• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

زیباترین اشعار عاشقانه

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
رفتم كه آن دو چشم فريبا را
از صفحه ي خيال فرو شويم
رفتم صفاي مهر و محبت را
در ديده و دل دگري جويم
دردا؛ كه هر نفس كه برآوردم
ديدم حديث عشق تو مي گويم!

رفتم كه همزبان دگر جويم
رفتم كه آشيان دگر سازم
رفتم كه نيمه جان جواني را
در پاي دلبري دگر اندازم
واحسرتا، كه ياد نگاه تو
تا زنده ام فريب دهد بازم

بردم به مي پناه كه دور از تو
خود را مگر هلاك توانم كرد
وين داغ تلخكامي و حسرت را
از لوح سينه پاك توانم كرد
در هر پياله عكس تو را ديدم
ديگر به سر چه خاك توانم كرد؟

امشب به تنگناي غم و اندوه
آتش به نامه هاي تو افكندم
اكنون منم كه بر سر اين آتش
از رنج مي گدازم و خرسندم!
پابر سر خيال تو مي كوبم
بر گريه ي فريب تو مي خندم

خاموش شد به دست تو افسونگر
شمع اميد شاعر ناكامي
رو هر زمان بخواب در آغوشي،
رو هر زمان بپيچ بر اندامي،
نفرين به من گر از تو كنم يادي
لعنت به من گر از تو برم نامي

يك بار عهد بستم و نشكستم
صد بار عهد بستي و بشكستي
ديگر نگويمت كه چه ها كردي
ديگر نپرسمت كه كجا هستي،
جام فريب تلخ تو نوشيدم
هشياريم مباد از اين مستي!
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
قمار عشق
پشت ميز قمار دلهره عجيبي داشتم
برگي حكم داشتم
و ديگر هر چه بود ضعيف بود و پايين
بازي شروع شد
حاكم او بود و من محكوم
همه برگهايم رفتند و سه برگ بيش نماند
برگي از جنس وفا رو كرد من بالاتر آمدم
بازي در دست من افتاد
عشق آمدم با حكم عشوه و ناز بريد
و حكم آمد از جنس چشم سياهش
زندگي
حكم پايين من بود و باختم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
تنها دليل من كه خدا هست و،
اين جهان
زيباست،
وين حيات عزيز و گزانبهاست:
لبخند چشم توست!

هر چند با تبسم شيرينت،
آن چنان
از خويش مي روم،
كه نمي بينمش درست!

لبخند چشم تو
در چشم من، وجود خدا را
آواز مي دهد.

در جسم من، تمامي روح حيات را
پرواز مي دهد

جان مرا، _ كه دوريت از من گرفته است _
شيرين و خوش،
دوباره به من باز مي دهد.
 

radium

Registered User
تاریخ عضویت
24 جولای 2009
نوشته‌ها
392
لایک‌ها
4
می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ويرانه خويش

بخدا می برم از شهر شما

دل شوريده و ديوانه خويش

می برم، تا كه در آن نقطه دور

شستشويش دهم از رنگ گناه

شستشويش دهم از لكه عشق

زينهمه خواهش بيجا و تباه
 
Last edited:

radium

Registered User
تاریخ عضویت
24 جولای 2009
نوشته‌ها
392
لایک‌ها
4
به خودم چرا،

اما به تو كه نمي توانم دروغ بگويم!


مي دانم بر نمي گردي!


مي دانم كه چشمم به راه خنده هاي تو خواهد خشكيد!


مي دانم كه در تابوت ِ همين ترانه ها خواهم خوابيد!


مي دانم كه خط پايان پرتگاه گريه ها مرگ است!


اما هنوز كه زنده ام!


گيرم به زور ِ قرس و قطره و دارو،


ولي زنده ام هنوز!


پس چرا چراغه خوابهايم را خاموش كنم؟


چرا به خودم دروغ نگويم؟


من بودن ِ بي رؤيا را باور نمي كنم!


بايد فاتحه كسي را كه رؤيا ندارد خواند!


اين كارگري،


كه ديوارهاي ساختمان نيمه كاره كوچه ما را بالا مي برد،


سالها پيش مرده است!


نگو كه اين همه مرده را نمي بيني!


مرده هايي كه راه مي روند و نمي رسند،


حرف مي زنند و نمي گويند،


مي خوابند و خواب نمي بينند!


مي خواهند مرا هم مرده بينند!


مرا كه زنده ام هنوز!


(گيرم به زور قرص و قطره و دارو!)


ولي من تازه به سايه سار سوسن و صنوبر رسيده ام!


تازه فهميده ام كه رؤيا،


نام كوچك ترانه است!


تازه فهميده ام،


كه چقدر انتظار آن زن سرخپوش زيبا بود!


