جشن تولد خالق "ناتور دشت" و "هولدن کالفیلد" عزیز
سلینجر روز اول ژانویه سال ۲۰۰۹، نود ساله شد.
نود ساله شدن یک نویسنده محبوب و معروف، میتونه اتفاق خوشایندی باشه بخصوص اگر این نویسنده "جی. دی. سلینجر" باشه که خیلی از ماها تو ایران و البته سراسر جهان از کتابهاش خاطرات خیلی خوبی داریم و نویسنده محبوب ما که امروز تولدش رو جشن گرفته ایم ۴۳ ساله که سکوت کرده و با این وضع تنها می تونیم یه جشن تولد بدون حضور او بگیریم و به تبریک از راه دور اکتفا کنیم . اطلاعات اندکی دربارهٔ زندگی سالینجر منتشر شده است و او با توجه به شخصیت گوشهگیر خود همواره تلاش می کند دیگران را به حریم زندگیاش راه ندهد.او در سال ۱۹۱۹ در منهتن نیویورک از پدری یهودی و مادری مسیحی به دنیا آمده است. در هجده، نوزدهسالگی چند ماهی را در اروپا گذرانده و در سال ۱۹۳۸ همزمان با بازگشتاش به آمریکا در یکی از دانشگاههای نیویورک به تحصیل پرداخته، اما آن را نیمهتمام رها کرد.اولین داستان سالینجر به نام «جوانان» در سال ۱۹۴۰ در مجلهٔ استوری به چاپ رسید. چند سال بعد (طی سالهای ۱۹۴۵ و ۱۹۴۶ ) داستان "ناتور دشت" به شکل دنبالهدار در آمریکا منتشر شد و سپس در سال ۱۹۵۱ روانهٔ بازار کتاب این کشور و بریتانیا گردید."ناتور دشت" اولین کتاب سلینجر در مدت کمی شهرت و محبوبیت فراوانی برای او به همراه آورد."فرانی و زویی"، "نه داستان" (که در ایران با عنوان "دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم" ترجمه و منتشر شده) ،"تیرهای سقف را بالا بگذارید نجاران و سیمور: پیشگفتار" ، "جنگل واژگون" ، "نغمه غمگین" ، "هفتهای یه بار آدمو نمیکشه" و "یادداشتهای شخصی یک سرباز"از جمله آثار کمشمارِِ سالینجر هستند.
"نیویورک تایمز"،دیروز در یادداشتی که به مناسبت نود سالگی سلینجر نوشته شده آورده :" احتمالا برای تولد "سلینجر" جشنی برپا نمیشود، یا شاید اگر هم بشود کسی از آن باخبر نخواهد شد."
بیش از 50 سال است که "سلینجر" در شهر کوچکی به نام «کورنیش» عزلت اختیار کرده و بیش از 40سال از این مدت را سکوت اختیاری پیشه کرده است. مدتهاست که فرستادن گزارشگران از سوی روزنامهها برای کسب خبری از او به نوعی تبدیل به یک تفریح شده است و هدفی پوچ و دست نیافتنی است برای آزمودن خبرنگاران جوان و کم تجربه جویای نام .
سالهاست که همه روزنامهها میدانند که حتی مردم بومی این شهر دورافتاده نیز چندان خبری از"سلینجر"ندارند و او در پشت حصارهای مزرعهای که در آن زندگی میکند به سختی سنگر گرفته است. این ناپدید شدن "سلینجر" از انظار عمومی چنان بود که مخاطبان او هیچ تصوری از چگونگی پشت سر گذاردن دوران میانسالی و پا گذاشتن به سالخوردگی از او در ذهن ندارند.
در دهه 60 در حالی که او در اوج شهرت بود، ناگهان در سکوت فرو رفت. در دهه 70 او دیگر از انجام مصاحبه نیز خودداری کرد. از آن زمان به بعد هیچ خطی از داستانهای او در جایی منتشر نشدند و او تنها در یک گفتوگوی تلفنی در سال ۱۹۷۴، به خبرنگار "نیویورک تایمز" گفت : "تنها برای سرگرمی مینویسد."
به این ترتیب سلینجر در 40 سال گذشته چه کار کرده است؟ این سوالی است که سالهاست سلینجرپژوهان را درگیر خود کرده و آنها را به دادن تئوریهای گوناگونی وا میدارد. برخی میگویند او در این مدت حتی یک کلمه نیز ننوشته است. برخی دیگر میگویند او در تمام این مدت در حال نوشتن بوده و مثل "گوگول" در پایان زندگیاش قصد دارد تا همه آنها را به دست آتش بسپارد.
