در ره عشقت اى صنم شيفتهء بلا منم
چند مغايرت كنى با غمت آشنا منم
پرده به روى بستهاى زلف بهم شكستهاى
از همه خلق رستهاى از همگان جدا منم
شير توئى شكر توئى شاخه توئى ثمر توئى
شمس توئى قمر توئى ذره منم هبا منم
نور توئى تتق توئى ماه توئى افق توئى
خوان مرا قنق توئى شاخهء هندوا منم
نخل توئى رطب توئى لعبت نوشلب توئى
خواجه باادب توئى بنده بيحيا منم
من ز يم تو نيم نم نى ز كم و ز بيش هم
چون بتو متصل شدم بى حد و انتها منم
شاهد شوخ دلبرا گفت بسوى من بيا
رسته ز كبر و از ريا مظهر كبريا منم.