• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

سخنکده ی بخش ادبیات

pouyakhani

Registered User
تاریخ عضویت
19 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
185
لایک‌ها
2
محل سکونت
ورامین
منم نمی دونم خیلبی سرچ کردم ولی چیزیپیدا نکردم!
 

amk

Registered User
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2009
نوشته‌ها
4,089
لایک‌ها
9
محل سکونت
نازی آباد
جدی تا حالا به این موضوع دقت نکرده بودم....
سه شنبه از دکتر یزدی میپرسم جوابو هفته ی بعد بهتون میگم...
 

Yousef

مدیر بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
22 دسامبر 2002
نوشته‌ها
6,810
لایک‌ها
4,952
محل سکونت
So Close, So Far
با درود فراوان
مدتیه یه بنده خدا سوالی از من پرسیده که نتونستم جوابشو بدم
سوال اینه
میدونید که سیمرغ سه پر به زال داد
پر اول رو زال در زمان به دنیا آمدن رستم استفاده کرد چون رستم بسیار تنومند بود سیمرغ روش رستم زایی یا سزارین رو به زال آموخت.
پر دوم در زمان جنگ رستم و اسفندیار استفاده شد که سیمرغ نقطه ضعف اسفندیار رو بر ملا کرد.
پر سوم چه شد؟

همه میدونیم ممکن نیست فردوسی تو تعداد پر ها اشتباه کرده باشه پس حتما یه منظوری داشته!

دوست عزیز.
هفت سال از آخرین باری که شاه نامه رو خوندم میگذره!
تا اونجایی که من یادم میاد، سیمرغ یک پر رو به زال داد و بهش گفت هر وقت در دربار پدر سختی کشیدی و به رنگ پوست و مو گیر دادن و ... برای اینکه چاره کار را روشن کنی پر را در آتش بنداز.

دومین بار سیمرغ به زال گفت هر وقت آن موبد کور پهلوی رودابه رو پاره کرد و رستم به دنیا اومد باید این پر رو بهش بدی تا بر روی شکاف زخم بماله تا همه از خوب شدن سریع زخم شگفت زده بشن.

بار سوم هم زال برای اینکه راه مبارزه و پیروزی بر اسفندیار رو به رستم یاد بده پر سیمرغ رو در آتیش انداخت.

امیدوارم فراموشی نگرفته باشم.
موفق باشی.
 

خلیج پارس

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
21 اکتبر 2009
نوشته‌ها
18
لایک‌ها
0
محل سکونت
The Internet !!!
دوست عزیز.
هفت سال از آخرین باری که شاه نامه رو خوندم میگذره!
تا اونجایی که من یادم میاد، سیمرغ یک پر رو به زال داد و بهش گفت هر وقت در دربار پدر سختی کشیدی و به رنگ پوست و مو گیر دادن و ... برای اینکه چاره کار را روشن کنی پر را در آتش بنداز.

دومین بار سیمرغ به زال گفت هر وقت آن موبد کور پهلوی رودابه رو پاره کرد و رستم به دنیا اومد باید این پر رو بهش بدی تا بر روی شکاف زخم بماله تا همه از خوب شدن سریع زخم شگفت زده بشن.

بار سوم هم زال برای اینکه راه مبارزه و پیروزی بر اسفندیار رو به رستم یاد بده پر سیمرغ رو در آتیش انداخت.

امیدوارم فراموشی نگرفته باشم.
موفق باشی.

با مورد اول موافق نیستم،ضمنا سیمرغ هر سه پر رو یکجا به زال داد زمانی که پدرش برای بردن زال اومده بود
و پرها به اتش کشیده میشدند تا سیمرغ برای کمک نزد زال بیاد...
و اما چیزی که من پیدا کردم چند خط بود که میزارم اینجا تا بخونید
اگه نظری دارید لطفا ما روهم بی نصیب نزارید
منبع مطلب زیر
خب تصور کنید یه استاد در دانشگاه تهران که برای دوره دکترا شاهنامه تدریس می کنه در سال 1359 همین سوالی که من پرسیدم رو از دانشجویان ترم جدیدش می پرسه ... وتصور کنید که الان جلسه آخر ترم دانشگاهه و استاد قول داده جواب سوال رو به دانشجویان دوره دکترای ادبیات بده. استاد ، درجلسه پایانی فقط به خواندن شعری که خودش سروده اکتفا می کنه. حال دانشجویان رو هنگام خوندن شعر استاد توسط خودش تجسم کنید .

