• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

سبکهای ادبی در شعر فارسی

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
یاشار جان
فکر میکنم اگر لینکهای سایتشون رو از پستهات بر داری بهتر باشه!!!
ضمن اینکه تلاش Dong Fang Bobai باعث شده اسم اینجا به عنوان منبع ذکر بشه اما لینکی به این سایت دیده نمیشه!
بهتر ما هم لینک اونها را برداریم!
 

یاشار

Registered User
تاریخ عضویت
23 آگوست 2006
نوشته‌ها
1,356
لایک‌ها
3
سن
37
محل سکونت
Atlantica
یاشار جان
فکر میکنم اگر لینکهای سایتشون رو از پستهات بر داری بهتر باشه!!!
ضمن اینکه تلاش Dong Fang Bobai باعث شده اسم اینجا به عنوان منبع ذکر بشه اما لینکی به این سایت دیده نمیشه!
بهتر ما هم لینک اونها را برداریم!
والا فکر نمی کنم بودن اون لینکا مشکلی داشته باشه. حداقل اینجوری فهمیدیم که پرشین تولز به عنوان یه فروم مرجع و معتبر شناخته شده که دیگران از مطالبش استفاده کردن!
sunburn.gif

ولی اگه فکر می کنید این کار وجههء خوبی نداره، مشکلی نیست. من می تونم حذفشون کنم...
 

Golzarion

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
8 جولای 2006
نوشته‌ها
761
لایک‌ها
8
فقط یه یاد آوری کنم که عمده پرسش و پاسخ ها در پی ام _ پیغام خصوصی _ مطرح شده بود. و با ادیت پست قبلی این بخش ها رو مشخص کردم.

خوشحالم که ما با وجود صرف وقت فراوان برای جمع آوری مطالب و مقاله ها و گاه تحلیل های شخصی خود و ... منابع مورد استفاده رو ذکر کردیم . به نظرم ضمن احترام به تفکر نویسنده ای که از مطالبش بهره گرفتیم اعتبار مطالب این تاپیک ابتکاری و مهم هم بیشتر مشخص شده .

با تشکر از نظرات شما دوستان خوبم ضمن اینکه کاملا با شما موافقم:happy: برای ادامه مبحث سوالاتی رو مطرح می کنم :

آیا اطلاع دارید که نخستین باری که شعر نو به صورت رسمی و جدی منتشر شد چه وا کنشهایی را در پی داشت ؟ نظر بزرگان ادبیات در آن زمان چی بود ؟ آیا مردم هم در جامعه از این نوع شعر استقبال کردند ؟ آیا آغاز گر این حرکت نیما بود ؟
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
شاید یکی از مهمترین وجوه این تاپیک برای من آشنایی با شما بود که در اویل هم کمی اختلاف نظر داشتیم با هم!!
اما در نهایت از آشنایی بب شما بسیار خوشنود شدم! اما بریم سراغ بحث شیرین خودمون!!!

آیا اطلاع دارید که نخستین باری که شعر نو به صورت رسمی و جدی منتشر شد چه وا کنشهایی را در پی داشت ؟ نظر بزرگان ادبیات در آن زمان چی بود ؟ آیا مردم هم در جامعه از این نوع شعر استقبال کردند ؟ آیا آغاز گر این حرکت نیما بود ؟
این مطلب یک نوستالژی بزرک برای من بود!!! :happy:
من علاقه خاصی به جلال دارم و اول بار از طریق او بود که با نیما آشنا شدم!
نوشته های جلال در مورد نیما بسیار تکان دهنده بود و باعث علاقه ای چندین برابر به این پیرمرد همسایه جلال پیدا کنم!
در همین مورد هم بسیار شیوا کلام گفته! (اولین بار "یا یکی از اولین بارها!!!" که نیما شعر جدیدش را خواند!)
مطلب رو در ذهن دارم اما به خاطر اینکه اثر جادویی قلم جلال از بین نره ترجیح میدم از منبع اصلی نقل کنم! که فعلآ در دسترسم نیست و باید کمی بگردم تا پیداش کنم!
اگر دوستی داره خوشحال میشم اون رو اینجا بگذاره!!
در این مورد که آیا نیما اولی بود یا نه اختلاف هست!
اما من نیما رو پدر شعر معاصر میشناسم حتی اگر اولی هم نبوده!!!
همیشه مثالی رو هم در اینباره میزنم!!!
طفلی که از یک پدر و مادر به دنیا آمده و توسط زوج دیگری بزرگ شده! حالا کدوم زوج پدر و مادر واقعی اون بچه هستند!
از نظر من صد در صد دومی ها به خاطر تمام تلاشهاشون!
یکمی هم احساسی شدم :happy: به خاطر نیما!
nimayo.jpg
 

Golzarion

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
8 جولای 2006
نوشته‌ها
761
لایک‌ها
8
تا اینجای کار بیشتر سبک ها معرفی شدند. هرچند بحث در مورد سبک عراقی و خراسانی به قدری گسترده و عمیق هست که پرداختن به آن حداقل باید با وقت بیشتری همراه باشه . مثلا کتابهای زیادی فقط در مورد چند تن از شاعران این دوره فردوسی ... سعدی و ... نوشته شده و با گذشت چندین قرن هنوز حق مطلب در مورد این سبک بیان نشده. ولی امیدوارم در فرصت مناسب تری چند مقاله در این مورد هم اینجا قرار بدم.

اما فکر کنم بهتره باز هم بیشتر در مورد شعر معاصر و سبک های نو صحبت کنیم. Live for what ? عزیز من همچنان منتظر مطالب شما در مورد نیما هستم. و خودم هم به زودی مطالبی در مورد شعر نو بیان خواهم کرد.

تا یادم نرفته بگم این تاپیک برای من خیلی ارزشمند و خاطره انگیزه چون اولین بار در همین تاپیک با دوست خوبم Live for what ? عزیز آشنا شدم :rolleyes: خوب به عنوان هدیه کوچک یک کتاب خوب معرفی می کنم : حتما کتاب " جامعه شناسی نخبه کشی " نوشته علی رضاقلی را مطالعه کنید. کتاب کم حجمی هست با قیمت حدود 18000 ریال ولی تحلیل ها و نظرات فوق العاده زیبا و جالبی رو در مورد جامعه ما مطرح کرده.

انشاء الله در فرصت بعدی باز هم به شعر نو می پردازم. . .
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
حتما کتاب " جامعه شناسی نخبه کشی " نوشته علی رضاقلی را مطالعه کنید. کتاب کم حجمی هست با قیمت حدود 18000 ریال ولی تحلیل ها و نظرات فوق العاده زیبا و جالبی رو در مورد جامعه ما مطرح کرده.

انشاء الله در فرصت بعدی باز هم به شعر نو می پردازم. . .

تجارش همان تفکر را دارند که مردم اش، دولتمردان همان خصلت را دارند که متفکرينش.
یادم هست قبلآ هم این سوال رو از من کرده بودید و من یادم رفته بود جواب بدم!
کمی خارج از بحث سبکهاست اما کتابیست که واقعآ ارزش خوندن داره!
هر چند شاید بعضی از تحلیلهایش را قبول نداشته باشم!
بابت لطفی هم که به من دارید بسیار بسیار متشکرم!
افزوده شدن این جستار به راهنمای انجمن ادبی رو هم به تمام دوستان تبریک میگم!
در مورد نیما هم کوتاهی از من بود!
آخر سال است و ترافیک کاری بسیار زیاد مخصوصآ برای من که بین دو مقطع و دانشگاه و دو رشته مختلف گیر کردم!!!
سعی میکنم مطالبم رو جمع کنم و به زودی در اینجا قرار دهم!

قسمتی دیگر از کتاب فوق الذکر:
 

TOMASS ANJELLO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,158
لایک‌ها
12
دوستان عزیزم
بهتر است زیاد در قید و بند کپی رایت و ....... نباشید
البته من زیاد در ماجرا نیستم
و از این بابت بسیار :blush:

******************************

ادامه مطالب .......

***************

محصول.
مباني نقد ادبی براساس آثار دیگر نقد ادبی، نظرات تئوريك/ علمی/ فلسفي، تشخیص مکتبهای گذشته، دوره بندی نهضتهای اجتماعی/ ادبی، مقوله بندی آثار ادبي قرار دارند.
ناقد بیشه نامنظم پرگیاه نشريات را تبدیل به باغچه ی مرتب سبك /مكتب ادبي میکند- با نام گذاری حاشيه، رده ها، نقش، رنگها، متن، اصلیات/فرعیات، محتوا، نوآوري، ارزيابي، قياس، منطق.
بیشتر نقدهای ادبی رایج تفسیری ند تا ساختاری. در نقد تفسیری ناقد امپرسیونهای خود را از شعر و شاعر تقریر میکند. این نوع نقد ساده تر و شخصی تر است.
یا با بهبه چهچه چاشنی میشود یا با مذمت و سخریه.
نقد ساختاری مشکل بوده؛ ناقد اثر ادبی را تچزیه تحلیل کرده، آنرا بطور تطبیقی، تاریخی، تحلیلی ارزش گذاری کند. این گونه نقد علمی بوده و غیرشخصی.
طبقه بندیهای کنونی از این قرارند: تقسیم شعر به برون مرزی و درون مرزی (نوري علا)؛ دهه ای مانند 50، 60، 70، 80 (م. فلاح).
گروهی شعر را با انقلابات دوره بندی کرده اند (کدکنی). اینها نشان می دهد که یک کار سترگ مانده تا ادبیات فارسی با عوامل درون- متنی ادبی دوره بندی منطقی گردند.
چنانکه جانواران رده بندی خود را دارند؛ گیاهان مال خود را. اين نوع نقد بر اساس تاريخچه يك دوره از شعر است؛ تا بتوان متكي برآن نقد تطبيقي (مابين آثار ) يا تاريخي (مابين زمانها) انجام داد.
پس شعر را می توان در بعد مکانی /ملیتی و زمانی /تاریخی نقد کرد.
نقد می تواند از4 دیدگاه باشد: تاریخ (ورای فرد)، شاعر (شخصی)، خواننده (تاثیر)، متن (موضوع شعر).
هر کدام مضامین خود را دارند: تکامل روبنایی، روانشناختی، تهییج، پیغام.

تاریخچه شعر که یکی از محصولات نقد است در گذشته بر اساس شخصیتها/ سلسله ها نوشته شد؛ بعد تا حدودی در باره کتاب ها/ نسلها/ دهه ها و شرایط نشر آنها.

ولی روش کاملتر نقد متن آثار ادبی است. این روش اکنون در ایران در حال پیشروی است (رسول زاده در نقد فلاح).
اینترنت رسانه خوبی است برای ثبت پیدایش، انتقال، ذخیره، جمعآوری، تحقیق، نقد تاریخی /ملی شعرهای جمعآوری گذشته و آفریده فعلی.
تطور كتب شعري را 3 جور ميتوان رده بندي كرد: 1- بر حسب شاعران (افراد). 2- بنا بر دهه ها (زمان). 3- براساس كتابها (متن).
دوران بندی سنتی مسخره بود زیرا شعر را با سلطنت، سلسله، دربار دوره بندی میکند (تاریخ نویسان رسمی: شفق، صورتگر).
شعر ایران را نه تنهاباید زمان بندی علمی کرد بلکه باید از نظر مکانی هم رده بندی کرد.

1. بعد مکانی. شعر میتواند بر اساس زبان و ملیت هم در یک سطح طبقه بندی شود: شعر آذری، کرد، بلوچ، ترکمن، ایلات، خراسانی، گیلانی، خوزی، مرکزی، لری، بندری. در این رده بندی اثرات، علل، روندیابی، ویژگیها، نوآوریهای آنها را استخراج کرد. ولی در دور نهایی میتوان همه را بصورت منطقه ای (مثل آمریکای لاتین) رده بندی کرد. چون این ملیتها تاریخ و فرهنگ مشترک داشته؛ با هم در دادوستد زباني روزمره بوده؛ تاریخ اجتماعی واحد دارند. در ثاني آبشخور مشترك این آثار و نقدهای موضعی / منطقه ای در غرب است. این بخاطر گرايش هر جامعه و ملیت امروزی به تجدد است.

2. بعد زمانی. شعرنو را می توان دنباله شعر قرون وسطای ایران دانست که با ورود تجدد (مدرن یسم) اول محتوای آن نو شد (اجتماعی /سیاسی) بعد شکل آن (پله ای در مقابل نردبانی، 1320 هش). محتوای آن در دوره اول عمدتا مبارزه براي استقلال/ عدالت با تاکید بر حقوق جمعی بود (بین 2 انقلاب). در 2 دهه اخیر محتوای عمده شعر مدنیت/ خشونت زدایی از فرهنگ رایج است با تاکید بر حقوق فردی. مدرنيسم = مدرنيته (نهادهای اجتماعی) + مدرنيزاسيون (ابزار ساختاری). این را بیشتر در آینده توضیح میدهم.

*************************
 

Golzarion

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
8 جولای 2006
نوشته‌ها
761
لایک‌ها
8
با تشکر از توماس عزیز به خاطر مطالب مفیدی که در این تاپیک قرار دادند .:happy:

چون نظر شخصی من نسبت به شعر نو چندان مثبت نیست قصد نداشتم زیاد در مورد آن مطالبی بنویسم.... اما دیدم حداقل می تونم برخی از انتقادها رو مطرح کنم :D بنابراین در این پست کمی به شعر نو می پردازم . البته در ادامه مقاله بسیار جالبی از فروغ هم در اینجا قرار دادم که امیدوارم مفید باشه :


شعر نو :

مدت زیادی هست که این موضوع ذهنم رو به خود مشغول کرده که چه طور شد که شعر نو در جامعه ما پذیرفته شد.! اصولا جامعه ما سنتی بوده ( در زمان ورود شعر نو ) و در پذیرش مفاهیم و موارد نو و جدید همواره مشکل داشتیم ( به عنوان دلیل استفاده از ماشین لباسشویی و رادیو ... دوش حمام .... و .... ) و اصولا تا موردی اجباری نمی شد جامعه از پذیرش آن خود داری می کرد ( مثلا داشتن شناسنامه در زمان رضاخان ) .... اما با این وضعیت چگونه شعر نو در جامعه پذیرفته شد ؟

قبلا برادر Live for what ? اشاراتی به لزوم ساختار شکنی و تاثیر تحولات جهانی _ به ویژه اروپا _ در به وجود آمدن سبک های جدید در ادبیات و شعر فارسی اشاره کردند .... واقعیت ماجرا این هست که ضمن وجود تمام این مسایل موضوعات دیگری هم در این تغییرات نقش داشتند...

