• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

رابیندرانات تاگور، شاعر مبارز

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
خواب دیدم که او بر بالینم نشسته،
با انگشتانش نرم نرمک مویم را
پریشان می‌کرد و آهنگ نوازش را می‌نواخت.
به چهره‌اش نگاه کردم و تلاش نمودم
که اشکم فرو نریزد، نشد.
تا اینکه اندوه گران یک سینه سخن
چون حباب، خوابم را شکافت.

برخاستم و تابش کهکشان را،
چون جهانی سکوت که در آتش باشد،
فراز پنجرۀ اتاقم دیدم،
با خود اندیشیدم که آیا او هم
در این دم خوابی چون
خواب من دیده؟


برگرفته از كتاب‌های «پرواز قوها» و «دلبر گریزان»
ترجمۀ آقای عسگری پاشایی
 

Spring's Girl

كاربر فعال موسيقي
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2009
نوشته‌ها
6,299
لایک‌ها
325
محل سکونت
داستانهای بلند...
سلام "علی" عزیز

من همیشه این تاپیک رو دنبال میکنم و واقعا از خواندن اشعار زیبای این شاعر گرانقدر لذت میبرم.ممنون که زحمت میکشید و این شعرهای دوست داشتنی رو برای دوستداران شعر و ادبیات اینجا میگذارید.:happy::happy:

پ.ن: معذرت میخواهم اگر وسط اشعار زیبا وقفه انداختم:blush:
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
سلام "علی" عزیز

من همیشه این تاپیک رو دنبال میکنم و واقعا از خواندن اشعار زیبای این شاعر گرانقدر لذت میبرم.ممنون که زحمت میکشید و این شعرهای دوست داشتنی رو برای دوستداران شعر و ادبیات اینجا میگذارید.:happy::happy:

پ.ن: معذرت میخواهم اگر وسط اشعار زیبا وقفه انداختم:blush:

سلام دوست خوبم،

خواهش می‌کنم. من هم همیشه از خواندن کمنت‌های پر از لطف و دلگرم‌کنندۀ شما عزیزان لذت می‌برم و انرژی می‌گیرم. :happy:

//

ای بندهای من، شما در دلم موسیقی
برانگیختید.
تمام روز را با شما بازی کردم و شما را
زیور خود ساختم.
ای بندهای من، ما دوستانی یکدل بودیم،
روزگاری بود که مرا از شما بیمی در دل بود،
ولی این بیم بر آنم داشت تا شما را
بیشتر دوست بدارم.
شما دوستان شب تار و دراز من بودید،
ای بندهای من، من پیش از اینکه
با شما وداع گویم، در برابرتان سر
فرود می‌آوردم.


برگرفته از كتاب‌های «پرواز قوها» و «دلبر گریزان»
ترجمۀ آقای عسگری پاشایی
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
تماشاگری در پشت دیدگانم نشسته.
گوئی در زمان‌ها و جهان‌های آنسوی
ساحل یاد چیزهائی دیده است،
و آن مناظر از یاد رفته بر سبزه
می‌درخشند و بر برگ‌ها می‌لرزند.
او در زیر نقاب‌های نو
به هنگام غروب بسیاری از ستاره‌های بی‌نام
چهرۀ آن محبوب را دیده.
گوئی آنگاه آسمانش با درد آمده،
و اشتیاقی این نسیم بهاری را همه جا پراکنده،
اشتیاقی که مالامال از زمزمه دوران‌های
بی‌آغاز است.


برگرفته از كتاب‌های «پرواز قوها» و «دلبر گریزان»
ترجمۀ آقای عسگری پاشایی
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
پیامی از روزهای گذشتۀ
جوانی من آمده و می‌گوید،
«من در میان لرزه‌های
اسفند زائیده نشده،
جایی که لبخند چون اشک میرسد
و ساعات پرستش از سرودهائی
که خوانده نشده رنجورند،
چشم براه توام.»
می‌گوید، «از آن راه سالخوردۀ
فرسوده،
از دروازه‌های مرگ نزدم بیا.
زیرا رؤیاها از میان میروند،
امیدها نومید می‌شوند،
میوه‌های چیدۀ سال می‌پوسند،
ولی من همان حقیقت جاویدم،
و تو با من دوباره در سفر ساحل بساحل
زندگیت دیدار خواهی کرد.»


برگرفته از كتاب‌های «پرواز قوها» و «دلبر گریزان»
ترجمۀ آقای عسگری پاشایی
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
ای مرگ، تو غم بزرگ «جاوید» را
در زندگیم بجا نهاده‌ای.
تو افق اندیشه‌هایم را با رنگ‌های غروب
جدائیت رنگ کرده‌ای.
زندگی و مرگ که در بازوان دلاویز تواند
با پیوند زناشوئی در من یگانه شدند.
می‌اندیشم که چراغی افروخته بدست
چشم براهی ببینم،
در آنجا پایان و آغاز چیزها بهم می‌رسند
جهانم از دردهائی که تو گشودی
به آنجا رفت-
تو جام مرگ را به لبانم گرفتی
و آن را از زندگی خود سرشار کردی.


برگرفته از كتاب‌های «پرواز قوها» و «دلبر گریزان»
ترجمۀ آقای عسگری پاشایی
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
attachment.php


به بهانۀ شصتمین سالمرگ ملک الشعرای بهار، نفر دوم از راست، در کنار ادبای ایرانی هنگام سفر تاگور به ایران.


