• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

زیباترین ابیات

my7xN2

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آگوست 2010
نوشته‌ها
120
لایک‌ها
1
محل سکونت
در سراسر جهانی چنین ستمگر،چنین بی ایمان...
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست .. منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش .. آتش طور کجا موعد دیدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد .. در خرابات بگویید که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند .. نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است .. ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش .. کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو .. دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی .. عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج ..فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست
 

my7xN2

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آگوست 2010
نوشته‌ها
120
لایک‌ها
1
محل سکونت
در سراسر جهانی چنین ستمگر،چنین بی ایمان...
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست ..سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید .. تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست .. که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب .. بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود ..رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من ..خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم .. گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند ..که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب .. که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند .. فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
 

my7xN2

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آگوست 2010
نوشته‌ها
120
لایک‌ها
1
محل سکونت
در سراسر جهانی چنین ستمگر،چنین بی ایمان...
خیال روی تو در هر طریق همره ماست .. نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند .. جمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید .. هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد .. گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوت سرای خاص بگو ..فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است .. همیشه در نظر خاطر مرفه ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای .. که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست
 

my7xN2

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آگوست 2010
نوشته‌ها
120
لایک‌ها
1
محل سکونت
در سراسر جهانی چنین ستمگر،چنین بی ایمان...
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست .. که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق .. چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا .. که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
کمر کوه کم است از کمر مور این جا .. ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد .. زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر .. چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست
حافظ از دولت عشق تو ******* شد .. یعنی از وصل تواش نیست بجز باد به دست
 

my7xN2

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آگوست 2010
نوشته‌ها
120
لایک‌ها
1
محل سکونت
در سراسر جهانی چنین ستمگر،چنین بی ایمان...
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست .. صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست
اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود .. ببین که جام زجاجی چه طرفه‌اش بشکست
بیار باده که در بارگاه استغنا ..چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست
از این رباط دودر چون ضرورت است رحیل .. رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست
مقام عیش میسر نمی‌شود بی‌رنج .. بلی به حکم بلا بسته‌اند عهد الست
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می‌باش ..که نیستیست سرانجام هر کمال که هست
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر .. به باد رفت و از او خواجه هیچ طرف نبست
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی .. هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست
زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید .. که گفته سخنت می‌برند دست به دست
 

GFX

Registered User
تاریخ عضویت
28 آپریل 2008
نوشته‌ها
3,705
لایک‌ها
747
محل سکونت
TH
در هوایت بی​قرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
 

mnforex56

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آپریل 2010
نوشته‌ها
18
لایک‌ها
0
محل سکونت
شیراز
گفتــم غــم تـو دارم ، گفتــا غمت سـر آیـد