متاسفانه بسیاری از ماجرا های تاریخ معاصر هنوز روشن و شفاف مطرح نشده اند و شاید در قرنهای بعد برای آیندگان مشخص شود ... اما اتفاقات سیاسی در افول شعر فارسی و تضعیف شعر فارسی نقش بسیار مهمی ایفا کرده اند ....


حالا جملاتی رو از فرشاد شیرازی نقل می کنم که در فروم " انجمن ادبی شفیقی " خوندم :


در زمان حکومت رضا شاه، تنها کسانی که شعر می گفتند و شهرتی برای خود داشتند، ایرج میرزا، ملک الشعرای بهار و میرزاده عشقی بودند. همان طور که می دانید ایرج میرزا و میرزاده عشقی در سال ۱۳۰۴ دار فانی را وداع گفتند و از ۱۳۰۴ به بعد هم شاعران دیگری چون پروین اعتصامی، **** وفا، شهریار جوان، پژمان بختیاری جوان، وحید دستگردی، فرخی یزدی و امیری فیروزکوهی پا به عرصه شعر و شاعری گذاشتند.می خواهم بگویم که خبری از نیما نبود.

ه نظر من، اگر بخواهیم نگاهی دقیق داشته باشیم، می شود گفت که قبل از نیما هم دکتر تندر کیا شعر نو نوشت اما شعرهای نو او همان لا طا ئلاتی بود که اصلاً تأثیرگذار نبود و عمق چندانی هم نداشت. پس نیما پس از ۱۳۲۰ هم مطرح نشد.

در همین دوره و در سال ۱۳۲۵ وقتی که کنگره نویسندگان ایران تشکیل شد، نیما در آنجا دو شعر خواند. یکی «آی آدم ها» و دیگری «پدری و پسری» . همین شعرخوانی نیما در آن دوره باعث شد تا عده ای به شعر او دشمنی بورزند و علیه وی مبارزه و ایستادگی کنند.
* به نظر می آید که اگر آن عده در همان دوره با نیما مخالفت نمی کردند، شاید نیما، نیمای امروزی ما نمی شد. به هر حال بد نیست بدانیم که چرا این افراد با شعر نیمای بزرگ مخالفت می کردند؟

- چون نیما **** شعری زمان خود را درهم ریخته بود.

این فراز و فرودها طی شد تا رسیدیم به دهه چهل و در همان دهه چهل بود که فروغ فرخزاد و جلال آل احمد درگذشتند. در همان سال ها هم مهدی اخوان ثالث تقریباً سرودن شعر را کنار گذاشت و سهراب سپهری هم دیگر شعر نمی سرود.

بله. فضا کاملاً خالی شد و دولت هم شگرد خیلی بدی زد و تمام کتاب های درسی مدارس را یکسره عوض کرد.


مثلاً در کتاب های فارسی دوران مدرسه ما و حتی قبل از این سال ها شعرهای شاعرانی مثل حافظ و سعدی و... را می خواندیم. در حالی که دولت با سبک آمریکایی خود کار را کاملاً عوض کرد.
* مسبب این کار چه کسانی بودند؟
- فریدون رهنما، دکتر مسعود نوری علا و دیگری رضا براهنی. این ها شعر را از پایه خراب کردند. چرا که آمدند و گفتند مثلاً تی.اس.الیوت این طور شعر نوشته و یا مثلاً ازراپاند چنین آورده است.
* مگر آنها بد گفتند که الیوت و ازراپاند چنین گفته است؟ تا آنجا که من می دانم الیوت امروز یکی از بزرگترین شاعران قرن بیستم محسوب می شود.
- ببینید؛ وقتی شاعری شعری می نویسد به واقع تاریخ و فرهنگ مملکت خود را می نویسد و باید شعر را چنان بسراید که مردم می پسندند. حال حرف های الیوت و ازراپاند ممکن است با فرهنگ و نوع نگرش ما جور در نیاید.
شما نگاه کنید. وقتی از یک فرد ایتالیایی می پرسیم یکی از بهترین شعرهای سرزمینت را بگو، به مانند ما که از حافظ سخن نقل می کنیم، او از «دوزخ» دانته برایمان حرف می زند و مثلاً می گوید: «در نیمه راه زندگی زمینی ام، راه خویش را در جنگل تاریک گم کرده ام.» خب، درست؛ این شعر، بزرگترین شعر و معروف ترین شعر ایتالیایی است. اما هنگامی که به زبان فارسی برگردانده می شود، تمام معنای خود را از دست می دهد و یک چیز پیش پا افتاده به نظر می رسد.حال جامعه ایتالیا نه تنها این شعر را می پسندد بلکه معروف ترین و بهترین شعر خود می داند.

پس قبول کنیم که سال ۱۳۴۵ به اصطلاح یک کودتای فرهنگی توسط آمریکایی ها صورت گرفت و بعد از آن شعر ما بی معنا شد. تا آن سال شعر ما خوب رشد کرد و پیش رفت ولی از آن زمان تاکنون حدود ۴۰ ، ۵۰ سال است که یک شعر خوب هم نداریم.
همان طور که قبلا اشاره کرده بودم تاثیر شعر معاصر به ویژه در زمان مشرطه به قدری بر مردم زیاد بود که بسیاری از شاعران آن زمان از شعر برای مبارزات آزادی خواهانه و عدالتجویانه استفاده می کردند و شرح داده شد که چه طور آخرین شعر میرزاده عشقی باعث مرگ شاعر شد.

درست در همین زمانها بود که حکومت وقت به کمک بیگانگان ( آمریکا . انگلیس . فرانسه ) تصمیم گرفت اقدامات اساسی در مورد تضعیف شعر فارسی انجام بده . از یک طرف تمام شاعران بزرگ آن زمان یا سر به نیست شدند یا پس از گذراندن حبس های طولانی و بیماریهای ناشی از شکنجه در انزوا مردند .

و از طرف دیگه حکومت وقت تلاش بسیار زیادی برای ورود فرهنگ غربی همراه با کم رنگ شدن ادبیات فارسی انجام داد که از جمله مهمترین آن تغییر کتابهای درسی بود. که پر شده بود از ترجمه شعرهای غربی .

برای درک بیشتر موضوع می توانید به نابودی دستور زبان فارسی در زمان اخیر توجه کنید. ( فقط یه نگاه کوچک به کتابهای فعلی مدارس و نگاهی به کتاب دستور زبان پنج استاد _ تالیف بهار .. فروزانفر و ... )

مرحوم فروغ در سال 1339 مقاله بسیار جالبی در مورد شعر نو نوشته اند که قسمتهایی از آن را در زیر می آورم :
نگرشی بر شعر امروز

[ توضیح: فروغ این مقاله را در سال
1339 نوشته است، از اینرو تمام انتقاداتی که در این مقاله بر شعر معاصر وارد دانسته مربوط به شعرو شاعران و همچنین جامعهُ آن زمان است]

آنچه که شعر است علی رغم تمام مخالقت ها و موافقت ها تولد خود را می قبولاند وبه رشد مسحور کننده اش ادامه می دهد و بی اعتنا به اینگونه مباحث«چراغ موشی بهتر است یا چراغ برق» و اینگونه دلائل « تمام لالائی ها بر پایهُ اوزان عروضی ساخته شده و کلیهُ دایه خانم ها هم این حقیقت را تصد یق می کنند »

تنها در هم شکستن و یا کنار گذاشتن اوزان عروضی کافی نیست، آنچه که در مرحلهُ اول در یک اثر هنری به چشم می خورد محتوی و مضمون آن است. درد بزرگ شعر امروز ما- به جز یکی دو مورد – تهی بودن آن از هرگونه صمیمیت و حقیقت و هر گونه اند یشه وآرزوی زیبا است. شعر امروز بینش و ادراکات زمان خود را ندارد.

اشتباه بزرگ شعرای ما در این است که تصور می کنند با جور کردن مقداری ایماژ و تعبیر تازه و گنجانیدن آ نها در یک قالب غیرمعمو لی می توانند تصویری از این زندگی عصبی وبیمار که در کوچه ها و خیابانها جریان دارد به دست ما بدهند.

نکتهُ مهمی که در شعر امروز موجب نگرانی است کوشش آن در راه بیان مفاهیم دور از ذهن و گریختن از سادگی و سلا مت است .به کودکی می ماند که برای جلب توجه و ترحم اطرافیانش به بریدن و یا سوزاندن انگشت خود اقدام می کند.

شعرا به بیان درد خود نمی پردازند، بلکه به بزک کردن و شاخ و برگ دادن حقارتها و ضعف های خود مشعولند و این به سبب آن است که در حقیقت درد بزرگی ندارند و یا درد بزرگ را احساس نمی کنند.

شعرامروز از دریچهُ تنگ. و محقری که بر آن عنکبوتهای خود خواهی، تنبلی و بیشتر اوقات بی سوادی و کوته فکری تاربسته اند دنیای بیرون رامی نگرد و وقت خود را به سند موافقت از این و آن گرفتن می گذراند.

گوئی به موجودیت خود ایمان ندارد وتنها به تاَکید وتاَیید دیگران است که می تواند برپا بایستد و او را جرقه ای نیست.

احساساتی که شعرا امروز وظیفهُ بیان کردن آنها را به عهده گرفته است احساساتی پوک و غالباً غیر انسانی و تقلبی اند. شاعر تنها آ موخته است که از درد سخن بگوید، گویی آنچه که از درد تهی باشد شعرنیست. در های و هوی اجتماعی که بلند گوهای رادیو و پرده های سینما و تلویزیون و صفحات رنگین روزنامه ها و مجله ها جریان ذوق و احساس او را منحرف و مسموم ساخته اند گویندهُ شعر می خواهد تنها با مکرر استعمال کردن کلمهُ «درد» بیان کنندهُ تمام اظطرابها، آرزوها، حسرتها، و بیماری های چنین اجتماعی باشد. زندگی اکنون پراز خفقان است. اما شعرازهرگونه فریادی تهی است. ملا حظه کاری، رعایت بعضی قواعد

و رسوم، ترس، شرم وشهرت طلبی دیوارهائی هستند که به گرد شاعر امروز کشیده شده اند. او در اندیشهُ طغیان و شورش بر ضد عوامل فساد و انحطاط جامعه اش نیست، زیرا که برای او تنها داشتن عنوان شاعری کافی است و همانطور که گفتم فقط یاد گرفته است که بگوید «آه من درد می کشم»و تصور می کند که رسالت خود را با بیان این جمله به پایان رسانده است.

ما به کنفرانس دادن و چاپ کردن عکس دلخوش هستیم و یا سئوالاتی از این قبیل که «آیا خورش قورمه سبزی را بیشتر دوست دارید یا اسفناج » وجوابهائی ازاینگونه که «که من به مرحوم ملک الشعرا ومرحوم شاعر ملی عقیده دارم » شخصیت شاعرانه خود را در جامعه اثبات شده می پنداریم.

من بر خلاف عده ای از شعرا که باخوش بینی ساده لو حانه ای به جریان شعر امروز می نگرند، و حتی گاهی او قات به مقایسهُ آن با ادبیات کشورهای اروپائی می پردازند. معتقدم که شعر امروز جز یکی دومورد - که قبلاَ هم اشاره کردم – شعری تهی و بی مایه است. اگردر مقام عرضه کردن شعر امروز ایران به یک کشور خارجی برآئید خواه نا خواه با این حقیقت روبرو خواهید شد که تعداد شعرا و اشعاری که می توان بر روی آنها تکیه کرد از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی کند.

آنهایی که هم کاری که انجام می دهند در قبرستانی که نامش محیط هنری وادبی ماست رفته رفته زندگی و امید را فراموش می کنند و درزیر فشارجبری که زائیده این آلودگی و فساد است، از عرصه بیرون خواهند رفت. در بیابان ایستادن و فریاد زدن و جوابی نشیدن و به اینکار ادامه دادن قدرت و ایمانی خلل نا پذ یر . مافوق بشری می خواهد. نیمی ازگناه عدم رشد وتکامل شعرامروز برگردن اجتماعی است که هنوز بزرگترین آرزویش شرکت در مسابقه...و شنیدن آواز...و بزرگترین نویسنده اش حسینقلی مستعان است و سمبل حس زیباشناسیش: مهوش.

اجتماعی که در ابتذال ذوقها و اندیشه هایش مانند کرم می لولد هرگز نمی تواند هنرمند بزرگی بپروراند و هنرمندانی که هنوز بر اولین پله انسانیت گام نگذاشته اند و آنقدر حقیرند که چرک زیر ناخن هایشان را به علت هنرمند بودن پاک نمی کنند هرگز نمی توانند اثر بزرگی بیافرینند.

از این مقد مات که بگذریم، شعرامروز فارسی را در چهار چوب ماهیت فعلیش از سه جهت مختلف میتوان مورد بررسی قرار داد:
اول- محتوی ومضمون دوم- زبان سوم- وزن.

بطور کلی در مسیری که شعر فارسی از پیدایش خود تا کنون پیموده است،سال های اخیر یکی از جالب ترین مراحل حیاتی او از هر سه جهت مختلف بوده است اما حاصل این تحول و جدایی از سنت های گذشته، که شعر نو نامیده می شود، به تنهائی و درمقایسه با اوج و صعودی که شعرمی تواند داشته باشد،چندان

امید بخش نیست.

محتوی شعر امروز، که مهمترین و اصلی ترین جنبهُ آن است، از یک عمق هوشیارانه تهی است. شاعر با کلمات و تصاویر بازی کودکانه ای را آغاز کرده است. او حرفی برای گفتن ندارد و حاصل کارش حامل پیامی نیست. مخلوق او به زن زیبای مرده ای می ماند که اگر پلکهایش را از هم بگشایند، درته مردمک هایش جوشش و درخشش حیات جای خود را به خلاء وسکون بی انتهائی سپرده است، و نگاهش بیان کنندۀ

هیچگونه اندیشه ای نیست.

شعر امروز در گرایش های خودبه سوی مطالب و مسائل اجتماعی کمتر صمیمتی و صادق بوده است.گوئی می پندارد که برای تکمیل اوراق پرونده خود احتیاج به اسنادی از این قبیل هم دارد. تنها در آثار نیما و دو تن دیگر از شعراست که دریافت و احساس عمیقی از وضع کنونی اجتماع وجود دارد. وقتی شاعر منتقد ما به این شعر شاملو:

سال بد

سال باد

سال شک

سال امیدهای دراز و استقامت های کم

سالی که غرور گدائی کرد

سال درد، سال عزا

خرده می گیرند و آن را «عاری از هر نوع زیبائی و فنی» می خوانند، انسان با بی انصافی بزرگی روبرو می شود.

