• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

رابیندرانات تاگور، شاعر مبارز

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
هرچه دل‏تان مى‏خواهد درباره‏اش بگوئيد ولى من خطاهاى فرزندم را مى‏دانم.
او را نه از آن رو كه خوب است، بل از آن‏جا كه كودك كوچك من است دوست مى‏دارم.
شما كه مى‏كوشيد خوبى‏ها و خطاهاى او را با هم بسنجيد چه‏گونه پى‏خواهيدبرد كه او چه‏قدر عزيز است؟
آن‏هنگام كه بايد تنبيهش‏كنم بيش از بيش بخشى از هستى من مى‏شود.
آن‏هنگام كه اشك به چشمانش مى‏آورم قلبم با او مى‏گريد. مرا تنها يك حق ملامت است و تنبيه، تنها آن‏كس شايد سخت تنبيه‏ كند كه دوست بدارد.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
آن اشك‏ها در چشمان تو چه مى‏كند، فرزندم؟
چه وحشتناك‏اند آنان كه تو را همواره براى هيچ، سخت ملامت مى‏كنند؟
به هنگام نوشتن انگشتان و سيمايت را به جوهر آلوده‏اى - براى همين تو را آلوده مى‏خوانند؟

شرم‏شان باد، آنان جرأت مى‏كنند ماه ِتمام را آلوده بخوانند چرا كه سيمايش را به جوهر آلوده‏است؟

فرزندم، آنان به اندك چيزى به عتاب تو برمى‏خيزند و برآنند كه بيهوده بر تو خرده بگيرند.
جامه‏ات به وقت بازى پاره‏مى‏شود، براى همين تو را آلوده مى‏خوانند؟ شرم‏شان باد! پس آن بامداد خزانى را كه از ميان پاره‏ابرهايش لبخندمى‏زند چه مى‏خوانند؟

فرزندم، از آن‏چه با تو مى‏گويند گوش بسته‏دار.

آنان سياهنامه‏ئى بلند از كرده‏هاى تو ساخته‏اند.
همه مى‏دانند كه تو چيزهاى شيرين را چه‏قدر دوست مى‏دارى - براى همين تو را شكمباره مى‏دانند؟
شرم‏شان باد! پس ما را كه دوستدار توئيم چه خواهندخواند؟
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
فرزندم، چون برايت بازيچه‏هاى رنگارنگ مى‏آورم درمى‏يابم كه چرا رنگ‏ها بر ابرها، بر آب، چنين به بازى برخاسته‏اند، و گل‏ها به رنگ‏هاى گوناگون درآمده‏اند - چرا كه من در اين هنگام به تو بازيچه‏هاى رنگارنگ مى‏دهم.
چون آواز مى‏خوانم تا تو را به رقص آرم به‏راستى مى‏دانم كه چرا در برگ‏ها موسيقى است، و چرا امواج همآوازى خويش را به قلب زمين سراپا گوش مى‏فرستند - چرا كه من در اين هنگام آواز مى‏خوانم تا تو را به رقص‏آرم.
چون چيزهاى شيرين به دست‏هاى آزمند تو مى‏دهم، مى‏دانم كه چرا در جام گل شهد است و چرا ميوه‏ها در نهان از شيره شيرين سرشار مى‏شوند - چرا كه من در آن‏هنگام چيزى شيرين به دست‏هاى آزمند تو مى‏دهم.
چون بوسه بر رخ تو مى‏زنم تا تو لبخند بزنى، اى نازنين، به يقين درمى‏يابم كه چه لذتى با فروغ بامدادى از آسمان فرومى‏ريزد، و نسيم تابستان چه نشاطى بر تن من مى‏آورد چرا كه در آن هنگام من تو را مى‏بوسم تا تو لبخندبزنى.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
اى‏كاش مى‏توانستم در دل جهان ِكودكم جاى آرامى بگيرم.
مى‏دانم كه جهانش ستارگانى دارد كه با او سخن مى‏گويند و آسمانى كه بر چهره‏اش خم‏مى‏شود تا او را با ابرها و رنگين كمان‏هاى ابلهانه‏اش سرگرم‏كند.
آنان كه فرامى‏نمايند به بى‏زبانى، و بدان مانند كه گفتى هرگز نمى‏توانند جنبيد، با قصه‏ها و خوانچه‏هاى پر از بازيچه‏هاى درخشان‏شان به پاى پنجره تو مى‏خزند.
اى‏كاش مى‏توانستم در راهى سفركنم كه از جان كودك مى‏گذرد و به آن‏سوى تمامى مرزها مى‏رسد.
آن‏جا كه پيام‏آوران بى‏هيچ علت ميان قلمروهاى شاهان بى‏تاريخ پيغام مى‏برند.
آن‏جا كه خرد از قوانينش بادبادك مى‏سازد و هوامى‏كند، و حقيقت، واقعيت را از بندهايش آزادمى‏كند.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
كودك از مادر پرسيد: «از كجا آمده‏ام؟ مرا از كجا گرفته‏اى؟»
مادر، نيمى‏گريان و نيمى‏خندان، او را تنگ به‏خود فشرد و گفت،-
جانم، تو آرزووار در دلم پنهان بودى. تو در عروسك‏بازى‏هاى كودكيم بودى و من هر بامداد كه تنديس خدايم را از گِل مى‏ساختم تو را ساختم و ديگر خرابت‏نكردم.
تو با خداى خانه ما در يك معبد بودى و من به پرستش او تو را مى‏پرستيدم.
تو در تمامى اميدها و عشق‏هايم، در زندگى من و زندگانى مادرم زيسته‏اى.
تو سال‏ها در دامن روان جاويدى كه فرمانرواى خانه مااست پرورش يافته‏اى.
دلم به هنگام دوشيزگى گلبرگ‏هايش را گشود و تو هم‏چون بوى خوش گرد آن پراكنده‏شدى.
لطافت تو در اندام‏هاى شاداب من شكفت، مانا كه تابش آسمان پيش از دميدن آفتاب.
تو نخستين دلارام آسمان، همزاد سپيده صبحگاهى همراه رود حيات جهان فروغلتيده و سرانجام بر كنار دل من نشسته‏اى.
چون به چهره تو مى‏نگرم رازى بر من چيره‏مى‏شود: تو كه از همه‏اى از آن ِ من شده‏اى.
از بيم آن كه مبادا گمت‏كنم تنگ در آغوشت مى‏فشارم. كدام افسون، گنج جهان را در اين بازوان نازك من به دام افكنده‏است؟
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
آه، فرزندم، چه كس آن جامه كوچك را رنگين‏كرد و اندام دلاويز تو را در آن سرخ جامه كوچك فرو پوشيد؟

