• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

رابیندرانات تاگور، شاعر مبارز

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
خورشيد
هنگامى كه از بحر باختران مى‏گذرد
واپسين درودش را به خاوران مى‏فرستد.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
زن
هنگامى كه در كارهاى خانه
به اين‏سو و آن‏سو مى‏روى
اندام‏هايت آوازمى‏خوانند
به‏گونه جوباره‏ئى
از تپه‏ئى
در ميان ريگ‏هايش.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
نمى‏توانم گفت
كه چرا اين دل
اندك
اندك
زارونزار مى‏شود.

نيازهاى كوچكى دارد
كه هرگز نمى‏خواهد
يا نمى‏داند
يا به ياد نمى‏آورد.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
آبشار مى‏خواند:
«چون رهاشوم،
ترانه‏ام را خواهم يافت.»
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
پرنده آرزومى‏كند:
«اى‏كاش ابر مى‏بودم»
و ابر آرزو مى‏كند:
«اى‏كاش پرنده مى‏بودم»
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
زندگى
توانگريش را
به ثروت جهان و
ارزشش را
به دولت عشق مى‏يابد.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
درختان
چنان‏چون آواز آرزومند زمين ِبى‏زبان
تا لب پنجره‏ام بالا آمده‏اند.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
-«اى ماه، چشم به راه كيستى؟»
-«چشم به راه خورشيد
تا بر او درود فرستم
و راه بر او بگشايم.»
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
دلم امواجش را به ساحل جهان مى‏كوبد و
گريان بر آن مى‏نويسد:
«دوستت دارم.»
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
نورى كه به كردار كودكى عريان
شادمانه
در ميان برگ‏هاى سبز بازى‏ مى‏كند
نمى‏داند كه آدمى مى‏تواند دروغ‏ بگويد.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
بامداد كه در راه سنگفرش مى‏رفتم بانگ برداشتم كه «بيائيد و اجيرم ‏كنيد.»
شهريار، شمشير در دست، بر ارابه نشسته آمد.
دستم را گرفت و گفت، «من تو را به قدرتم اجير مى‏كنم.»
اما قدرتش به پشيزى نيارزيد، و او بر ارابه نشسته دورشد.

در گرماى نيمروز در خانه‏ها بسته ‏بود.
در سايه كوچه‏ئى سرگردان بودم.
پيرى با انبانى زر بيرون ‏آمد.
فكرى كرد و گفت، «من تو را به زرم اجيرمى‏كنم.»
سكه‏هايش را يك‏يك وزن كرد، من اما راه خود گرفته رفتم.

شامگاهان بود، و پرچين باغ پرگل بود.
زيباروئى بيرون‏آمد و گفت، «تو را به شكرخندى اجير مى‏كنم.»
لبخندش از لب پريد و اشك شد، و او تنها به تاريكى بازگشت.

آفتاب بر شن مى‏تافت، و خيزاب‏ها كناره‏هاى دريا را فرومى‏شكستند.
كودكى در خاك نشسته‏بود و با صدف‏ها بازى‏مى‏كرد.
سر برداشت و گفتى كه مرا مى‏شناخت، و گفت، «من تو را به هيچ اجيرمى‏كنم.»