تازه فهميده ام كه سيد خندان هم،


بارها در خفا گريه كرده بود!


تازه غربت صداي فروغ را حس كرده ام!


تازه دوزاري ِ كج و كوله آرزوهايم را


به خورد تلفن ترانه داده ام!


پس كنار خيال تو خواهم ماند!


مگر فاصله من و خاك،


چيزي بيش از چهار انگشت ِ گلايه است،


بعد از سقوط ِ ستاره آنقدر مي ميرم،


كه دل ِ تمام مردگان اين كرانه خنك شود!


ولي هر بار كه دستهاي تو،


(يا دستهاي ديگري، چه فرقي مي كند؟)


ورق هاي كتاب مرا ورق بزنند،


زنده مي شود


و شانه ام را تكيه گاه گريه مي كنم!


اما، از ياد نبر! بيبي باران!


در اين روزهاي ناشاد دوري و درد،


هيچ شانه اي، تكيه گاه ِ رگبار گريه هاي من نبود!


هيچ شانه اي!?
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
ديگر اكنون ديري و دوري ست
كاين پريشان مرد
اين پريشان پريشانگرد
در پس زانوي حيرت مانده ، خاموش است
سخت بيزار از دل و دست و زبان بودن
جمله تن، چون در دريا، چشم
پاي تا سر، چون صدف، گوش است
ليك در ژرفاي خاموشي
ناگهان بي ختيار از خويش مي پرسد
كآن چه حالي بود ؟
آنچه مي ديديم و مي ديدند
بود خوابي، يا خيالي بود ؟
خامش، اي آواز خوان ! خامش
در كدامين پرده مي گويي ؟
وز كدامين شور يا بيداد ؟
با كدامين دلنشين گلبانگ، مي‌خواهي
اين شكسته خاطر پژمرده را از غم كني آزاد ؟
چركمرده صخره اي در سينه دارد او
كه نشويد همت هيچ ابر و بارانش
پهنه ور درياي او خشكيد
كي كند سيراب جود جويبارانش ؟
با بهشتي مرده در دل ،‌كو سر سير بهارانش ؟
خنده ؟ اما خنده اش خميازه را ماند
عقده اش پير است و پارينه
ليك دردش درد زخم تازه را ماند
گرچه ديگر دوري و ديري ست
كه زبانش را ز دندانهاش
عاجگون ستوار زنجيري ست
ليكن از اقصاي تاريك سكوتش ، تلخ
بي كه خواهد ، يا كه بتواند نخواهد ، گاه
ناگهان از خويشتن پرسد
راستي را آن چه حالي بود ؟
دوش يا دي ، پار يا پيرار
چه شبي ، روزي ، چه سالي بود ؟
راست بود آن رستم دستان
يا كه سايه ي دوك زالي بود ؟
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
دستانت را در دستانم بگذار تا برایت
نوید شادی بخش پر ستو ها را به ار مغان بیاورم
دستانت را در دستانم بگذارتا بتوانم
امید ها در دلت زنده کنم
دستانت را در دستانم بگذار تا شاید
بتوانم گوشه ای از تنهایی هایت را پر کنم
دستانت را در دستانم بگذار
تا حداقل بتوانم همراهت باشم
دستانت را در دستانم بگذار تا
احساس زیبایی ها را در وجودت زنده کنم
دستانت را در دستانم بگذار تا بتوانم
آرامش را در تو زنده کنم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
تا باد هست خواهم لرزيد
و تا عشق هست خواهم وزيد
تا نگاه هست خواهم ديد
تا پگاه هست خواهم روييد
تا راز است ، خواهم جست
تا ريا هست خواهم شست
تا هستي است ،‌خواهم زيست
و تا مرگ هست ، خواهم خنديد
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
زيباترين تصويري که در زندگانيم ديدم
نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود.
زيبــــــاترين سخني که شنيدم
سکوت دوست داشتني توبود.
زيبــــــــــاترين احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود.
زيــــــــباترين انتظار زندگيم حسرت ديدار توبود.
زيباترين لحظه زندگيم لحظه با تو بودن بود.
زيبــــــاترين هديه عمرم محبت توبود .
زيباترين تنهاييم گريه براي توبود .
زيباترين اعترافم عشق توبود .
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
زندگي دفتري از خاطرهاست ...
يک نفر در دل شب ، يک نفر در دل خاک ...
يک نفر همدم خوشبختي هاست ،
يک نفر همسفر سختي هاست ،
چشم تا باز کنيم عمرمان مي گذرد...
ما همه همسفريم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود
گاهی غریقه ای که به سختی به دل نشست
وقتی قلب خون شده بشکست،می رود
اول اگرچه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که که گفته است می رود
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
امروز، باز من بودم که در ضربان یک لحظه دیدنت ایستادم و
در آتش غرور سرخی نگاهت سوختم
و تو مثل هر بار دیگر، اضطراب ندیدن را در چشمان بی قرارم دیدی.
حسرت رفتنت را از نگاه خاکستری نگاهم شنیدی و این بار، ....
می دانی!
آتش نگاهت هنوز دیدگانم را می سوزاند و اشک مرهمی نیست بر آتش دل.
با این همه،
دل به این خوش می کنم که
عطر آبی نفس هایت در میان خالی اندوهناک این شهر پراکنده است.
معنی باران!
چگونه التماست کنم که بمانی و حجم انبوه تنهایی ام را سیراب کنی؟
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
آنجا که نيستی می بويمت