تمام این تصورات واقعیست

استاد نعمت آزرم خرداد ماه سال

یکهزار و سیصد و پنجاه و نه

دانشگاه تهران دانشکده ادبیات


خردادماه و آخر تِرم است

بحث دراز ِ شاهنامۀ فردوسی

درس ِ بلند ِ رستم و اسفندیار به پایان رسیده است

و امروز واپسین نشست ِ کلاس ست


در ذهن ِ خویش کارنامۀ تدریس را مرور می کنم

و جا به جای می بینم از آنچه سال های فراوان به شاهنامه نظر کرده‌ام

ناگفته هیچ نکته و رازی به درس نمانده ست

زان رمز و رازها که درین کاخ بی زوال ستونهای اصلی‌اند

راز ِ پدید آمدن ِ خلق - آن بدعت ِ یگانه در آن روزگار

راز شگفت ِ خطبۀ آغاز در ستایش ِ ناب ِ خرد در جهان

راز ِ شگفت ِ درس خواندن ِ شاهان به مکتب ِ دیوان

آن نکتۀ ظریف که تهمورث تا خط و ربط بیاموزد از دیو درس و مشق گرفته ست

اما به خانوادۀ رستم دبیر سیمرغ است

رازی که نام ِ شاهنامه مَجازی ست

زیرا درین کتاب به یکبار نیز چنین واژه ای به کار نرفته ست

از این گذشته شاه صفت هست و نام نیست درین ترکیب

چون شاهرود و شاهرگ و شاهکار و زینسان باز

راز کنار هِشتن آرش ازین کتاب به انگاره های فردوسی

زان سان که جابه جایی دیگر کسان به صورت و معنا از گونه ای که پیشتر از اوستاد توس در افسانه های ملی ما دیر زیسته بودند

رازی که دست های سیاووش باید به خون هیچ کسی - گر چه در نبرد - نیالاید

رازی که زادگاه و بالش سهراب جایی میان کشور ِ ایران و خاک ِ توران است

تا ذهن این جوان ِ جهانجوی زآئین احترام به هر برگزیده پاک بماند

تا نفی رسمهای کهن را طرحی نو آورد

طرحی بدیل شهریاری کاووس و شهریاری افراسیاب

وز این شگفت تر که پسر را پدر شناخته است مگر زان پیشتر که پهلوی او را به دشنه بشکافد


.

.

.


در واپسین نشست کلاس ایستاده ام باری

مرور می کنم این گونه رازهای فراوان که گفته ام در درس

با دوستان به بحث های مفصل

وز آستان حضرت فردوسی بزرگ

که در این هزار سال ستمها بدو شده ست

همی عذر خواسته ام



کاین شاهنامه نیست

خِرَدنامه است

فرهنگنامه است



در آخرین نشست ِ کلاس ایستاده ام

اندیشناک ِ آنچه که رخ می دهد

که رخ داده ست

باری

اندیشناک ِ بسته ماندن ِ این باب ِ گفت و گوی

اندیشناک ِ وعدۀ دیدارهای نامعلوم



کنار ِ پنجره ای رو به کوهستار دماوند در کلاس خاموش

در نظارۀ آن قصه های سینۀ البرز در خیال خودم

و دوستان گشوده فراروی خویش دفتر و آرام منتظر گویی که خود سکوت ِ مرا با سکوت پاس می دارند

من همچنان نظاره کنان سوی ِ کوهسار ِ دماوند می گویم



بسیار خوب دوستان

نَک درس ِ واپسین که درین آخرین کلاس شما را به یادگار توانم گفت



باری

چنان که گفته بودمتان زین پیش

سیمرغ زان سپس که به دامان ِ مهر خویش همی پروراند به هرگونه زال را

آنگه کز آشیانه جوان را آستان ِ پدر می برد

نزدیک سام کامده بودش به جُست و جوی فرا روی یال های دماوند

هنگام بازهِشتن ِ فرزندوار ِ خویش

هنگام آن جدایی

ناچار چون اضطراب ِ جان ِ جوان را دید از بالهای ِ خویش به منقار کنده بود یکی سه پر و داده بود به زال

تا چون برای زال زمانی زمانه سخت بگیرد

لختی از آن بسوزد

و در دم سیمرغ چاره ساز همی نزد زال بازآید


.

.

.



زان سان که گفته بودمتان زین پیش

سیمرغ را دوباره فرا خوانده است زال به یاری

باری به زاد روز رستم

و باری درین نبرد که اسفندیار چاره پذیرد


.