قصد من طرفداری از شخصیت نیست و اغراض شخصیم را حقیر تر ازآن می دانم که بر پسندها و قضاوتهایم حکومت کنند. من تنها به شعر می اندیشم و به نظر من این چند مصرع کوتاه، درعین سادگی، به شکل دردناکی بیان کنندۀ ماهیت سال های تاریکی هستند که بر ما گذ شته است. شاملو درکلیۀ آثار اجتماعی خود از زاویۀ وسیعی مسائل مختلف رانگریسته است.او خفقان و تاریکی محیطش را در خون وگوشت کلماتش گنجانده است. درد و حسش زیبا و انسانی است وگاهگاه شعرش تا حد یک اثرحماسی اوج می گیرد.

در هرکلمه و هر مصرع شعر شاملو انسان با اندیشه و احساس بیان کنندۀ مفاهیم و آرزوهای پاکی هستند.در عمق شعر او کودکی با دل معصومش دردناک زیبائی و حقیقت است.

تسلیم او از سر بی ایمانی نیست. شکلی از انتطار و سکوت دارد و گوئی در بطن خود اندیشه فتح و فریاد را می پروراند.امید و خوش بینیش از ساده لوحی تهی است و پنهانی به انسان می گوید که «به هیچ چیز نمیتوان اعتماد کرد».

من هرگز با شاملو برخورد نزدیکی نداشته ام .اگر چه گاهگاه در اثر تسلیم شدن به یک خشم آنی در مورد او عقاید خاصی ابراز کرده ام هرگز نتوانسته ام که در تنهائی قلب خود شعر او را نستایم زیرا که در وجودم طنینیی صادقانه دارد و از اندیشه ای بارور و احساس انسانی حکایت می کند. دربارۀ شعر او بسیار می توان گقت و نوشت و در این چندسطر کوتاه مجالی نیست.

د یگر از شعرائی که در زمینهُ مسائل اجتماعی کار کرده اند می توان «اامید»را نام برد.گرچه من با زبان شعری او،به علت عقاید شخصیم در این مورد، نمی توانم موافقت داشته باشم اما اکنون صحبت از زبان نیست، صحبت از آنچیزی است که در پشت کلمات و استخوان بندی شعرموج می زند وحقیقت و هستۀ اصلی شعر است. من گاهگاه شعراو را مانند بغضی درگلویم احساس می کنم. شعر او تأ سف پر شکوهی است و بوی زوال امیدهای سرشار از باور و یقین را می دهد.

شعراو آئینه راستگوی محرومیتها، تلاش ها وآرزوهای نسلی است که دراوشور و اعتمادش ناگهان خود را فریت خورده و تنها یافت.درشعراو تصاویر انسان ها واشیاء هر یک به تنهائی طنین افسون مانندی دارند. قلب شعر او قلبی همگانی است و خاموش ترین ضربه هایش از آرزوئی شریف و نجیب سخن می گوید: او در شعرش خود را مانند عقده ای می گشاید و احساس هایش جهش و نیروی شگفتی دارند.از نیما، شاملو و اخوان که بگذریم آثار اقلب شعرای دیگری که به مسائل اجتماعی توجه کرده اند آثاری متکلفانه و تصنعی است.

همدردی تنها در ظاهر کلمات وجود دارد و نه در عمق و روح مفاهیم. پیدا ست کسی که از گرسنگی سخن می گوید خود بر سفره رنگینی نشسته است و به درد سیری گرفتار است. رابطه و پیوندی که درمیان این گونه شعرها با حقایق دردناک اجتماعی وجود دارد، آنقدر سست و کودکانه است که به محض د گرگون شدن شرایط سیاسی،همچنانکه دیدیم، اثر و آفرینندهُ اثر را به دست فراموشی می سپارد

در جنبه های لیریک یا تغزلی و عاشقانه شعر امروز، احساس های سطحی و رشد نیافته ای به عنوان شعر عرضه شده اند.

شعر امروز کمتر توانسته است به معنی واقعی دوست بدارد.
عشق در شعر امروز یا آنقدر اغراق آمیز و پر سوز و گداز است که با خطوط عصبی و عجول زندگی جوردر نمی آید و یا آنچنان ابتدائی وسرشار از درد عزوبت که انسان را بی اختیار به یاد«مرنو» های جفت جویانه گربه های نر برپشت بام آفتابی می اندازد. در شعرامروز هرگز از عشق به عنوان یکی از زیبا ترین و پاکیزه ترین عواطف بشری یاد نشده است. پیوند و آمیختگی دو جسم و زیبائی آن تا حد یک نیاز و احتیاج بدوی تنزل کرده است.

برخورد شاعر امروز با مسئله عشق یک برخورد صد درصد قشری است. عشق در شعر امروز عبارت است از مقداری تمنا، مقداری سوز گداز و سر انجام سخنی چند دربارۀ وصال است که پایان همه چیز است، در حالی که می تواند آغاز همه چیز باشد، عشق روزنه ای به سوی دنیاها واندیشه ها و ا فق های فکری و احساسی تازه ای نگشوده است.

شعر امروز را تنها در جنیه های منفی آن می توان شعری اصیل و موفق دانست، سرگردانی های فکری و روحی، عدم اعتماد و ناباوری مطلق نا امیدی و شک مضامینی هستند که قلب شعر را فتح کرده اند و شاعر در انزوای علاج ناپذیرش، که در همین حال عمومی ترین درد نسل ماست، مالیخولیا هایش را برکاغذ ها تصویر می کند و تنها در این راه است که شعر گا هگاه اوج و درخشش خاصی از خود نشان داده است.

در شعر امروز جای مضامین حماسی خالی است و آثاری که در این زمینه عرضه شده اند- به عنوان مثال می توان از آرش کمانگیر آقای کسرائی نام برد- به لالائی های سست وارفته ای بیشتر شباهت دارند تا به یک اثرحماسی که برای تولد خود از خون و غرور و ایمان شریفی مایه می گیرد.

درعوض محتوای شعر امروز فارسی توانسه است تامیزان زیادی خود را ا زچنگال زوائدی که هرگزنمی توانند شاعرانه باشند، رهانیده و به هسته ومفهوم اصلی شعر نزدیکتر سازد. شعر امروز دیگر وسیله موعظه و پند و اندرز و قضاوت و داوری و داستان سرائی نیست. شعر به آفریدن شعر پرداخته است. اگر چه موفقیتش در این راه بسیار ناچیز است اما دیگر نیروها یش را دربیراهه ها ازدست نمی دهد و مرزهای قلمرو خود را می شنا سد واین خود قدمی موثر و درخور ستایش است. از مضمون و محتوای شعر امروز فارسی که بگذریم. ایراد بزرگ من به نوع زبانی است که در آن بکاربرده می شود.

زبان شعر امروز زبانی دروغگو، تنبل، و ملا حضه کار است و دربیان احساسهائی که وظیفه انتقالشان را به عهده گرفته است به هیچ وجه از امکانات وسیع خود استفاده نمی کند.زبان شعر امروز دو جنبه بیشتر نداد. یا بسیار فاخر و فاضل و متکی به قرار دادهای گذشته است و یا بسیار بی سامان و ولگرد و کوچه باغی. کلماتی که در یک خط عمومی معنای مشابهی دارند، اما هر یک به تنهائی بیان کنندۀ مفهوم مستقل و مجردی هستند، هنگام بکار گرفته شدن در شعرامروز، به نفع زیباترین و خوش آهنگ ترین یگدیگر کنار می روند.

شاعر امروز تنها به زیبائی کلمه توجه دارد نه به مفهوم آن،هرگز به جای کلمه «قشنگ» نمی توان کلمه «زیبا» را ا ستعمال کرد زیرا اگر زیبا و قشنگ هردو دارای یک مفهوم مساوی بودند هرگز در قالب دو کلمه فرو نمی رفتند.

شعر ما به مقداری کلمات تازه احتیاج دارد و باید جسارت گنجانیدن آنها را درخود پیدا کند.تنها تشخیص معنی واقعی کلمه و به کاربردن صحیح آن است که می تواند به زبان شعر امروز ما گرمی و حیات تازه ای ببخشد.

خشن ترین و زشت ترین کلمات، هنگامی که به وجودشان نیازی احساس میشود نباید به علت آنکه هرگز سابقه شعری نداشته اند کنار گذاشته شوند و شاعر امروز متأ سفانه این کار را می کند.

تنها در شعر
شاملو است که انسان جسارت، دقت، و بی نظری شاعر را در استفاده از امکانات زبان و استعمال کلمات احساس می کند، زبان شعری او نه یک زبان فاخر است، نه یک زبان ولگرد. او شیوا ، زنده وعریان می نویسد و زبان شعری او از کلمات زندگی امروز انباشته شده است.

تنها فصاحت کافی نیست، شعر امروز باید با زبان جانداری صحبت کند. یک زبان لخت وبی رحم و هماهنگ با آنچه که در لحظات زندگی امروز جاری است.

زبان شعرامروز «زبان فاخر»، مانند لباسهایی که درپشت شیشه های مغازه های لباسشوئی آویزان می کنند زبان شسته رفته و اطو کشیده ای است. در کمال نزاکت فحش می دهد و در کمال فصاحت به توصیف مناظر طبیعت می پردازد و در کمال بلاغت با معشوقه اش سخن می گوید وفراموش کرده است که این فصاحت و بلاغت و نزاکت خیره کننده تنها به درد استادان دانشگاه، فضلا و سخنرانانی که عطش خود نمایی دارند می خورد نه به درد شاعر و گاهگاه بزرگترین لطمه را به احساسی که در آستانه بیان شدن می جو شد، وارد می سازد. زیرا اگر زبان از زندگی مایه می گیرد مانند زندگی گاهکاه زشتی ها و ناهنجاری هایی هم دارد که به آن جان می بخشد.

بعضی از شعرا در زبان شعری خود به علت اعتقادی که به اصالت و درستی زبان دارند و به زنده کردن کلماتی پرداخته اند که باهمة پاکیزگی وبه اصطلاح رگ وریشه داریشان در زندگی امروز برای بیان مفاهیم

خود قدرت کافی ندارند. من کوشش آنها را کوششی بی حاصل می دانم زیرا که کلمات در زندگی و مرگ خود تابع شرایط و احتیاجات محیط و زمان خود هستند و اگر نیرومند و مفید باشند هرگز نمی میرند و جای خود را به کلمه دیگری نمی سپارند.در این زمینه تنها از م. امید « اخوان» به عنوان شاعری که با اتکا ء

به سنتهای گذشته زبان فارسی توانسته است آثار جاندار و زنده ای بوجور آورد می توان یاد کرد زیرا که زبان او با خصال شعرش همآ هنگی کامل دارد.کلمات معمولی سبک وقتی در شعراو قرارمی گیرند گوئی بلافاصله تغییر ماهیت می دهند و خود را با محیط زندگیشان همرنگ می سازند. من با وجود اینکه زبان او را نمی پسندم اما نمی توانم قدرت او را درایجاد یک نوع اتحاد و برادری درمیان کلمات زندگی امروز و کلمات زندگی گذ شته انکار کنم. زبان شعری او نمونه یک زبان پاک و سنگین و اصیل است که صد درصد مقهور سنگینی و اصالت خود نشده و پیوندش را بازندگی امروز وزبان مردم کوچه وبازار حفظ کرده است.نمونه های معقول و شیوای زبان را می توان دربعضی ازآثارنیما وبیشتر شعرهای شاملو جست. در گروه دوم یعنی کسانی که برای اصالت زبان اهمیتی قائل نشده اند رحمانی نمونه جالب وموفقی است.اوجنبه احساس کلمات رابخوبی دریافته است. زبان او مانند زبانیکه در ترانه های عامیانه به کار برده شده است مستقیماً درقلب انسان می نشیند و بقیه،یعنی بقیه گروه اول و بقیه گروه دوم، همچنان به فریت دادن خود ودیگران مشغولند ودر باد کنک هائی که با کلمات زیبا تزئین شده است مید مند. از میان چند صد هزار کلمه ای که در زبان فارسی وجود دارد تعداد مشخص ومعین معد ودی پیوسته درشعراستعمال شده اند. شاعر امروز نباید خود را اسیر این محدودیت ها سازد وکار تبعیض وملاحظه کاری درزبان شعر امروز به جائی رسیده است که مثلاً «پهن» به علت بد بو بودن و نداشتن هیچ گونه سابقه شعری جای خود را به گل و سنبل می سپارد. زیبائی، درزشت ترین چیزها میتواند جود داشته باشد. شعرا کلمات را ضد عفونی می کنند و زبان شعر امروز به دلیل همین ندانم کاری ها زبانی بیجان و وارفته و نا همآهنگ با زندگی از آب در آمده است. اگر این درد را دوا کنید بسیاری از درد ها به خودی خود دوا خواهند شد.

درمورد وزن من معتقد به دنبال کردن روش نیما هستم.

در خاتمه متذکر شوم که بیشتر ایراداتم در مورد شعر کنونی فارسی، بسیاری از آثار اولی خودم را نیز شامل می شود. در سه کتابی که من تا به حال منتشر کرده ام، شاید بیش ازهفت ویا هشت شعرخوب، درسنجش با مقیاس های امروزیم وجود نداشته باشد، و من خود را دراین زمینه کمتر از دیگران سرزنش نمی کنم.

من شعرم را تازه آغاز کرده ام در حالی که پیش از این آن را جستجو می کردم. و چون مجال نیست بیش از این چیزی نمیگویم.اگر نوشته های من خشم عده ای را برانگیزاند من ازآن بیمی ندارم و مکرر وقت خود را به جوابگوئی تلف نخواهم کرد زیرا که من به آنچه که نوشتم صمیمانه معتفدم.

مهر ماه 1339

________________________________________________________________

پی نوشت :

منابع :

انجمن ادبی شفیقی : http://www.shafighi.com/forum/showthread.php?p=1872

مقاله مرحوم فروغ : http://www.foroogh.de/namehamaghaleha/negaresh.htm
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
نوروز مجال مناسبی برای ادامه بحثهایی مانند این است که به ساعتها تحقیق احتیاج دارد!
و شرمنده بابت دیرکرد و بد قولی های خودم!
یک بحث نسبتآ طولانی را برایتان میگذارم! که حاوی نکات جالبی است

راهکارهاي جهاني شدن شعر ايران
موحد ، صنعتي، عبداللهي و ..




