برگزیده های پرشین تولز

زیباترین ابیات

GFX

Registered User
تاریخ عضویت
28 آپریل 2008
نوشته‌ها
3,705
لایک‌ها
747
محل سکونت
TH
اين قافله عمر عجب میگذرد ....... درياب دمی که با طرب میگذرد
ساقي غم فرداي حريفان چه خوری ....... پيش آر پياله را که شب میگذرد
 

GFX

Registered User
تاریخ عضویت
28 آپریل 2008
نوشته‌ها
3,705
لایک‌ها
747
محل سکونت
TH
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید ....... قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
 

GFX

Registered User
تاریخ عضویت
28 آپریل 2008
نوشته‌ها
3,705
لایک‌ها
747
محل سکونت
TH
دل در بر من زنده برای غم توست.......بيگانه غير و آشنای غم توست
لطفست که می کند غمت با دل من.......ورنه دل تنگ من چه جای غم توست
 

GFX

Registered User
تاریخ عضویت
28 آپریل 2008
نوشته‌ها
3,705
لایک‌ها
747
محل سکونت
TH
هرکه بر ما می رسد گويد که يارش يار نيست.......بار عشقش را مکش زيرا که بارش بار نيست
مطربا امشب مخالف می نوازی ساز را.......يا که ما مستيم يا که تارت تار نيست
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست ... در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست
چون چشم تو دل می‌برد از گوشه نشینان ... همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست
روی تو مگر آینه لطف الهیست ... حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست
نرگس طلبد شیوه چشم تو زهی چشم ... مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست
از بهر خدا زلف مپیرای که ما را ... شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست
بازآی که بی روی تو ای شمع دل افروز ... در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است ... جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست
دی می‌شد و گفتم صنما عهد به جای آر ... گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت ... در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست
عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت ... با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست
در صومعه زاهد و در خلوت صوفی ...جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست
ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ ... فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است ... سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب ... در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن ... بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است ...چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر میامیز که ما را ... هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر ... زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است ... همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است ... وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز ... وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است
با محتسبم عیب مگویید که او نیز ... پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی ... کایام گل و یاسمن و عید صیام است
 

ehsan

Administrator
مدیر انجمن
Administrator
تاریخ عضویت
5 دسامبر 2002
نوشته‌ها
7,949
لایک‌ها
3,918
محل سکونت
Internet

benyamin1000

Registered User
تاریخ عضویت
5 فوریه 2014
نوشته‌ها
78
لایک‌ها
17
سن
33
گفـتم کـه فـراق را نبــینم دیـدم

آمد به سرم از آنچه می ترسیدم

آن نوح هزار سال یک طوفان دیـد

من نوح نیم هزار طــوفـان دیدم
 

najme.taheri20000

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
27 دسامبر 2015
نوشته‌ها
39
لایک‌ها
21
سن
39
در این سرما و باران یار خوشتر
در این سرما و باران یار خوشتر

نگار اندر کنار و عشق در سر

نگار اندر کنار و چون نگاری

لطیف و خوب و چست و تازه و تر

در این سرما به کوی او گریزیم

که مانندش نزاید کس ز مادر

در این برف آن لبان او ببوسیم

که دل را تازه دارد برف و شکر

مرا طاقت نماند از دست رفتم

مرا بردند و آوردند دیگر

خیال او چو ناگه در دل آید

دل از جا می‌رود الله اکبر
 

harajiha.ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
27 دسامبر 2015
نوشته‌ها
118
لایک‌ها
47
سن
38
محل سکونت
زیر چتر خدا
من نمی خواهم که بعد از مرگ من افغان کنند
دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند
من نمی خواهم که فرزندان و نزدیکان من
ای پدر جان ! ای عمو جان! ای برادر جان کنند
من نمی خواهم پی تشییع من خویشان من
خویش رااز کار وا دارند و سرگردان کنند
من نمی خواهم پی آمرزش من قاریان
با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند
من نمی خواهم خدا را گوسفندی بیگناه
بهر اطعام عزادارن من قربان کنند
من نمی خواهم که از اعمال نا هنجار من
ز ایزد منان در این ره بخشش و غفران کنند
آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس
من نمی خواهم مرا آلودۀبهتان کنند
جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست
خود اگر ناپاک تن را طعمۀ نیران کنند
در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگهاست
پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند
 

davod.

