زیر خاکی کشیدم بیرون
حیف بود که اورول، تاپیکش اون زیر بمونه
وبلاگ
اورول به زبان فارسی مقالات جورج اورول رو به زبان فارسی ترجمه می کنه و به مرور در وبلاگ قرار می ده.
متن زیر قسمتی از مقاله ترجمه شده
شما و بمب اتمی نوشته شده در اکتبر ۱۹۴۵ است:
از شواهد اینگونه بر میآید که روسها فعلا توانایی دستیابی به بمب اتمی را ندارند؛ اما شکی در اینکه تا چند سال آینده به آن دسترسی پیدا خواهند کرد نیست. آیندهای که در برابر ما وجود دارد ساخته شده از دو یا سه ابر قدرت است که به سلاح اتمی مسلح بوده، دنیا را بین خود تقسیم کرده و هر آن امکان کشتن میلیونها نفر انسان را دارند.
برخی شتابان اینگونه نتیجه میگیرند که شاید در آینده شاهد جنگهایی بزرگتر و خونینتر و شاید نابودی کامل تمدن صنعتی، باشیم. اما فرض کنیم -
البته محتملترین سناریو همین است – که قدرتهای بزرگ باقیمانده طی یک موافقتنامه ضمنی قبول میکنند که از بمب اتمی بر ضد یکدیگر استفاده نکنند. فرض کنیم که از بمب فقط بر ضد و یا برای تهدید کشورهایی استفاده شود که قادر به پاسخ متقابل نیستند. در این صورت ما دقیقا به همان نقطه شروع برگشتهایم و تنها اختلاف، تمرکز بیش از پیش قدرت در دستان کمتر است و آینده ملتهای وابسته و طبقات ستم دیده نیز همچنان رو به تاریکی میرود. وقتی
جِیمز بِرنهام کتاب انقلاب مدیریتی (Managerial Revolution) را نوشت، عده زیادی از آمریکاییها بر این اعتقاد بودند که آلمان در اروپا به پیروزی میرسد و طبیعتا قاره یورآسیا به قرق کامل آلمان و نه شوروی در خواهد آمد و ژاپن هم آسیای شرقی را کنترل میکند. با اینکه این محاسبه غلط از کار در آمد ولی تأثیری بر بحث اصلی ندارد.
روز به روز قسمتهای بیشتری از دنیا در حال تقسیم شدن بین سه امپراطوری عظیم که هر سه جامع و بی ارتباط با دنیای بیرون و تحت فرمان اشکال مختلف حکومت اُلیگارشی خود-منتخب هستند، است. چانهزنیها بر سر محل دقیق مرزها همچنان ادامه دارد و احتمالا در آینده هم ادامه خواهند داشت و وجود سومین ابر قدرت – آسیای شرقی به مرکزیت چین - هم بیشتر بالقوه است تا حتمی. اما جهت حرکت اشتباه نشدنی است و تمامی کشفیات علمی اخیر هم به آن شتاب میدهند. سابقا اینگونه ادعا میشد که هواپیما مرزها را از بین برده است، ولی در واقعیت و به محض تبدیل هواپیما به یک ماشین جنگی جدی بود که مرزها به طور کامل غیر قابل عبور شدند. زمانی انتظار میرفت که رادیو تبدیل به ابزاری برای همکاری و درک بینالمللی شود؛ در واقعیت اما تبدیل به ابزاری برای فحاشی یک کشور به کشوری دیگر شده است. بمب اتمی ممکن است در نهایت، با دادن قدرت لایتناهی و در عین حال برابر به مستبدین و کوتاه کردن دست ملتها و طبقات ستم کشیده از هر اعتراضی، این فرایند را کامل کند. این قدرتها ناتوان از تسخیر یکدیگر، احتمالاً به اشتراک بر دنیا حکومت خواهند کرد، و راهی هم برای بر هم زدن این توازن قوا، به جز از طریق تغییرات آهسته و غیر قابل پیشبینی جمعیتی، به چشم نمیخورد.
چهل یا پنجاه سال است که اِچ. جی. ولز و دیگران درباره خطر نابودی بشر به دست سلاحهای خود ساختهاش و تسلیم دنیا به مورچگان یا گونه اجتماعی دیگری هشدار میدهند. تمام کسانی که شهرهای ویران شده آلمان را نظاره کردهاند این اتفاق را دور از واقعیت نخواهند یافت.
با این حال، اگر به کل دنیا نگاه کنیم، گرایش عمومی نه به سوی آنارشی بلکه به سوی تحمیل دوباره بردگی است. نه تنها ممکن است به سوی سرنگونی نرویم بلکه احتمال دارد درحال حرکت به سوی دورانی جدید اما ثابت همانند امپراطوریهای بردهداری احد عتیق باشیم. تئوری جیمز برنهام موضوع بحثهای زیادی بوده است ولی افراد کمی به نکات ایدیولوژیکی آن فکر کردهاند، یعنی نوعی جهانبینی، نوعی اعتقاد و ساختار اجتماعی که احتمالاً در کشوری مستولی میشود که، در آن واحد، هم تسخیر نشدنی است و هم در جنگ سرد دایمی با همسایههایش به سر میبرد.
اگر بمب اتمی به گونهای واقعیت مییافت که ساخت و تولیدش به راحتی و ارزانی یک دوچرخه یا ساعت شماطهدار بود، شاید ما را دوباره در بربریت فرو میبرد، ولی از طرف دیگر به منزله پایان سلطه ملی و حکومت متمرکز پلیسی بود. اگر، آنگونه که به نظر میرسد، سلاحی پر خرج و کمیاب مانند یک رزمناو باشد، احتمالاً منجر به پایان جنگهای طولانی مدت به قیمت استقرار و ادامه مستمر "صلحی که صلح نیست" خواهد شد.
----
در مورد
جیمز برنهام کتاب انقلاب مدیریتی (Managerial Revolution) مقاله نوشته شده ی اورول در می 1946 را، در همین وبلاگ بخونید.
+