"جویس مینارد" که اوایل دهه 70 ارتباط نزدیکی با سلینجر داشت در سال 1998 با نوشتن کتاب خاطراتش از زندگی مشترک با سلینجر اعلام کرد که یادداشتهای او درباره خانواده «گلس» چندین قفسه را دربر گرفته و حداقل دو رمان جدید از میان آنها سر برخواهد آورد. "جویس مینارد"، برای نه ماه یکی از معشوقههای سلینجر به شمار میرفت. با این کتاب بود که هواداران تازه فهمیدند، نویسنده محبوبشان هر روز یک لباس کار آبی رنگ میپوشد، پشت ماشین تحریرش مینشیند و تمام روز را با نوشتن سر میکند. البته مینارد در زمانی که با سلینجر هم خانه شده بود، نوزده سال داشت و سلینجر ۵۳ ساله بود.
" سلینجر" به هیچ عنوان از آن دست نویسندههایی نیست که عادت دارند هر روز سری به کافهی دنج و کوچک شهرشان بزنند، چیزی بنوشند، کمی خوش و بش کنند و بعد از چند ساعت هم راهی خانه شوند.
سلینجر چگونه زندگی میکند؟ هنوز هم مینویسد؟ آیا داستانهای بیشتری از خانواده "گلس" در راه خواهند بود یا اینکه او قبل از مرگش تمام دست نوشتههایش را خواهد سوزاند؟ این سوالهاو خیلی پرسشهای دیگر نزدیک به ۴۳ سال است که بیجواب مانده و دوستدارانش هنوز نتوانسته اند پاسخ مناسبی برای ان بیابند.
این ناتوانی در یافتن پاسخ برای پرسشهای ذهنی دوستداران "سلینجر"درست از زمانی که سلینجر تصمیم گرفت، در خلوت بنویسد و از آن زمان به بعد هم ارتباطش را با دنیای بیرون قطع کرد،اتفاق افتاد. در تمام این سالها هیچ نوشتهای از او در جایی منتشر نشده و زندگی خصوصیاش همچنان مبهم است. تنها چیزی که با قطعیت میتوان میگفت، این است که سلینجر زنده است و در روز اول ژانویه2009، نود ساله شده است.
Bildunterschrift: ارنست همینگوی، سلینجر جوان را یک "استعداد بینظیر" خواند، آن هم زمانی که تازه برای نخستین بار داستانی از سلینجر به چاپ رسیده بود. هفت سال بعد از آن تاریخ رمان "ناتور دشت" نشان داد که پیشگویی همینگوی هیچ به خطا نرفته است. چاپ این کتاب در سال ۱۹۵۱ پایه شهرت و محبوبیت فراگیر سلینجر بود. دو سال بعد، یعنی در سال ۱۹۵۳ کتاب دیگر او با نام "نه داستان" منتشر شد.
دهه ۶۰ با چاپ کتاب "فرانی و زویی" شروع شد؛ دو داستان بلند درباره خانواده "گلس" که بدنه اصلی داستانهای سلینجر را تشکیل میدادند. سال ۱۹۶۳ بار دیگر همین خانواده در کتاب "تیرهای سقف را بالا بگذارید، سیمور: یک پیشگفتار" سر از کتابفروشیها در آورد. در شماره ۱۹ ژوئن سال ۱۹۶۵، مجله "نیویورکر" داستان "هپورت، شانزدهم، ۱۹۲۴" را منتشر کرد. داستان در واقع نامهای است از طرف سیمور گلس هفت ساله که در یک اردوی تابستانی آن را نوشته و برای خانوادهاش فرستاده است. این داستان تنها برای یک بار در این مجله چاپ شد."هپ ورث" که هرگز در قالب کتاب منتشر نشد ( اما در ایران به دلیل نبودن حق کپی رایت این اتفاق افتاده است) و هیچ شباهتی به دیگر نوشتههای او ندارد، میتواند تنها کلید ما برای رسیدن به این باشد که سلینجر چگونه میاندیشد.
"هپ ورث" خلاصهای از از یک نامه خلاصه نشدنی است یا بازنویسی یک نامه 25 هزار کلمه ای است که با شتاب به وسیله"سیمور گلس" 7 ساله در یک اردوگاه تابستانی برای والدینش نوشته شده بود. این نامه دربرگیرنده فهرستی از کتابهایی است که سیمور دوست دارد برای او بفرستند. کتابهایی که مردم عادی آنها را به مرور در طول زندگیشان میخوانند اما او میخواهد آنها را در طول 6 هفته بخواند. این مجموعه شامل آثار"تولستوی" تا "چارلز دیکنز"میشود و "پروست" و "گوته" را نیز دربرمیگیرد.
سلینجر در میان ایرانیان هم نویسنده شناختهشدهای است. کتاب "ناتور دشت" او با دو ترجمه روانه بازار شدو تاکنون چنیدن بار تجدید چاپ شده است و بعد از آن هم آثار دیگری از این نویسنده آمریکایی مثل نه داستان (در ایران با نام "دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم")، "جنگل واژگون"، "فرانی و زویی" و "یادداشتهای یک سرباز" .
یک نکته در پایان این جشن تولد :
داریوش مهرجویی در سال 1373 فیلم "پری" را با برداشتی آزاد از داستان "فرانی و زویی" ساخت.
منبع :
http://talkhzibast.persianblog.ir/post/174/