Registered User
تاریخ عضویت
28 نوامبر 2012
نوشته‌ها
978
لایک‌ها
308
وای اگر یکشب برایت من بمیرم، زندگیست
بازوانت را درآغوشم بگیرم، زندگیست

وای اگر در زیر نور چشم های محشرت
باخبر گردم که دیگر پیرِ پیرم، زندگیست

سازمانی چون صلیب سرخ اگر ثبتم کند
اینکه من در دولت عشقت اسیرم زندگیست

بی خیال عقل دیگر، من سراپا عاشقم
اینکه یک دیوانه ، آنهم بی نظیرم زندگیست

گرچه من یک شاعرم ، نقدینه ام شعرو غزل
با همین یک بیت درشعرم امیرم زندگیست

مجرمم من جرم من عشق است حکمم انتظار
انتظاری که برای تو بگیرم زندگیست

این غزل حق الوکاله ، تو وکیلم میشوی؟
با وکیلی چون تو حکمم می پذیرم زندگیست...
 

davod.

Registered User
تاریخ عضویت
28 نوامبر 2012
نوشته‌ها
978
لایک‌ها
308
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ، ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺣﺮﻑ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ
ﻏﯿﺮ ﻧﺎﻣﺖ ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ ﻫﺮ ﺗﮑﻠــــــﻢ ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ
ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺖ " ﻣﺮﺟﻊ ﺗﻘﻠﯿﺪ " ﻣﻦ ﺷﺪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ
ﺍﻗﺘــﺪﺍ ﺑﺮ ﺣﻮﺯﻩ ﯼ ِ ﻋﻠﻤﯿﻪ ﯼ ِ ﻗﻢ ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ
ﻏﯿﺮ ﻟﺒﺨﻨﺪ " ﮊﮐﻮﻧﺪﺕ " ﮐﻪ ﻣﺮﺍﻣﺶ ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺳﺖ
" ﻋﺸﻖ " ﻓﺘﻮﺍ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺮ ﻫﺮ ﻟﺐ ﺗﺒﺴﻢ ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ
ﻧﺎﻣﺖ ﺍﻗﯿﺎﻧـــــﻮﺱ ﺁﺭﺍﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻗﻠﯿﻢ ﺗﻮ
ﻣﻮﺝ ﻣﻮﺝ ِ ﻫﺮﭼﻪ ﺩﺍﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﻼﻃﻢ ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ
ﻣﻮﯼ ﺗﻮ، ﺍﺑﺮﻭﯼ ﺗﻮ " ﺭﻣﺎﻝ ﻫﺎ " ﺭﺍ ﺧﺴـــﺘﻪ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ " ﻃﻠﺴﻢ " ﻣﺎﺭ ﻭ ﮐﮋﺩﻡ ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ
ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮑﻦ
ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ " ﺗﺮﺣﻢ " ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ
" ﮐﻌﺒﻪ ﺍﻡ " ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺕ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ
ﮔﺮﭼﻪ ﺁﯾﯿﻦ ﻃﻮﺍﻑ ﺍﺯ " ﺩﻭﺭ ﻫﺸﺘﻢ " ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ
ﺍﺷﻬﺪ ﺍﻥ ﻻ " ﺍﻻﻫــــــــــــــــــﻪ ﻧﺎﺯ " ﺍﻻ ﻧﺎﺯ ِ ﺗﻮ
ﺟﺰ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ " ﺑﻨﺎﻥ " ﻫﺮﭼﻪ ﺗﺠﺴﻢ ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ
ﻣﻦ ﻏﺮﻭﺭﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺍﻡ ﺳﻮﯼ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ " ﻧﻤﺎﺯ "
ﭼﻮﻥ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺁﺏ ﮐﺮﺩﯼ ﭘﺲ " ﺗﯿﻤﻢ " ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ
 

AmirBaharvand

Registered User
تاریخ عضویت
29 ژانویه 2016
نوشته‌ها
1,671
لایک‌ها
884
سن
35
محل سکونت
اندیمشک
ای که از کوچه ی معشوقه ما میگذری
با خبر باش که سر میشکند دیوارش
 

AmirBaharvand

Registered User
تاریخ عضویت
29 ژانویه 2016
نوشته‌ها
1,671
لایک‌ها
884
سن
35
محل سکونت
اندیمشک
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آندم که بی یاد تو بنشینم
 

