خواب دیدم که او بر بالینم نشسته،
با انگشتانش نرم نرمک مویم را
پریشان میکرد و آهنگ نوازش را مینواخت.
به چهرهاش نگاه کردم و تلاش نمودم
که اشکم فرو نریزد، نشد.
تا اینکه اندوه گران یک سینه سخن
چون حباب، خوابم را شکافت.
برخاستم و تابش کهکشان را،
چون جهانی سکوت که در آتش باشد،
فراز پنجرۀ اتاقم دیدم،
با خود اندیشیدم که آیا او هم
در این دم خوابی چون
خواب من دیده؟
برگرفته از كتابهای «پرواز قوها» و «دلبر گریزان»
ترجمۀ آقای عسگری پاشایی
با انگشتانش نرم نرمک مویم را
پریشان میکرد و آهنگ نوازش را مینواخت.
به چهرهاش نگاه کردم و تلاش نمودم
که اشکم فرو نریزد، نشد.
تا اینکه اندوه گران یک سینه سخن
چون حباب، خوابم را شکافت.
برخاستم و تابش کهکشان را،
چون جهانی سکوت که در آتش باشد،
فراز پنجرۀ اتاقم دیدم،
با خود اندیشیدم که آیا او هم
در این دم خوابی چون
خواب من دیده؟
برگرفته از كتابهای «پرواز قوها» و «دلبر گریزان»
ترجمۀ آقای عسگری پاشایی