از آن زمان كه آن دادوستد به بازى آن كودك انجام گرفت، من مردى شدم آزاد.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
مى‏خروشند و نبرد مى‏كنند، شك مى‏كنند و نوميد مى‏شوند، داد و بيدادشان را انجامى نيست.
فرزندم، بگذار زندگى‏ات هم‏چون شعله بى‏جنبش و ناب نور به ميان آنان درآيد، و آنان رابه سكوت‏شان شاد كند.
آنان در آز و در رشك خويش ستمگرند، سخن‏هاشان به كردار خنجرى نهفته، به خون تشنه ‏است.
فرزندم، برو در ميان دل‏هاى سياه‏شان بايست، و بگذار چشمان آرام تو بر آنان بيفتد، به كردار آرامش شامگاهى كه جدال را روز ببخشايد.
بگذار چهره‏ات را ببينند، فرزندم، تا بدين‏گونه معناى همه چيز را بدانند؛ بگذار دوستت بدارند و بدين‏گونه يك‏ديگر را دوست‏ بدارند.
بيا و در سينه آن بى‏كرانه جاى‏بگير. به‏هنگام برآمدن خورشيد بگشاى و به‏كردار گلى شكوفا قلبت را بالا گير، و در غروب آفتاب سرفرودآر و خاموش‏وار پرستش ِروز را كامل‏ كن.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
فرزندم، ترانه‏ام موسيقى‏اش را به گونه بازوان مشتاق عشق گرد تو خواهد پيچيد.
ترانه‏ام، به كردار بوسه بركت، جبين تو را خواهد نواخت.
به هنگام تنهائى‏ات در كنار تو خواهد نشست و در گوش تو زمزمه خواهدكرد و چون در ميان جمع باشى بر گرد تو حصارى از فاصله خواهد كشيد.
ترانه‏ام به دو بال رؤياهاى تو ماند، دلت را به مرز آن ناشناخته خواهد برد.
چون شب ديجور در راه تو فرا رسد، او به كردار ستاره وفادار بالاى سرت خواهد بود.
ترانه‏ام در مردمك چشمانت خواهدنشست، و تو تا قلب چيزها بينش خواهى يافت.
چون صدايم در مرگ خاموش‏شود، ترانه‏ام در دل زنده تو سخن خواهد گفت.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
فرزندم، مى‏خواهم تو را چيزى دهم، چرا كه ما در رود جهان كشيده ‏مى‏شويم.
زندگى ما جدا خواهدشد و عشق‏هاى ما فراموش.
من اما نه چندان ابلهم كه بدان اميد دل بسته باشم كه توانسته‏ام قلب ترا با هديه‏هايم بخرم.
تو را زندگى جوان هست و راه دراز در پيش، و تو عشقى را كه ما برايت مى‏آوريم به‏يك‏جرعه مى‏نوشى و برگشته از ما مى‏گريزى.
تو بازى و همبازى‏هايت را دارى. چه غم اگر نه مجال ما كنى و نه انديشه ما.
ما، به‏راستى، به روزگار پيرى چندان فراغبالى‏مان هست كه روزان از دست‏شده را بشمريم، و ازكف‏رفته‏ها را در دل‏هامان عزيز بداريم.
تنداب، ترانه‏خوان مى‏گذرد و بندها را فرومى‏شكند. اما كوه مى‏ماند و به‏ياد مى‏آورد، و رود را با عشقش دنبال ‏مى‏كند.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
اين دل كوچك را و اين روان سپيدى را كه زمين ما را از آسمان بوسه ربوده است، دعاى خير كن.
او آفتاب را و ديدار سيماى مادرش را دوست مى‏دارد. نياموخته‏است كه خاك را خوار بشمرد و به زر عشق‏بورزد. او را به سينه‏ات بفشار و دعاى خيرش ‏كن.
او به اين ديار صدچارسو آمده ‏است.
نمى‏دانم كه از اين ميان تو را چه‏گونه برگزيد، بر در ِتو آمد، و دستت را گرفت تا راهش را بپرسد.
او، خندان و گويان، در پى تو خواهد آمد، و در دلش هيچ شك نيست.
اعتمادش را نگاه‏ دار، راه راستش بنما و دعاى خيرش كن.
دست بر سرش نه و دعا كن كه اگرچند خيزاب‏هاى زيرين برمى‏آيند به تهديد، بادى از فراز برآيد و بادبان‏هاى او پرباد كند و به لنگرگاه آرامش روانه‏اش سازد.
در شتابت از يادش ‏مبر، بگذار كه به قلبت درآيد، و دعاى خيرش كن.
 

غریبِ آشنا

کاربر فعال ادبیات و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 اکتبر 2010
نوشته‌ها
1,219
لایک‌ها
585
محل سکونت
Garden of Eternity
اى درخت انجيرهندى ِ شاخساربه‏هم‏آميخته كه در كنار بركه ايستاده‏اى، آيا به كردار مرغانى كه در شاخسار تو لانه‏كرده‏اند و رفته‏اند، آن پسر كوچك را از ياد برده‏اى؟
يادت نيست كه او چه‏گونه پاى دريچه مى‏نشست و در دام درهم ريشه‏هاى تو، كه در خاك فرومى‏شد، به شگفتى نظر مى‏كرد؟
زنان سبوهاى‏شان را از آب بركه پرمى‏كردند، و سياهسايه بزرگ تو بر آب مى‏جنبيد مانا خفته‏ئى در تقلاى بيدار شدن.
آفتاب بر موجَك‏ها مى‏رقصيد مثل ماكوهاى كوچك بى‏آرام به‏هنگام بافتن ديواركوب زربفت.
دو اردك در حاشيه پوشيده از علف‏هاى هرز روى سايه‏هاشان شنامى‏كردند، و آن كودك خاموش‏وار مى‏نشست و مى‏انديشيد.
آرزومى‏كرد كه اى‏كاش باد مى‏بود و از ميان شاخساران خش‏خش‏كن ِ تو مى‏وزيد، سايه تو مى‏بود و به همراه روز بر آب مى‏گسترد، مرغ مى‏بود و بر شاخسار كوچك تو مى‏نشست، و به‏كردار آن اردك‏ها در ميان علف‏هاى هرز و سايه‏ها شنا مى‏كرد.
 
بالا