ضياء موحد در ميزگرد راهکارهاي جهاني شدن شعر ايران با حضور محمد صنعتي، علي عبداللهي، موسي بيدج و سعيد آذين، مطرح کرد که شعري که عنصر شعريت داشته باشد، جهاني مي شود اما بخشي از شعر معاصر ما داراي مفهوم خودزني، بسياري از آن نوستالژيك و بسياري ديگر رمانتيك است درحاليکه دوره اين شعرها گذشته و ترجمه آنها ناممکن است.

ايران سرزمين شعرخيزي است؛ قدمت شعر در ايران به هزاران سال قبل بازمي گردد و هيچ کس در ايران پيدا نمي شود که بيتي از حافظ را از حفظ نباشد. بسياري از ضرب المثل ها با شعر درآميخته يا کاملاً شعر است. با اين همه، شعر ايران در جهان امروز جز با چند ترجمه از اشعار خيام، مولوي، حافظ، عطار و چند شاعر کلاسيک ديگر شناخته نشده است، اين ترجمه ها حتي در نوع موفق و پرطرفدارشان، جز برداشتهايي شخصي از اين اشعار نيستند، مثل ترجمه فيتزجرالد از رباعيات خيام و بازسرايي کلمن بارکس از اشعار مولوي که شباهت چنداني به شعرهاي اصلي ندارند چرا رويکرد غرب به ترجمه و معرفي شعر کلاسيک ايران بيشتر است و مطرح ترين شاعران معاصر ما هنوز در جهان ناشناخته مانده اند؟ آيا راهکاري براي معرفي شعر معاصر ايران در جهان وجود دارد؟ شعر جهاني چه گونه شعري است؟... اينها و بسياري سؤالات ديگر را روز پنجشنبه 15 تيرماه در ميزگرد "راهکارهاي جهاني شدن شعر ايران" با "محمد صنعتي"، روانشناس و منتقد، "ضياء موحد"، شاعر و منتقد، "علي عبداللهي"، شاعر و مترجم زبان آلماني، "موسي بيدج"، شاعر و مترجم زبان عربي و "سعيد آذين"، شاعر و مترجم زبان اسپانيولي در ميان گذاشتيم که گزارش کامل اين ميزگرد را در ادامه مي خوانيد.

زهرا حاج محمدي: شعر با خون ما ايراني ها آميخته تر است تا ادبيات داستاني. ما هم مثل جهان عرب مي توانيم اين ادعا را داشته باشيم كه شعر ايران جايگاه خاصي در جهان دارد. در بحث جهاني شدن شعر اين موضوع مطرح است كه آيا شعر فارسي اصلاً قابليت ترجمه شدن را دارد؟ در حوزه ترجمه شعر براي ظرائف، ظرفيتهاي زباني و مفاهيم شعر چه اتفاقاتي مي افتد؟ لايه هاي مختلف شعري در حوزه ترجمه چگونه شكافته مي شود؟ كدام لايه ها شكافته مي شود و كدام دست نخورده باقي مي ماند؟ از شما با توجه به اين كه بر حوزه هاي مختلف نظير ادبيات آلماني، انگليسي، اسپانيايي و عربي تسلط داريد دعوت كرده ايم تا پاسخگوي اين پرسش ها باشيد. امروز اين شما هستيد كه در اين ميزگرد طرح موضوع مي كنيد و ما هم اين قول را مي دهيم كه بعد از اين ميزگرد نسبت به مسائلي كه از طرف شما به عنوان كارشناسان و متخصصان اين حوزه مطرح مي شود، ساكت ننشينيم و به طرق مختلف در جامعه ادبي و حتي جامعه سياستگذار حوزه فرهنگ كشور اين مسائل را مطرح و پيگيري كنيم. زماني که آقاي شعاعي، مدير كل دفتر مجامع بود، طرحي را مطرح كرد كه در ابتدا ايده بدي به نظر نمي رسيد و آن عبارت از داشتن يك بنگاه ترجمه براي كشور بود كه كارش اين باشد كه در حوزه شعر و ادبيات داستاني آثار را به فارسي ترجمه كند و مترجمان ايراني هم بتوانند آثار ما را به زبانهاي ديگر ترجمه كنند. بعد از طرح اين موضوع، ما دو ميزگرد در دفتر مجامع درباره لزوم تأسيس چنين بنگاهي برگزار كرديم و در آنها اين مسئله را طرح كرديم كه اگر بخواهيم اين بنگاه را تأسيس كنيم، آيا دولت بايد باني آن باشد يا بخش خصوصي يا كانون نويسندگان ايران؟ اين طرح موضوعها به جايي نرسيد و افرادي كه در دو ميزگرد ما حضور داشتند با تأسيس بنگاه ترجمه مخالفت كردند. از نظر آنها اين كار به دليل متفاوت بودن سلائق، ايجاد اختلاف مي كرد و به آشفته بازار ترجمه ادبي در كشور بيشتر دامن مي زد. امروز بد نيست بار ديگر اين پرسش را طرح كنيم كه آيا وجود خانه ترجمه در ايران لازم است يا مترجمان ما كماكان بايد با كاستيها بسازند و ظرفيتها و مسئوليتهاي ترجمه را خودشان به دوش بكشند و البته رسيدن به پاسخ اين پرسشها، پس از تاريخچه اي از ترجمه شعر ايراني است که انشاءالله آقاي موحد آن را عنوان مي کنند؟

ضياء موحد: اولين شعر نوي ايران شعر "ققنوس" است كه نيما آن را در سال 1937 ميلادي نوشته است. حال آن كه در جهان عرب بنابر شواهد اولين شعر نو را شاكرالسيّاب در 1947 نوشته است. معذلك الان شعر عرب كاملاً شناخته شده است و شعر ايران شناخته شده نيست. آيا به اين خاطر كه كيفيت شعر ما نازلتر بوده؟! مي شود در اين زمينه بحث كارشناسي كرد اما نظر من اين است كه نه. نكته جالبي را برايتان بگويم: وقتي رابرت بلاي (شاعر مطرح آمريكايي) به ايران آمد، بيشتر در سايه كلمن باركس (مترجم آمريكايي اشعار مولوي) آمد. از ترجمه شعرهاي مولوي مي شود فهميد كه شعر ايران را مي توان ترجمه كرد و با تمام ظرافتش در جهان مطرح كرد. وقتي از بلاي موحد: شاعراني كه خودشان مترجم بودند و مي توانستند شعر معاصر ايران را در جهان مطرح كنند به علت تنگ نظري و چون خودشان داخل گود بودند اين كار را نكردند.
پرسيدم "شما كه پابلو نرودا را براي اولين بار در آمريكا معرفي كرديد و شما كه اصلاً كارتان اين است كه آثار اين همه چهره مطرح را معرفي كنيد، چرا از ايران شاعري را مطرح نكرديد؟" او گفت: "من از ايران هيچ نمي دانم، من فقط اسم فروغ را شنيده ام."
شاعراني كه خودشان مترجم بودند و مي توانستند شعر معاصر ايران را در جهان مطرح كنند به علت تنگ نظري و چون خودشان داخل گود بودند اين كار را نكردند، حالا به اين كه صلاحيت داشتند يا نداشتند كاري نداريم. رضا براهني مي توانست اين كار را بكند، اما نكرد. احمد كريمي حكاك گلچيني از شعر فراهم كرده است. من به كتاب "طليعه تجدد در شعر فارسي" او كه نگاه مي كنم، مي بينم كه احتمالاً آن بصيرت شعري لازم را ندارد. پس يك علت شناخته نشدن شعر معاصر ايران در جهان، معرفي نشدن آن است. يكي از دلايلي كه شعر عرب معرفي شده، اين است كه زبان انگليسي و فرانسه ميان شاعران عرب رواج دارد. بسياري از شاعران عرب بر اين زبان ها مسلطند. آدونيس خودش يك دستگاه تبليغاتي دارد كه شاملو و اخوان ما نداشتند. محمود درويش كه به خاطر مسئله فلسطين كارش جنبه هاي سياسي هم پيدا كرده، امسال از طرف ملكه هلند به هلند دعوت شد و به او جايزه نسبتاً خوبي هم دادند. پس علت ديگر ناشناخته ماندن شعر ايران، سد زبان است. شاملو، فروغ و اخوان به هيچ زباني جز فارسي نمي توانستند حرف بزنند چه رسد به اين كه بخواهند شعر خودشان را ترجمه هم بكنند. پس آنها به كمك احتياج داشتند. الان اگر هلند از من دعوت مي كند كه در كنگره شعرشان شركت كنم به اين دليل است كه چند نفر ايراني در آنجا زبان هلندي را به خوبي ياد گرفته اند و شعرهاي مرا براي هلندي ها ترجمه كرده اند. دليلش همين است وگرنه سي سال است اين كنگره در هلند برگزار مي شود، چرا وقتي شاملو، اخوان و فروغ زنده بودند آنها را دعوت نكردند؟

محمد صنعتي: اينجا اين سؤال براي من پيش آمد كه چطور فرنگيها آنقدر به شعر كلاسيك ايراني توجه داشتند _ ترجمه هاي بسياري از خيام، حافظ، سعدي و مولوي در جهان وجود دارد _ اما به شعر نوي ايران بي توجه بودند؟ يعني اگر مسئله زبان را مطرح مي كنيم، شعر شاعران كلاسيك ما هم به زبان فارسي بوده است. اين سؤال را اين طور هم مي توانيم مطرح كنيم كه چرا فرنگيها به ايران سنتي علاقه دارند اما به ايران مدرن ندارند؟

ضياء موحد: شاعران كلاسيك ما معرف داشته اند. كسي مثل ادوارد براون آنها را در جهان معرفي كرده است.

علي عبداللهي: يك دليلش اين است كه ادبيات كلاسيك ايران در دانشكده هاي مختلف دانشگاه هاي جهان به خصوص دانشكده هاي شرق شناسي به عنوان موضوع تحقيق مطرح بوده است و شرق شناسان برجسته اي ادبيات كلاسيك ايران را ترجمه كرده اند. دليل ديگر اين است كه از دوران رمانتيك به بعد گرايش به ادبيات جهان به ويژه ادبيات شرق و ايران و ادبيات عرب بسيار زياد شد و در آن زمان بود كه حافظ و هزار و يك شب در جهان مطرح شدند و جامي ترجمه شد. در آن زمان غربيها براي گسترش ادبيات خودشان نياز داشتند كه با ادبيات كشورهاي ديگر ارتباط برقرار كنند. بعد كه در قرن بيستم ادبيات آنها رشد كرد و واقعاً جهش عجيبي پيدا كرد، ديگر آن نياز از بين رفت و ديگر آن گرايش در غرب وجود ندارد كه با آن شيدايي به دنبال چيزهايي كه در شرق و به ويژه در شعر شرق به وجود آمده بيايد.

زهرا حاج محمدي: منظورتان اين است كه شعر مدرن ما براي آنها تازگي ندارد؟

علي عبداللهي: از نظري مي شود گفت كه اين درست است يعني شايد آنها در بسياري از شعرهاي مدرن ما كپي كمرنگي از خودشان مي بينند و اين برايشان جذابيت ندارد. اينجا بد نيست مطرح كنيم كه يك شعر ايراني كه مي تواند در جاي ديگري هم مطرح شود بايد چه ويژگيهايي عبداللهي: وقتي زيبايي زبان شاملو را برداريد، از مفهوم كاسته مي شود چون بخش عمده اش موسيقي زبان است اما فروغ در ترجمه بيشتر مي ماند.
داشته باشد؟ مثلاً ما وقتي كه شعر شاملو را به زبانهاي ديگر ترجمه مي كنيم، چنان استقبالي از آن نمي شود چون ادامه دهنده همان سنت انسان گرايي يا همدلي با همان مضامين است اما شعر فروغ براي آنها برجستگي بيشتري دارد يا شعر سپهري چون از فضاي ديگري است يعني نوعي عرفان شرقي را مطرح مي كند، براي آنها از شعر شاملو تازگي بيشتري دارد. ضمن اين كه وقتي شعر شاملو از اين سد زبان مي گذرد، چيزي برايش از نظر مفهومي باقي نمي ماند. يعني وقتي زيبايي زبان شاملو را برداريد، از مفهوم كاسته مي شود چون بخش عمده اش همان موسيقي زبان است اما مثلاً فروغ در ترجمه بيشتر مي ماند و بيشتر راه پيدا مي كند.

محمد صنعتي: اينها البته مناقشه است. مگر گرايش شعر بقيه جهان بيشتر به فرم نيست؟

علي عبداللهي: اين كه گفتم، تنها عامل ناشناخته ماندن شعر معاصر ايران در جهان نيست. عوامل زيادي دارد.من فكر مي كنم به طور كلي شعري يا اثري مي تواند جهاني باشد كه عميقاً بومي باشد. وقتي اين اثر كپي از يك اثر جهاني ديگر باشد يا دنبال تقليد برود يا دنبال بازسازي چيزي برود ولو اين كه اين بازسازي با زيباترين زبان هم انجام شود، نمي تواند در جهان رواج پيدا كند چون شناسنامه كشور خودش را ندارد يا حداكثر تصوير بسيار كمرنگي از كشورش را در خود دارد.

ضياء موحد: شعر يك زبان جهاني است و به گمان من به موسيقي مي ماند. درست است كه بايد رنگ محلي هم داشته باشد اما بر اساس بعضي تجربيات خودم مي توانم بگويم نه. اگر شعر واقعاً عنصر شعريت را داشته باشد، از آن در جهان هم استقبال مي شود. رابرت بلاي كه به ايران آمده بود، شعرهايي را از شاعران معاصرمان به او نشان داديم. روي شعرهايي دست گذاشت كه اتفاقاً شعرهايي دور از فرهنگ خود آنها نبود.
بخشي از شعر معاصر ما داراي مفهوم خودزني است، بسياري اش نوستالژيك و بسياري از آن رمانتيك است اما دوره اين شعرها گذشته. اگر مي خواهيد بدانيد شعر "سايه" چيست، آن را به زبان ديگري ترجمه كنيد، هيچ چيزي از آن باقي نمي ماند. يك منتقد ادبي ما اين شعر سايه را به عنوان شاهكار مطرح مي كند چون سر زبان مردم افتاده است: روزگاري شد و كس مرد ره عشق نديد، حاليا چشم جهاني نگران من و توست... زمان اين حرفها براي ترجمه شعر گذشته است.
گمان مي كنم اگر جوهر شعري يك شعر حفظ شود، جاي خودش را باز مي كند. شايد بهترين كاري كه مي شود انجام داد اين است كه گروهي كه بصيرت و وسعت نظر در شعر داشته باشند و برايش مهم نباشد چه كسي شهرت دارد و چه كسي ندارد، مجموعه خوبي را تهيه كند و آن را به زبانهاي مختلف ترجمه كند.
رابرت بلاي كه به ايران آمده بود، خانه شاعران ايران ترجمه تعدادي غزل را كه از شاعران غزلسراي امروز فراهم كرده بود، به مترجمان شعر واگذار كرد تا آنها را به عنوان نمونه هايي از شعر امروز ايران به رابرت بلاي معرفي كند. سعيد سعيدپور (مترجم زبان انگليسي) دايم در اين جلسه اعتراض مي كرد كه اصلاً اين اشعار را نمي شود ترجمه كرد...

