سلام
غریب آشنای عزیز منم تشکر میکنم ، بسیار لذت میبرم از خوندن این اشعار.
امیدوارم که شاهد فعالیت های بیشترتون باشیم. :happy:
سلام manuela جان،
خواهش میکنم، من که کاری نمیکنم. من تشکر میکنم از زحمات شما و سایر دوستان و همچنین از
امیر عزیز برای معرفی کتاب «مرغان آواره» و از
نگین عزیز برای معرفی کتاب «چيترا» در ابتدای تاپیک.
امیدوارم سایر دوستان نیز همراهی کنند و روزی این تاپیک تبدیل به مجموعۀ کاملی از اشعار زیبای این شاعر متفكر و آزاده بشه.
//
هنگامى كه چراغم بر بالين خاموش گشت، با نخستين پرندگان، ديده از خواب گشودم.
بر كنار پنجره جاى گرفتم و بر گيسوى پريشان خويش، از گلهاى شاداب تاجى نهادم.
در ميان مه گلرنگ صبحدم، مسافر جوان از راه رسيد.
رشتهاى از مرواريد بر گردن داشت و پرتو خورشيد صبح بر تاج سرش تابيده بود.
در برابر خانه من بايستاد و مشتاقانه فرياد زد: «او كجاست؟»
شرمم نگذاشت كه بگويم: «او منم، اى مسافر جوان، آنكس كه تو مىخواهى منم!»
شامگاه، چراغم خاموش بود و من افسرده و دلتنگ به بافتن گيسوان خويش سرگرم بودم.
در پرتو شامگاهى، مسافر جوان از راه رسيد.
اسبان گردونهاش كف بر لب آورده بودند و غبار راه جامهاش را پوشانده بود.
در برابر خانه من قدم بر زمين نهاد و به آهنگى خسته گفت: «او كجاست؟»
شرمم نگذاشت كه بگويم: «منم، اى مسافر خسته، آنكس كه تو ميخواهى منم!»
شب بهار است. چراغ خانهام روشن است.
نسيم جنوب به آرامى ميوزد و طوطى سخنگوى در قفس به خواب رفته است.
سينه بندم، همرنگ سينه طاووس، و پيراهنم چون علفهاى شاداب بهارى، سبز رنگ است.
بر كنار پنجره جاى گرفته و به كوچه متروك چشم دوختهام.
تمام شب را با خود مىگويم: «منم، اى مسافر نوميد، آنكس كه تو مىخواهى منم!»
برگرفته از كتاب «باغبان عشق»
ترجمۀ دكتر فتح الله مجتبايی