و پنجره را به هوای روی تو باز می کنم

در اين جهان تهی

که به بيهودگی آن واقفم

مال من باش
و من تنهايی بی پايانم را به تو نشان خواهم داد

و زندگی بس است

اگر تو با شاخه ای لبخند بيايی

و با من بمانی
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
تمام هستی ام را برگی کن.
بر درختی بیاویز.
خودت باد شو.
بر من بوز.
به زمینم بینداز.
خدا که شدی، از من گذر کردی، خیالم راحت می شود.
جای پاهای تو، مرا و همه ی هستی مرا مقدس می کند!
 

ShahramB

فروشنده معتبر
فروشنده معتبر
تاریخ عضویت
26 سپتامبر 2008
نوشته‌ها
4,305
لایک‌ها
590
سن
36
محل سکونت
خوشــــــا شیــــــــــــــــــــــــــــــــراز
وسط پستای حبیب یه تبلیغی هم ما بکنیم :دی
از این شعرهای عاشقانه حافظ قشنگتر می خوایید ؟
همش هم رو دستبند چرم با خط نستعلیق هست
هر کدوم رو می خوایید بیاد تو تایپیکش
http://www.forum.persiantools.com/t163857.html
Esm1381.jpg

برا اینکه اسپم نشه شعراش رو اینجا میزارم :دی

# از صداى سخن عشق، نديدم خوشتر_____ يادگارى که در اين گنبد دوار بماند
# ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری _____ برحذر باش که سر می شکند دیوارش.
# گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید _____ گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
# می مخور با همه کس، تا نخورم خون جگر_____ زلف بر باد مده، تا ندهی بر بادم
# شیوه و ناز تو شیرین خط و خال تو ملیح _____ چشم و ابروی تو زیبا قد و بالای تو خوش
# گفته بودی که: شوم مست و دو بوست بدهم _____ وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک
# زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم _____ طره را تاب مده تا ندهی بربادم
# در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن _____ شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
# گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مهر _____ آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم
# می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست_____ کـه چرا دل به جگرگوشـه مردم دادم
# بگفتمش: به لبم بوسه ای حوالت كن _____ به خنده گفت : كی ات با من این معامله بود!؟
# فاش می گویم و از گفته خود دلشادم _____ بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم.
# الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها_____ که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
# رخ برافروز، که فارغ کنی از برگ گُلم _____ قد برافراز، که از سرو کنی آزادم
# يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور _____ كلبه‏ء احزان شود روزي گلستان غم مخور
# گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد،_____ گفتا اگر بدانی هم اوت **** آید.
# امشب زغمت میان خون خواهم خفت_____ وزبستر عافیت برون خواهم خفت
# روز اول رفت دینم در سر زلفین تو _____ تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز
# شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را _____ یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
# تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو _____ پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
# خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد_____ که از خیال تو خاکم شود عبیر آمیز
# نسيم موي تو پيوند جان آگه ماست_____ خيال روي تو در هر طريق همره ماست
# شهره ي شهر مشو، تا ننهم سر در كوه._____ شور شيرين، منما تا نكني فرهادم
# گفتی که پس از سیاه رنگی نبود. ._____ پس موی سیاه من چرا گشت سپید
# ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم._____ با ما منشین و گرنه بد نام شوی
# تا آسمان ز حلقه بگوشان ما شود._____ کو عشوه اي زابروي همچون هلال تو.
# زلف بر باد مده تا نَدَهی بر بادم._____ , ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
# سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت._____ آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
# غسل در اشك زدم كاهل طريقت گويند._____ پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز
# عاشق و رند و نظر بازم و می گویم فاش._____ تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام
# سلطان عزل گنج غم عشق به ما داد._____ تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
# اری اندر کس نمیبینم یاران را چه شد.._____ دوستی کی آخر آمد،دوستداران را چه شد
# عشق من با خط مشكين تو امروزي نيست._____ از ثبات خودم اين نكته خوش آمد كه به جور
# هم گلستان خيالم ز تو پرنقش و نگار ._____ هم مشام دلم از زلف سمن ساي تو خوش
# سایه طوبی و دلجویی حورو لب حوض._____ به هوای سر کوی توام برفت از یادم.
# شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل ._____ کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
# بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر ._____ کز آتش درونم دود از کفن برآید
# گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز._____ گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
# شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر._____ كاين سر پر هوس شود خاك در سراى تو
# خَمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت_____ به قصد جانِ منِ زارِ ناتوان انداخت.
# گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت_____ گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
# رواق منظر چشم من آشیانه توست _____ کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
# رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس _____ تا به خاک در آصف نرسد فریادم
# در ره عشق ز سیلاب بلا نیست گذار_____ کرده ام خاطر خود را به تولاّی تو خوش
# گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد_____ گفتا مگوی با کس تاوقت آن دراید
# ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز_____ کز سر صدق تو میکند شب همه شب دعای تو
# تک مصرع :من از آن روز که در بند توام آزادم
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
 