گفتــم کـه مـاه من شو ، گفتــا اگــر بـرآیـد

گفتــم ز مـهــرورزان ، رســم وفــا بیــامــوز

گفتــــا ز خـوبرویـان ، ایـن کــار کـمـتــر آیـد

گفتــم کـه بوی زلفت ، گمــراه عالمم کـرد

گفتــــا اگــر بــدانــی ، هــم اوت رهبـر آیـد

گفتــم کــه بــر خیـالـت ، راه نـظــر ببنــدم

گفتــــا کـه شب رو است او از راه دیگر آید

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد

گفتا خموش حافظ،کاین غصه هم سر آید
 

GFX

Registered User
تاریخ عضویت
28 آپریل 2008
نوشته‌ها
3,705
لایک‌ها
747
محل سکونت
TH
از اینکه با تو هستم غم ندارم
غم نان و غم عالم ندارم
پرم از عشق و فقر و تنگدستی
خدا را شکر ، چیزی کم ندارم
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
شالوده‌ی کاخ جهان بر آبست .. تا چشم بهم بر زنی خرابست
ایمن چه نشینی درین سفینه .. کاین بحر همیشه در انقلابست
افسونگر چرخ کبود هر شب .. در فکرت افسون شیخ و شابست
ای تشنه مرو، کاندرین بیابان .. گر یک سر آبست، صد سرابست
سیمرغ که هرگز بدام نیاد .. در دام زمانه کم از ذبابست
چشمت بخط و خال دلفریب است .. گوشت بنوای دف و ربابست
تو بیخود و ایام در تکاپو است .. تو خفته و ره پر ز پیچ و تابست
آبی بکش از چاه زندگانی .. همواره نه این دلو را طنابست
بگذشت مه و سال وین عجب نیست .. این قافله عمریست در شتابست
بیدار شو، ای بخت خفته چوپان .. کاین بادیه راحتگه ذئابست
بر گرد از آنره که دیو گوید .. کای راهنورد، این ره صوابست
ز انوار حق از اهرمن چه پرسی .. زیراک سوال تو بی جوابست
با چرخ، تو با حیله کی برآئی .. در پشه کجا نیروی عقابست
بر اسب فساد، از چه زین نهادی .. پای تو چرا اندرین رکابست
دولت نه به افزونی حطام است .. رفعت نه به نیکوئی ثیابست
جز نور خرد، رهنمای مپسند .. خودکام مپندار کامیابست
خواندن نتوانیش چون، چه حاصل .. در خانه هزارت اگر کتابست
هشدار که توش و توان پیری .. سعی و عمل موسم شبابست
بیهوده چه لرزی ز هر نسیمی .. مانند چراغی که بی حبابست
گر پای نهد بر تو پیل، دانی .. کز پای تو چون مور در عذابست
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
ای دل عبث مخور غم دنیا را .. فکرت مکن نیامده فردا را
کنج قفس چو نیک بیندیشی .. چون گلشن است مرغ شکیبا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه .. بی مهری زمانه‌ی رسوا را
این دشت، خوابگاه شهیدانست .. فرصت شمار وقت تماشا را
از عمر رفته نیز شماری کن .. مشمار جدی و عقرب و جوزا را
دور است کاروان سحر زینجا .. شمعی بباید این شب یلدا را
در پرده صد هزار سیه کاریست .. این تند سیر گنبد خضرا را
پیوند او مجوی که گم کرد است .. نوشیروان و هرمز و دارا را
این جویبار خرد که می‌بینی .. از جای کنده صخره‌ی صما را
آرامشی ببخش توانی گر .. این دردمند خاطر شیدا را
افسون فسای افعی شهوت را .. افسار بند مرکب سودا را
پیوند بایدت زدن ای عارف .. در باغ دهر حنظل و خرما را
زاتش بغیر آب فرو ننشاند .. سوز و گداز و تندی و گرما را
پنهان هرگز می‌نتوان کردن .. از چشم عقل قصه‌ی پیدا را
دیدار تیره‌روزی نابینا .. عبرت بس است مردم بینا را
ای دوست، تا که دسترسی داری .. حاجت بر آر اهل تمنا را
زیراک جستن دل مسکینان .. شایان سعادتی است توانا را
از بس بخفتی، این تن آلوده .. آلود این روان مصفا را
از رفعت از چه با تو سخن گویند .. نشناختی تو پستی و بالا را
مریم بسی بنام بود لکن .. رتبت یکی است مریم عذرا را
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
عاقل از کار بزرگی طلبید ..تکیه بر بیهده گفتار نداشت