بامدادان بيرون‏آمده‏اى تا در حياط بازى كنى، آن‏گونه تاتى‏كنان و تلوتلوخوران كه تو مى‏دوى.
ولى فرزندم، كه آن جامه كوچك را رنگين‏كرد؟

چيست كه تو را مى‏خنداند، اى غنچه كوچك زندگيم؟
مادر به روى تو كه در آستانه در ايستاده‏اى لبخندمى‏زند.
او كف مى‏زند و النگوهايش به صدادرآمده،
و تو مى‏رقصى خيزرانى در دست به‏كردار ِ چوپانَكى خُرد.

چيست كه ترا مى‏خنداند، تو زندگيم را غنچه كوچك؟

اى گدائى كه با دستانت به گردن مادر آويخته‏اى چه دريوزه‏مى‏كنى؟
اى آزمند، آيا جهان را چون ميوه‏ئى از آسمان بركنم كه در كف گُل‏آساى كوچكت بگذارم؟ اى گدا چه دريوزه‏مى‏كنى؟

باد به شادى آواز خلخال‏هاى تو را با خود مى‏برد.
خورشيد لبخند مى‏زند و به آرايش تو نگاه‏مى‏كند.
آسمان تو را به تماشا نشسته‏است كه در آغوش مادر به خواب‏مى‏روى و بامداد پاورچين پاورچين به بالين تو مى‏آيد و چشمانت را مى‏بوسد.
باد به شادى آواز خلخال‏هاى تو را باخود مى‏برد.

پرى‏بانوى رؤياها پركشان از آسمان شامگاهى به سوى تو مى‏آيد.
مام جهان، در قلب مادرت، در كنار تو مى‏نشيند. خنياگر ستارگان با نى‏لبكش بر در ِتو ايستاده‏است.
و پرى‏بانوى رؤياها پركشان از آسمان شامگاهى به سوى تو مى‏آيد.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
كودك اگر مى‏خواست مى‏توانست همين حالا به آسمان پرواز كند.
بيهوده نيست كه رهامان نمى‏كند.
دوست دارد سر به سينه مادر نهاده بيارامد، و هرگز دوريش را برنمى‏تواندتافت.
كودك از همه شيوه‏هاى سخن فرزانه‏وار آگاه است. خود اگر چند اندك كسان‏اند در جهان كه راه به معناى آن مى‏برند.
بيهوده نيست كه هرگز نمى‏خواهد لب به سخن بگشايد. مى‏خواهد كه سخن از لبان مادر بياموزد، همين و بس. از اين‏جاست كه چنين بى‏گناه مى‏نمايد.

