیلم ندارم، این محوریت قرار گرفتن ِ این عناصر در یک اثر هنری است که آن را به ابتذال می کشاند(دلیلش هم توضیح دادم). اما سینمای در خدمت احساس(از جنس آنجلوپلوس، یا گدار)، یعنی سینمایی که به قصد برانگیختن احساسات(منظورم عواطف، یا آنچه از شنیدن تحت الفظی واژه احساسات برمی اید نیست، منظورم بیشتر نوعی ادراک ِ غیر استدلالی است)ساخته می شود، دارای ارزش هنری است،
اما در سطوح متفاوت. گفتم که "هنر ناب تر ، آنست که در صورت درک شدن، احساسی ژرفتر در ما برانگیزد" . طبق این تعریف، حتی بالیوود هم، حتی "فیم فارسی" هم، دارای ارزش هنری است، اما در سطحی نازل تر نسبت به بقیه، این بسیار ساده است. امکان دارد یک نقش ساده از یک گل، در مخاطب عام ایجاد شوق و برانگیختگی بیشتری بکند تا گورنیکای پیاکسو، اما ما می توانیم بگوییم این دومی
در صورت درک شدن، احساسی ژرفتر و از جنسی دیگر ، به مخاطب ارائه می کند ... نمی دانم چرا به رغم این همه تاکید در صفحات پیشین در این رابطه، ما هنوز به یک سو ء تفاهم بنیادین دچار هستیم(از دوستان دعوت می کنم، یک بار دیگر آن "هفت پست ِ شماره دار" مرا از نو با حوصله بیشتر بخوانند).