علي عبداللهي: از من هم خواسته بودند به زبان آلماني ترجمه شان كنم، اصلاً نتوانستم.

ضياء موحد: وقتي اين مجموعه را به رابرت بلاي نشان دهيم، با خودش مي گويد پس شعر امروز ايران اين است.

محمد صنعتي: من هنوز نمي دانم دوستان چه عقيده اي درباره مسئله بومي بودن شعر دارند. بد نيست سؤالات را طبقه بندي كنيم. ابتدا اين سؤال را پاسخ بدهيم كه چرا توجه فرنگيها به شعر صنعتي: آيا فيلم عباس كيارستمي يا روابط عمومي اوست كه سبب ترجمه كتاب شعرش به زبان اسپانيولي شده است؟
قديم ما بيشتر بوده و اين قدر در ترجمه آن تلاش كرده اند و چندين ترجمه از شعر قديم ما در جهان وجود دارد. آيا فقط بومي بودن اين شعرها برايشان جالب بوده؟ آيا شعر نوي ايران به اين علت كه بومي نبوده، به دنياي انگليسي زبان و فرانسه زبان وارد نشده است؟ مثلاً شعر اخوان ثالث را مي توانيم بگوييم بومي نيست؟ بومي است اما مورد توجه جهان هم نيست و ترجمه هم نشده.

علي عبداللهي: يك دليل ترجمه نشدن شعر نوي ايران به بومي نبودن بعضي از اين شعرها برمي گردد اما دلايل ديگر هم دارد.

زهرا حاج محمدي: بر اساس گفته هاي آقاي عبداللهي، به يك تعارض بين ادبيات داستاني و شعر مي رسيم. ما مي گوييم ادبيات داستاني ما ترجمه نمي شود چون بومي است، چون زبانش زبان جهاني نيست اما شعر ايران ترجمه نمي شود چون بومي است!

علي عبداللهي: خب، تلقي از بومي بودن فرق مي كند.

زهرا حاج محمدي: منظورم اين است كه فضاهايي كه در قصه ها و داستانهاي ما وجود دارد، آن قدر بومي و سنتي است كه اصلاً قابل ارائه به خارج از كشور نيست يا ظرفيتهاي ترجمه را ندارد. در حالي كه بر اساس گفته شما به اينجا مي رسيم كه شعر امروز ما چون بومي نيست، در جهان مطرح نمي شود. يعني شعري كه بر پايه سنتها و تفكرات بومي ما باشد و المانهاي عرفاني و سنتي ما را داشته باشد، مي تواند ترجمه شود اما شعري كه شعر روشنفكري ما و زبان جامعه امروز ماست مثل شعر شاملو، قابليت ترجمه را ندارد. اگر اين طور است بايد بين ظرفيتهاي ترجمه شعر و ادبيات داستاني تفاوت بسيار فاحشي وجود داشته باشد.

علي عبداللهي: نه. اين نيست. شما مي گوييد داستان بومي قابل ترجمه نيست، مگر داستانهاي گابريل گارسيا ماركز بومي نيست؟ كل ادبيات آمريكاي لاتين بومي است، چرا ترجمه مي شود و در همه جاي دنيا هم خوانده مي شود؟ اين نگاهي كه ما در داستان نويسي مان به مسائل بومي داريم، نگاهي بسيار تنگ و محدود است براي همين هم براي خارجيها جذابيتي ندارد. با اين كه داستان پدرو پارامو يك اثر كاملاً بومي است و در يك روستا اتفاق مي افتد، در كل دنيا ترجمه مي شود اما يك اثر ايراني به اين شكل مطرح نمي شود.

محمد صنعتي: در ادبيات آمريكاي لاتين از المانهاي بومي به خصوص المانهاي فولكلور در كليت اين ادبيات استفاده مي كنند. آثار ماركز و همان كتاب پدرو پارامو كه شما اشاره كرديد، به شدت مدرن است يعني به شدت تكنيكهاي غربي را به كار مي گيرد. شما حتي نمي توانيد آن را مثل كار بورخس بدانيد كه به شدت تحت تأثير ادبيات شرقي و هزار و يك شب است. كار ماركز و بقيه به شدت تحت تأثير جريانهاي ادبي و نظريه هاي ادبي قرن بيستمي و به خصوص نظريه هاي ادبي بعد از جنگ جهاني دوم است. من مثال ديگري در اينجا براي شما مي زنم و حتماً بايد به عنوان نمونه در اينجا مطرح شود. آيا كارهاي عباس كيارستمي كه بسيار در دنيا موفق بوده، بومي است؟ چقدر بومي است و چقدر تحت تأثير نظريه هاي جديد فيلم بوده؟ آيا فيلم عباس كيارستمي يا روابط عمومي اوست كه سبب ترجمه كتاب شعرش به زبان اسپانيولي شده و در هفته اي كه گذشت مراسم بسيار گسترده اي هم در اسپانيا به عنوان يك شاعر ايراني برايش بر پا كردند، در حالي كه در ايران فكر نمي كنم كيارستمي شاعر طراز اولي محسوب شود.
ضياء موحد: خب، البته اين به خاطر شهرتش اتفاق افتاده است.
محمد صنعتي: اتفاقاً بخشي از جهاني شدن درويش و آدونيس كه شما مثالشان زديد، به خاطر روابط عمومي شان بوده است و ارتباطهايي كه دارند يعني مي دانند كه قرار است جنسشان را بفروشند. اين مهم است يعني اگر ما به شعر به عنوان يك صنعت نگاه كنيم، بايد برايش بازاريابي كنيم و ببينيم چطور آن را بايد در جهان عرضه كنيم.

علي عبداللهي: بله. چون كتاب يك "كالا"ي فرهنگي است.

محمد صنعتي: بله. آدونيسي كه مثال زديد يا عباس كيارستمي اين كالا را مي شناسند و در سطح جهان امروز مي شناسند و مي دانند كه چگونه آن را ارائه كنند كه مردم جهان از آن استقبال كنند.

ضياء موحد: اين همه سمينار در ايران برگزار مي شود و شاعري مثل رابرت بلاي از خارج به ايران مي آيد اما شاعران ايراني نمي توانند با او ملاقات كنند و اصلاً از آمدن او باخبر نمي شوند. رابرت بلاي وقتي داشت از ايران مي رفت گفت من كسي را نديدم.
زهرا حاج محمدي: آقاي بيدج، حالا شما درباره شعر جهان عرب براي ما توضيح بيشتري بدهيد.

موسي بيدج: طبق صحبتهايي كه درباره شعر جهان عرب مطرح شد، فهميدم كه در اين زمينه ذهنيت مشترك داريم. چند دليل را براي اين موضوع كه چرا شاعران جهان عرب مشهور شدند و جهاني شدند و ما نشديم، مطرح شد. دلايلي را هم من مطرح مي كنم. يكي اين است كه مرز كشورهاي عربي نسبت به ما بيشتر به اروپا نزديك است. دليل ديگر اين است كه بسياري از شاعران عرب دوزبانه هستند. سوم اين كه مؤسساتي دارند كه نهادينه شده اند و كار سيستماتيك انجام مي دهند.

علي عبداللهي: البته تعدد كشورها هم مهم است. كشورهاي عربي 25 كشورند و امكاناتشان براي ترجمه در كل اين 25 كشور بيشتر از ماست.

محمد صنعتي: در بحث هم مرزي، اين بحث پيش مي آيد كه هند كه هم مرز اروپا نيست اما ادبياتش در جهان مطرح مي شود. مسئله اين است كه هند با اروپا هم مرزي زباني دارد.

موسي بيدج: ادبيات هند در كشور ما مشهور نيست اما در اروپا به خاطر زبان انگليسي كه در هندوستان رايج است، ادبيات هند مشهور شده است. پس براي معرفي شدن، زبان مهم است. روابط عمومي مهم است. اين كه مي گويند شعر ترجمه پذير نيست در قرائتي درست است و اين حرف جديدي هم نيست. از 1200 سال پيش گفته بودند كه شعر ترجمه پذير نيست چون نقطه بيدج: شعر امروز اگر روح شعر را داشته باشد نه فقط پوسته شعر، قابل ترجمه است.
شگفتي اش و" آن" اش در ترجمه از بين مي رود و تبديل به حرف معمولي مي شود. اين تا زماني كه مرزها دور از هم بودند درست بود اما شعر امروز اگر روح شعر را داشته باشد نه فقط پوسته شعر، قابل ترجمه است. براي همين وقتي شعر لوركا، نرودا، ريتسوس، قباني، درويش و آدونيس و ديگران را در زبان فارسي مي خوانيم، از آنها خوشمان مي آيد. اين از طريق ترجمه به وجود آمده است. اين كه ما بگوييم شعر ترجمه پذير است، نسبي است، مطلق نيست. اين كه دكتر صنعتي گفتند چرا پيشينيان ما مشهور شدند و ما نشديم، معنويت در شعر كار مهمي مي كند. الان در شعر امروز دنبال چه چيزي مي گرديم؟ دنبال اشتراكات بيشتر مي گرديم تا افتراقات. مترجمي شعر مولوي را به زبان انگليسي ترجمه مي كند و خواننده اي آن را مي خواند و بعد از آن شعر مولوي رواج پيدا مي كند. در واقع از طريق موسيقي است كه اين شعر بسيار بين عامه مردم آمريكا رواج پيدا مي كند. اين يك نكته مهم است يعني شعر مولوي شعري است كه خوانده شد.

زهرا حاج محمدي: شعر مولوي اول خوانده نشد كه بعد به تيراژ بالا برسد. اول مولوي معروف شد، بعد خواننده هاي اروپا و آمريكا آن را خواندند.

موسي بيدج: شما مي توانيد اثبات كنيد كه به محض اين كه كتاب مولوي در آمريكا چاپ شد، تيراژ آن ميليوني شد؟

زهرا حاج محمدي: نه قطعا بلکه به تدريج اين طور شد.

محمد صنعتي: من اينجا يك پرانتز باز مي كنم كه بد نيست به عنوان ادامه سؤالم مطرح كنم كه چرا ابتدا عمر خيام از ايران در دهه هاي گذشته در خارج از كشور شهرت پيدا كرد و در يكي دو دهه اخير است كه مولوي دارد شهرت پيدا مي كند. آيا شعر خيام به دليل معنويتش بود كه شهرت پيدا كرد؟ شايد جواب اين باشد كه الان طول موج انديشه جهان پست مدرن با طول موج مسائل عرفاني و پيشامدرن بيشتر هماهنگي دارد. شعر خيام شعري است كه مدرنها بيشتر به آن علاقه داشتند. تأثير انواع اين اشعار قديم در جهان قديم متفاوت بود. مولوي در سالهاي اخير طرفداران زيادي در جهان پيدا كرده، قبلاً اينقدر طرفدار نداشت، هرچند كه شناخته شده بود، ترجمه نيكلسون از مثنوي مربوط به بسيار قبل است اما در آن زمان مورد توجه واقع نشد. بيشتر زماني كه مسائل عرفاني در غرب رواج پيدا كرد، از بعد از موج هيپيسم و پست مدرن است كه اين مضامين رواج پيدا مي كند. من در مقاله "جهاني شدگي در هنر" اين را مطرح كردم كه ممكن است ما فكر كنيم از نظر سياسي يا اقتصادي، جهان غرب است كه مي خواهد انديشه خودش را جهاني كند اما از نظر فرهنگي اتفاقاً آن چيزي كه ما مي بينيم تأثير شرقيها و جهان سوم در فرهنگ غربي است. اين تأثير بسيار زياد است، از غذا خوردن و لباس گرفته تا شعر و عرفان و بوديسم و... فرهنگ شرقي است كه دارد جهاني مي شود. بر خلاف جنبه هاي ديگر جهاني شدن، در مسائل فرهنگي، داد و ستد فرهنگي است كه دارد اتفاق مي افتد. در زمينه ادبيات بايد اين را در نظر بگيريم. حالا اگر در چنين وضعيتي، چرا غربيها كمتر به شعر ما توجه دارند؟ آيا ما بايد منتظر مي شديم كه آنها به ما توجه كنند؟ با آقاي عبداللهي موافقم كه گفتند مؤسسات شرق شناسي به فرهنگهاي كهن و كلاسيك توجهشان بيشتر بود. آثار مدرن را خودشان هم داشتند و اصلاً كار اين مؤسسات معرفي آثار مدرن شرقي نبود. اما اگر آدونيس و امثالش مشهور شدند، اين مربوط به فعاليتهاي خودشان بود. نكته اي كه گفته شد شعراي معاصر ما اكثراً به زبان آشنايي نداشتند، بسيار مهم است. خود اين آشنا نبودن آنها به زبان انگليسي و فرانسه سبب مي شد كه آنها اين اعتماد به نفس را نداشته باشند كه خودشان براي كار كردن روي آثارشان پا پيش بگذارند.

علي عبداللهي: اين يك مسئله ضروري است. ممكن است شاعري در آلمان يا فرانسه شعرخواني داشته باشد و يك مترجم در آن يك هفته يا سه روزي كه او آنجاست در كنارش باشد. اما اگر قرار باشد ارتباط اين شاعر با شاعران خارجي دائمي باشد، بايد حتماً زبان بداند.

ضياء موحد: در اينجا بد نيست تاريخچه اي را درباره ترجمه شعر كلاسيك ايران در غرب بگويم. فيتزجرالد (مترجم شعرهاي خيام) آدم بسيار عجيبي است. نوع زندگي اش هم مثل نوع زندگي خيام است. فارسي را هم به صورت دست دوم از يك خارجي ديگر ياد گرفته. او وقتي شعرهاي خيام را ترجمه مي كند، 30 شعر را براي مجله اي مي فرستد. دوره ويكتورياست و مجله اين شعرها را چاپ نمي كند چون با اخلاق دوره ويكتوريا جور در نمي آيند. آن وقت يكي دو نفر از شاعران آن دوره، كتاب ترجمه شعرهاي خيام را در دست فروشي پيدا مي كنند و آنها تشخيص مي دهند كه شعرهاي خوبي است. خيام دو تا شانس دارد. يكي اين كه آدمي مثل فيتزجرالد او را كشف كرده و ديگر اين كه آدمي مثل فيتزجرالد توانسته شعر خيام را در ترجمه هم شعر كند، اين بسيار مهم است. خود فيتزجرالد مي گويد: "من شاعر نيستم" اما در شعرشناسي نظير ندارد. اين صدا صداي مدرن است. در آن زمان حرف خيام، حرف مدرني است كه براي دوران ويكتوريا هنوز زود است. حالا داستانش مفصل است كه چه اتفاقاتي مي افتد، در چاپ هفتم، فيتزجرالد شعر جامي را هم قاطي شعر خيام مي كند، از ترس، محافظه كاري هاي زيادي مي كند. اين اتفاق بسيار عجيبي بود. حافظ را وقتي زمان امرسون ترجمه كردند، اصلاً به اندازه خيام مطرح نشد.