كودك خرمنى زر و مرواريد داشت، با اين‏همه گداگونه پابه‏جهان نهاد.
بيهوده نيست كه بدين‏گونه با جامه‏ئى ديگرگونه آمده‏است.
اين نازنينْ درويش ِخُرد ِعريان چنين فرامى‏نمايد كه سخت بى‏يار و بيكس است، تا بتواند از دولت عشق مادر دريوزه‏كند.

كودك در سرزمين ماه نو ِكوچك، از هر بندى آزادبود.
بيهوده نبود كه آزادى خويش وانهاد.
نمى‏داند كه در كنج كوچك دل مادر شادى بى‏پايان را جائى هست، و مى‏داند كه در بازوان گرامى او گرفتار و فشرده‏شدن بسى شيرين‏تر از هر آزادى است.
كودك هرگز راه ِگريستن را نمى‏دانست. او مقيم ديار نيكبختى محض بود.

بيهوده نيست كه اشك‏ريختن را برگزيده‏است.
خود اگرچند تبسم مهربانش دل مشتاق مادر را به خويش مى‏كشد، با اين‏همه گريه‏هاى كوچكش بر چيزهاى اندك بند دوگانه مهر و دلسوزى را به هم مى‏بافد.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
خوابى كه سبك بر چشمان كودك مى‏نشيند از كجا آمده است؟ كسى مى‏داند آيا؟
- آرى، مى‏گويند كه در دهكده پريان خانه دارد، در ميان سايه‏هاى جنگلى كه از شبتابان اندك روشنى يافته‏است، و آنجا دو غنچه شرمگين افسون آويخته‏است. از آن‏جا مى‏آيد و چشمان كودك را مى‏بوسد.
لبخنده‏ئى كه خواب‏هنگام بر لبان كودك سوسو مى‏زند از كجا آمده است؟ كسى مى‏داند آيا؟
- آرى، مى‏گويند كه پرتو كمرنگ و شاداب ماه‏نوى لب ابر ناپديدشونده پائيزى را نوازش كرد و آن لبخند نخست آن‏جا، در رؤياى پگاهى ژاله‏شسته، تولد يافت. آرى، همان لبخند كه خواب‏هنگام بر لبان او مى‏درخشد.
شادابى دلاويز و نرم‏گونه‏ئى كه بر اندام كودك شكوفامى‏شود ديرى در كجا پنهان بود؟ كسى مى‏داند آيا؟
- آرى، آن شادابى دلاويز و نرم‏گونه‏ئى كه در سراپاى كودك شكفته است دل مادر را، به هنگام دوشيزگيش، با سّر ِخاموش‏وار و باريك عشق سرشار كرد.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
كودكان بر كناره درياى جهان‏هاى بى‏پايان ديدار مى‏كنند.
آسمان بى‏كران در آن فراز آرام است، و آب بى‏آرام، خروشان.
كودكان، فريادكنان و پاى‏كوبان، بر كناره درياى جهان‏هاى بى‏پايان گرد هم آمده‏اند. از شن خانه مى‏سازند و با صدف‏هاى خالى بازى مى‏كنند. از برگ‏هاى پژمرده زورق مى‏سازند و لبخندزنان آن‏ها را به درياى ژرف مى‏سپارند.
كودكان بر كناره درياى جهان‏ها بازى مى‏كنند.
نه شنا كردن مى‏دانند و نه دام افكندن. صيادان صيد مرواريد را در آب فرورفته و بازرگانان سفر را لنگر برگرفته‏اند، اما كودكان سنگريزه گردمى‏آورند و باز مى‏پراكنند.
آنان نه به جست‏وجوى گنج‏هاى پنهان برمى‏خيزند و نه دام‏انداختن مى‏دانند.
دريا از خنده خيزاب برمى‏دارد، و لبخند كناره دريا رنگ‏مى‏بازد. امواج مرگبار كودكان را ترانه‏هاى بى‏معنا مى‏خوانند، به كردار مادرى كه گهواره فرزندش را مى‏جنباند و مى‏خواند. دريا با كودكان بازى مى‏كند و لبخند كناره دريا رنگ مى‏بازد.
كودكان بر كناره درياى جهان‏هاى بى‏پايان ديدار مى‏كنند.
توفان در بى‏راهى آسمان مى‏گردد و كشتى‏ها در بى‏راهى آب مى‏شكنند، و همه‏جا مرگ است و كودكان به بازى سرگرم.
بر كناره درياى جهان‏هاى بى‏پايان ميعاد بزرگ كودكان برپاست.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
تنها از گذرگاه كشتزار مى‏گذشتم و غروب هم واپسين زر خود را به‏كردار چشم‏تنگان پنهان مى‏كرد.
روز اندك اندك در تاريكى فرومى‏نشست، و كشتگاه ِرهاشده، كه خرمنش را برداشته‏بودند، خاموش‏وار افتاده‏بود.