.

.


اکنون زمانه از سر ِ اسفندیار گذشته ست

اکنون حدیث رستم و اسفندیار به پایان رسیده است

و هردوان به نوبت خود در گذشته اند



اما برای رستم ِ تاریخ ماجرا باقی ست



گویی برای رستم ِ در راه

صحنه های اساطیر همچنان باز است


زیباترین و ژرفترین راز ِ شاهنامه در اینجاست


وز من به یادگار شما را تا یادتان بماند و خود معنی اش کنید


در شاهنامه گفته بودمتان

هر که زاد می میرد

یعنی که مرگ نقطۀ پایان کارنامۀ هر شهریار و هر بنده ست

چون سرگذشت رستم و اسفندیار


اما ز مرگ و میر سه تن شاهنامه هیچ نگفته ست

رودابه ، زال و سیمرغ


سیمرغ زنده است

رودابه زنده است

و همان زال زنده است

هم نیز واپسینۀ پر سیمرغ همچنان در دست ِ زال


.

.

.


از پنجره به شامگاه دماوند دیده دوخته ام

بر روی یالهای دماوند شعلۀ شفق افتاده است

گویی که زال آتشی افروخته ست

تا واپسینۀ پر سیمرغ را بسوزاند


آیا نشان ِ زاد روز دگر باره رستمی ست؟


دیگر سخن به نقطۀ پایان خویش رسیده ست

سوی کلاس می نگرم لحظه ای

در چشم های روشن شاگردان یک آسمان ستاره دمیده ست​
 

pouyakhani

Registered User
تاریخ عضویت
19 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
185
لایک‌ها
2
محل سکونت
ورامین
خیلی با حال بود....فقط یه چیزی بگم به شاعر ...ضحاک هم در داستان نمیمیره هنوز نوک دماونده...
 

Damn

Registered User
تاریخ عضویت
8 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
3,428
لایک‌ها
630
محل سکونت
In Lousy time
کار نیکان را قیاس از خود مگیر / گرچه باشد در نوشتن شیر شیر /
آن یکی شیر است اندر بادیه / وان دگر شیر است اندر بادیه /
آن یکی شیر است کادم می‌خورد / وان دگر شیر است کادم می‌خورد!
////
ترجمه کنه یکی
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
کار نیکان را قیاس از خود مگیر / گرچه باشد در نوشتن شیر شیر /
آن یکی شیر است اندر بادیه / وان دگر شیر است اندر بادیه /
آن یکی شیر است کادم می‌خورد / وان دگر شیر است کادم می‌خورد!
////
ترجمه کنه یکی

در یک کلام یعنی : قیاس مع الفارق نکن . مخصوصا اگر یک طرف قیاس خودت باشی و طرف دیگه بزرگان


میگه : شیر (سلطان جنگل) و شیر (نوشیدنی) اگر چه یک جور نوشته میشن و خونده میشن ولی یکی نیستن
میگه : یکی از این شیر ها در بادیه (بیشه – صحرا) هست و یکی دیگه از این شیرها در بادیه (جام – کاسه) هست
میگه : یکی شیری هست که آدم ها رو می خوره و یکی دیگه شیری هست که آدم اون رو می خوره

شعری هست مبتنی بر کژتابی و جناس تام که همین هم هنری ش میکنه ...
 

Ali_softcenter

Registered User
تاریخ عضویت
8 مارس 2009
نوشته‌ها
5,918
لایک‌ها
7,364
محل سکونت
In my Sad Little world
سلام.

من چند تا سوال دارم.

جان کریستوفر 3 تا سه گانه داره که شامله:

# سه‌گانهٔ شمشیر ارواح

* شهریار آینده
* آن‌سوی سرزمین‌های شعله‌ور
* شمشیر ارواح


سه‌گانهٔ‌ گوی آتش

* گوی آتش
* سرزمین تازه کشف شده
* رقص اژدها


سه‌گانهٔ سه‌پایه‌ها

* کوه‌های سفید (۱۹۶۷)
* شهر طلا و سرب (۱۹۶۷)
* برکه آتش (۱۹۶۸)


هستش ...