علي عبداللهي: در آلمان حافظ بيشتر مطرح است. روكرت حافظ را ترجمه كرد و گوته ترجمه را خواند و بعد ديوان شرقي غربي را نوشت.

ضياء موحد: آن چه كه به بحث ما مربوط مي شود، اين است كه در ايران كار سيستماتيك براي شناخت شعر ايران نشده و ترجمه هايي هم كه در اين زمينه انجام شده، از نظر كيفيت يكسان نيست اما آن شعرهايي كه معرفي شده، اتفاقاً موفق هم بوده. شعر فروغ و سهراب سپهري در آمريكا ترجمه شده و معرفي شده اصلاً آمريكا درش هم به فلسفه و هم به ادبيات و... باز است. اگر كار سيستماتيكي انجام مي داديم يقين بدانيد كه در آمريكا از آن استقبال مي كردند و شعر معاصر ما را مي شناختند.

محمد صنعتي: بحث اين است كه آيا بايد منتظر باشيم تا مترجم حافظي پيدا شود و گوته اي او را تأييد كند يا خودمان بايد كالايمان را عرضه كنيم و بازارش را پيدا كنيم؟ اين كار در ميان شعراي نوپرداز ما كه به دنبال نيما يوشيج آمدند و اصلاً در سنت شعر نوي ما رواج نداشته. اين شاعران بازاريابي را زشت مي دانستند، فروختن كالاي شعر را زشت مي دانستند، منتظر مي شدند تا يكي ديگر در جهان بيايد آنها را بشناسد و كشف كند. اصلاً با اين كه شعر آنها بسيار مدرن است، رفتارشان رفتار شاعرانه مدرني نيست. درست مثل نيما يوشيج كه در سن لوئي درس مي خواند اما برمي گردد به يوش و آنجا مقيم مي شود. شاملو هم با اين كه سفرهايي به آمريكا و كشورهاي ديگر دارد، كاري در معرفي شعرش در جهان نمي كند. اخوان ثالث كه هيچ كاري در اين زمينه نمي كند. به اين ترتيب، خود شاعران اين كار را نكردند، منتقد و نظريه پردازي هم به آن شكل نداشتيم يا اگر هم منتقدان و نظريه پردازاني هم بودند، آنها هم به نظر من مثل خود شعرا عمل مي كردند.

سعيد آذين: من در ادامه حرف دوستان، به دو نكته اشاره مي كنم. اولين نكته همان مسئله دانستن زبان است؛ موسي بيدج در جهان عرب بيشتر از شاعران ديگر ما شناخته شده است چون زبان عربي مي داند. علي عبداللهي در دنياي آلماني زبانها بيشتر شناخته شده است چون زبان آذين: اگر بنگاهي باشد و به طور جدّي روي ترجمه كار كند، نه اين كه اگر مديري تغيير كرد ديگر اين مؤسسه را نداشته باشيم، راهكار خوبي است.
آلماني مي داند و پيوسته با شاعران آلماني زبان در تماس است. نكته اي كه مي خواهم در اينجا بگويم اين است كه من خودم چند وقتي است دارم از شاعراني كه شعرشان را دوست دارم به اسپانيايي ترجمه مي كنم. با مونتخو يكي از شاعران معروف ونزوئلا هم در اين زمينه صحبت كرده ام كه برنده جايزه 2005 اكتاويو پاز هم شده است.
من فكر مي كنم در سرزميني كه ما در آن زندگي مي كنيم، فوتبالمان برنده نيست، كشتي مان شايد بهتر از جاهاي ديگر باشد اين يعني فقط فرد مي تواند كاري را انجام دهد. من خودم ديدم اگر فقط شعرهاي خودم را به اسپانيايي ترجمه كنم و در آن طرف مرز معرفي شود، دور از انصاف است. تصميم گرفتم شعرهايي را از شاعران ديگر كه دوست دارم هم ترجمه كنم.
در قرن دوازدهم در شهر توردوي اسپانيا يك مؤسسه يا بنگاه ترجمه راه مي اندازند. قرن دوازدهم يعني هنوز به قرن طلايي اسپانيا نرسيده بوده. تمام آثار عربها، انگليسي ها و فرانسوي ها در اين مؤسسه ترجمه مي شده و زندگي مترجمان آن هم تأمين مي شده. اين است كه اسپانياييها همان طور كه مي بينيد ادبياتي بسيار غني دارند چون از همه جا اين ادبيات را گرفته اند و از آن خودشان كرده اند. حتي زبانشان هم همين طور است؛ زبان عربي را آوردند در زبان خودشان و زبانشان را غني تر كردند.
بنابراين اگر بنگاهي وجود داشته باشد و به طور جدّي روي ترجمه كار كند، نه اين كه اگر مديري تغيير كرد ديگر اين مؤسسه را نداشته باشيم، اين يك راهكار خوب است. واقعاً شعر ايراني هيچ كمي از شعر كشورهاي ديگر ندارد. اين را به خاطر زبانهايي كه مي دانيم يا مي دانم مي گويم. من شعرهاي جهان را در مجله هاي مختلف مي خوانم كه اتفاقاً در زبان فارسي هم بسيار زيبا مي شود اما شعر خارجي هاست. چرا شعر فارسي نبايد از نظر ترجمه به پاي آنها برسد؟ به خاطر اين است كه ما مترجمان حامي نداريم. من بايد خودم بروم ونزوئلا، آقاي مونتخو مرا به يك ناشر معرفي كند و ناشر به من بگويد از سي چهل شاعر شعر جمع آوري كنم و به زبان اسپانيايي ترجمه كنم. اين كه من چهل شعر از چهل شاعر را در يك مجموعه گردآوري كنم بي معني است بايد چهل مجموعه را از اين چهل شاعر ترجمه كرد. در عين حال، آيا شعري كه در زبان فارسي شعر است در زبان اسپانيولي هم شعر است يا برعكس؟ "مادر" شهريار در زبان اسپانيايي معني ندارد. پس بايد به اين چيزها توجه زيادي كنيم تا بتوانيم شعرمان را جهاني كنيم.

مقاله بی کم و کاست از اینجا کپی شده است!
قصد ویرایش آن را داشتم اما ترجیح دادم با هم روی آن فکر کنیم!
 

kakoo

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
16 می 2006
نوشته‌ها
217
لایک‌ها
1
با سلام به دوستدارن فرهنگ و ادب ايران که اين صفحات را مزين می کنيد به نوشتارها ی پر انديشه تان يا
به نقل قول های اين چنين.

در يکی 2 نوشته پيش (ميبخشيد که هنوز تمامی نوشته های اين بحث  را نخوانده ام پس اگر کجروی از
اصول پيش آيد ميبخشيد حتماً) مطالب بسياری وجود دارد که سا عتها بحث و کنکاش و تحقيق را ميطلبد
که هيچ کدام در دسترس من نميباشد :( ليکن گفتم شايد چند نکته گذرا را با دوستان بميان بگذارم باشد که مفيد آيد.

1. خواهش بسيار مخلصانه حقير است که وقتی از شعر نو صحبت ميشود از اينکه چه کسی پدر واقعی
آن است _ديگر_ ننويسيم. چرا؟ بنظر حقير بسيار بی احترامی به نيمای مردستان خواهد بود اگر پس
از اينهمه سال که شعر نو جا افتاده و _تمامی_ مهره های شاخص آن بلا شک از نيما الهام گرفته اند
(حال اينکه هر کدام راه خودشان را اسفالت کردند امری ديگر است) نقش او را و حرکت او را زير سؤال
ببريم. اگر مرحوم دکتر خوانلری مشکل شخصی و خانوادگی با پسر خاله اش (نيما) داشت، بگذاريم
آن اختلافها در سطح خانوادگيشان بماند، و اگر قرض ورزان قصد حقير نمودن کار و تلاش نيما را داشتند، بگذاريد
در صفحات تاريخ بماند و تکرار نشود، نيما کری کرد کارستان و شملو و فروغ و اخوان و سپهری و کدکنی
و ... همه و همه از او شروع کردند و تا آنجا که حقير ميداند اثر شعر دکتر کيا بيش اثر شعر ايرانی نبود،

غار سياه ميدود، جيغ بنفش ميکشد در دل اين سياه چال، مرگ هويج ميخورد (يه چيزی شبيه به اين ؛)

امّا نکته دويم:

بگمان بنده شکی نيست که شعر معاصر (نو يا کهن يا ...) در سردرگمی است، در جا ميزند، گم شده است و
اين حديث امروز و ديروز نيست، ساليان سال است ک اينچنين است. علت آن چيست؟ نميدانم (حدث های ميزنم ولی برای پاسخی در خور و معتبر کسی بايد تحقيق گسترده ی را راه بيندازد) امّا سؤال من اين است:

آيا ما در هر لحظه احتياج به شا عری داريم که در رده ی حافظ و نيما و مولوی و سهراب و فردوسی و شاملو باشد؟
بنده فکر ميکنم از تفاوت های علوم دقيقه با هنر اين است که در علم آموزش هميشه جواب ميدهد ولی در هنر
آفرينش کارهای جديد اين چنين نيست، بيشتر بخت و اقبال است اگر شاملو شاملو ميشود و اگر نيما
نيما ميشود، و ربطی ندارد که آيا مدرسه رفته اند و دانشگاه يا خير!

در اين صورت من به خود ميگويم اشکالی ندارد، شايد چند ده سال ديگر شعر فارسی پا بگيرد و سبک جديدی با
قابليت های جديد تاريخ ادبييات ما را دوباره منور کند!

ضمناً  خواندن نظرات منصفانه دوستان علی رغم سليقه شخصی بسيار فرح بخش بود، احسن به همت و جوان مردی جملگی.
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
در مورده مقاله ای که Dong Fang Bobai عزیز آورده بودند ایراداتی وارد هست که هم به صورت کلی و هم جز به جز در آینده نزدیک خواهم گفت!

ضمن اینکه خدمت دوست عزیزمون kakoo باید عرض کنم که حتی اگر نیما اولین شعر نو رو نگفته باشد به هر حال پدر شعر نو هست!
الان ممکنه شعر نویی که در قرن 5 هجری سروده شده! منظورم قالب شعر نو هست! یافت شود اما نمیشود حتی با وجود این همه اختلاف بین سراینده آن اثر و نیما او را پدر شعر نو نامید!
پدر بودن رسالتی بیش از تولید دارد!
از بین فردی که فرزنده ای از او زایده شده است و کسی که آن فرزند و پر وبال داده و بزرگ کرده و به دنیا تحویل داده تا ساخته و پخته شود دومی از نظر من پدر واقعی است!
یک مطلب جالب هم پیدا کردم که اینجا قرار دادم! در مورد تحلیل رنگها در شعر نو!
 

TOMASS ANJELLO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,158
لایک‌ها
12
ادامه مطالب .........

*****************


سودآوری.
نقد ادبی کمک به تعبیر اثر ادبی و تدوین روند کلی شعر در یک دوره مشخص می کند.
در یک نقد ادبی، سلیقه نقاد بکنار، اجزای جهان شمولی وجود دارند که آن را علمی می کنند.
نقد ادبی منجر بانکشاف نظریه عمومی ادبیات ميشود. در آن گرایشات ادبی ، اجتماعی، فرهنگی هر کشور در قیاس با دیگر فرهنگها مندرج اند. نقاد ابزار ارزيابي (اصول عام) را بر کتاب، مجلات، پایگاه شعری در دوره های مختلف انطباق داده تا بحث/ تعبیر مقوله ارايه داده شود.
در مقاله حاصله علل و چگونگي تکامل محتوای حافظه فرهنگی یک کشور هم تبیین می یابد. چرا ابیاتی از یک شاعر بشکل پند، اندرز، وصف الحال به ضمیر عامه وارد می شود؟ چرا آثار ديگران از رود فرهنگي پيشرو بحاشيه پرت مي شوند؟ سودمندیها. ا- توصیف تبلور اختلالات روحی در شعر. 2- شعر بمثابه شفا/ مداوای شاعر/ خواننده با بخشیدن آرامش به هردو. 3- آوردن تجدد و تهیج برای اقشاری از جامعه. 4-انتخاب داده هایی برای آسیب شناسی اجتماعی. 5- کاربرد آن در تاریخچه ادبیات ملی.

*********************************************
تاریخچه شعر مکتوب فارسی
ادبیات در تمدن ایرانی باستانی است.
4 هزار سال پیش آغاز شد: گاتها/ یشتهای زرتشت، کتیبه های فاتحان، 2 بیتی های عامیانه، قصه های محلی، اساطیر، 1001 شب، داستاهای پهلوانی مندرچ در شاهنامه، مرثیه/ دسته/ تعزیه خوانی (خون سیاووشان).
ادبیات قرون وسطا (قرون 3 تا 13 هجری) در ایران بزرگ به 3 سبک تقسیم شده: خراسانی، عراقی، هندی. شعر فارسی 2 سبک وقوع و بازگشت را نیز دارد (آرین پور، دکتر جنتی عطایی).
باید در نظر داشت که هر شاعر سبکهای گوناگونی بکار می برد- در طول عمر شاعری و نیز در یک شعر. سنتا ادوار شعری را بر حسب سلاطین و سلسله آنها برای خوشآمد دربار نوسته اند. حتی پس از انقلاب مشروطیت و جمهوریت این سنت درباری دور انداخته نشده. در این مقاله کوشش شده که ادوار شعر فارسی بنا به متن و سبک ادبی بطور موجز آورده شود. تاریخچه ادبیات پیش از اسلام از حوصله مقاله فعلی خارج است.
باید توضیح داد که فتح ایران با ارتش اعراب هم باید مورد مداقه قرار گیرد. زیرا ادبیات عامیانه بین مردم تداوم داشت- اگرچه به لهجه های محلی و شفاهی. ولی فعلا مقطع فتح ایران بدست مسلمانان را نقطه ای در تاریخ ادبی، حداقل ادبیات مکتوب، میتوان پذیرا شد.