آب نوشید چو نوشابه نیافت .. درم آورد چو دینار نداشت
بار تقدیر بسانی برد .. غم سنگینی این بار نداشت
با گرانسنگی و پاکی خو کرد ... همنشینان سبکسار نداشت
دانه جز دانه‌ی پرهیز نکشت .. توشه‌ی آز در انبار نداشت
اندرین محکمه‌ی پر شر و شور .. با کسی دعوی پیکار نداشت
آنکه با خوشه قناعت میکرد .. چه غم ار خرمن و خروار نداشت
کار جان را به تن سفله مده .. زانکه یک کار سزاوار نداشت
جان پرستاری تن کرد همی ..چو خود افتاد، پرستار نداشت
چه عجب ملک دل ار ویران شد .. همه دیدیم که معمار نداشت
زهد و امساک تن از توبه نبود .. کم از آن خورد که بسیار نداشت
کار خود را همه با دست تو کرد .. نفس جز دست تو افزار نداشت
روح چون خانه‌ی تن خالی کرد .. دگر این خانه نگهدار نداشت
تن در این کارگه پهناور .. سالها ماند ولی کار نداشت
به هنر کوش که دیبای هنر .. هیچ بافنده ببازار نداشت
هیچ دانی چه کسی گشت استاد .. آنکه شاگرد شد و عار نداشت
کار گیتی همه ناهمواریست .. این گذرگه ره هموار نداشت
دیده گر دام قضا را میدید .. هرگز این دام گرفتار نداشت
چشم ما خفت و فلک هیچ نخفت .. خبر این خفته ز بیدار نداشت
گل امید ز آهی پژمرد .. آه از این گل که بجز خار نداشت
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
اگر چه در ره هستی هزار دشواریست ... چو پر کاه پریدن ز جا سبکساریست
بپات رشته فکندست روزگار و هنوز ...نه آگهی تو که این رشته‌ی گرفتاریست
بگرگ مردمی آموزی و نمیدانی ... که گرگ را ز ازل پیشه مردم آزاریست
بپرس راه ز علم، این نه جای گمراهیست ... بخواه چاره ز عقل، این نه روز ناچاریست
نهفته در پس این لاجورد گون خیمه ... هزار شعبده‌بازی، هزار عیاریست
سلام دزد مگیر و متاع دیو مخواه ... چرا که دوستی دشمنان ز مکاریست
هر آن مریض که پند طبیب نپذیرد ... سزاش تاب و تب روزگار بیماریست
بچشم عقل ببین پرتو حقیقت را ... مگوی نور تجلی فسون و طراریست
اگر که در دل شب خون نمیکند گردون ... بوقت صبح چرا کوه و دشت گلناریست
بگاهوار تو افعی نهفت دایه‌ی دهر ... مبرهن است که بیزار ازین پرستاریست
سپرده‌ای دل مفتون خود بمعشوقی ...که هر چه در دل او هست، از تو بیزاریست
بدار دست ز کشتی که حاصلش تلخیست ... بپوش روی ز آئینه‌ای که زنگاریست
بخیره بار گران زمانه چند کشی ...ترا چه مزد بپاداش این گرانباریست
فرشته زان سبب از کید دیو بیخبر است ... که اقتضای دل پاک، پاک انگاریست
بلند شاخه‌ی این بوستان روح افزای ... اگر ز میوه تهی شد، ز پست دیواریست
چو هیچگاه به کار نکو نمیگرویم ...شگفت نیست گر آئین ما سیه کاریست
برو که فکرت این سودگر معامله نیست ... متاع او همه از بهر گرم بازاریست
بخر ز دکه‌ی عقل آنچه روح می‌طلبد ... هزار سود نهان اندرین خریداریست
زمانه گشت چو عطار و خون هر سگ و خوک ... فروخت بر همه و گفت مشک تاتاریست
گلشن مبو که نه شغلیش غیر گلچینیست ... غمش مخور که نه کاریش غیر خونخواریست
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
ای کنده سیل فتنه ز بنیادت ... وی داده باد حادثه بر بادت
در دام روزگار چرا چونان ...شد پایبند، خاطر آزادت
تنها نه خفتن است و تن آسانی .... مقصود ز آفرینش و ایجادت
نفس تو گمره است و همی ترسم ... گمره شوی، چو او کند ارشادت
دل خسرو تن است، چو ویران شد ... ویرانه‌ای چسان کند آبادت
غافل بزیر گنبد فیروزه ... بگذشت سال عمر ز هفتادت
بس روزگار رفت به پیروزی ... با تیرماه و بهمن و خردادت
هر هفته و مهی که به پیش آمد ... بر پیشباز مرگ فرستادت
داری سفر به پیش و همی بینم ... بی رهنما و راحله و زادت
کرد آرزو پرستی و خود بینی ... بیگانه از خدای، چو شدادت