1- دو سه گانه اول در ایران ترجمه و چاپ شدن ؟ و مثل سه گانه سه پایه ها قشنگ هستن؟

2- ظاهرا جان کریستوفر 20 سال بعد از سه گانه سه پایه ها یه کتاب دیگه مینویسه به نام وقتی که سه پایه‌ها آمدند که ادامه سه گانه سه پایه هاست...آبا این داشتانش در ایران چاپ شده؟

مرسی
 

Daneel Olivaw

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
2,316
لایک‌ها
31
محل سکونت
In my shell
جان کریستوفر 3 تا سه گانه داره که شامله:

سه‌گانهٔ شمشیر ارواح
سه‌گانهٔ‌ گوی آتش
سه‌گانهٔ سه‌پایه‌ها

هستش ...

1- دو سه گانه اول در ایران ترجمه و چاپ شدن ؟ و مثل سه گانه سه پایه ها قشنگ هستن؟

2- ظاهرا جان کریستوفر 20 سال بعد از سه گانه سه پایه ها یه کتاب دیگه مینویسه به نام وقتی که سه پایه‌ها آمدند که ادامه سه گانه سه پایه هاست...آبا این داشتانش در ایران چاپ شده؟

سلام

1- در تکمیل پست بالایی؛ انتشارات دو سه گانه اولی انتشارات بنفشه اس، موضوع شمشیر ارواح یه جورایی پسا آخر الزمانی ه، تمدن و تکنولوژی از روی زمین محو شده و مردم مثل 1000 سال پیش زندگی می کنن. از این نظر مشابه سه گانه هاست. موضوع گوی آتش هم دو پسر هستن که تصادفا به یه جهان موازی پرتاب میشن که کلا تاریخ و تمدن سیر متفاوتی با جهان ما داره و خبری از رنسانس و انقلاب صنعتی و ... نیست ...

هر دو خوبن، من از موضوع دومی بیشتر خوشم اومد ولی اولی قویتره. هیج کدوم هم به پای سه گانه ها نمی رسن.

2- تا جایی که من می دونم نه.
 

Daneel Olivaw

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
12 جولای 2006
نوشته‌ها
2,316
لایک‌ها
31
محل سکونت
In my shell
چرا چاپ شده است :

این هم نسخه الکترونیک آن:
کد:
http://dl.98ia.com/ebook/Roman/283%20-%20Vaghti%203%20Paie%20Ha%20Be%20Zamin%20Amadand%28wWw.98iA.Com%29.zip

;)

ایول ... مرسی بابت لینک ای بوک
155105187.gif
 

Ali_softcenter

Registered User
تاریخ عضویت
8 مارس 2009
نوشته‌ها
5,918
لایک‌ها
7,364
محل سکونت
In my Sad Little world
دمتون گرم...ممنون..خدایی این سه گانه سه پایه ها رو من بچه بودم 2 کتاب اولش رو داشتم...بعد از کتاب دوم هی میگفتم خب اینا از شهر فرار کردن بعدش چی میشه! اصلا تا مدتی نمیدونستم که سه گانه هست...

به هر حال میرم تا بخرم.خیلی از نثرش خوشم میاد.
 

Captive

کاربر قدیمی پرشین تولز* مدیر بخش ارز دیجیتال
تاریخ عضویت
2 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
12,742
لایک‌ها
16,665
محل سکونت
Shiraz 4 Ever
سلام خسته نباشید

پیشنهاد من و یا بهتره بگم نظر من اینه که اگر این تایپیک پاک بشه ، خیلی بهتر است ، هر چند عنوان تایپیک عنوان بدی نیست و میشد به جاهای خوبی رسید اما محتوای آن واقعا زشت و ناپسند هست ..

موفق باشید
 

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
سلام خسته نباشید

پیشنهاد من و یا بهتره بگم نظر من اینه که اگر این تایپیک پاک بشه ، خیلی بهتر است ، هر چند عنوان تایپیک عنوان بدی نیست و میشد به جاهای خوبی رسید اما محتوای آن واقعا زشت و ناپسند هست ..

موفق باشید


سلام
ممنون از پیشنهادتون .مسلما تاپیک های قفل شده بعد از چند ساعت پاک خواهند شد.
 

1240

Registered User
تاریخ عضویت
7 می 2007
نوشته‌ها
1,216
لایک‌ها
28
محل سکونت
ایران--آبادان,خرمشهر
در حالی که چند ماهی از فوت پدر ادبیات کودک و نوجوان ایران زمین می‌گذرد، انتشار یکی از نامه‌‌های استاد مهدی آذریزدی، پرده از چرایی فعالیت نکردن استاد برای انتشار کتاب‌های تازه‌تر برای کودکان و نوجوانان پس از انقلاب اسلامی بر می‌دارد.