در کتب ادبي- ادبيات غالباً در مفهوم شعر ديوانی بكار رفته. وقتي از ادبيات پيش از اسلام سخن ميرود، بلافاصله از سروده‌هاي زردشت و عبارت‌هاي منظوم گاهان/ گاثاها ياد ميرود. :happy:

ادبيات بعد از اسلام از نيمه‌ قرن سوم هق با ابيات بجا مانده از محمد بن وصيف سگزي، حنظله بادغيسي، و فيروز مشرقی ثبت شده .

از اين رو نثر فارسی قرن‌ها در حاشيه قرار دارد. از جهت معيارها و ملاك‌هاي ارزيابي و داوري، زير سلطه شعر باشد.
مهمترین موضوع ادبیات ایرانی عشق است. در هر دوره جايگاه معشوق با دوره های ديگر تفاوت چشم گيری دارد. بدون ترديد، معشوق مذکر در عرفان هم مد نظر بود.

بعدها این يکی از دلايل ناز کردن معشوق در شعر فارسی و سبب تاثير آن در روحيه ايرانی ميگردد: "آشتی کردم با يار پس از قهر دراز/هم بدين شرط که با من نکند ديگر ناز." 3 سبک عمده در شعر فارسی با نمونه هایی از آنها بقرار زیرند.

ادبيات فارسی از ۲ بخش شفاهی (فولکلور) و کتبی تشکيل شده. اولی به لهجه های محلی و محاوره ای قديمیتر بوده؛ اساس کتاب کوچه شاملو ست.

دومی به سبک رسمی و خط انيرانی (ميخي- يونانی -عبری-عربی) کتابت يافته؛ اساس لغت نامه دهخدا ست. در ۱۲ قرن گذشته عمدتا ۳ سبک ادبی تکامل يافت: خراسانی(رئاليسم - اپيک). عراقی (ناتوراليسم / رمانتيسم -ليريک)- هندی (سمبوليسم/ سوررئابیسم-تراژيک)- تاريخ شعر فارسی را بايد بر اساس مکتبهای ادبی دوره بندی کرد.

1- خراسانی (رئالیسم)، خاوری، قرن 3 تا 5 هق در خراسان بزرگ. آثار این دوره از تلفیق سنت شفاهی/ موسیقی با اوزان نوین تازی بنا به خلاقیت شاعران آزمون شد. بیشتر این آثار از میان رفته، در تذکره های قرون بعدی برخی نامها با نمونه های کوتاهی آمده. رودکی در دوره نضج نظم فارسی این دوره میسرود: "دل من ارزنی ، عشق تو کوهی/ چه سایی زیر کوهی ارزنی را؟" در این سبک، معشوق خريدنی است!شاعر جوری معشوق را جلوه ميدهد که بسيار طبيعی بنظر ميرسد.


***************************
ادامه دارد ............
 

Golzarion

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
8 جولای 2006
نوشته‌ها
761
لایک‌ها
8
Live for what عزیز جالب بود .:happy: اتفاقا مقاله ای هم که شما قرار دادید بیشتر جنبه انتقادی داشت!!

من هم شخصا همه مطالب فروغ رو قبول ندارم اما انتقادات بسیار بجا و جالبی رو در مورد شعر نو و اساسا شعر امروز ایران مطرح کرده از سه دیدگاه : اول- محتوی ومضمون دوم- زبان سوم- وزن.

به خصوص بسیار خوب به موضوع محتوی و مفهوم در شعر امروز پرداخته . در شرایط آن زمان ( یعنی سال 1339 ) تنها شعرهای شاملو و نیما را دارای ارزش شعری می داند و حتی به شعرهای خودش هم انتقاد کرده . و انتقاد ها هم با صراحت و بسیار خوب مطرح شده. به نظرم بهتره شما هم نظرتون رو در مورد اشکلات این مقاله و مطالب عنوان شده بفرمایید تا فرصت مناسبی باشه برای آغاز یک بحث ( حداقل مجال بسیار خوبی پیش خواهد آمد تا دیدگاههای مختلف و متفاوت در این تاپیک مطرح شوند ) .

در مورد مقاله ای که در این تاپیک قرار دادید : گزارشی بود از مجموع بحث های جالبی که در مورد شعر امروز ( معاصر ) ایران مطرح شده بود ... اتفاقا با خیلی از نظرات مطرح شده موافق بودم .... به نظرم کاملا درسته که این سوال مطرح بشه ادبیات معاصر ما ( به خصوص شعر نو ) چرا ترجمه نمیشه و در کشورهای دیگه هم مورد استقبال قرار نمی گیره ( برخلاف شعر کهن ایران ) !

یک مورد جالب دیگه هم که در این مقاله اشاره شده بود این بود که بسیاری از ترجمه های انجام شده از آثار مولوی و خیام تنها برداشت شخصی مترجم بودند و چندان با مفهوم اصلی شعر نزدیکی ندارند. و این موضوع درسته !! به یاد دارم قسمتی از ترجمه های پروفسور " گلپینارلی " از شعر های مولوی رو می خوندم در آن لحظه فکر کردم بیچاره مولوی حتی روحش هم از این ترجمه خبر نداره !!!

در مورد نقش رنگها در شعر نو جالب بود . نمی دونستم که رنگ‌ سياه‌ است‌ كه‌ 74/44 درصد كل‌ رنگ‌ها را در بر مي‌گيرد.... نکات جدیدی مطرح شده بود.

برادر توماس به مطالب خوبی اشاره کردید . الان این موضوع شدیدا ذهن من رو به خودش مشغول کرده که مفصلا در مورد " عشق " در شعر فارسی صحبت کنم.... فکر کنم موضوع بسیار جالبی باشه ....

تا اینجا من که مطالب جدید زیادی یاد گرفتم...

با تشکر از همه دوستان امیدوارم همچنان ادامه بدیم......
 

kakoo

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
16 می 2006
نوشته‌ها
217
لایک‌ها
1
در مورده مقاله ای که Dong Fang Bobai عزیز آورده بودند ایراداتی وارد هست که هم به صورت کلی و هم جز به جز در آینده نزدیک خواهم گفت!

ضمن اینکه خدمت دوست عزیزمون kakoo باید عرض کنم که حتی اگر نیما اولین شعر نو رو نگفته باشد به هر حال پدر شعر نو هست!
الان ممکنه شعر نویی که در قرن 5 هجری سروده شده! منظورم قالب شعر نو هست! یافت شود اما نمیشود حتی با وجود این همه اختلاف بین سراینده آن اثر و نیما او را پدر شعر نو نامید!
پدر بودن رسالتی بیش از تولید دارد!
از بین فردی که فرزنده ای از او زایده شده است و کسی که آن فرزند و پر وبال داده و بزرگ کرده و به دنیا تحویل داده تا ساخته و پخته شود دومی از نظر من پدر واقعی است!
یک مطلب جالب هم پیدا کردم که اینجا قرار دادم! در مورد تحلیل رنگها در شعر نو!

خوشحالم که شما چنين فکر ميکنيد چرا که بنده هم دقيقاً منظوری مشابه داشتم، گويا نقص زبانی
مانع انتقال مناسب افکار گشت.

گر چه در بحثی کاملاً تحقيقی اشاره به شا عران ديگر که پيش از نيما در شکستن اوزان عروضی و کوتاه
و بلند کردن مصارع و گنجاندن مفاهيم تازه در شعرهايشان شايسته و واجب است ولی در يک بحث اين چنين
نيازی نيست که به 2، 3 نمونه بايگانی شده اشاره کنيم و در حق نيما کم لطفی.

در خصوص ميزگردی که دکتر موّحد هم در آن شرکت داشت ابتدا مگويم که بنده به ايشان ارادت ويژه ی دارم چه در زمينه فلسفه و رياضی و چه در عرصه شعر و شاعری. شايد يکی از دلايل اين ارادت خاص بر گردد به اين نکته
که اشاعر ايشان (قديميهايش چرا که سالها است که کاری از ايشان بدستم نرسيده است) صبغه فلسفی دارند.

نکاتی که ايشان در خصوص ترجمه اشعار مثلاً شاملو بيان کردند جالب است، شايد هم به همين دليل بود که شاملو
از ترجمه شعر فارسی به زبانهای ديگر دل خوشی نداشت، جالب توجه دوستان که ايشان در عمل عکس هيچ کوتاهی نميکردند ؛). حال اگر کارهای موّحد را ترجمه کنيم، عصاره کار از دست نخواهد رفت رندی فلسفی اشعار او در هر زبانی که باشد تغيير نميکند.

نکته ديگر اين است که قوم عرب که قابل مقايسه با ايرانيان نيست! اين همه کشور، اين همه مهاجر
در کشور های ديگر، و وجود زبانهای خارجی، فرانسه و انگليسی، در ميان اين قوم، امکانات بسيار مناسبی
را برای تبادل فرهنگی فراهم آورده، حال آنکه ايران و فارسی از هيچ کدام از آن موارد بهره مند نيست.

البته وضع اسف بار دانشکده های ادبيات ما هم هيچ کمکی در اين راه نيست! هنوز که هنوز است رساله های دکترای مرحوم بهار و خانلری و کدکنی از معدود کارهای با ارزشی هستند که در آن دانشکده ها انجام شده،
البته رساله خانلری از پاريس است. اگر ما در جموديم چه انتظار داريم که ديگران بيايند و خاور شناسی کنند مخصوصاً
با تمام جنجالهای سياسی و .. که در چند دهه گذشته ايران را زير خود غرق کرده است.

باری، اجازه دهيد همين جا دست نگه دارم و مجدداً برای دوستان سالی با سلامتی و بهروزی آرزو کنم.
 

Golzarion

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
8 جولای 2006
نوشته‌ها
761
لایک‌ها
8
در مورده مقاله ای که Dong Fang Bobai عزیز آورده بودند ایراداتی وارد هست که هم به صورت کلی و هم جز به جز در آینده نزدیک خواهم گفت!

به نظر من هم موضوع مناسبی هست که یک کم بیشتر در مورد این مقاله فروغ بحث بشه .... همچنان منتظرم :rolleyes:

******************

با توجه به مقاله فروغ و گزارش جالبی که دوست خوبمان Live for what ? عزیز در این بخش قرار دادند یاد مطلبی افتادم در مورد زبان شعری در دوره های مختلف و روند تکامل این بیان که در سوال دوست خوبم یاشار ( مبتکر این تاپیک ) مطرح شده بود در مورد استفاده از شعر های فردوسی در مشاعره که با توجه به موضوع بحث آن مطالب را از تاپیک " پایگاه پویای شعر کلاسیک " عینا کپی می کنم. فکر کنم اگه بقیه دوستان هم نظرشون رو در این باره عنوان کنند جالب باشه ...

http://forum.persiantools.com/showpost.php?p=966329&postcount=145
پی نوشت :

پیشنهاد خوبیه ولی کمی دشوار به نظر می آد ! چون تک بیتهایی که معنی کاملی داشته باشند در شاهنامه کمتر یافت می شوند و معنی بیشتر بیتها کاملا به ابیات قبل تر و حتی کل داستان وابسته است . مثلا برای بهتر فهمیدن این بیت :
دو چشمش بسان دو نرگس به باغ ....... مژه تیرگی برده از پر زاغ
فردوسی

باید چند بیت قبل تر آن را هم بدانیم :
پس پردهء او یکی دختر است ..... که رویش ز خورشید روشنتر است
فردوسی
......
و برای تکمیل شدن بیت شاید بهتر باشه بیت بعد تر را هم بنویسیم :
اگر ماه جویی همه روی اوست .... وگر مشک بویی همه موی اوست
فردوسی

و از طرف دیگه موضوع مهمی هم وجود داره و به قول پروفسور شبلی نعمانی : " قدما و متاخرین هر کدام دارای خصایصی هستند ... ولی انصافا در متاخرین مزایایی وجود دارد که در خور توجه می باشد. از جمله لطافت تشبیهات و ظرافت استعارات آنها ست که در کلام قدما یافت نمی شود . زیرا تشبیهات قدما ساده و طبیعی بوده است و بیشتر در این صنایع از چیزهای محسوس کار می گرفتند ... " ولی متاخرین با استفاده از تجربه گذشتگان و ارتقاء مفاهیم سعی کرده اند این لطافت و نازکی تشبیهات و استعاره ها را به اوج برسانند. مثلا قرنها بعد از آنکه فردوسی تیرگی مژه را به پر زاغ تشبیه می کند( بیت بالا) شاعران بعدی این مژه های زیبا را به تیر های ظریفی تشبیه می کنند ( و ابرو ها را به کمان تشبیه می کنند)که معشوق با هر نکاه گویی این تیرها را به طرف قلب عاشق پرتاب می کند و اصابت این تیرهاست که منجر به صید عاشق (این مرغ وحشی ) شده است .
و می بینیم که انصافا این تشبیه زیبا تر است. و یا هنگامی که بسیاری از قدما چهره معشوق را به آفتاب و خنده اش را به صبح تشبیه می نمودند یکی از متاخرین با ذوق می گوید : " صبح ز خورشید رخت می خندد " و باز هنگامی که قدما به ستایش قد رعنای یار خود می پردازند . گروهی آن را در زیبایی و راست قامتی به سرو تشبیه می کنند و قرنها بعد سعدی اعتراض به این تشبیه را چنین عنوان می کند:
ای سرو به قامتش چه مانی ؟ ..... زیباست ولی نه هر بلندی
سعدی

یا بعد از آن هنگامی که حافظ برای تحسین زیبایی قد یار آن را به شمشاد تشبیه می کند بلافاصله با رنجش دلبر خود مواجه می شود و از این تشبیه خجل می گردد :
قدت گفتم که شمشاد است . بس خجلت به بار آورد ....... که این نسبت چرا کردیم و این بهتان چرا گفتیم
حافظ
یک مطلب دیگر اینکه خیلی ها معتقدند که زبان فردوسی با زبان امروز ما کمی فاصله دارد. شاید یکی از دلایلی که در بیشتر مشاعره ها از شعر شاعران سبک هندی استفاده می شد وجود مضمون آفرینی و عنصر خیال در شعر این شاعران ( مثل صائب .. حزین لاهیجی .. هلالی جغتایی .. وحشی بافقی و .... ) بود.