ناگاه آواز ِزير ِپسرى به آسمان برخاست. در تاريكى راه‏مى‏سپرد و به چشم نمى‏آمد، و نشان ترانه‏اش را در خاموشى شامگاهان وامى‏نهاد.
خانه روستائيش در انتهاى آن خشكدشت بود، پنهان در فراسوى سايه‏هاى نخل‏هاى موز و فوفل ِباريك و نارگيل و چرخ ِسرسبز.
لختى در آن راه خلوت، زير فروغ ستارگان ايستادم و زمين تاريك را در برابرم گسترده ديدم با دستانش گرد بر گرد خانه‏هاى بى‏شمار ِآراسته به گهواره‏ها و بسترها، و آراسته به دل‏هاى مادران و چراغ‏هاى شامگاهى و زندگى‏هاى جوان، سرخوش از آن شادى كه به هيچ‏روى چيزى همسنگ خود نمى‏شناسند.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
تو اى فريب‏كار!
تو در راه آفرينش‏ات دامى از نيرنگ‏هاى گوناگون گسترده‏اى.
با دستان چيره‏ات
زنده‏گانى‏هاى ساده را
دام‏هاى اعتقاد دروغين نهاده‏اى.

تو با اين فريب
آن بزرگ را نشان‏كرداى،
او را شب پنهانى نيست.
راهى كه ستاره‏ات نشان‏اش مى‏دهند
راه دل اوست
كه هميشه روشن و همواره از ايمان ساده‏اش درخشان است؛
از برون‏سو پيچاپيچ و
از درون‏سو راست. -
اين غرور اوست.

ديگران‏اش فريب‏خورده مى‏انگارند،
اما او حقيقت را صفايافته در روشناى دل‏اش مى‏يابد.
هيچ چيز نمى‏تواند او را بفريبد؛
او فرجامين پاداش را به‏گنج‏خانه‏اش مى‏برد.
او كه آسان مى‏تواند فريب تو را برتابد،
حق پاينده آرامش را از تو خواهدگرفت.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
همه‏جا صداى اژدهايان ماده است، نَفَس‏هاى زهرآگين مى‏دمند.
كلمات ملايم صلح به لطيفه‏هاى پوك مى‏ماند.
پيش از اين كه وداع كنم
بگذار دعا كنم
آنانى را، كه در خانه‏هاى انسانى، خود را آماده مى‏كنند
كه با اهريمنان پيكار كنند.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
وقت رفتن پرنده رسيده.
ديرى نمى‏گذرد كه آشيان‏اش
كنده، خالى، خاموش از ترانه
در آشوب جنگل
به خاك خواهد افتاد.
با برگ‏هاى خشك و گل‏هاى پژمرده
در سپيده‏دمان به تُهياى بى‏راه پر خواهم كشيد
به فراسوى درياى غروب.
زيرا كه ديرى است كه اين خاك ميزبان من بوده است.
سكرآور از شكوفه‏هاى انبه،
درودها ب من رسيده، دلپذير از هديه‏هاى پَل‏گون؛
غنچه‏هاى اَشوك نشان آهنگ‏هاى مرا خواسته‏اند
و من به آن‏ها داده‏ام، سرشار از عصاره عشق؛
حال آن كه گه‏گاه
توفان‏هاى وايساك خاموشم داشته‏اند با غبار داغ،
بال‏هايم را به هم ريخته‏اند.
با اين‏همه من خجسته‏ام
به افتخار زنده بودن.
و آن‏گاه كه سفر فرساينده‏ى اين ساحل به پايان رسد،
دمى به قفا مى‏نگرم،
پيش از آن كه بروم، با درودى فروتنانه، گرامى مى‏دارم الوهيتى را
كه در اين تجسم اقامت گزيد.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
خدا
نه براى خورشيد
و نه براى زمين،
بل‏كه براى گل‏هائى كه براى‏مان مى‏فرستد
چشم به راه پاسخ است.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
- «ما
برگ‏هائى كه خش‏خش‏ مى‏كنيم
آوازى داريم كه به توفان‏ها پاسخ مى‏گويد،
اما تو كه اين‏گونه خاموشى كيستى؟»
- «من تنها يك گُلم».
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
آنان كه فانوس‏شان را
بر پشت مى‏برند.
سايه‏هاشان پيش پاى‏شان مى‏افتد.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
نمى‏توانم بهترين را برگزينم.
بهترين است كه مرا برمى‏گزيند.
 
بالا