راه، همسفر باوفای من است.
تمام راه در زیر پاهایم با من
حرف میزند،
و تمام شب برای رؤیاهای من
آواز می‌خواند.
دیدار من با او آغازی ندارد،
و در هر سپیده‌دم آغاز میشود،
تابستانش را با گل‌های شاداب
و نغمه‌ها نو می‌کند
و هر بوسۀ نو او
برای من اولین بوسه است.
من و راه، دو عاشقیم.
من شبها برای او لباس عوض می‌کنم،
و هنگامی که روز می‌دمد
آن بار ژندۀ کهنه را
در مسافرخانۀ کنار راه می‌گذارم


برگرفته از كتاب‌های «پرواز قوها» و «دلبر گریزان»
ترجمۀ آقای عسگری پاشایی
 

فایل های ضمیمه

  • 06.jpg
    06.jpg
    100.4 KB · نمایش ها: 49

Spring's Girl

كاربر فعال موسيقي
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2009
نوشته‌ها
6,299
لایک‌ها
325
محل سکونت
داستانهای بلند...
مدتهاست این تاپیک عالی و دوست داشتنی داره خاک میخوره...حیف هست بخدا.من خودم تک تک پستهاشو با علاقه دنبال میکردم.
از "علی" عزیز تقاضا میکنم اگه وقت و امکانش رو دارن باز هم ما رو از این اشعار زیبا لبریز کنند.
مرسی:happy::happy:
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
مدتهاست این تاپیک عالی و دوست داشتنی داره خاک میخوره...حیف هست بخدا.من خودم تک تک پستهاشو با علاقه دنبال میکردم.
از "علی" عزیز تقاضا میکنم اگه وقت و امکانش رو دارن باز هم ما رو از این اشعار زیبا لبریز کنند.
مرسی:happy::happy:

خواهش می‌کنم دوست خوبم. شما مثل همیشه لطف دارید.

//

در سکوت شب

پنداشتم، سفرم پایان گرفته است،
به غایت مرزهای توانایی‌ام رسیده‌ام.
سد کرده است راه مرا
دیواری از صخره‌های سخت،
تاب و توان خود را از دست داده‌ام
و زمان، زمان فرو رفتن
در سکوت شب است.

اما ببین، چه بی‌انتهاست خواهش تو در درون من
و اگر واژه‌های کهنه بمیرند در تنم،
آهنگ‌های تازه بجوشند از دلم؛
و آنجا که امتداد راه رفته
گم شود از دیدگان من،
باری چه باک، رخ می‌نماید،
گسترده و شگرف، افق تازه‌ای در برابرم

ترجمۀ آقای خسرو ناقد
 

Aida 1975

Registered User
تاریخ عضویت
29 مارس 2010
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
224
سن
49
محل سکونت
?!
داشتم دنبال یه شعر میگشتم و اتفاقی این شعر رو دیدم:

« همچون درختی که برگهایش را می ریزد ،
کلماتم را بر زمین ریختم .
باشد که اندیشه های نا گفته ام
در سکوت تو بشکفد....... »


به احتمال زیاد در این تاپیک گنجانده شده.ولی حیفم اومد نذارمش اینجا.تکراری اش هم زیباست.
 

Aida 1975

Registered User
تاریخ عضویت
29 مارس 2010
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
224
سن
49
محل سکونت
?!
"نمی توانم گفت
که چرا این دل
اندک اندک
زار و نزار می شود
نیازهای کوچکی دارد
که هرگز نمی خواهد
یا نمی داند
یا به یاد نمی آورد"
 

Aida 1975

Registered User
تاریخ عضویت
29 مارس 2010
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
224
سن
49
محل سکونت
?!
من با عشق به تو تنها به میعادگاهم می آیم ، اما این من ، در ظلمت کیست کنار می آیم تا از او دوری کنم ، اما نمی توانم از او بگریزم ، او وجود کوچک خود من است ، آقا و سرور من . حیا و شرمندگی نمی شناسد و شرمنده ام که همراه با او به

درگاه تو آمده ام ...
 

Spring's Girl

كاربر فعال موسيقي
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2009
نوشته‌ها
6,299
لایک‌ها
325
محل سکونت
داستانهای بلند...
«مرگ، عشق را زایل نمی‌سازد، فقط چراغ را خاموش می‌کند تا آغاز روزی نو را نوید دهد


:heart::heart::heart:


به سودای روزهای دل‌انگیز گذشته گریه مکن، به خاطر حضور کوتاه‌شان لبخند بزن


:heart::heart::heart:


سعادت حقیقی را در عشق جستجو کنید
 
Last edited:

Spring's Girl

كاربر فعال موسيقي
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2009
نوشته‌ها
6,299
لایک‌ها
325
محل سکونت
داستانهای بلند...
«انسان‌ها ستم‌کارند، اما انسان نیک‌سرشت است.»


:heart::heart::heart:


«بال‌های پرنده‌ای را زراندود کن، خواهی دید که هرگز دل به پرواز نخواهد سپرد.»


:heart::heart::heart:


«هرگاه «اشتباهات» را در پشت درهای بسته به اسارت گیرید، به حقیقت نیز راه نخواهید برد.»
 

Spring's Girl

كاربر فعال موسيقي
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2009
نوشته‌ها
6,299
لایک‌ها
325
محل سکونت
داستانهای بلند...
آن كه مي‌خواهد نيكوكاري كند، بر در مي‌كوبد و آن كه عشق مي‌ورزد، در را باز خواهد ديد


:heart::heart::heart:


هنرمند عاشق طبيعت است و به همين جهت، هم برده و هم ارباب آن است


:heart::heart::heart:


اگر چشم داشت و اميد نداشته باشي، همه دوست تو هستند
 

amanz

Registered User
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2012
نوشته‌ها
2,211
لایک‌ها
1,085
چرا از شعرای مبارز خودمون نمی گین مثل عارف قزوینی
 
بالا