تا از جهان سفله نه‌ای فارغ ... هرگز نخواند اهل خرد رادت
این کور دل عجوزه‌ی بی شفقت ... چون طعمه بهر گرگ اجل زادت
روزیت دوست گشت و شبی دشمن ... گاهی نژند کرد و گهی شادت
ای بس ره امید که بربستت ... ای بس در فریب که بگشادت
هستی تو چون کبوتر کی مسکین ... بازی چنین قوی شده صیادت
پروین، نهفته دیویت آموزد ...دیو زمانه، گر شود استادت
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
آهوی روزگار نه آهوست، اژدر است .... آب هوی و حرص نه آبست، آذر است
زاغ سپهر، گوهر پاک بسی وجود ... بنهفت زیر خاک و ندانست گوهر است
در مهد نفس، چند نهی طفل روح را ... این گاهواره رادکش و سفله‌پرور است
هر کس ز آز روی نهفت از بلا رهید ... آنکو فقیر کرد هوای را توانگر است
در رزمگاه تیره‌ی آلودگان نفس ... روشندل آنکه نیکی و پاکیش مغفر است
در نار جهل از چه فکندیش، این دلست .. در پای دیو از چه نهادیش، این سر است
شمشیرهاست آخته زین نیلگون نیام ........ خونابه‌هانهفته در این کهنه ساغر است
تا در رگ تو مانده یکی قطره خون بجای ... در دست آز از پی فصد تو نشتر است
همواره دید و تیره نگشت، این چه دیده‌ایست ... پیوسته کشت و کندنگشت، این چه خنجر است
دانی چه گفت نفس بگمراه تیه خویش: ... زین راه بازگرد، گرت راه دیگر است
در دفتر ضمیر، چو ابلیس خط نوشت ... آلوده گشت هرچه بطومار و دفتر است
مینا فروش چرخ ز مینا هر آنچه ساخت ... سوگند یاد کرد که یاقوت احمر است
از سنگ اهرمن نتوان داشت ایمنی ...تا بر درخت بارور زندگی بر است
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
سوخت اوراق دل از اخگر پنداری چند ... ماند خاکستری از دفتر و طوماری چند
روح زان کاسته گردید و تن افزونی خواست ... که نکردیم حساب کم و بسیاری چند
زاغکی شامگهی دعوی طاوسی کرد ... صبحدم فاش شد این راز ز رفتاری چند
خفتگان با تو نگویند که دزد تو که بود ... باید این مسله پرسید ز بیداری چند
گر که ما دیده ببندیم و بمقصد نرسیم ... چه کند راحله و مرکب رهواری چند
دل و جان هر دو بمردند ز رنجوری و ما ... داروی درد نهفتیم ز بیماری چند
سودمان عجب و طمع، دکه و سرمایه فساد ... آه از آن لحظه که آیند خریداری چند
چه نصیبت رسد از کشت دوروئی و ریا ... چه بود بهره‌ات از کیسه‌ی طراری چند
جامه‌ی عقل ز بس در گرو حرص بماند ... پود پوسید و بهم ریخته شد تاری چند
پایه بشکست و بدیدیم و نکردیم هراس ... بام بنشست و نگفتیم بمعماری چند
آز تن گر که نمیبود، بزندان هوی ... هر دم افزوده نمیگشت گرفتاری چند
حرص و خودبینی و غفلت ز تو ناهارترند ... چه روی از پی نان بر در ناهاری چند
دید چون خامی ما، اهرمن خام فریب ... ریخت در دامن ما درهم و دیناری چند
چو ره مخفی ارشاد نمیدانستیم ... بنمودند بما خانه‌ی خماری چند
دیو را گر نشناسیم ز دیدار نخست ... وای بر ما سپس صحبت و دیداری چند
دفع موشان کن از آن پیش که آذوقه برند، ... نه در آن لحظه که خالی شود انباری چند
تو گرانسنگی و پاکیزگی آموز، چه باک ... گر نپویند براه تو سبکساری چند
به که از خنده‌ی ابلیس ترش داری روی ... تا نخندند بکار تو نکوکاری چند
چو گشودند بروی تو در طاعت و علم ... چه کمند افکنی از جهل به دیواری چند
دل روشن ز سیه کاری نفس ایمن کن ... تا نیفتاده بر این آینه زنگاری چند
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
سرو عقل گر خدمت جان کنند ... بسی کار دشوار کسان کنند
بکاهند گر دیده و دل ز آز .... بسا نرخها را که ارزان کنند
چو اوضاع گیتی خیال است و خواب ... چرا خاطرت را پریشان کنند
دل و دیده دریای ملک تنند ... رها کن که یک چند طوفان کنند