radium

Registered User
تاریخ عضویت
24 جولای 2009
نوشته‌ها
392
لایک‌ها
4
نرسيديم به هم بازی يک تقديريم

عاقبت در هوس ديدن هم ميميريم

عشقمان مخرج صفريست که تعريف نشد

آه و افسوس که يک واژه بی تدبيريم

بعد از آن حادپه هايی که جدامان کردند

آنچنان شد که دگر از همه عالم سيريم

اشک ميريختيم و دل که نميکنديم آه

چه کنيم هر دو از اين واقعه دلگيريم

وقتی از فاصله ها گفت دلم خنديديم

فکر کرديم بهاريم که بی تغييريم

باز هم نام ترا در دل خود حک کردم

و محال است از اين ايده خود برخيزم

باز سايه بالای سرم باش عزيزم

مايه برکت چشمان ترم باش عزيزم
 

Amir67

Registered User
تاریخ عضویت
30 جولای 2008
نوشته‌ها
50
لایک‌ها
6
یوسف گمگشته ام هرگز به کنعان بر نگشت
چاه دیگر در رهش جا مانده پنهان برنگشت


پیرهن بر تن دریده زد به آتش بال و پر
وارهید از بند تن دیگر به زندان بر نشگت


سرزمینی بی بهار اینجا و باغی پر قفس
رفت از این ویرانه آن مرغ غزلخوان بر نگشت


دور گردون شد به کام سفله گان دوره گرد
آن عزیز پاک ما ناکام دوران برنگشت

آنکه خار ره به پایش می شکست اما ز مهر
بوسه می زد بر لب خار مغیلان برنگشت

وقت رفتن بال قرآن بر سرش گسترده بود
رفت و تا اوج فلک با بال قرآن برنگشت

سیل غم گو تا بکوبد زورق تهایی ام
رفته کاکایی کجا همراه توفان برنگشت

تاج گل بود و سبدهایی ز گل بر جای او
کلبه احزان ز گل پر شد گلستان بر نگشت

مثل شبنم تازه بود و ساده چون آب زلال
ابر پاکی شد ولی با ناز باران برنگشت

یوسف یعقوب اگر حافظ ز کنعان رفته بود
یوسف گمگشته ام هرگز به کنعان بر نگشت
 

Amir67

Registered User
تاریخ عضویت
30 جولای 2008
نوشته‌ها
50
لایک‌ها
6
كاش ميشد هيچ کس تنها نبود
کاش ميشد ديدنت رويا نبود

گفته بودي با تو مي مانم ولي
رفتي و گفتي که اينجا جا نبود

ساليان سال تنها مانده ام
شايد اين رفتن سزاي من نبود

من دعا کردم براي بازگشت
دست هاي تو ولي بالا نبود

باز هم گفتي که فردا ميرسي
کاش روز ديدنت فردا نبود
 

Amir67

Registered User
تاریخ عضویت
30 جولای 2008
نوشته‌ها
50
لایک‌ها
6
رندان سلامت می کنند
جان را غلامت می کنند
مستی ز جامت می کنند
مستان سلامت می کنند

غوعای روحانی نگر
سیلاب طوفانی نگر
خورشید ربانی نگر
مستان سلامت می کنند

ای آرزوی آرزو
آن پرده را بردار از او
من کس نمی دانم جز او
مستان سلامت می کنند

آن دام آدم را بگو
وان جان عالم را بگو
آن یار و همدم را بگو
مستان سلامت می کنند

ای ابر خوش باران بیا
وی مستی یاران بیا
وی شاه طراران بیا
مستان سلامت می کنند

رندان مست - شعر از مولانا
 

Amir67

Registered User
تاریخ عضویت
30 جولای 2008
نوشته‌ها
50
لایک‌ها
6
به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو
 
بالا