يكي را از ملوك عرب حديث مجنون ليلي و شورش حال وي بگفتند كه با كمال فضل و بلاغت سر در بيابان نهاده است و زمان اختيار از دست داده. بفرمودش تا حاضر آوردند و ملامت كردن گرفت كه در شرف انسان چه خلل ديدي كه خوي بهايم گرفتي و ترك عشرت مردم گفتي؟ گفت :
و رب صديق لا مني في ودادها
الم يرها يوماً فيوضح لي عذري؟
كاش كانان كه عيب من جستند
رويت، اي دلستان، بديدندي
تا بجاي ترنج در نظرت
بي خبر دستها بريدندي
تا حقيقت معني بر صورت دعوي گواه آمدي كه فذلكن الذي لمتنني فيه. ملك را در دل آمد جمال ليلي مطالعه كردن تا چه صورت است موجب چندين فتنه؛ بس بفرمودش طلب كردن. در احياء عرب بگرديدند و بدست آوردند و پيش مَلِك در صحن سراچه بداشتند. ملك در هيات او تامل كرد و در نظرش حقير آمد، بحكم آن كه كمترين خدم حرم او بجمال ازو ي در پيش بود و بزينت بيش. مجنون بفراست دريافت، گفت : از دريچه چشم مجنون بايستي در جمال ليلي نظر كردن تا سر مشاهده او بر تو تجلي كند.
ما مرّ من ذكر الحمي بمسمعي
لو سمعت ورق الحمي صاحت معي
يا معشر الخلان قولوا للمعا
في لست تدري ما بقلب الموجع
*
تندرستان را نباشد درد ريش
جز به همدردي نگويم درد خويش
گفتن از زنبور بي حاصل بود
با يكي در عمر خود ناخورده نيش
تا تو را حالي نباشد همچو ما
حال ما باشد تو را افسانه پيش
سوز من با ديگري نسبت مكن
او نمك بر دست و من بر عضو ريش
و رب صديق لا مني في ودادها
الم يرها يوماً فيوضح لي عذري؟
كاش كانان كه عيب من جستند
رويت، اي دلستان، بديدندي
تا بجاي ترنج در نظرت
بي خبر دستها بريدندي
تا حقيقت معني بر صورت دعوي گواه آمدي كه فذلكن الذي لمتنني فيه. ملك را در دل آمد جمال ليلي مطالعه كردن تا چه صورت است موجب چندين فتنه؛ بس بفرمودش طلب كردن. در احياء عرب بگرديدند و بدست آوردند و پيش مَلِك در صحن سراچه بداشتند. ملك در هيات او تامل كرد و در نظرش حقير آمد، بحكم آن كه كمترين خدم حرم او بجمال ازو ي در پيش بود و بزينت بيش. مجنون بفراست دريافت، گفت : از دريچه چشم مجنون بايستي در جمال ليلي نظر كردن تا سر مشاهده او بر تو تجلي كند.
ما مرّ من ذكر الحمي بمسمعي
لو سمعت ورق الحمي صاحت معي
يا معشر الخلان قولوا للمعا
في لست تدري ما بقلب الموجع
*
تندرستان را نباشد درد ريش
جز به همدردي نگويم درد خويش
گفتن از زنبور بي حاصل بود
با يكي در عمر خود ناخورده نيش
تا تو را حالي نباشد همچو ما
حال ما باشد تو را افسانه پيش
سوز من با ديگري نسبت مكن
او نمك بر دست و من بر عضو ريش