نتیجه این حرفها به هیچ وجه این نیست که از شعر های شاهنامه استفاده نکنیم بلکه قصدم این بود تا همه نسبت به دشواریهای این کار و همچنین اهمیت آن آگاه شوند. و البته در شاهنامه تک بیتها ی زیبا هست :
جهان سر به سر حکمت و عبرت است .......... چرا بهره ی ما همه غفلت است
فردوسی



________________________

پی نوشت :

منبع :http://forum.persiantools.com/showpost.php?p=966329&postcount=145

1. صد پست سوم : http://forum.persiantools.com/showpost.php?p=1079796&postcount=376

2. مقاله فروغ در صفحه قبل : http://forum.persiantools.com/showpost.php?p=1056145&postcount=69

3. در مورد شعر دوران جدید : http://forum.persiantools.com/showpost.php?p=1057222&postcount=70
 

TOMASS ANJELLO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,158
لایک‌ها
12
در ادامه مطالب مربوط به آن مقاله موارد زیر مورد توجه می باشد .


ناصر خسرو، دبیر قرن پنجم، در باره عشق می نویسد:
"رطل پر کن وصف عشق دعا گوی/ تا چه شد کارش به آخر با رباب؟"
شعراي سبک خراسانی عبارتند از:

ابوحفص سغدي. قرن اول هجري قمری (هق) در كتاب المعجم في معايير اشعار اعجم (قرن ۴م هق) اين بيت از او مانده :
آهوي كوهي در دشت چگونه دوذا ؟/او ندارد يار -بي يار چگونه بوذا؟

عباس مروي. در 193 هق قصيده ي مدح مامون خليفه عباسي او با اين بيت آغاز ميشود :

اي رسانيده به دولت فرق بر فرق دين/ گسترانيده به جود و فضل در عالم يدين .

حنظله باد غيسي -مرگ در 220 هق (طاهريان 205-259) دو بيتي :
مهتري گر بكام شير در است/ شو خطر كن ز كام شير بجوي!
يا بزرگي و عز و نعمت و جاه/ يا چو مردانت مرگ روياروي.

محمد بن وصيف سيستاني- منشي يعقوث ليث صفار قرن ۳م هق. قصيده اي در مدح يعقوب با مطلع:
اي اميری كه اميران جهان خاص و عام/ بنده و چاكر و مولاي و سگ بند و غلام.
فيروز مشرقي (مرگ 282 هق معاصر عمرو ليث) دوبيتي در وصف تير از اوست :
مرغيست خدنگ اي عجب ديدي/ مرغي كه بود شكار او جانا
داده بر خويش گر كسش هديه/ تا نه بچه اش برد بهم مانا

ابوسليك گرگاني- همزمان با فيروز مشرقي - اين از اوست:
خون خود را گر بريزي بر زمين/ به كه آب روي ريزي در كنار.

بت پرستيدن به از مردم پرست/ پند گيرد و كار بند و گوش دار .

با حمايت سامانيان ( 261- 389 هق) از شعرا و ادبا- اين عصر دوره ترقي زبان و ادبيات فارسی بوده: ابوشكور بلخي - اين بيت از اوست : تا بدانجا رسيد دانش من/ كه بدانم همي كه نادانم.
ابو المويد بلخي - ابو الحسن شهيد بلخي - عماره مروزي - حكيم كسائي مروزي- دقيقي طوسي. رودكي سمرقندي- شاعر و دانشمند اوج سبک عراقی است.
دو بيتي زير او است:
زمانه پندي آزاده وار داد مرا/ زمانه را چو نكو بنگري همه پند است.
/ به روز نيك كسان گفت غم مخور زنهار/ بسا كسا كه به روز تو ارزومند است.
ابوالقاسم فردوسي شاعر حماسی و زنده کننده زبان فارسی خراسانی تاریخ اساطیری و واقعی ایران در چند ده هزار بیت ظرف 30 سال سرود.
از نويسندگان اين دوره: ابوعلي محمد بلعمي ـ ابن قتيبه دينوري - حمزه اصفهاني ـ محمد بن جرير طبري - اين فقيه همداني - محمد بن يعقوب كليني - ابن بابويه - محمد بن زكرياي رازي - اسحاق موصلي - ابومعشر بلخي.


2- عراقی (رمانتیسم)، باختری، قرن 5 تا 9 هق در غرب فلات.

در این سبک عرفان با شعر فارسی ميآميزد. با نظامی (م1141-م1203) صدای عشق دوره خراسانی پشت سر گذاشته شده؛
سنایی با شور عرفانی وارد سبک عراقی می شود: "غم خوار شدیم در ره عشق / وز خوردن غم همیشه شادیم." قرن هفتم، در اوج هجوم مغول، باز عشق است که جان خسته سعدی را زنده می کند: "گویند سعدیا رخ سرخت که زرد کرد؟ / اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم!" در قرن هشتم اکسیر عشق آب خضر حافظ می شود:
"هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده عالم دوام ما." در ایام پایانی خود، در قرن نهم، جامی، گویی در وصف تاریخ شعر پارسی، میگوید :
"اولش نور عشق را مطلع / وآخرش روز وصل را مقطع!" سعدی به معشوق جايگاه والائی ميبخشد. عاشق را در همه حال ثناگوی معشوق ميداند:
"تو خواهی آستين افشان و خواهی روی در هم کش. / مگس جائی نخواهد رفتن- از دکان حلوائی." در اين دوره معشوق حوری / غلمان ديده ميشود ولی مونث بيشتر است:
"اگر دشنام فرمائی و گر نفرين، ثناگويم./ جواب تلخ ميزيبد لب لعل شکر خوار را." تشبیهات بی پیرایه خراسانی به استعاره های راز آلود عراقی سپس به نمادهای هندی تکامل یافت.
شعرای دوره ي غزنويان (351-553 هق) در اعتلاي قوميت ايراني بسيار كوشيدند: عنصري - باني و استاد قصيده است.
عسجدي - غضائر رازي - فرخي سيستاني ( در تشبيه و استعاره شاعري ماهر بود) - منوچهري دامغاني (مهارت بسزائي در گنجاندن لغات و الفاظ بديع و مشكل در شعر داشت) - الوبقاسم فردوسي .شاهنامه فردوسي در راس نوشته ها در اعتلاي قوميت ايرانی قرار دارد. شاهكار اشعار حماسي است .

نويسندگان اين دوره :
بديع الزمان همداني - شمس المعالي قابوس وشمگير - ابوعلي مسكويه - ابوعلي سينا - ابوريحان بيروني - ابوافضل بيهقي .


در عصر سلجوقي 429-590 هق ادب پارسي به منتها ي درجه اعتلا رسيد.
از ويژگي هاي اين دوران بوجود آمدن ادب صوفي بود- ديگر تاسيس نظاميه ها منجمله نظاميه ي بغداد .
وجود وزيري دانشمند و ادب پرور مانند خواجه **** الملك و ظهور شاعراني صوفي مسلك همانند ابوسعيد ابي الخير از نكات بر جسته ي اين دوره ميباشد.
شعراي اين دوره: بابا طاهر عريان - شاعر صوفي مسلك از جيفه دنيوي خود را رهانيده و به علايق دنيوي اهميتي نميداد به عريان معروف شده است.

ابوسعيدابي الخير ـ خواجه عبدالله انصاري - سنائي (وي در سرودن اشعار عرفاني و تصوف بحدي مهارت داشته- از اكابر شعراي متصوفه بشمار ميرود) با چند بيت از اشعار صوفيانه وي :

مكن در جسم و جان منزل كه اين دون است و آن والا!/قدم زين هر دو بيرون نه ؛ نه اينجا باش نه آنجا.
سخن كز روي دين گويي چه عبراني چه سرياني /مكان كز بهر حق جويي چه جابلقا چه جابلسا
چو علم آموختي از حرص آنگه ترس؛
كاندر شب/ چو دزدي با چراغ آيد گزيده تر برد كالا.
با استیلای مغول بر فلات آثار شاعران بزرگ، سعدی و خافظ، زبانزد خاص و عام شد. دیگر شاعران عمده این دوره عبارتند:
شيخ فريدالدين عطار نيشابوري - اسدي طوسي - ناصر خسرو قبادياني- قطران تبريزي - مسعود سعد سلمان - عمر خيام نيشابوري - امير معزي - فخرالدين اسد گرگاني - انوري ابيوردي - تزرقي هروي - اديب صابر- رشيدالدين وطواط - ظهيرالدين فاريابي - جمال الدين اصفهاني - ابوالفرج روني - سوزني سمرقندي - عبدالواسع جبلي - عمعق بخارايي - خاقاني شيرواني - فلكي شرواني- نظامي گنجوي .


دانشمندان و نويسندگان اين دوره:
شيخ طوسي - امام محمد غزالي - شيخ طبرسي - امام فخر رازي - زمخشري - شهرستاني .
ابو الوفا مثلثات رياضيات اسلامی تاریخ. طب. اين سينا- كتاب قانون وي تا قرن 15 در دانشگاههاي اروپا تدريس ميشد.
شيمي (كيميا) .
جابر بن حيان و رازی كاشف الكل. رياضي. خوارزمي.
نام الگوريتم مشتق از الخوارزم است. صاحب جبر و مقابله است.
نام وي بروي يكي از چاله هاي ماه گذاشته شده. فيزيك / نجوم. خواجه نصير الدين توسي - اولين رصد خانه را در مراغه احداث كرد.
سپس به تقليد آن رصد خانه هايي در چين و استانبول ايجاد شد. فلسفه. در كمدي الهي دانته ازبوعلي سينا همرتبه با ارسطو -سقراط - افلاطون - جالينوس نام برده ميشود.


***************************************************
...
 

TOMASS ANJELLO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,158
لایک‌ها
12
3- هندی (سور رئالیسم).
در قرن نهم و دهم شيعيان صفويه و عثمانی سنی متعصب اند.
برخی شاعران به هند میروند؛ دربار از آنها استقبال مي کند.
آميزش فرهنگ هندی و ايرانی دگر باره سبب تغيير جايگاه معشوق ميگردد .
شاعران این سبک به مضامين پيچيده روی میآورند. شاعران دیگر برای معشوق (شاید نماد دربار صفوی/ عثمانی) سر و دست نمی شکنند:
"سر زلف تو نباشد، سر زلف دگری/ از برای دل ما قحط و پريشانی نيست!" وحشی بافقی نيز به اين نکته صحه ميگذارد:
"ما چون ز دری پای کشيديم، کشيديم/ اميد ز هر کس که بريديم، بريديم./ دل نيست کبوتر که چو برخاست نشيند./ از گوشه بامی که پريديم، پريديم./ رم دادن صيد خــود از آغــاز غلط بــود./ حالا که رماندی و رميديم، رميديم." در سبک هندی، صائب با افتخار تاثیر شعرش را از عشق می داند: "صائب! افکار تو دل را زنده می سازد به عشق / زین سبب صاحب دلان جویای دیوان تو اند. تا قرن 13 شاعران همان آثار گذشته را پیچیده تر با لغات عربی و ترکی آمیخته و از نظر محتوی پیشرفتی نکردند.


********************************
...
 

TOMASS ANJELLO

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 فوریه 2006
نوشته‌ها
1,158
لایک‌ها
12
شعر.
شعر هنر کلامی است که با رقص و موسیقی آغاز شد؛
هنوز هم به شکل ترانه/ تصنیف/ اپرا رایج است. در جوامع بخاطر رسوم و آداب جمعی بین اندیشه و گفتار فردی فاصله وجود دارد.
این رسوم قبیله ای بیان اندیشه شخصی را ممیزی می کنند. از این رو شاعر از صنایع بدیع استفاده کرده تا راز خود را آزادانه ولي با رمز ارایه دهد.
بنابراین نقاد افزون بر تشريح اثر، این لایه تعمدی ناشی از رسوم جامعه را کنار می زند تا محتوای شعر را عریان کند. شعر به زبان رایج، تمهیدات ذهنی شاعر را می افزاید.
از این رو شعر زبانی 2 لایه دارد: زبان هدفمند روزمره برای انتقال موضوع. لایه دوم با شگردهای هنری حاوی فرامتن است.
لایه دوم بدلایل متعدد روانی، ترس، اجتماعی، صله خواهی، عافیت طلبی، مجیز گویی، عوام فریبی، بازار گرمی، شعر را از زبان عامی دور کرده؛ به زیان زرگری می کشاند.
مردم عادی از لایه اول لذت برده؛ نقاد لایه دوم را تشریح میکند. گاهی دستور زبان نویسان لایه اول به آثار نقد ادبی هم عنایت می کنند.
تا محتوای برملا شده را در نمونه های دستوری خود به گنجانند. در آموزش زبان نمونه های شعری هم بکار می رود.

نشر. روال عینی تولید شعر3 مرحله مشخص دارد:
1- نویسش تند شعر در لحظه ی الهام.
2- ویرایش آن از نظر اندیشه های جنبی، شگردهای صوتی، ترکیبات دستوری. 3- نشر اجتماعی (کاغذ، رسانه، الکترونیک) در اثر هنری ویرایش دستوری مهم نیست؛ ولی در ژورنالیسم برای خاطر عامه بسیار مهم است. اثر شعری راههای متعددی برای اشاعه در اجتماع دارد: مجلات، کتاب، رسانه ها، سی دی/کاست، وبلاگ/ اینترنت. در قرن 21م با گسترش نشر الکترونیک، صاحبان نشریه های کاغذی کنار زده می شوند. گاهی آنها اشرافیت فئودالی را یدک می کشند؛ با ذائقه خود یا محفل خودی اثر ادبی را برای ارزیابی هنری آن محک زده، تا اجازه نشر در مجله شان برای چاپ آثار شاعران غیرمحفلی صادر شود. با وبلاگ و نشریات الکترونیک هر روشنفکری می تواند آثارش را در ملاء عام قرا داده. ولی تنبلی را باید کنار گذاشت؛ مرتب به وبلاگهای دیگر سر زد، کامنت گذاشت تا شبکه حرفه ای/ تخصصی پدید آید. در وبلاگ شعر می تواند یک شبکه مجازی بر محور آثارشاعران پدید آورد. دارنده سایت باید با دیگر سایتها تردد کند و نظر بدهد. مرتب آنرا به روز کند. این کمک به ارتقای نظرات شعری (پوئتیک) او می کند. در نشریه های الکترونیک شرکت کند. وبلاگ خود را تکامل بخشد: عکس، موسیقی، شمارگر، لینکها، درفش، قلم/ رنگ / اندازه، آرشیو، قالب متناظر با هدف شاعر، شناسه/ پسوورد محکم (بضد هکرها) ، برخورد اجتماعی صحیح (نتکت)، پیوند به پیامگیر یاهو برخط/ غایب، نمآهنگ، تقویم، عضویت در اورکات/های5، مطالب جنبی (اخبار ادبی، تازه ها). یک سایت باید ظاهر اراسته، هنرمندانه داشته باشد

**********************************
...
 
بالا