او با پدر همسر و دو فرزندش در منزلی چوبی واقع در یک مرغزار و در سادگی شکوهمندی و به قول معروف با شرافت کامل زندگی میکنند ـ مخلص کلام، زندگی کسلکنندهای به نظر میرسد. پیش از این، کوپر خلبان ـ فضانوردی بوده که در پروازهای اکتشافی دست به کارهای محیرالعقولی میزده است. معلوم نیست این جریان مربوط به چند سال پیش میشده است زیرا به نظر نمی رسد که مککاناهی بیش از 45 سال سن داشته باشد. آیا او در دوران نوزادی به کرهٔ ماه رفته است؟ با این حال، کاراکتر او در عذاب است که مجبور است کودکانش را به مدرسهای بفرستد که به آنان میآموزد
برنامهٔ آپولو دروغی تبلیغاتی بوده که ترویجش دادهاند تا در جنگ سرد پیروز شوند. کوپ کار خود را بلد است و خیلی زود به عنوان بهترین فضانوردی که به عمر خود دیدهاید، به تایید خواهد رسید. زیرا میبینید که مانند مایکل کین (در نقش نابغهٔ علمی ـ حرفی برای گفتن نیست) فکر میکند چون نمیتوانیم زمین را نجات دهیم، باید آن را ترک کنیم. و اینجا بود که به من نیز در مورد ماندنم در سالن سینما چنین حسی دست داد.
به کین خواهیم پرداخت اما مککاناهی جای بررسی بیشتری دارد. سالهایی بود که متیو مککاناهی در فیلمها نقش هنرپیشهٔ اول خوشتیپ و رومانتیک را بازی میکرد و تماشایش مایهٔ عذاب بود. سپس اتفاقی افتاد؛ او وزن کم کرد و به آرامش یا پشتگرمی رسید و رفتهرفته به غریبهای عبوس، سودایی و خطرناک تبدیل شد. این سیاق خوشایند در «
کارآگاه حقیقی» و «
باشگاه خریداران دالاس» به اوج خود رسید. او بازیگری مسحورکننده شده بود، فاصلهاش از فیلمهای دیوانهوار زیاد نبود اما از سینمای بدنه (تجاری) فاصله زیادی داشت. اما او در مقام یک بازیگر به کجا میتواند برود؟ خب، او هرگز
گری کوپر نخواهد شد؛ او یک فضانورد مورد اعتماد، قهرمان کتابهای مصور، یا مرد خانوادۀ قابلاتکا نیست. پس «میان ستارهای» در تلاش برای تبدیل او به این چیزها ره به خطا رفته است. صدای مککاناهی را به سختی میتوان شنید و با این دیالوگها باز هم سختتر میتوان فهمید که او چه میخواهد بگوید. در فیلمی که آدم خوبهٔ داستان باید بلد باشد چگونه سفینهای غریب را به پرواز در آورد، به طرحی سفیهانه برای نجات بشریت اعتبار بخشد و پدری مقاوم باشد که به نوعی فرزندانش را به امان خدا در دشتهای خاکآلود و با **** آموزشی درِ پیت رها کرده است، چنین تاثیری ایجاد نخواهد شد.
باری، به دلایلی که من از آنها سر در نیاوردم یک شب کوپ و دخترش مورف (با بازی مکنزی فوی) از جایی شبیه
منطقهٔ 51 در دشت سر در میآورند؛ جایی که مایکل کین پروژهای را برای نجات آیندهٔ ما به پیش میبرد. کین میگوید که از افراد ناسا است. عملیات تحت نظر او نامعقول به نظر میرسد و ظاهراً بودجه هم ندارد. کین آنجا ایستاده است و زل زده به جلو، مثل کسی که دارد زور میزند خطوط برگههای فرمانش را بخواند چه برسد به اینکه آنها را باور کند. او تحت فشار، بارها و بارها، اشعار
دیلن تامس را میخواند. اما کین سفینهای عظیم دارد و یک دختر (آن هاتاوی، که انگار قسم خورده نچسب باشد تا باور کنیم که به شدت باهوش است ـ مواظب فیلمهایی که پر از مخ هستند باشید). طرح کین چنان سفیهانه است که فقط مخها میتوانند چنین طرحی در اندازند: اگر نتوانیم زمین را نجات دهیم، ترکش میکنیم. تنها چیزی که کم داشت خلبانی برای سفینهاش بود که آن هم خدا را شکر حل شد و کوپ از راه رسید. چشممان را بر هم نگذاشته که میبینیم کوپ سوار سفینه است و مورف هم به حال خود رها شده است و در فراق پدر دندان و روح خود را میساید.
اینجا است که وارد جلوههای ویژهٔ «ماجراجویی» میشویم، همان چیزی که علیالظاهر کریستوفر نولان در آن استاد است. «میان ستارهای» یک مدعای بلاهتآمیز است که بیش از حد در مورد هوش مصنوعی اودیسهٔ 2001 کوبریک رویاپردازی کرده، در حالی که حس جدی، انسانی و در عین حال سرگرمکنندهٔ این فیلم را نادیده گرفته است؛ یعنی همان چیزهایی که الهامبخش
فیلیپ کافمن در خلق
مردان واقعی بود: فیلمی که به جبروت و گاف بالا آوردنهای برنامهٔ فضایی میخندد.
«میان ستارهای» فاجعهای در صنعت سرگرمی است، به همان دلایلی که فیلمهای ما از زمان شروع فیلمسازی گرفتارش بودهاند: داستان مسخره، چرخشهای نامعقول (در داستان)، دیالوگهای خندهدار، فقدان شخصیتپردازی، نمایش، و تسلط. در سالن سینما که بودم، حدود یک ساعت و نیم به این فکر میکردم که بزنم بیرون. اما مشیت الهی مرا نجات داد (نولان هم عشق غریبی به تقارن و همزمانی وقایع دارد) و پروژکتور IMAX، که این همه در مورد آن تبلیغات میشود، خراب شد. به همین خاطر مجبور شدم یک روز دیگر هم بیایم تا پی ببرم که جسیکا چستین و مت دیمون در نیمهٔ دوم فیلم و در یک پایان بزرگ احساسی، چه میکنند.
این را هم باید بگویم که هستند منتقدانی که تحت تاثیر «میان ستارهای» قرار گرفتهاند. به نظر من که مشتی اراجیف خستهکننده است و نیز فیلمی که به نحوی وحشتناک کشدار است بدون آنکه داستان کافی داشته باشد یا هر گونه نکتهٔ چشمگیرِ تاثیرگذار. هشداردهندهترین نکته در مورد «میان ستارهای»، آن تقدس نمایی پوچی است که به ایدهٔ ترک زمین برای شروعی تازه نسبت میدهد. ما کی میخواهیم درک کنیم که نمیتوانیم خود را از کثافتکاریهای نفرتانگیز (مثل تخلیهٔ جزیرهای از زبالههای پلاستیکی در اقیانوس یا بیتفاوت عبورکردن از کنار مسئلهٔ آب شدن یخهای قطبی) کنار بکشیم؟ مخها و تمدنهای بزرگ باید چسبیده به مشکلاتشان بمانند. بله، این را هم میشود گفت که فیلم فراری سرخوشانه (از واقعیتهای زندگی) است، اما مفرهایی هم هستند که در فضا گم و گور میشوند.