Hanieh davoudi

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
24 فوریه 2016
نوشته‌ها
35
لایک‌ها
22
سن
33
ز دست دیده و دل هردو فریاد/ که هرچه دیده بیند دل کند یاد/ بسازم خنجری نیشش ز فولاد/ زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
 

forsoh

Registered User
تاریخ عضویت
31 جولای 2012
نوشته‌ها
1,051
لایک‌ها
3,203
محل سکونت
پشت پی سی
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است
بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
تا تو نگاه می کنی
کارمن آه کردن است
ای به فدای چشم تو
این چه نگاه کردن است

شب همه بی تو کار من،
شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر،
تیره به آه کردن است

متن خبر که یک قلم ،
بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر ،
نامه سیاه کردن است

چون تو نه در مقابلی،
عکس تو پیش رو نهم
این هم از آب و آینه
خواهش ماه کردن است

ای گل نازنین من،
تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان،
در تو نگاه کردن است

لوح خدانمایی و
آینۀ تمام قد
بهتر از این چه تکیه بر،
منصب و جاه کردن است؟

ماه عبادت است و من
با لب روزه دار از این
قول و غزل نوشتنم،
بیم گناه کردن است

لیک چراغ ذوق هم
اینهمه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و
ماه به چاه کردن است

من همه اشتباه خود
جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد،
در اشتباه کردن است

غفلت کائنات را
جنبش سایه ها همه
سجده به کاخ کبریا،
خواه نخواه کردن است

از غم خود بپرس کو
با دل ما چه می کند؟
این هم اگرچه شکوۀ
شحنه به شاه کردن است

عهد تو ‘سایه’ و ‘صبا’
گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبۀ
"لطف اله’" کردن است

گاه به گاه پرسشی
کُن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان
گاه به گاه کردن است

بوسه تو به کام من،
کوهنورد تشنه را
کوزۀ آب زندگی
توشه راه کردن است

خود برسان به شهریار،
ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم،
عمر تباه کردن است


#استاد_شهریار
#چشم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
آموخته ام که مردم
حرف هاي شما را فراموش مي کنند
کارهاي شما را فراموش مي کنند
ولي احساسي را که در آنها ايجاد کرده ايد
هيچ وقت فراموش نمي کنند

" مايا آنجلو... بهنود فرازمند"
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
نه امیدی که بر آن خوش کنم دل
نه پیغامی نه پیک آشنایی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدایی
ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت
سحر گاهی زنی دامن کشان رفت
پریشان مرغ ره گم کرده ای بود
که زار و خسته سوی آشیان رفت
کجا کس در قفایش اشک غم ریخت
کجا کس با زبانش آشنا بود
ندانستند این بیگانه مردم
که بانگ او طنین ناله ها بود
به چشمی خیره شد شاید بیابد
نهانگاه امید و آرزو را
دریغا آن دو چشم آتش افروز
به دامان گناه افکند او را
به او جز از هوس چیزی نگفتند
در او جز جلوه ظاهر ندیدند
به هرجا رفت در گوشش سرودند
که زن را بهر عشرت آفریدند
شبی در دامنی افتاد و نالید
مرو ! بگذار در این واپسین دم
ز دیدارت دلم سیراب گردد
شبح پنهان شد و در خورد بر هم
چرا امید بر عشقی عبث بست ؟
چرا در بستر آغوش او خفت ؟
چرا راز دل دیوانه اش را
به گوش عاشقی بیگانه خو گفت ؟
چرا؟...او شبنم پکیزه ای بود
که در دام گل خورشید افتاد
سحرگاهی چو خورشیدش بر آمد
به کام تشنه اش لغزید و جان داد
به جامی باده شور افکنی بود
که در عشق لبانی تشنه می سوخت
چو می آمد ز ره پیمانه نوشی
بقلب جام از شادی می افروخت
شبی نا گه سر آمد انتظارش
لبش در کام سوزانی هوس ریخت
چرا آن مرد بر جانش غضب کرد ؟
چرا بر ذره های جامش آویخت ؟
کنون این او و این خاموشی سرد
نه پیغامی نه پیک آشنایی
نه در چشمی نگاه فتنه سازی
نه آهنگ پر از موج صدایی



فروغ فرخزاد
 
بالا