به گزارش خبرنگار «تابناک»، انتشار نامه‌ای از مرحوم استاد مهدی آذریزدی که به تاریخ نوزدهم بهمن 1370 خطاب به قصه‌گوی ظهر جمعه رادیو ـ استاد محمدرضا سرشار ـ نوشته شده است، پرده از چرایی کم‌کاری‌های استاد برای چاپ کتاب‌های تازه‌تر پس از پیروزی انقلاب اسلامی برمی‌دارد.

استاد آذریزدی که در این نامه با هوالحق آغاز شده است، علت فلج شدن خود را برای ارایه کارهای تازه‌تر برای کودکان و نوجوانان این گونه توضیح می‌دهد: « هنگامی که وزارت ارشاد، اجازه چاپ کتاب «گربه تنبل» را نداد، اصلا فلج شدم و هر چه کار برای کودکان، نیمه‌کاره هم داشتم، کنار گذاشتم؛ یکی برای این که وقتی چاپ نشود، نوشتنش کاری بی‌نتیجه است، یکی هم برای این که «گربه تنبل»، صددرصد در راستای **** جمهوری اسلامی ایران بود.»

آذریزدی در ادامه برای سرشار می‌نویسد: « و وقتی آدم می‌بیند دستگاهی ـ وزارت ارشاد ـ از تشخیص اینکه چه چیز به سود دستگاه است عاجز باشد، دچار حیرت و تعجب می‌شود و از همه چیز ناامید می‌شود.»

بنابر این گزارش این رنج‌نامه که به خوبی یکی از علت‌های کم‌کاری استاد آذریزدی را در دو دهه پایانی عمرش به روشنی نشان می‌دهد، با التفات **** انقلاب به ایشان و آثارش، چند ماه پیش از فوت استاد، او را به شدت تسکین داد.

استاد آذریزدی، همان شب به یکی از دوستانش گفت: « من آقا را، مرد ادیب و دانشمندی می‌دانستم؛ اما تا به امروز به ریزبینی و توجه وافر ایشان به کتاب آگاه نبودم. امشب خدا به من و کتاب‌هایم، به خاطر اخلاصم، محبت کرد. آقا، من و کتاب‌هایم را زنده کردند.» و در این هنگام، اشک در چشمان کم‌فروغ پیرمرد حلقه زد.

آذریزدی در روزهای عمر خود به همین دوست گفته بود: « من مطمئنم پس از مرگ، جایی جز بهشت ندارم، چرا که بهشت جای آدم‌هایی است که آزارشان به کسی نرسیده باشد و من هم آزارم به کسی نرسیده است.»

این نویسنده بزرگ ادبیات کودک و نوجوان جهان، همیشه در فکر زندگی سالم و ساده همراه با توکل و نماد کم‌مصرف کردن و درست مصرف کردن بود.

این گزارش می افزاید: آذریزدی که در اواخر عمر به دلیل فراموش شدنش، بسیار دلگیر بود، به گونه‌ای که قلم دیگر نمی‌‌توانست در میان دست‌های او به قصه‌پردازی بپردازد، عاشق شهدا و به ویژه شهیدان حماسه دفاع مقدس بود. در میان دست‌نوشته‌های منتشر نشده او، اشعار بلند و کوتاه برای شهیدان، از اخلاص این پیرمرد نسبت به حماسه‌آفرینان دفاع مقدس، خبر می‌‌دهد.

دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، در وصف آذر می‌نویسد: « از زمانی که پای من به کتاب‌فروشی «میر» باز شد، جوان لق‌لقی لاغر اندامی، با قبای بلند، ریش نو دمیده و کله نمره دو زده، متصدی آن بود، موجودی بود؛ نه در زی طلبه، ولی چون چندی با کتاب‌های قدیمی درس خوانده بود، حالت طلبه‌وار داشت. این جوان که بعدها در نوشتن کتاب برای بچه‌ها، شهرت نمایانی به دست آورد، مهدی آذریزدی بود؛ مردی که ما پس از انقلاب فراموشش کرده‌ بودیم.»

گفتنی است به تازگی تمبر استاد مهدی آذریزدی که با همت حوزه هنری استان یزد منتشر شده است و ویژه‌نامه‌های خبرگزاری قرآنی ایران و نشریه «یزدا» که به معرفی استاد و آثارش پرداخته‌‌اند، به سازمان ملل متحد و دانشگاه‌های فارسی‌زبان در کشورهای عراق، لهستان، اوکراین، روسیه، پاکستان و هندوستان هدیه شده است.
 