به داروغه و شحنه‌ی جان بگوی ... که دزد هوی را بزندان کنند
نکردی نگهبانی خویش، چند ...به گنج وجودت نگهبان کنند
چنان کن که جان را بود جامه‌ای چو از جامه، جسم تو عریان کنند
به تن پرور و کاهل ار بگروی ... ترا نیز چون خود تن آسان کنند
فروغی گرت هست ظلمت شود ... کمالی گرت هست نقصان کنند
هزار آزمایش بود پیش از آن ... که بیرونت از این دبستان کنند
گرت فضل بوده است رتبت دهند ... ورت جرم بوده است تاوان کنند
گرت گله گرگ است و گر گوسفند ... ترا بر همان گله چوپان کنند
چو آتش برافروزی از بهر خلق ... همان آتشت را بدامان کنند
اگر گوهری یا که سنگ سیاه ... بدانند چون ره بدین کان کنند
به معمار عقل و خرد تیشه ده ... که تا خانه‌ی جهل ویران کنند
برآنند خودبینی و جهل و عجب ... که عیب تو را از تو پنهان کنند
بزرگان نلغزند در هیچ راه ... کاز آغاز تدبیر پایان کنند
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
فلک، ای دوست، ز بس بیحد و بیمر گردد ... بد و نیک و غم و شادی همه آخر گردد
ز قفای من و تو، گرد جهان را بسیار ... دی و اسفند مه و بهمن و آذر گردد
ماه چون شب شود، از جای بجائی حیران ... پی کیخسرو و دارا و سکندر گردد
این سبک خنگ بی آسایش بی پا تازد ... وین گران کشتی بی **** و لنگر گردد
من و تو روزی از پای در افتیم، ولیک ... تا بود روز و شب، این گنبد اخضر گردد
روز بگذشته خیالست که از نو آید ... فرصت رفته محالست که از سر گردد
کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود ... پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش ... نیست امید که همواره نفس بر گردد
چرخ بر گرد تو دانی که چسان می‌گردد ... همچو شهباز که بر گرد کبوتر گردد
اندرین نیمه ره، این دیو تو را آخر کار ... سر بپیچاند و خود بر ره دیگر گردد
خوش مکن دل که نکشتست نسیمت ای شمع ... بس نسیم فرح‌انگیز که صرصر گردد
تیره آن چشم که بر ظلمت و پستی بیند ... مرده آن روح که فرمانبر پیکر گردد
گر دو صد عمر شود پرده نشین در معدن ... خصلت سنگ سیه نیست که گوهر گردد
نه هر آنرا که لقب بوذر و سلمان باشد ... راست کردار چو سلمان و چو بوذر گردد
هر نفس کز تو برآید، چو نکو در نگری ... آز تو بیشتر و عمر تو کمتر گردد
علم سرمایه‌ی هستی است، نه گنج زر و مال ... روح باید که از این راه توانگر گردد
نخورد هیچ توانگر غم درویش و فقیر ... مگر آنروز که خود مفلس و مضطر گردد
قیمت بحر در آن لحظه بداند ماهی ... که بدام ستم انداخته در بر گردد
گاه باشد که دو صد خانه کند خاکستر ... خسک خشک چو همصحبت اخگر گردد
کرکسان لاشه خورانند ز بس تیره دلی ... طوطیانرا خورش آن به که ز شکر گردد
 

GFX

Registered User
تاریخ عضویت
28 آپریل 2008
نوشته‌ها
3,705
لایک‌ها
747
محل سکونت
TH
آنقدر درد درون را در دل خود ريختم
تا كه خود با درد هستی سوز خود آميختم
تا جدا ماند من در من ز هر بيگانه ای
از تو هم ای عشق بی فرجام من بگريختم
برگ زردي بودم و در تند باد حادثات
بر تن هر شاخه بی ريشه ای آويختم
 

GFX

Registered User
تاریخ عضویت
28 آپریل 2008
نوشته‌ها
3,705
لایک‌ها
747
محل سکونت
TH
ترسم كه چشم مست تو امشب دل ما بشكند ....... هر چشمي بد مستي كند يكباره مينا بشكند
امشب چه بشكن بشكني ساقي براه انداخته است ....... گاهي دل خود بشكند گاهي دل ما بشكند
 

GFX

Registered User
تاریخ عضویت
28 آپریل 2008
نوشته‌ها
3,705
لایک‌ها
747
محل سکونت
TH
مرا عمری به دنبالت کشاندی.......سرانجامم به خاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افسوس.......که سطری هم از این دفتر نخواندی
 
بالا