DIXIE CHICKS

Registered User
تاریخ عضویت
8 می 2007
نوشته‌ها
1,124
لایک‌ها
661
JD_Salinger.jpg



جی.دی سلینجر نویسنده ی معروف و افسانه ای امریکا که خالق خانواده گلس و کتاب معروف ناطور دشت بود در 91 سالگی فوت کرد. خیلی خیلی خبر بد و غم انگیزی بود. جدا متاثر شدم.

پ.ن لطفا تاپیک اخبار و مقالات رو باز کنین.
 

leilast

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 دسامبر 2009
نوشته‌ها
27
لایک‌ها
7
سلام دوستان
من برای متن تقدیمی پایان نامه ام دنبال یک متن زیبا در حد دو-سه خط میگردم
در واقع متن تقدیم پایان نامه به پدر و مادرم
خودم چیز جالبی به ذهنم نمیرسه!!
 

leilast

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 دسامبر 2009
نوشته‌ها
27
لایک‌ها
7
سلام دوستان
من برای متن تقدیمی پایان نامه ام دنبال یک متن زیبا در حد دو-سه خط میگردم
در واقع متن تقدیم پایان نامه به پدر و مادرم
خودم چیز جالبی به ذهنم نمیرسه!!

دوستان خواهش میکنم کمک کنید
من باید پایان نامه ام رو تحویل بدم
یک متن حدود یک پاراگراف ؟؟!!!
 

Amir_Br

Registered User
تاریخ عضویت
14 مارس 2009
نوشته‌ها
232
لایک‌ها
116
محل سکونت
تبریز
مسافر تاکسي

سلينجر

سروش صحت
bcvdddddddd.jpg


پسر جواني که عقب تاکسي نشسته بود کتابي را که در دستش بود، بست و گفت؛ «حيف شد سلينجر مرد.» زن ميانسالي که جلو نشسته بود، گفت؛ «کي؟» پسر گفت؛ «جروم ديويد سلينجر.» زن گفت؛ «آها... خدا رحمتشون کنه» و مشغول فاتحه خواندن شد. بعد پرسيد؛ «خدابيامرز مرد بودن يا زن؟» پسر گفت؛ «شما ناتور دشت را نخوندين؟» زن گفت؛ «نخير.» پسر گفت؛ «حتماً بخونيدش، سلينجر خالق هولدن بود.» راننده که هم سن و سال زن بود اول به زن، بعد از آينه به پسر نگاه کرد ولي چيزي نگفت. زن گفت؛ «الهي بميرم... آقازاده شون چند سالشه؟» پسر پرسيد؛ «هولدن؟» زن گفت؛ «بله.» پسر گفت؛ «هولدن 17 سالشه.» زن گفت؛ «آخي...» پسر به زن گفت؛ «مي خواين ناتور دشت را بدم بهتون بخونين؟» زن پرسيد؛ «مال همين مرحومه؟» پسر گفت؛ «بله، شاهکارشه.» زن گفت؛ «بله اگه بدين مي خونم.» پسر کتاب را به زن داد و گفت؛ «ميشه خواهش کنم نظرتون رو درباره کتاب بهم بگين.» زن گفت؛ «کجا؟» پسر گفت؛ «من هر روز همين موقع سوار ماشين هاي همين خط مي شم.» زن گفت؛ «باشه، هفته ديگه ميام بهتون ميگم.» بعد پياده شد و رفت.

راننده به پسر نگاه کرد و گفت؛ «من هم جواني هام شعر مي گفتم... غزل هاي عاشقانه.»

پسر گفت؛ «واقعاً؟» راننده گفت؛ «بله حالا هفته بعد منم يه چندتاش رو ميارم که هم شما بخونين و هم اگه شد بدين اين خانوم هم بخونن.» مدتي سکوت شد. بعد راننده به پسر گفت؛ «شما هم زياد ناراحت نباش، بالاخره کسي که مرده ديگه مرده، بايد هواي زنده ها رو داشت.»
 

Damn

Registered User
تاریخ عضویت
8 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
3,428
لایک‌ها
630
محل سکونت
In Lousy time
چرا این مرگ سلینجر رو انتقال دادی به اینجا ؟
یه تاپیک مجزا برای اینجور اشخاص باشه فکر کنم بهتره
 
بالا